انیمه «بلیچ» (Bleach) در دوران اوج خود، در کنار دو انیمهی «ناروتو» (Naruto) و «وان پیس» (One Piece) جزء برترین انیمههای شونن به حساب میآمد و البته برای برخی، تاکنون هم این جایگاه را حفظ کرده است. هر سهی این انیمهها مدتهاست و که بینندگان نسلهای قدیم و جدید را سرگرم کردهاند و رقابتشان تا به امروز نیز ادامه داشته است.
چارسو پرس: «بلیچ»، «ناروتو» و «وان پیس» جزء انیمههای کلاسیکی به حساب میآیند که نسل جدید انیمههای شونن، مثل «شیطانکش» (Demon Slayer) و «جوجوتسو کایسن» (Jujutsu Kaisen) چیزهای زیادی مدیون آنها هستند. البته با اینکه میراث و رد «بلیچ» بر صنعت انیمه انکارناشدنی نیست، اگر طرفداران با نگاهی تازه سراغ این انیمه بروند، به سرعت متوجه برخی کاستیها و کمبودها خواهند شد که نقش آنها در نتیجهی گذر زمان بر «بلیچ» افتاده است.
خوشبختانه نادیده گرفتن یا تحمل کردن این کاستیهای «بلیچ» کار دشواری نیست. با این حال، اگر یکی از طرفداران انیمه وقت بگذارد و تک تک قسمتهای «بلیچ» را در سری اصلی تماشا کند، اپیزودهایی پیدا خواهد کرد که در زمان خودش هم قابل توجیه نبود، چه رسد به امروز. عوامل مختلفی در ضعفهای این انیمه نقش داشتهاند که موجب شده بگوییم «بلیچ» دیگر قدیمی شده است؛ از جمله بالا رفتن استانداردهای صعنت انیمه و به ویژه، تغییر ذائقهی مخاطبان آن.
انیمه «بلیچ» از آرکهای متعددی رنج میبرد که ره به هیچجا نمیبرند. وقتی انیمهبازها پای انیمهی شوننی مثل «بلیچ» مینشینند، نمیتوانند از همان اپیزودهای آغازین حدس بزنند که کدام کاراکتر قرار است بهترین آرک را داشته باشد و کدام یکی نه؛ برای مثال، کاراکتر چاد به تدریج به بهترین دوست و قابلاعتمادترین فرد برای ایچیگو تبدیل میشود. تماشای قویتر و سرسخت شدن او، در عین حال که از خود واقعیاش فاصله نمیگیرد، یکی از بهترین آرکهای چاد بود.
اما «بلیچ» آرک همین کاراکتر را فراموش کرده و انیمه دیگر از تواناییهای او در پیشبرد داستان استفاده نکرد. اگر دوباره به «بلیچ» بازگردید و اپیزودهای آن را بازبینی کنید، نمیتوانید چشم خود را بر صحنههای بیخاصیت چاد ببندید؛ چون میدانید انیمه با این صحنهها تنها وقت خود را تلف میکند و در آخر، تمام آرک چاد بیهوده است.
اوریهیمه اینوئه را نیز داریم که داستان در ابتدا او را به عنوان یک کاراکتر مهربان اما شکننده به تصویر میکشد که به ایچیگو نیاز دارد تا از او مراقبت کند. قدرت اوریهیمه، سوتن نو شونری (Soten no Shunrei)، به او اجازه میدهد تا جلوی حملات را بگیرد.
در آغاز انیمه پتانسیل بالایی برای پیشرفت و تحول این کاراکتر وجود دارد؛ مثل اینکه او یاد میگیرد تا بجنگد و از قدرتهایش به صورت تهاجمی استفاده کند؛ با این حال، اگر برگردید و از زاویهی دیگری به آرک شخصیت او نگاه کنید، میبینید که توسعهی کاراکتر او متوقف شده است. اوریهیمه در بسیاری از اپیزودها صرفا ربوده شده یا نیاز دارد کسی او را نجات دهد. قدرتهایی هم که به دست آورده به نظر بیفایده میآیند؛ مخصوصا که انگار تلاشی برای آنها نکرده، یا حداقل تلاشش ثمربخش نبودهاند.
انیمه «بلیچ» همچنین اپیزودهای فیلر زیادی دارد که فقط برای وقت پر کردن هستند و داستان آنها را در مانگا نیز پیدا نخواهید کرد. با اینکه هرازگاهی «بلیچ» در این اپیزودها شخصیتهای فرعی معرفی میکند که تواناییهای جالبی دارند، اما از بال و پر دادن به کاراکترهایشان باز میماند و این کاراکترها پس از آرک خود دیگر فراموش میشوند.
آرک شوسوکه آماگای یکی از نمونههای آن است. او رابطهی پیچیدهای با ایچیگو دارد و گذشتهی اسرارآمیزش شوسوکه را به یکی از شخصیتهای جالبتر داستان تبدیل میکرد؛ اما آرک او به این گذشتهی جذاب نمیپردازد و توسعهی رابطهاش با ایچیگو نیز نصفه و نیمه میماند.
این اپیزودهای اولیهی انیمه مدام مونتاژهای تکراری از تمرین کردن نشان میدهند و فلشبکهای زیادی وجود دارد که داستان و دنیاسازی «بلیچ» به آنها وابسته است. مفاهیم زیادی در همین قسمتها گنجانده شدهاند؛ مثل شینیگامی، انجمن روح، زانپاکوتو، که نیاز به توضیحات طولانی دارند. اما این رویکرد جریان داستان را میاندازد و خستهکننده میشود؛ آن هم درست در آغاز ماجرا؛ برای همین دیدن «بلیچ» برای مخاطبانی که دنبال یک انیمه با جریان سریع هستند به کاری طاقتفرسا تبدیل میشود.
ایچیگو برای آنکه به قدرتهای شینیگامی خود تسلط پیدا کند، چندین دورهی آموزشی را پشت سر میگذارد. با اینکه این صحنهها برای نشان دادن آرک ایچیگو ضروری هستند، اما وقتی ابتدای انیمه قرار داده میشوند، به مرور تکراری شده و بیننده را خسته میکنند؛ مخصوصا که اغلب روی یکسری دیالوگها و جوکهای یکسان مانور میدهند.
اگر برای اولین بار «بلیچ» را ببینید، شاید به این فکر نیفتید که داستان ابتدای انیمه جواب نمیدهد. اما اکنون طرفداران میدانند که داستان «بلیچ» دربارهی شکار در کاراکورا نیست. اما باید حداقل بیست اپیزود صبر کنید تا داستان بالا برود که ممکن است صبر بینندگان را سنجیده و سر طرفداران انیمه را، که دیگر به سبک سریع داستانگویی مدرن عادت کردهاند، درد بیاورد.
چیزورو هونشو یکی از آن کاراکترهای «بلیچ» است که به خوبی قدیمیشدن آن را نشان میدهد. چیزورو یکی از شخصیتهای فرعی کماهمیتتر در آرک اول بود. او همکلاسی ایچیگو و اوریهیمه است که توسعهی شخصیتی زیادی ندارد؛ جز اینکه خیلی از اوریهیمه خوشش میآید؛ در حدی که دیگر آرک او به سمت داستانهای یاندره میرود و حتی مسخره میشود.
طرفدارن انیمه وقتی امروز پای «بلیچ» نشسته و این قسمتها را تماشا میکنند، به سرعت میفهمند که چیزی دربارهی این کاراکتر میلنگد و با عقل جور درنمیآید. علاقهی چیزورو به اوریهیمه غیرقابل انکار است، اما نحوهی به تصویر کشیدن آن در برخی موارد پا را از حد فراتر میگذارد. محبت او اغراق آمیز است و نه تنها سطحی به نظر میرسد، بلکه با کلیشههای منفی کاراکترهایی از این دست مطابقت دارد که دیگر دورانش به سر آمده است. توجه بیش از حد او به ظواهر و جذابیتهای فیزیکی، از چیزیرو یک کاراکتر سطحی ساخته که پیچیدگی احساسات یا دوستی او با اوهیریمه را نادیده میگیرد.
چیزیرو در آغاز کار تنها یک نقش کمدی برای داستان «بلیچ» ایفا میکرد و هر بار حضور او در صحنه، مساوی بود با شیطنتها و شوخیهای خاص چیزیرو. اما این همچنین یک کاراکتر تکبعدی از چیزیرو میسازد که خارج از جنبهی کمیک، هیچ انگیزهی دیگری در توسعهی شخصیت او دیده نمیشود.
با اینکه شخصیت چیزورو در آرکهای بعدی انیمه خودش را کنار کشیده و به یکی از شخصیتهای شهروند تبدیل میشود، اما این دلیل کافی نیست که بتواند ضعف این کاراکتر را توجیه کند. درست است که اپیزودهای فیلر اغلب از سوی انیمهبازها نادیده گرفته میشوند، اما این اپیزودها فرصتی فراهم میکنند تا کاراکترهای فرعی رشد کرده و آرک شخصیتی جالبی به تصویر بکشند. اما شخصیت چیزیرو به سرعت کنار رفته و به قلمروی کلیشهها وارد میشود؛ ایرادی که باعث شده جز جنبههای منفی چیزیرو، چیز دیگری دربارهی این کاراکتر در ذهنمان باقی نماند.
هر سه انیمهی اصلی شونن، یعنی «بلیچ»، «ناروتو» و «وان پیس» از این مشکل رنج میبرند. آنها قسمتهای زیادی صرف فیلر میکنند تا سیستم پخش هفتگی حفظ شود. البته آرک آخر «بلیچ» نسبت به گذشته پیشرفت کرده و داستانش سرعت بهتری دارد.
با اینکه داستان اصلی «بلیچ» خیلی طولانی است و به اپیزودهای زیادی نیاز دارد تا بتواند آنطور که باید و شاید برای بینندگان دنیاسازی کند، اما به قطعیت میتوان میگفت که در مقایسه با دو انیمهی بزرگ شونن دیگر، «بلیچ» بیشتر از بقیه به قسمتهای فیلر متکی است و میشد تمام این داستانسراییها را در نصف این اپیزودها گنجاند و نه محتوا از دست برود، نه جریان داستان بیفتد.
لازمهی این کار این بود که دیالوگهای بیخاصیت حذف شوند، صحنههای اکشن و مبارزات طولانی سریعتر کات بخورند، از بازگشتها و فلشبکهای متعدد دوری شود و فریمهای واکنش افراد به هر حرکت و اقدام شخصیتها کوتاهتر شوند.
خوشبختانه، انیمههای مدرن شونن دیگر میدانند در مواجهه با داستانهای طولانی چه کار کنند و «شیطانکش» و «جوجوتسو کایسن» از این نظر دست بالاتر را بر «بلیچ» دارند. همانطور که پیش از این توضیح دادیم، «بلیچ» زمان زیادی را صرف مقدمات و توضیحات دنیای خود میکند و به شدت به صحنههای فلشبک متکی است؛ اما این داستانسراییهای حوصلهسربر از همان اپیزودهای آغازین روی کار میآیند و همین دیدن «بلیچ» را در زمان حال دشوار کرده است.
ایراد دیگر جریان «بلیچ» به استفادهی گسترده از آرکهای فیلر آن بازمیگردد. با اینکه خط داستانی اصلی «بلیچ» جذابیت کافی دارد، اما ناگهان داستان به یک سمت کاملا متفاوت رفته و نه تنها لحن انیمه را تغییر میدهد، بلکه جریان اصلی داستان را هم گم میکند. فرض کنید دارید یک انیمه جذاب میبینید و میخواهید ببینید بالاخره چه بر سر شخصیتهای آن میآید. اما ناگهان داستان برای دهها اپیزود به یک سمت دیگر میرود و کاراکترهایی را معرفی میکند که میدانید قرار نیست پس از این هیچ نقشی در پیشرفت داستان داشته باشند.
این رفت و برگشتهای مداوم بین آرکها و جریان اصلی، یکی از علل مهم مشکلات جریان و سرعت «بلیچ» است که انیمه را از کورس رقابت با انیمههای مدرن مثل «شیطانکش» میاندازد؛ در مقام مقایسه، «شیطانکش» داستانی فشرده را در اولویت قرار میدهد.
آرکها به خودی خود چیز بدی نیستند و اهداف و انگیزههای کاراکترها را بیشتر برای بیننده باز میکنند. در «شیطانکش» هر آرک روی آرک بعدی ساخته میشود؛ یعنی بیربط به داستان پیشین نیست و یک جریان منطقی را دنبال میکند. حتی اگر اپیزودهای فیلر وجود دارند، به نحوی در میان اپیزودهای اصلی گنجانده شدهاند که اشتیاق شما را برای دیدن داستان اصلی برمیانگیزانند؛ آخر کار اما میتوانید مطمئن باشید که داستان قرار است به سرعت به خط اصلی خود بازگردد؛ اتفاقی که با «بلیچ» نمیتوانید ببینید.
ولی مهمترین تفاوت از نظر سرعت انیمه بین «بلیچ» و «شیطانکش» در صحنههای اکشن آنها نهفته است. «شیطانکش» را میتوان انیمهای اهل عمل نامید که به جای آنکه به مخاطب توضیح دهد در داستان چه خبر است، با سکانسهای اکشن نفسگیر و تعاملات عاطفی شخصیتها جریان را تند نگه میدارد. رشد شخصیتی در «شیطانکش» وابسته به دادن اطلاعات اضافی یا فلشبکهای طولانی نیست و اغلب در همین صحنههای اکشن مشخص میشود.
البته تفاوت مانگاهای این دو نیز نقش مهمی در جریان داستانشان دارد؛ برای نمونه، «شیطانکش» به آرکهای خوشساخت خود مشهور است و اقتباس انیمه نیز به همین جنبه وفادار مانده. این آرکها لحظات کلیدی برای کاراکترها میسازند و تأثیر عاطفی بالایی دارند و همزمان، انیمه از انحرافات غیرضروری و فیلرها تا جای ممکن اجتناب میکند تا جریان سریع داستان حفظ شود. کاری که بیشک «بلیچ»، نه انیمه و نه مانگایش، بویی از آن نبرده است.
انیمه «بلیچ» زمانی پخش میشد که تمام انیمهها و مانگاهای شونن انگار مبتنی بر یک قانونی نانوشته باید حتما یک کاراکتر کارتونی به داستان خود معرفی میکردند که بیشباهت به پیکاچو نیست. انیمه «فیری تیل» (Fairy Tail) گربهی خوشحال را داشت. «ناروتو» گاماکیچی وزغمانند را معرفی کرد و «بلیچ» هم کن (Kon)؛ یک شیر عروسکی سخنگو که که در واقع روحی است که او را در یک اسباببازی قرار دادهاند.
کن مخفف کایزو کنپاکو است. او از ارواح مصنوعی (Mod Souls) ساخته شده که برای زنده کردن بدنهای بدون روح استفاده میکنند. این ارواح در قالب تازهای جاساز میشوند تا بعدا به عنوان سلاح از آنها بهره ببرند. کن در آغاز به عنوان یک روح به تصویر کشیده که اسمش گیکن (Gikon) است و ظاهری قرصمانند دارد. او به طور تصادفی از نابودی در امان مانده و ایچیگو کوروساکی پیدایش میکند.
وقتی که ایچیگو به شکل شینیگامی خود تبدیل میشود، بدن انسانیاش در معرض آسیب قرار میگیرد. ایچیگو برای اینکه این مشکل را برطرف کند، کن را قورت میدهد و میگذارد کن در بدناش ساکن شود و وقتی ایچیگو با هالو (Hollows) میجنگد ظاهر انسانی او را حفظ کند.
کن البته ترجیح میدهد در بدن یک زن زیبا زندگی کند تا ایچیگو و به خاطر همین شخصیت منحرفاش هم معروف است. اما وقتی کن در بدن ایچیگو حلول نکرده، در ظاهر یک اسباببازی شیر معمولی است و تنها زمانی در این قالب ظاهر میشود که در بدن ایچیگو حضور ندارد.
در رابطه با کن باید گفت که مشکل این نیست که چرا «بلیچ» از فرمول تمام مانگاهای شونن پیروی کرده است. مشکل اینجاست که کن هیچ نقشی در داستان ندارد. او فقط جنبهی کمیک انیمه را فراهم کرده که با حضور بیدلیلش کنار شخصیتها تنها میخواهد آنها را اذیت کند. حداقل شانسی که آوردیم این بود که آرک «هوئکو موندو» (Hueco Mundo) ما را از دست کن راحت کرد و این کاراکتر آنقدرها در آخرین آرک «بلیچ»، آرک «جنگ خونین هزارساله» (Thousand-Year Blood War)، حضور ندارد.
البته اگر نخواهیم کملطفی کنیم، «بلیچ» در صحنههای اکشن خود عالی میدرخشد. این انیمه قدرت و سرعت کاراکترها را به خوبی نشان میدهد مثل ایچیگو و بیاکویا کوچیکی که ضربههای آنها ردی خیرهکننده از ضربههای پویا و تأثیرگذار به جا میگذارند. آرکهای ابتدایی «بلیچ» نیز، مثل نبرد بین ایچیگو و بیاکویا قدرت بصری سکانسهای اکشن انیمه را به نمایش میگذارد. طراحی کاراکترهای تیته کوبه هم در یک سطح دیگر است که ترکیبی منحصربهفرد از شینیگامی و موجودات هیولایی را به تصویر کشیده است. هرچند اقتباس آنها در انیمه کمی از مانگای اصلی ضعیفتر است.
مهمترین دلیل آن احتمالا به خاطر کمبود بودجه و سیستم پخش هفتگی انیمه است. وقتی ضربالاجلها پشت سر هم باشند، طبیعی است که از تعداد فریمها کاسته شده و کیفیت نقاشیها نیز افت میکنند؛ برای همین در بسیاری از اپیزودها، به ویژه قسمتهای فیلر و هزاران آرک انیمه «بلیچ»، با تصاویر ضعیف و نقاشیهای ناهمگون از کاراکترهای یکسان مواجه میشوید.
این اپیزودها نمایندهی خوبی برای کلیت «بلیچ» نیستند؛ چرا که استفادهی بیش از حد از فریمهای تکراری برای صحنههای فلشبک و تصاویر ثابت موقع دیالوگهای طولانی چشم بیننده را خسته کرده و جریان آن را میاندازد. این صحنههای ضعیف در مقایسه با پویایی سکانسهای اکشن «بلیچ» در جایگاه پایینتری قرار میگیرند؛ به طوری که تعجب میکنید که چطور هر دوی این صحنهها به یک انیمه اختصاص دارند.
در مقام مقایسه میتوان به انیمهی همعصر «بلیچ»، «ناروتو» اشاره کرد که در زمینهی انیمیشن و نقاشی بهتر عمل کرده است و توانسته به خوبی از انیمیشن برای بیان احساسات شخصیتها استفاده کند. تغییرات ظریف در زبان بدن و چهرهی شخصیتها مشهود است؛ مثل جایی که ناروتو دوباره با ساسوکه دیدار میکند. فریمهای سکانسهای اکشن نیز زیاد و زیبا هستند و تکنیکهای جوتسوی متنوع انیمهی «ناروتو»، جریان مبارزات را بالا نگه میدارد.
خوشبختانه، ظاهر انیمه «بلیچ» از آن سال تاکنون بهبود پیدا کرده است و آرک «جنگ خونین هزارساله» هم فوقالعاده به نظر میرسد. البته اگر بخواهید داستانهای ابتدایی انیمه را در قالب فریمها و پنلهای زیباتری ببینید، میتوانید به مانگای اصلی تیته کوبو رجوع کنید.
یکی از عناصری که زیاد در انیمههای شونن به چشمتان میخورد، پاورآپها (Power-ups) هستند و این دیگر به خود سازنده بستگی دارد که چگونه بخواهد از آنها استفاده کند. قابلیت پاورآپ چیزی هم نیست که بگویید منحصر به یک دورهی خاص از انیمه میشود. اما انیمههای قدیمیتر بیشتر از این عنصر استفاده کردهاند که دیگر به کلیشه تبدیل شده است.
پاورآپ زمانی اتفاق میافتد که قهرمان یا یکی دیگر از کاراکترها روی انرژی و قدرت خود تمرکز میکند تا تواناییاش بیشتر شود. این ویژگی خود را در قالب چیزهای متفاوتی نشان میدهد؛ مثلا در انیمهای کاراکتر تغییر ظاهری پیدا میکند، به چیز دیگری تبدیل شده و قدرتاش نیز افزوده میشود؛ مثل تبدیل سوپرسایان در «دراگون بال زی» (Dragon Ball Z) یا تبدیل به تایتان در انیمه «حمله به تایتان» (Attack on Titan).
جایی دیگر این پاورآپ مثل بمب انرژی عمل میکند؛ یعنی گاهی اوقات، شخصیتها بدون آنکه هیچ تغییر فیزیکی برایشان اتفاق بیفتد، با جذب انرژی قدرت یا سرعتشان بیشتر میشود. این میتواند به خاطر عوامل بیرونی یا درونی یا حتی به خاطر حضور در مکانهای خاص باشد؛ مثل تغییر شکل گون در «هانتر × هانتر» (Hunter × Hunter).
استفادهی «بلیچ» از این پاورآپها اما تمامی ندارد. کاراکترها مدام در حال دریافت و ذخیرهی انرژی هستند تا قدرتشان بیشتر شود و اغلب اوقات هم هیچ منطقی پشت پاورآپ آنها نیست. انیمهی اصلی عادت داشت در آخرین لحظهی ممکن، در سرنوشتسازترین صحنهها، یک قدرت فوقالعاده را بیرون کشیده و تواناییهای تازهای برای کاراکترها معرفی کند که هیچ پیشزمینهای برای آنها تعریف نشده است. حتی بانکای ایچیگو هم منطقی به نظر نمیرسید.
بانکای ایچیگو «تنسا زانگتسو» (Tensa Zangetsu) نامیده میشود که تغییر قدرتمندی است که تواناییهای ایچیگو به عنوان شینیگامی را به طرز قابل توجهی میافزاید. تنسا زانگتسو سرعت و قدرت ایچیگو را افزایش داده و به او اجازه میدهد مدت زمانی طولانیتری مبارزه کند. تکنیک اصلی ایچیگو در این زمان تشدید میشود؛ یعنی میتواند یک موج عظیم هلالی شکل از انرژی را متمرکز کرده و با نیروی ویرانگرش آزاد کند.
با اینکه بانکای ایچیگو نقش محوری در مبارزات او دارد، اما دستیابی او به این قدرت آنقدرها ساخته و پرداخته نشده است. ایچیگو پس از دریافت زانپاکوتوی خود تحت هدایت کیسوکه اوراهارا، فرماندهی شینیگامی سابق تمرین میکند. اما رسیدن به بانکای کار سادهای نیست و فرد باید به دنیای درونی خودش متوسل شده و با روح ساکن در آن مواجه شود. اما چون زمان کافی وجود ندارد، ایچیگو از یک عروسک تمرینی استفاده کرده و ارزش ده سال تمرین را تنها در سه روز خلاصه کند.
ایچیگو خیلی دیرتر از آنچه برای اکثر قهرمانان انیمههای شونن اتفاق میافتد به قدرت شینیگامی میرسد و تازه پتانسیل کامل آن نیز نشان داده نمیشود. پس از آنکه «بلیچ» نحوهی رسیدن ایچیگو به تنسا زانگتسو را نشان میدهد، دیگر زمان کافی برای کاوش در این توانایی و تسلط پیدا کردن ایچیگو بر آن را ندارد و جریان داستان به سرعت به مسیر دیگری میرود. همچنین، شکل واقعی بانکای ایچیگو در اکثریت طول انیمه به صورت یک معما باقی میماند و مدام ایدهی قدرتمندتر شدن آن مطرح میشود، بدون آنکه بینندگان شمهای از آن را ببینند.
تازه این تنها دربارهی ایچیگو نیست؛ انیمه «بلیچ» به خاطر معرفی مداوم قدرتهای عجیب کاراکترهایش بدنام است و این پیشرفت داستان را با مشکل مواجه میکند؛ زیرا «بلیچ» مدام چرخشهایی را از آستینش بیرون میکشد که کسی توقع آنها را ندارد و این حتی پاورآپهای ایچیگو را هم تحتالشعاع قرار داده و باعث میشود آرک او تأثیرگذاری خودش را از دست بدهد. بانکای ایکاکو مادارامه و شیکای واقعی یومیچیکا هم همین مشکل را دارند.
برخی ممکن است استدلال کنند که این ایراد دیگر دست خود سازندگان نیست و نمیتوان انتظار داشت داستان انیمهای که مدتهاست پخش میشود لو نرود. مشخصا وقتی سریال برای اولین بار پخش شد کسی نمیدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد و برای همین، همهی بینندگان از چرخشهای داستانی تکاندهندهی «بلیچ» تعجب کرده و لذت بردند. اما امروزه کمتر انیمهبازی پیدا میشود که دربارهی بزرگترین پیچش «بلیچ» چیزی ندانند. اگر شما توانستهاید تا اینجا خودتان را از شر اسپویلرها دربارهی انیمهی «بلیچ» دور نگه دارید پیشنهاد میکنیم از این بخش عبور کنید.
همانطور که انتظار داشتید منظورمان خیانت سوسوکه آیزن است. سوسوکه در آغاز به عنوان یک کاپیتان به ظاهر خیرخواه و مورد اعتماد در انجمن روح شناخته میشود که همهی همدورهایهایش به او احترام میگذارند؛ به ویژه ایچیگو کوروساکی. اما این مهربانی تنها یک نقاب است که سوسوکه سالها آن را بر چهره زده. او در واقع یک نابغهی شرور است که هوس سیریناپذیرش برای قدرت، او را به عنوان بزرگترین دشمن ایچیگو معرفی میکند.
آیزن سالها با دقت و ظرافت در پشت صحنهها شاهد وقایع بوده و از تاریکیها اوضاع را کنترل کرده است. او برای پیشبرد نقشهی بزرگ خود از غریبه و آشنا همه را فریب داده. کاریزما و چربزبانیاش نیز عنصری است که به او اجازه میدهد تا همیشه چند قدم جلوتر از دشمنانش باشد. او از انجمن روح نفرت دارد و معتقد است سیستم فعلی سلسلهمراتبی فاسد شده و باید انقلابی در آن اتفاق بیفتد. آیزن خودش را همان نجاتدهندهای معرفی میکند که وعده داده شده نظم موجود را سرنگون کرده و دنیای تازهای تحت حاکمیت خودش ایجاد خواهد کرد که همان مدینهی فاضلهای خواهد بود که همیشه آرزوی رسیدن به آن را داشت.
با اینکه انیمه «بلیچ» از کاراکتر سوسوکه آیزن یک آنتاگونیست جذاب و متفاوت ساخته است، اما از آنجا که طرفداران دربارهی این شخصیت در شبکههای اجتماعی زیاد بحث میکنند، نمیتوانید خودتان را از اسپویلر دربارهی این کاراکتر دور نگه دارید. وقتی پیش از موقع دربارهی ماهیت واقعی آیزن میدانید، دیگر سخت میتوانید داستان «بلیچ» را دنبال کنید. مخصوصا که آشکارسازی آیزن به عنوان خائن یکی از مهمترین نقاط عطف این انیمه است. البته شاید کسانی پیدا شوند که «بلیچ» را نه به خاطر داستان و پیچشهای آن، که جریان و اکشن انیمه میبینند و برایشان فرقی نکند که چندتایی میم از آیزن هم اینجا و آنجا دیده باشند.
اوریهیمه دقیقا نسخهی کلاسیک دوشیزهی درمانده است. او تواناییهای مبارزهی بالایی ندارد، مهربان است و ذات آرام و ظریفش اجازه نمیدهد دست به خشونت بزند؛ برای همین به هدف اصلی آدمبدها تبدیل میشود. در اوایل داستان، اوریهیمه به شدت به ایچیگو میچسبد و نیاز دارد تا کسی مراقبش باشد.
روکیا کوچیکی هم قدرتهای شینیگامی خودش را به ایچیگو منتقل میکند که خودش را در معرض آسیب قرار میدهد. این دقیقا تضاد زندگی پیشین اوست که به عنوان یک سول ریپر (Soul Reaper) وظیفهی محافظت از انسانها بر دوشش گذاشته شده بود. این آسیبپذیری، مثل اوریهیمه، او را به ایچیگو وابسته میکند. البته تصمیم روکیا برای انتقال قدرتهایش مساوی است با زیر پا گذاشتن قوانین انجمن روح که حکماش اعدام است. روکیا با حالتی تضعیفشده به دنیای انسانها رانده شده و برای اولین بار تنهایی و انزوایی را تجربه میکند و سخت دلش برای روزهای همراهی با شینیگامی تنگ میشود.
اما پرسش اینجاست که چرا در وهلهی اول روکیا باید چنین فداکاری برای ایچیگو بکند. روکیا حتی به خاطر انتقال قدرتهایش به او احساس گناه دارد و معتقد است به زور او را به دنیای خطرناک سول ریپرها وارد کرده است.
آرک انجمن روح حول دستگیری روکیا، محکومیت او به اعدام و مأموریت خطیر ایچیگو برای نجات دادن او متمرکز شده بود. در این میان، اینکه برادر روکیا (بیاکویا) و دوست دوران کودکیاش (رنجی) برای دستگیریاش فرستاده شدهاند هم قضیه را تلختر میکند و او بین دوراهی مانده و باید تنها به یک سمت وفادار بماند.
این قضیه دوباره در آرک هوئکو موندو ولی این بار را اوریهیمه تکرار شد. از اوایل این آرک اوریهیمه به دست آرانکر ربوده میشود. آیزن به خاطر قدرت ویژهی او به توانایی اوریهیمه نیاز دارد و معتقد است که این توانایی (سوتن نو شون ریککا) برای تسلطش بر جهان به کار او خواهد آمد. اوریهیمه در لاس نوچز، مقر آیزن در هوئکو موندو زندانی شده و تحت شکنجه قرار میگیرد. آیزن هم میکوشد او را مجبور کند تا برای نجات دوستانش قدرتش را در اختیارش بگذارد. البته با اینکه اوریهیمه به خواست آیزن تن نمیدهد، اما در تمام این مدت او منتظر آن است که ایچیگو از راه رسیده و نجاتش دهد.
حداقل شانسی که آوردیم این بود که در آرکهای آخر «بلیچ» دیگر خبری از این کلیشهها نیست و انیمه روکیا و اوریهیمه را در کنار ایچیگو قرار میدهد تا علیه یواچ و امپراتوری کوئینسی مبارزه کنند.
سه انیمهی اصلی شونن همه از مشکل تعداد اپیزودهای فیلر و آرکها رنج میبرند؛ به طوری که گاه کل اپیزودهای یک آرک همه به عنوان قسمتهای فیلر تلقی میشوند. دو انیمهی «ناروتو» و «بلیچ» در این زمینه سردمدار هستند و حداقل سی درصد از محتوای آنها را قسمتهای فیلر تشکیل میدهد. این مشکل، اساسیترین مشکل «بلیچ» است که موجب شده سرعت و جریان انیمه آسیب زیادی ببیند.
اگر سری به وبسایت اپیزودهای فیلر انیمهها بزنید، از تعداد قسمتهای بیهودهی «بلیچ» متعجب خواهید شد. اپیزودهای ۶۴ تا ۱۰۸، ۲۲۸ تا ۲۶۶ تنها بخشی از اپیزودهای اضافی هستند که انیمه به آنها آب بسته و هیچ پیشرفت داستانی در آنها صورت نمیگیرد؛ به طوری که در صورت حذف کامل آنها هم همچنان میتوانید «بلیچ» را دیده و داستانش را دنبال کنید.
آرک «باونت» (The Bount Arc)، «هوگیوکو دزدیده شده» (The Stolen Hogyoku Arc)، «داستانهای مجهول زانپاکوتو» (Zanpakuto Unknown Tales Arc)، «حملهی گوتی ۱۳» (The Gotei 13 Invasion Arc) همه آرکهای فیلر «بلیچ» هستند که سرجمع، بخش عمدهای از بیش از ۳۰۰ اپیزود انیمه را تشکیل دادهاند.
خط اصلی داستان «بلیچ» آرکهای مشخص خودش را دارد. اما اپیزودها و آرکهای فیلر از داستان اصلی فاصله میگیرند و مثل این این میماند که ماشین انیمه با سرعت مناسبی در حال حرکت است و ناگهان به یک سرعتگیر بیخاصیت میخورد که معلوم نیست چرا آنجا گذاشته شده است. توسعهی شخصیتی کاراکترهای اصلی به خاطر همین اپیزودها آسیب جدی میبیند.
«بلیچ» وقتی که بخواهد میتواند به طرز ماهرانهای طنز، اکشن و لحظات جدیتر را در سراسر آرکهای اصلی خود حفظ کند؛ اما این اپیزودهای فیلر به شدت از نظر لحن با سایر بخشهای انیمه فرق دارند؛ مثلا ناگهان ژانر عوض کرده و به سمت طرحهای کمدی یا برشی از زندگی میروند. این تغییرات شدید در لحن بیننده را فرسوده میکند و نمیگذارد حتی از جریان اصلی داستان لذت ببرد.
همچنین آرکهای فیلر اغلب شخصیتهای جانبی را در اولویت قرار میدهند یا شخصیتهای کاملا جدیدی را معرفی میکنند که هیچ تأثیری بر روایت اصلی ندارند. حتی از نظر بصری نیز میتوانید تشخیص بدهید که این اپیزودها با بودجههای نسبت پایینتری ساخته شدهاند، تکرار فریمها در آنها زیاد است و انیمیشنها پویایی ندارند. حتی کاراکترها ظاهر سادهتری به خودشان میگیرند و پسزمینهها جزئیات زیادی ندارند. در نهایت، برای صرفهجویی در وقت و هزینه، تعداد فلشبکها هم چندبرابر میشود که «بلیچ» در حالت عادی هم زیاد از آنها استفاده میکند؛ دیگر چه رسد به اپیزودهای فیلر.
این اپیزودها واقعا بیننده را خسته میکنند و اغلب چون با محتوای کنون (canon) آمیخته میشوند، تشخیصشان برای کسانی که بار اول است «بلیچ» میبینند دشوار میشود. خوشبختانه، اگر از طرفدارانی باشید که میخواهید «بلیچ» را دوباره تماشا کنید، میتوانید از تمام این قسمتها صرف نظر کرده و به اصل ماجرا برسید. انیمههای جدیدتر، مثل «جوجوتسو کایسن» از این ایراد بزرگ «بلیچ» درس گرفتهاند و به جای پر کردن زمان انیمه با قسمتهای بیاهمیت، منتظر میمانند تا محتوای کنون تازه بیاید.
خوشبختانه، آرک آخر «بلیچ»، «جنگ خونین هزارساله»، سنتشکنی کرده و مشکل اپیزودهای فیلر ندارد. این آرک به مانگای تیته کوبه وفادارتر است و خط داستانی اصلی را دنبال میکند. همچنین جریان سریعتر روایت این آرک با انیمههای مدرن مطابقت دارد و میخواهد انیمه را در اوج به پایان داستان خود برساند. قسمت سوم آرک «جنگ خونین هزارساله»، که «درگیری» (The Conflict) نام دارد، اکتبر (مهر) امسال منتشر خواهد شد.
خوشبختانه نادیده گرفتن یا تحمل کردن این کاستیهای «بلیچ» کار دشواری نیست. با این حال، اگر یکی از طرفداران انیمه وقت بگذارد و تک تک قسمتهای «بلیچ» را در سری اصلی تماشا کند، اپیزودهایی پیدا خواهد کرد که در زمان خودش هم قابل توجیه نبود، چه رسد به امروز. عوامل مختلفی در ضعفهای این انیمه نقش داشتهاند که موجب شده بگوییم «بلیچ» دیگر قدیمی شده است؛ از جمله بالا رفتن استانداردهای صعنت انیمه و به ویژه، تغییر ذائقهی مخاطبان آن.
۱۰. آرک بسیاری از کاراکترها بیفایده است
انیمه «بلیچ» از آرکهای متعددی رنج میبرد که ره به هیچجا نمیبرند. وقتی انیمهبازها پای انیمهی شوننی مثل «بلیچ» مینشینند، نمیتوانند از همان اپیزودهای آغازین حدس بزنند که کدام کاراکتر قرار است بهترین آرک را داشته باشد و کدام یکی نه؛ برای مثال، کاراکتر چاد به تدریج به بهترین دوست و قابلاعتمادترین فرد برای ایچیگو تبدیل میشود. تماشای قویتر و سرسخت شدن او، در عین حال که از خود واقعیاش فاصله نمیگیرد، یکی از بهترین آرکهای چاد بود.
اما «بلیچ» آرک همین کاراکتر را فراموش کرده و انیمه دیگر از تواناییهای او در پیشبرد داستان استفاده نکرد. اگر دوباره به «بلیچ» بازگردید و اپیزودهای آن را بازبینی کنید، نمیتوانید چشم خود را بر صحنههای بیخاصیت چاد ببندید؛ چون میدانید انیمه با این صحنهها تنها وقت خود را تلف میکند و در آخر، تمام آرک چاد بیهوده است.
اوریهیمه اینوئه را نیز داریم که داستان در ابتدا او را به عنوان یک کاراکتر مهربان اما شکننده به تصویر میکشد که به ایچیگو نیاز دارد تا از او مراقبت کند. قدرت اوریهیمه، سوتن نو شونری (Soten no Shunrei)، به او اجازه میدهد تا جلوی حملات را بگیرد.
در آغاز انیمه پتانسیل بالایی برای پیشرفت و تحول این کاراکتر وجود دارد؛ مثل اینکه او یاد میگیرد تا بجنگد و از قدرتهایش به صورت تهاجمی استفاده کند؛ با این حال، اگر برگردید و از زاویهی دیگری به آرک شخصیت او نگاه کنید، میبینید که توسعهی کاراکتر او متوقف شده است. اوریهیمه در بسیاری از اپیزودها صرفا ربوده شده یا نیاز دارد کسی او را نجات دهد. قدرتهایی هم که به دست آورده به نظر بیفایده میآیند؛ مخصوصا که انگار تلاشی برای آنها نکرده، یا حداقل تلاشش ثمربخش نبودهاند.
انیمه «بلیچ» همچنین اپیزودهای فیلر زیادی دارد که فقط برای وقت پر کردن هستند و داستان آنها را در مانگا نیز پیدا نخواهید کرد. با اینکه هرازگاهی «بلیچ» در این اپیزودها شخصیتهای فرعی معرفی میکند که تواناییهای جالبی دارند، اما از بال و پر دادن به کاراکترهایشان باز میماند و این کاراکترها پس از آرک خود دیگر فراموش میشوند.
آرک شوسوکه آماگای یکی از نمونههای آن است. او رابطهی پیچیدهای با ایچیگو دارد و گذشتهی اسرارآمیزش شوسوکه را به یکی از شخصیتهای جالبتر داستان تبدیل میکرد؛ اما آرک او به این گذشتهی جذاب نمیپردازد و توسعهی رابطهاش با ایچیگو نیز نصفه و نیمه میماند.
۹. مدتها طول میکشد تا داستان اصلی انیمه «بلیچ» شروع شود
اولین آرک داستانی انیمه «بلیچ»، آرک «مأمور شینیگامی» (Agent of the Shinigami) است که با جنبههای ایسکای و ماجراجوییهای خود، به ویژه شکار هیولا، نقش مهمی در داستان انیمه ایفا میکند؛ با این حال، این آرک، در مقایسه با آرک «انجمن روح» (Soul Society)، که داستان مفصلی دارد، بیهدف به نظر میرسد. برای همین اگر به اپیزودهای آغازین انیمه بازگردید، میبینید که موتور داستان آن مدتها طول میکشد تا گرم شده و بالاخره بالا بگیرد.این اپیزودهای اولیهی انیمه مدام مونتاژهای تکراری از تمرین کردن نشان میدهند و فلشبکهای زیادی وجود دارد که داستان و دنیاسازی «بلیچ» به آنها وابسته است. مفاهیم زیادی در همین قسمتها گنجانده شدهاند؛ مثل شینیگامی، انجمن روح، زانپاکوتو، که نیاز به توضیحات طولانی دارند. اما این رویکرد جریان داستان را میاندازد و خستهکننده میشود؛ آن هم درست در آغاز ماجرا؛ برای همین دیدن «بلیچ» برای مخاطبانی که دنبال یک انیمه با جریان سریع هستند به کاری طاقتفرسا تبدیل میشود.
ایچیگو برای آنکه به قدرتهای شینیگامی خود تسلط پیدا کند، چندین دورهی آموزشی را پشت سر میگذارد. با اینکه این صحنهها برای نشان دادن آرک ایچیگو ضروری هستند، اما وقتی ابتدای انیمه قرار داده میشوند، به مرور تکراری شده و بیننده را خسته میکنند؛ مخصوصا که اغلب روی یکسری دیالوگها و جوکهای یکسان مانور میدهند.
اگر برای اولین بار «بلیچ» را ببینید، شاید به این فکر نیفتید که داستان ابتدای انیمه جواب نمیدهد. اما اکنون طرفداران میدانند که داستان «بلیچ» دربارهی شکار در کاراکورا نیست. اما باید حداقل بیست اپیزود صبر کنید تا داستان بالا برود که ممکن است صبر بینندگان را سنجیده و سر طرفداران انیمه را، که دیگر به سبک سریع داستانگویی مدرن عادت کردهاند، درد بیاورد.
۸. کاراکتر چیزورو هونشو درست توسعه نیافته است
چیزورو هونشو یکی از آن کاراکترهای «بلیچ» است که به خوبی قدیمیشدن آن را نشان میدهد. چیزورو یکی از شخصیتهای فرعی کماهمیتتر در آرک اول بود. او همکلاسی ایچیگو و اوریهیمه است که توسعهی شخصیتی زیادی ندارد؛ جز اینکه خیلی از اوریهیمه خوشش میآید؛ در حدی که دیگر آرک او به سمت داستانهای یاندره میرود و حتی مسخره میشود.
طرفدارن انیمه وقتی امروز پای «بلیچ» نشسته و این قسمتها را تماشا میکنند، به سرعت میفهمند که چیزی دربارهی این کاراکتر میلنگد و با عقل جور درنمیآید. علاقهی چیزورو به اوریهیمه غیرقابل انکار است، اما نحوهی به تصویر کشیدن آن در برخی موارد پا را از حد فراتر میگذارد. محبت او اغراق آمیز است و نه تنها سطحی به نظر میرسد، بلکه با کلیشههای منفی کاراکترهایی از این دست مطابقت دارد که دیگر دورانش به سر آمده است. توجه بیش از حد او به ظواهر و جذابیتهای فیزیکی، از چیزیرو یک کاراکتر سطحی ساخته که پیچیدگی احساسات یا دوستی او با اوهیریمه را نادیده میگیرد.
چیزیرو در آغاز کار تنها یک نقش کمدی برای داستان «بلیچ» ایفا میکرد و هر بار حضور او در صحنه، مساوی بود با شیطنتها و شوخیهای خاص چیزیرو. اما این همچنین یک کاراکتر تکبعدی از چیزیرو میسازد که خارج از جنبهی کمیک، هیچ انگیزهی دیگری در توسعهی شخصیت او دیده نمیشود.
با اینکه شخصیت چیزورو در آرکهای بعدی انیمه خودش را کنار کشیده و به یکی از شخصیتهای شهروند تبدیل میشود، اما این دلیل کافی نیست که بتواند ضعف این کاراکتر را توجیه کند. درست است که اپیزودهای فیلر اغلب از سوی انیمهبازها نادیده گرفته میشوند، اما این اپیزودها فرصتی فراهم میکنند تا کاراکترهای فرعی رشد کرده و آرک شخصیتی جالبی به تصویر بکشند. اما شخصیت چیزیرو به سرعت کنار رفته و به قلمروی کلیشهها وارد میشود؛ ایرادی که باعث شده جز جنبههای منفی چیزیرو، چیز دیگری دربارهی این کاراکتر در ذهنمان باقی نماند.
۷. انیمه «بلیچ» جریان کندی دارد
اگر انیمههای شونن امروزی را با بهترین انیمههای شونن ده سال قبل مقایسه کنید، میبینید که جریان و سرعت آنها به شدت تندتر شده است. اپیزودها دیگر فشردهتر از همیشهاند تا بتوانند بیشترین داستان و محتوا را در کمترین زمان بگنجانند و جریان داستان نیز تا مدتها بالا میماند. میتوان گفت طرفداران انیمه امروزه دستشان برای انتخاب و دیدن هر انیمهای که میخواهند باز است و وقتی تعداد گزینهها بالا میرود، فرصت برای دیدن همهی آنها کم میآید. برای همین بینندگان وقت آن را ندارند که بنشینند و یک جریان کند را دنبال کنند که اغلب اوقات به خاطر اپیزودهای فیلر غیرقابل تحملتر نیز میشود.هر سه انیمهی اصلی شونن، یعنی «بلیچ»، «ناروتو» و «وان پیس» از این مشکل رنج میبرند. آنها قسمتهای زیادی صرف فیلر میکنند تا سیستم پخش هفتگی حفظ شود. البته آرک آخر «بلیچ» نسبت به گذشته پیشرفت کرده و داستانش سرعت بهتری دارد.
با اینکه داستان اصلی «بلیچ» خیلی طولانی است و به اپیزودهای زیادی نیاز دارد تا بتواند آنطور که باید و شاید برای بینندگان دنیاسازی کند، اما به قطعیت میتوان میگفت که در مقایسه با دو انیمهی بزرگ شونن دیگر، «بلیچ» بیشتر از بقیه به قسمتهای فیلر متکی است و میشد تمام این داستانسراییها را در نصف این اپیزودها گنجاند و نه محتوا از دست برود، نه جریان داستان بیفتد.
لازمهی این کار این بود که دیالوگهای بیخاصیت حذف شوند، صحنههای اکشن و مبارزات طولانی سریعتر کات بخورند، از بازگشتها و فلشبکهای متعدد دوری شود و فریمهای واکنش افراد به هر حرکت و اقدام شخصیتها کوتاهتر شوند.
خوشبختانه، انیمههای مدرن شونن دیگر میدانند در مواجهه با داستانهای طولانی چه کار کنند و «شیطانکش» و «جوجوتسو کایسن» از این نظر دست بالاتر را بر «بلیچ» دارند. همانطور که پیش از این توضیح دادیم، «بلیچ» زمان زیادی را صرف مقدمات و توضیحات دنیای خود میکند و به شدت به صحنههای فلشبک متکی است؛ اما این داستانسراییهای حوصلهسربر از همان اپیزودهای آغازین روی کار میآیند و همین دیدن «بلیچ» را در زمان حال دشوار کرده است.
ایراد دیگر جریان «بلیچ» به استفادهی گسترده از آرکهای فیلر آن بازمیگردد. با اینکه خط داستانی اصلی «بلیچ» جذابیت کافی دارد، اما ناگهان داستان به یک سمت کاملا متفاوت رفته و نه تنها لحن انیمه را تغییر میدهد، بلکه جریان اصلی داستان را هم گم میکند. فرض کنید دارید یک انیمه جذاب میبینید و میخواهید ببینید بالاخره چه بر سر شخصیتهای آن میآید. اما ناگهان داستان برای دهها اپیزود به یک سمت دیگر میرود و کاراکترهایی را معرفی میکند که میدانید قرار نیست پس از این هیچ نقشی در پیشرفت داستان داشته باشند.
این رفت و برگشتهای مداوم بین آرکها و جریان اصلی، یکی از علل مهم مشکلات جریان و سرعت «بلیچ» است که انیمه را از کورس رقابت با انیمههای مدرن مثل «شیطانکش» میاندازد؛ در مقام مقایسه، «شیطانکش» داستانی فشرده را در اولویت قرار میدهد.
آرکها به خودی خود چیز بدی نیستند و اهداف و انگیزههای کاراکترها را بیشتر برای بیننده باز میکنند. در «شیطانکش» هر آرک روی آرک بعدی ساخته میشود؛ یعنی بیربط به داستان پیشین نیست و یک جریان منطقی را دنبال میکند. حتی اگر اپیزودهای فیلر وجود دارند، به نحوی در میان اپیزودهای اصلی گنجانده شدهاند که اشتیاق شما را برای دیدن داستان اصلی برمیانگیزانند؛ آخر کار اما میتوانید مطمئن باشید که داستان قرار است به سرعت به خط اصلی خود بازگردد؛ اتفاقی که با «بلیچ» نمیتوانید ببینید.
ولی مهمترین تفاوت از نظر سرعت انیمه بین «بلیچ» و «شیطانکش» در صحنههای اکشن آنها نهفته است. «شیطانکش» را میتوان انیمهای اهل عمل نامید که به جای آنکه به مخاطب توضیح دهد در داستان چه خبر است، با سکانسهای اکشن نفسگیر و تعاملات عاطفی شخصیتها جریان را تند نگه میدارد. رشد شخصیتی در «شیطانکش» وابسته به دادن اطلاعات اضافی یا فلشبکهای طولانی نیست و اغلب در همین صحنههای اکشن مشخص میشود.
البته تفاوت مانگاهای این دو نیز نقش مهمی در جریان داستانشان دارد؛ برای نمونه، «شیطانکش» به آرکهای خوشساخت خود مشهور است و اقتباس انیمه نیز به همین جنبه وفادار مانده. این آرکها لحظات کلیدی برای کاراکترها میسازند و تأثیر عاطفی بالایی دارند و همزمان، انیمه از انحرافات غیرضروری و فیلرها تا جای ممکن اجتناب میکند تا جریان سریع داستان حفظ شود. کاری که بیشک «بلیچ»، نه انیمه و نه مانگایش، بویی از آن نبرده است.
۶. کن اغلب اوقات روی اعصاب بیننده میرود
انیمه «بلیچ» زمانی پخش میشد که تمام انیمهها و مانگاهای شونن انگار مبتنی بر یک قانونی نانوشته باید حتما یک کاراکتر کارتونی به داستان خود معرفی میکردند که بیشباهت به پیکاچو نیست. انیمه «فیری تیل» (Fairy Tail) گربهی خوشحال را داشت. «ناروتو» گاماکیچی وزغمانند را معرفی کرد و «بلیچ» هم کن (Kon)؛ یک شیر عروسکی سخنگو که که در واقع روحی است که او را در یک اسباببازی قرار دادهاند.
کن مخفف کایزو کنپاکو است. او از ارواح مصنوعی (Mod Souls) ساخته شده که برای زنده کردن بدنهای بدون روح استفاده میکنند. این ارواح در قالب تازهای جاساز میشوند تا بعدا به عنوان سلاح از آنها بهره ببرند. کن در آغاز به عنوان یک روح به تصویر کشیده که اسمش گیکن (Gikon) است و ظاهری قرصمانند دارد. او به طور تصادفی از نابودی در امان مانده و ایچیگو کوروساکی پیدایش میکند.
وقتی که ایچیگو به شکل شینیگامی خود تبدیل میشود، بدن انسانیاش در معرض آسیب قرار میگیرد. ایچیگو برای اینکه این مشکل را برطرف کند، کن را قورت میدهد و میگذارد کن در بدناش ساکن شود و وقتی ایچیگو با هالو (Hollows) میجنگد ظاهر انسانی او را حفظ کند.
کن البته ترجیح میدهد در بدن یک زن زیبا زندگی کند تا ایچیگو و به خاطر همین شخصیت منحرفاش هم معروف است. اما وقتی کن در بدن ایچیگو حلول نکرده، در ظاهر یک اسباببازی شیر معمولی است و تنها زمانی در این قالب ظاهر میشود که در بدن ایچیگو حضور ندارد.
در رابطه با کن باید گفت که مشکل این نیست که چرا «بلیچ» از فرمول تمام مانگاهای شونن پیروی کرده است. مشکل اینجاست که کن هیچ نقشی در داستان ندارد. او فقط جنبهی کمیک انیمه را فراهم کرده که با حضور بیدلیلش کنار شخصیتها تنها میخواهد آنها را اذیت کند. حداقل شانسی که آوردیم این بود که آرک «هوئکو موندو» (Hueco Mundo) ما را از دست کن راحت کرد و این کاراکتر آنقدرها در آخرین آرک «بلیچ»، آرک «جنگ خونین هزارساله» (Thousand-Year Blood War)، حضور ندارد.
۵. انیمه اصلی «بلیچ» از نظر ظاهری قدیمی شده است
بیشک نمیتوان توقع داشت انیمهای که اولین اپیزود آن به سال ۲۰۰۷ میلادی بازمیگردد همان کیفیت و نقاشی را داشته باشد که امروز. اما وقتی به عنوان یک بینندهی امروزی سراغ «بلیچ» میروید نمیتوانید راحت از کنار کمبودها و ضعفهای تکنیکی این انیمه بگذرید.البته اگر نخواهیم کملطفی کنیم، «بلیچ» در صحنههای اکشن خود عالی میدرخشد. این انیمه قدرت و سرعت کاراکترها را به خوبی نشان میدهد مثل ایچیگو و بیاکویا کوچیکی که ضربههای آنها ردی خیرهکننده از ضربههای پویا و تأثیرگذار به جا میگذارند. آرکهای ابتدایی «بلیچ» نیز، مثل نبرد بین ایچیگو و بیاکویا قدرت بصری سکانسهای اکشن انیمه را به نمایش میگذارد. طراحی کاراکترهای تیته کوبه هم در یک سطح دیگر است که ترکیبی منحصربهفرد از شینیگامی و موجودات هیولایی را به تصویر کشیده است. هرچند اقتباس آنها در انیمه کمی از مانگای اصلی ضعیفتر است.
مهمترین دلیل آن احتمالا به خاطر کمبود بودجه و سیستم پخش هفتگی انیمه است. وقتی ضربالاجلها پشت سر هم باشند، طبیعی است که از تعداد فریمها کاسته شده و کیفیت نقاشیها نیز افت میکنند؛ برای همین در بسیاری از اپیزودها، به ویژه قسمتهای فیلر و هزاران آرک انیمه «بلیچ»، با تصاویر ضعیف و نقاشیهای ناهمگون از کاراکترهای یکسان مواجه میشوید.
این اپیزودها نمایندهی خوبی برای کلیت «بلیچ» نیستند؛ چرا که استفادهی بیش از حد از فریمهای تکراری برای صحنههای فلشبک و تصاویر ثابت موقع دیالوگهای طولانی چشم بیننده را خسته کرده و جریان آن را میاندازد. این صحنههای ضعیف در مقایسه با پویایی سکانسهای اکشن «بلیچ» در جایگاه پایینتری قرار میگیرند؛ به طوری که تعجب میکنید که چطور هر دوی این صحنهها به یک انیمه اختصاص دارند.
در مقام مقایسه میتوان به انیمهی همعصر «بلیچ»، «ناروتو» اشاره کرد که در زمینهی انیمیشن و نقاشی بهتر عمل کرده است و توانسته به خوبی از انیمیشن برای بیان احساسات شخصیتها استفاده کند. تغییرات ظریف در زبان بدن و چهرهی شخصیتها مشهود است؛ مثل جایی که ناروتو دوباره با ساسوکه دیدار میکند. فریمهای سکانسهای اکشن نیز زیاد و زیبا هستند و تکنیکهای جوتسوی متنوع انیمهی «ناروتو»، جریان مبارزات را بالا نگه میدارد.
خوشبختانه، ظاهر انیمه «بلیچ» از آن سال تاکنون بهبود پیدا کرده است و آرک «جنگ خونین هزارساله» هم فوقالعاده به نظر میرسد. البته اگر بخواهید داستانهای ابتدایی انیمه را در قالب فریمها و پنلهای زیباتری ببینید، میتوانید به مانگای اصلی تیته کوبو رجوع کنید.
۴. انیمه «بلیچ» در صحنههای اکشن مدام به کلیشهها متوسل میشود
یکی از عناصری که زیاد در انیمههای شونن به چشمتان میخورد، پاورآپها (Power-ups) هستند و این دیگر به خود سازنده بستگی دارد که چگونه بخواهد از آنها استفاده کند. قابلیت پاورآپ چیزی هم نیست که بگویید منحصر به یک دورهی خاص از انیمه میشود. اما انیمههای قدیمیتر بیشتر از این عنصر استفاده کردهاند که دیگر به کلیشه تبدیل شده است.
پاورآپ زمانی اتفاق میافتد که قهرمان یا یکی دیگر از کاراکترها روی انرژی و قدرت خود تمرکز میکند تا تواناییاش بیشتر شود. این ویژگی خود را در قالب چیزهای متفاوتی نشان میدهد؛ مثلا در انیمهای کاراکتر تغییر ظاهری پیدا میکند، به چیز دیگری تبدیل شده و قدرتاش نیز افزوده میشود؛ مثل تبدیل سوپرسایان در «دراگون بال زی» (Dragon Ball Z) یا تبدیل به تایتان در انیمه «حمله به تایتان» (Attack on Titan).
جایی دیگر این پاورآپ مثل بمب انرژی عمل میکند؛ یعنی گاهی اوقات، شخصیتها بدون آنکه هیچ تغییر فیزیکی برایشان اتفاق بیفتد، با جذب انرژی قدرت یا سرعتشان بیشتر میشود. این میتواند به خاطر عوامل بیرونی یا درونی یا حتی به خاطر حضور در مکانهای خاص باشد؛ مثل تغییر شکل گون در «هانتر × هانتر» (Hunter × Hunter).
استفادهی «بلیچ» از این پاورآپها اما تمامی ندارد. کاراکترها مدام در حال دریافت و ذخیرهی انرژی هستند تا قدرتشان بیشتر شود و اغلب اوقات هم هیچ منطقی پشت پاورآپ آنها نیست. انیمهی اصلی عادت داشت در آخرین لحظهی ممکن، در سرنوشتسازترین صحنهها، یک قدرت فوقالعاده را بیرون کشیده و تواناییهای تازهای برای کاراکترها معرفی کند که هیچ پیشزمینهای برای آنها تعریف نشده است. حتی بانکای ایچیگو هم منطقی به نظر نمیرسید.
بانکای ایچیگو «تنسا زانگتسو» (Tensa Zangetsu) نامیده میشود که تغییر قدرتمندی است که تواناییهای ایچیگو به عنوان شینیگامی را به طرز قابل توجهی میافزاید. تنسا زانگتسو سرعت و قدرت ایچیگو را افزایش داده و به او اجازه میدهد مدت زمانی طولانیتری مبارزه کند. تکنیک اصلی ایچیگو در این زمان تشدید میشود؛ یعنی میتواند یک موج عظیم هلالی شکل از انرژی را متمرکز کرده و با نیروی ویرانگرش آزاد کند.
با اینکه بانکای ایچیگو نقش محوری در مبارزات او دارد، اما دستیابی او به این قدرت آنقدرها ساخته و پرداخته نشده است. ایچیگو پس از دریافت زانپاکوتوی خود تحت هدایت کیسوکه اوراهارا، فرماندهی شینیگامی سابق تمرین میکند. اما رسیدن به بانکای کار سادهای نیست و فرد باید به دنیای درونی خودش متوسل شده و با روح ساکن در آن مواجه شود. اما چون زمان کافی وجود ندارد، ایچیگو از یک عروسک تمرینی استفاده کرده و ارزش ده سال تمرین را تنها در سه روز خلاصه کند.
ایچیگو خیلی دیرتر از آنچه برای اکثر قهرمانان انیمههای شونن اتفاق میافتد به قدرت شینیگامی میرسد و تازه پتانسیل کامل آن نیز نشان داده نمیشود. پس از آنکه «بلیچ» نحوهی رسیدن ایچیگو به تنسا زانگتسو را نشان میدهد، دیگر زمان کافی برای کاوش در این توانایی و تسلط پیدا کردن ایچیگو بر آن را ندارد و جریان داستان به سرعت به مسیر دیگری میرود. همچنین، شکل واقعی بانکای ایچیگو در اکثریت طول انیمه به صورت یک معما باقی میماند و مدام ایدهی قدرتمندتر شدن آن مطرح میشود، بدون آنکه بینندگان شمهای از آن را ببینند.
تازه این تنها دربارهی ایچیگو نیست؛ انیمه «بلیچ» به خاطر معرفی مداوم قدرتهای عجیب کاراکترهایش بدنام است و این پیشرفت داستان را با مشکل مواجه میکند؛ زیرا «بلیچ» مدام چرخشهایی را از آستینش بیرون میکشد که کسی توقع آنها را ندارد و این حتی پاورآپهای ایچیگو را هم تحتالشعاع قرار داده و باعث میشود آرک او تأثیرگذاری خودش را از دست بدهد. بانکای ایکاکو مادارامه و شیکای واقعی یومیچیکا هم همین مشکل را دارند.
۳. داستان «بلیچ» برای همه لو رفته است
برخی ممکن است استدلال کنند که این ایراد دیگر دست خود سازندگان نیست و نمیتوان انتظار داشت داستان انیمهای که مدتهاست پخش میشود لو نرود. مشخصا وقتی سریال برای اولین بار پخش شد کسی نمیدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد و برای همین، همهی بینندگان از چرخشهای داستانی تکاندهندهی «بلیچ» تعجب کرده و لذت بردند. اما امروزه کمتر انیمهبازی پیدا میشود که دربارهی بزرگترین پیچش «بلیچ» چیزی ندانند. اگر شما توانستهاید تا اینجا خودتان را از شر اسپویلرها دربارهی انیمهی «بلیچ» دور نگه دارید پیشنهاد میکنیم از این بخش عبور کنید.
همانطور که انتظار داشتید منظورمان خیانت سوسوکه آیزن است. سوسوکه در آغاز به عنوان یک کاپیتان به ظاهر خیرخواه و مورد اعتماد در انجمن روح شناخته میشود که همهی همدورهایهایش به او احترام میگذارند؛ به ویژه ایچیگو کوروساکی. اما این مهربانی تنها یک نقاب است که سوسوکه سالها آن را بر چهره زده. او در واقع یک نابغهی شرور است که هوس سیریناپذیرش برای قدرت، او را به عنوان بزرگترین دشمن ایچیگو معرفی میکند.
آیزن سالها با دقت و ظرافت در پشت صحنهها شاهد وقایع بوده و از تاریکیها اوضاع را کنترل کرده است. او برای پیشبرد نقشهی بزرگ خود از غریبه و آشنا همه را فریب داده. کاریزما و چربزبانیاش نیز عنصری است که به او اجازه میدهد تا همیشه چند قدم جلوتر از دشمنانش باشد. او از انجمن روح نفرت دارد و معتقد است سیستم فعلی سلسلهمراتبی فاسد شده و باید انقلابی در آن اتفاق بیفتد. آیزن خودش را همان نجاتدهندهای معرفی میکند که وعده داده شده نظم موجود را سرنگون کرده و دنیای تازهای تحت حاکمیت خودش ایجاد خواهد کرد که همان مدینهی فاضلهای خواهد بود که همیشه آرزوی رسیدن به آن را داشت.
با اینکه انیمه «بلیچ» از کاراکتر سوسوکه آیزن یک آنتاگونیست جذاب و متفاوت ساخته است، اما از آنجا که طرفداران دربارهی این شخصیت در شبکههای اجتماعی زیاد بحث میکنند، نمیتوانید خودتان را از اسپویلر دربارهی این کاراکتر دور نگه دارید. وقتی پیش از موقع دربارهی ماهیت واقعی آیزن میدانید، دیگر سخت میتوانید داستان «بلیچ» را دنبال کنید. مخصوصا که آشکارسازی آیزن به عنوان خائن یکی از مهمترین نقاط عطف این انیمه است. البته شاید کسانی پیدا شوند که «بلیچ» را نه به خاطر داستان و پیچشهای آن، که جریان و اکشن انیمه میبینند و برایشان فرقی نکند که چندتایی میم از آیزن هم اینجا و آنجا دیده باشند.
۲. کلیشهی دوشیزهی درمانده در «بلیچ» تکراری شده است
انیمهی اصلی «بلیچ» شخصیتهای زن خوبی دارد و آرکهای معنیداری به آنها داده است که میتوانید به وضوح پیشرفت شخصیتی را در آنها ببینید. مبارزان قدرتمندی مثل یوروئیچی، سوی فون و نسخهی بزرگسال نیلیل همه شخصیتهای جذابی هستند که طرفداران هم آنها را دوست دارند. اما مشکل اصلی «بلیچ» این است که کلیشهی دوشیزهی درمانده را با دو کاراکتر اصلی روکیا و اوریهیمه تکرار کرده و این قضیه در طول انیمه ادامه پیدا میکند.اوریهیمه دقیقا نسخهی کلاسیک دوشیزهی درمانده است. او تواناییهای مبارزهی بالایی ندارد، مهربان است و ذات آرام و ظریفش اجازه نمیدهد دست به خشونت بزند؛ برای همین به هدف اصلی آدمبدها تبدیل میشود. در اوایل داستان، اوریهیمه به شدت به ایچیگو میچسبد و نیاز دارد تا کسی مراقبش باشد.
روکیا کوچیکی هم قدرتهای شینیگامی خودش را به ایچیگو منتقل میکند که خودش را در معرض آسیب قرار میدهد. این دقیقا تضاد زندگی پیشین اوست که به عنوان یک سول ریپر (Soul Reaper) وظیفهی محافظت از انسانها بر دوشش گذاشته شده بود. این آسیبپذیری، مثل اوریهیمه، او را به ایچیگو وابسته میکند. البته تصمیم روکیا برای انتقال قدرتهایش مساوی است با زیر پا گذاشتن قوانین انجمن روح که حکماش اعدام است. روکیا با حالتی تضعیفشده به دنیای انسانها رانده شده و برای اولین بار تنهایی و انزوایی را تجربه میکند و سخت دلش برای روزهای همراهی با شینیگامی تنگ میشود.
اما پرسش اینجاست که چرا در وهلهی اول روکیا باید چنین فداکاری برای ایچیگو بکند. روکیا حتی به خاطر انتقال قدرتهایش به او احساس گناه دارد و معتقد است به زور او را به دنیای خطرناک سول ریپرها وارد کرده است.
آرک انجمن روح حول دستگیری روکیا، محکومیت او به اعدام و مأموریت خطیر ایچیگو برای نجات دادن او متمرکز شده بود. در این میان، اینکه برادر روکیا (بیاکویا) و دوست دوران کودکیاش (رنجی) برای دستگیریاش فرستاده شدهاند هم قضیه را تلختر میکند و او بین دوراهی مانده و باید تنها به یک سمت وفادار بماند.
این قضیه دوباره در آرک هوئکو موندو ولی این بار را اوریهیمه تکرار شد. از اوایل این آرک اوریهیمه به دست آرانکر ربوده میشود. آیزن به خاطر قدرت ویژهی او به توانایی اوریهیمه نیاز دارد و معتقد است که این توانایی (سوتن نو شون ریککا) برای تسلطش بر جهان به کار او خواهد آمد. اوریهیمه در لاس نوچز، مقر آیزن در هوئکو موندو زندانی شده و تحت شکنجه قرار میگیرد. آیزن هم میکوشد او را مجبور کند تا برای نجات دوستانش قدرتش را در اختیارش بگذارد. البته با اینکه اوریهیمه به خواست آیزن تن نمیدهد، اما در تمام این مدت او منتظر آن است که ایچیگو از راه رسیده و نجاتش دهد.
حداقل شانسی که آوردیم این بود که در آرکهای آخر «بلیچ» دیگر خبری از این کلیشهها نیست و انیمه روکیا و اوریهیمه را در کنار ایچیگو قرار میدهد تا علیه یواچ و امپراتوری کوئینسی مبارزه کنند.
۱. تعداد آرکهای «بلیچ» بیشازحد زیاد است
سه انیمهی اصلی شونن همه از مشکل تعداد اپیزودهای فیلر و آرکها رنج میبرند؛ به طوری که گاه کل اپیزودهای یک آرک همه به عنوان قسمتهای فیلر تلقی میشوند. دو انیمهی «ناروتو» و «بلیچ» در این زمینه سردمدار هستند و حداقل سی درصد از محتوای آنها را قسمتهای فیلر تشکیل میدهد. این مشکل، اساسیترین مشکل «بلیچ» است که موجب شده سرعت و جریان انیمه آسیب زیادی ببیند.
اگر سری به وبسایت اپیزودهای فیلر انیمهها بزنید، از تعداد قسمتهای بیهودهی «بلیچ» متعجب خواهید شد. اپیزودهای ۶۴ تا ۱۰۸، ۲۲۸ تا ۲۶۶ تنها بخشی از اپیزودهای اضافی هستند که انیمه به آنها آب بسته و هیچ پیشرفت داستانی در آنها صورت نمیگیرد؛ به طوری که در صورت حذف کامل آنها هم همچنان میتوانید «بلیچ» را دیده و داستانش را دنبال کنید.
آرک «باونت» (The Bount Arc)، «هوگیوکو دزدیده شده» (The Stolen Hogyoku Arc)، «داستانهای مجهول زانپاکوتو» (Zanpakuto Unknown Tales Arc)، «حملهی گوتی ۱۳» (The Gotei 13 Invasion Arc) همه آرکهای فیلر «بلیچ» هستند که سرجمع، بخش عمدهای از بیش از ۳۰۰ اپیزود انیمه را تشکیل دادهاند.
خط اصلی داستان «بلیچ» آرکهای مشخص خودش را دارد. اما اپیزودها و آرکهای فیلر از داستان اصلی فاصله میگیرند و مثل این این میماند که ماشین انیمه با سرعت مناسبی در حال حرکت است و ناگهان به یک سرعتگیر بیخاصیت میخورد که معلوم نیست چرا آنجا گذاشته شده است. توسعهی شخصیتی کاراکترهای اصلی به خاطر همین اپیزودها آسیب جدی میبیند.
«بلیچ» وقتی که بخواهد میتواند به طرز ماهرانهای طنز، اکشن و لحظات جدیتر را در سراسر آرکهای اصلی خود حفظ کند؛ اما این اپیزودهای فیلر به شدت از نظر لحن با سایر بخشهای انیمه فرق دارند؛ مثلا ناگهان ژانر عوض کرده و به سمت طرحهای کمدی یا برشی از زندگی میروند. این تغییرات شدید در لحن بیننده را فرسوده میکند و نمیگذارد حتی از جریان اصلی داستان لذت ببرد.
همچنین آرکهای فیلر اغلب شخصیتهای جانبی را در اولویت قرار میدهند یا شخصیتهای کاملا جدیدی را معرفی میکنند که هیچ تأثیری بر روایت اصلی ندارند. حتی از نظر بصری نیز میتوانید تشخیص بدهید که این اپیزودها با بودجههای نسبت پایینتری ساخته شدهاند، تکرار فریمها در آنها زیاد است و انیمیشنها پویایی ندارند. حتی کاراکترها ظاهر سادهتری به خودشان میگیرند و پسزمینهها جزئیات زیادی ندارند. در نهایت، برای صرفهجویی در وقت و هزینه، تعداد فلشبکها هم چندبرابر میشود که «بلیچ» در حالت عادی هم زیاد از آنها استفاده میکند؛ دیگر چه رسد به اپیزودهای فیلر.
این اپیزودها واقعا بیننده را خسته میکنند و اغلب چون با محتوای کنون (canon) آمیخته میشوند، تشخیصشان برای کسانی که بار اول است «بلیچ» میبینند دشوار میشود. خوشبختانه، اگر از طرفدارانی باشید که میخواهید «بلیچ» را دوباره تماشا کنید، میتوانید از تمام این قسمتها صرف نظر کرده و به اصل ماجرا برسید. انیمههای جدیدتر، مثل «جوجوتسو کایسن» از این ایراد بزرگ «بلیچ» درس گرفتهاند و به جای پر کردن زمان انیمه با قسمتهای بیاهمیت، منتظر میمانند تا محتوای کنون تازه بیاید.
خوشبختانه، آرک آخر «بلیچ»، «جنگ خونین هزارساله»، سنتشکنی کرده و مشکل اپیزودهای فیلر ندارد. این آرک به مانگای تیته کوبه وفادارتر است و خط داستانی اصلی را دنبال میکند. همچنین جریان سریعتر روایت این آرک با انیمههای مدرن مطابقت دارد و میخواهد انیمه را در اوج به پایان داستان خود برساند. قسمت سوم آرک «جنگ خونین هزارساله»، که «درگیری» (The Conflict) نام دارد، اکتبر (مهر) امسال منتشر خواهد شد.
https://teater.ir/news/63320