ساعت ۶ عصر را نمی‌توان نقد کرد، چون کسی نمی‌تواند با آن وارد چالشی جدی شود که حالا در این چالش طرف کار بایستد یا روبه‌روی آن. با چیزی طرفیم که اساسا معنای فیلم سینمایی نمی‌دهد و این حکمی نیست که براساس سلیقه من یا شما صادر شود یا براساس یک دیدگاه به‌خصوص راجع‌به هنر و سینما استنتاج شده باشد. این حکم بدیهی است که با استناد و ارجاع به بدیهی‌ترین اصول و چهارچوب‌های هنر سینما می‌شود به آن رسید.
چارسو پرس: دختری به اسم سارا که پدر و مادرش هر دو استاد دانشگاه هستند، قرار است برای گرفتن مدرک دکترای فلسفه به تورنتوی کانادا برود. کنار هم قرار گرفتن نام همین شهر و مساله پرواز هواپیما از تهران به سمت آن، لاجرم مخاطب را یاد پرواز اوکراینی سال ۹۸ می‌اندازد؛ هرچند در فیلم اشاره مستقیمی به قضیه نمی‌شود. گویا قبل از اعمال یک‌سری اصلاحیه‌ها روی فیلم، اشاره مستقیم‌تری هم به این قضیه شده بود. 

به‌هرحال شب قبل از پرواز، دوستان سارا برایش یک میهمانی خداحافظی می‌گیرند که در آن از نوازندگی و آواز گرفته تا انواع خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و حتی مواد مخدر هست. از اواسط کار پلیس زنگ خانه را می‌زند تا وارد بشود اما صاحبخانه برای اینکه سارا از پروازش جا نماند، او را در کانال کولر مخفی می‌کند و می‌گوید که من در را قفل نمی‌کنم تا وقتی که ما را بردند، تو بتوانی خارج بشوی و به پروازت برسی. پلیس اما موقع رفتن، کرکره‌ در را می‌بندد و قفل کتابی می‌زند و روی کرکره هم علامت پلمب می‌کوبد. سارا وقتی به در بسته خورد به برادرش زنگ می‌زند تا بیاید و از آنجا خلاصش کند اما کلیدسازی که همراه برادر سارا آمده، وقتی علامت پلمب را می‌بیند، زیربار نمی‌رود و جر و بحث بالا می‌گیرد و همسایه‌ها به پلیس زنگ می‌زنند. این دفعه دو پلیس جدید وارد صحنه می‌شوند و قفل در باز می‌شود تا سارا و برادرش و آقای کلیدساز برای روشن شدن قضیه بروند داخل آپارتمان. وقتی پلیس‌ها درحال پرس‌وجو از سارا و برادرش هستند، برادر سارا اسلحه یکی از دو مامور آنجا را از جیبش بیرون می‌کشد و هر دو را گروگان می‌گیرد تا خواهرش بتواند به پروازش برسد. هواپیمایی که سارا قرار است در آن باشد، ساعت ۶ صبح می‌پرد و اسم فیلم برای همین ساعت ۶ صبح است. بعد از «ساعت ۵ عصر» این دومین فیلمی‌ است که مهران مدیری در سینما کارگردانی کرده و خود او هم نقش مامور ویژه‌ای را بازی می‌کند که به‌تنهایی برای مذاکره با شخص گروگانگیر وارد خانه می‌شود. کاراکتری که شاید بشود گفت ترکیبی از سلحشور در «آژانس شیشه‌ای» و سرگرد فتاح در «آواز قو» باشد. مهران مدیری قبل از این در سینما ۱۶ فیلم بازی کرده بود که دو مورد آخر‌ش به تهیه‌کنندگی علی اوجی ساخته شد. وی در سومین همکاری‌اش با مهران مدیری، تهیه‌کننده ساعت ۶ صبح هم بود. تجربه‌های کارگردانی مدیری اما بیشتر از سینما مربوط به کارهای تلویزیونی می‌شود؛ خصوصا طنزهای آیتمی و کمدی‌های سیت‌کام که در فضای داخلی و لوکیشن‌های ثابت روایت می‌شوند. اینجا هم با اینکه فیلم اصلا کمدی نیست، تقریبا کل روایت در محیط داخلی جلوی دوربین رفته است؛ یک سکانس داخل خانه پدری سارا و مابقی در خانه دوستش. با اینکه محیط روایت داخلی‌ است، تعداد بازیگران فیلم اصلا کم نیست اما غیر از خود مهران مدیری و مهرداد صدیقیان و تینو صالحی و مونا فرجاد، هیچ‌کدام چهره نیستند و نقش سارا را سمیرا حسن‌پور بازی می‌کند که قبلا در فیلم‌هایی مثل «تمشک»، «سایه‌های موازی»، «کلوب همسران»، «سه‌کام حبس»، و «تابستان همان سال» بازی کرده بود. 

بیشتر بخوانید: نگاهی به فیلم «ساعت 6 صبح» مهران مدیری؛ بی‌خود و بی‌جهت


اصلی‌ترین برگ برنده فیلم که البته مربوط به قبل از تماشای آن می‌شود، نام مهران مدیری است؛ یک چهره شناخته‌شده در عرصه بازیگری و کارگردانی کمدی‌های تلویزیونی. البته هیچ وقت در سینما موفق نبوده چه دو موردی که به‌عنوان کارگردان پشت دوربین رفت، چه بازی‌هایی که در قالب نقش‌های جدی ارائه داد و چه حتی بازی‌های کمدی، اما از آنجا که آیتم‌سازی، سریال‌سازی و از جایی به‌بعد برنامه‌سازی تلویزیونی، نقش خیلی پررنگ‌تری در روند کاری مدیری دارد، نمایش‌های ضعیف او در سینما چندان به چشم نمی‌آیند و زود فراموش می‌شوند و هرگاه که این چهره دوباره با یک فیلم سینمایی به صحنه برمی‌گردد، کنجکاوی‌ها حول‌وحوش نامش دوباره بیدار می‌شوند. در ادامه به بررسی فیلم ساعت ۶ صبح پرداخته شده است که تلاش شده در یک نوع «مراعات نظیر» با فیلم قبلی این کارگردان نام آن به ساعت خاصی از روز اشاره داشته باشد. این فیلم فرم جشنواره چهل‌ودوم فجر را پر کرده بود اما نتوانست نظر هیات انتخاب را جلب کند و پس از اینکه روی پرده آمد هم به‌رغم کنجکاوی‌هایی که نام مدیری برانگیخته می‌کرد و با وجود اشاره‌ای که به موضوع جنجالی مثل پرواز اوکراینی سال ۹۸ داشت، نتوانست نظر همه مخاطبان را جلب کند. 

بیشتر بخوانید: نقد و یادداشت سینمای ایرانی


دنیای واقعی روستای برره نیست آقای مدیری
مهران مدیری هنوز می‌تواند نان کنجکاوی مردم حول‌وحوش نامش را بخورد و فیلمی به غایت دم‌دستی، کار نشده، بی‌دقت و ضعیف پر از سوتی‌های واضح بسازد که هم لااقل در هفته‌های اول و قبل از اینکه مخاطبان به هم خبر بدهند چه فاجعه‌ای روی پرده است، چند میلیارد تومان بفروشد بعد هم منتقدان درباره‌اش بنویسند و بحث کنند حال آنکه اندازه بحث و فحص نیست. این فیلم را نمی‌شود نقد کرد و صرفا می‌توان بخشی از ایرادهای پرشمارش را چه به‌لحاظ کارگردانی، چه فیلمنامه و چه بازی‌ها فهرست کرد و بخشی از آن هزار و یک دلیلی را که برای مردود شمردنش از دریافت عنوان فیلم وجود دارد به‌عنوان نمونه ارائه داد که نام این کار ارزیابی کیفی و فنی است نه نقد.

ساعت ۶ عصر را نمی‌توان نقد کرد، چون کسی نمی‌تواند با آن وارد چالشی جدی شود که حالا در این چالش طرف کار بایستد یا روبه‌روی آن. با چیزی طرفیم که اساسا معنای فیلم سینمایی نمی‌دهد و این حکمی نیست که براساس سلیقه من یا شما صادر شود یا براساس یک دیدگاه به‌خصوص راجع‌به هنر و سینما استنتاج شده باشد. این حکم بدیهی است که با استناد و ارجاع به بدیهی‌ترین اصول و چهارچوب‌های هنر سینما می‌شود به آن رسید.


روایت با تصویری از سیگار کشیدن یک خانم در بالکن منزل آپارتمانی‌شان شروع می‌شود. خانم را از پشت سر می‌بینیم که به شهر زل‌زده و دود می‌کند، بعد مادرش می‌آید و او را در آغوش می‌گیرد و ‌قدری گریه می‌کند. منطق این اشک ریختن را حتی اگر خیلی بد بازی شده باشد می‌توان فهمید. بحث فراق است و دلتنگی مادرانه. نگاه به شهر هم فهمیدنی است. این خانم دارد لااقل برای مدتی از کشورش و از خانه‌اش دور می‌شود و زل زده به جایی که درحال رفتن از آن است. چیزی که در این صحنه به هیچ‌وجه منطق ندارد و می‌توان چپانده شدن آن در فیلم را معیاری برای شناخت دستورپخت کل فیلم دانست، سیگاری است که در دستان این خانم قرار دارد. روایت جلوتر که رفت می‌بینیم و می‌فهمیم این سیگار چقدر به شخصیت سارا بی‌ربط و چقدر در فرآیند داستان بدون‌کارکرد است.

مادر سارا می‌آید و او را در آغوش می‌گیرد و مشخصا نه هیچ تعجبی بابت این کرده که دخترش سیگار می‌کشد و نه از این بابت نگرانی دارد. چرا سارا سیگار می‌کشد؟ پاسخ این سوال به‌نوعی به کلیت ساختار فیلم قابل‌تعمیم است؛ برای افه. کل فیلم پر از افه‌هایی است که نه ضرورت دراماتیک دارند و نه به کار فضاسازی مرتبط با جهان روایت می‌آیند. پدر و مادر سارا استاد دانشگاه هستند و آدم‌های فرهیخته‌ای معرفی می‌شوند. خود سارا هم برای تحصیل در مقطع دکترای فلسفه تورنتو می‌رود. (بگذریم که اگر مهران مدیری می‌دانست فلسفه چیست این را هم می‌دانست که اگر کسی برای تحصیلات تکمیلی این رشته بخواهد به خارج از کشور برود، کانادا انتخاب هزارویکم او هم نخواهد بود.) اینجا سیگار کشیدن سارا می‌گذارد فرهیخته بودن و اصطلاحا مثبت و سر به راه بودن خود او و خانواده‌اش در بیاید، نه فرهیخته معرفی شدن خود این شخصیت و خانواده‌اش می‌گذارد که سیگار کشیدن او در بیاید و روی فیلم بنشیند. مهران مدیری از یک میزانسن در فیلم «خون‌بازی» به کارگردانی رخشان بنی‌اعتماد کپی کرده که دختری معتاد را لب بالکن مشغول سیگار کشیدن نشان می‌داد و این افه را در کارش گذاشته است، بی‌اینکه هیچ ربطی به ساختار کلی آن داشته باشد. جلوتر هم که می‌رویم در سرتاسر فیلم از همین افه‌های بی‌ربط به چشم ما می‌خورد که از لحاظ منطقی به همدیگر لگد می‌زنند و صرفا به این دلیل آمده‌اند و کنار هم نشسته‌اند که مهران مدیری حس کرده باحال هستند و کار را قشنگ می‌کنند. 

بیشتر بخوانید: ساعت ۶ صبح؛ چند ساعت عقب‌تر از ساعت ۵ عصر


طرفه اینجاست که مهران مدیری همین چیزهای اصطلاحا باحال را هم نتوانسته همان‌قدر که واقعا می‌توانستند جذاب باشند یا در فیلم‌هایی که از آنها کپی کرده جذاب بودند، جذاب دربیاورد. ظاهرا سال‌ها کار در قالب طنزهای تیپیکال تلویزیونی مهارت تطبیق واقعیت عینی با واقعیت سینمایی را در پرسپکتیو مهران مدیری کاملا کور کرده است و او تصور می‌کند درآوردن جزئیات فیلمی درباره دختری که می‌خواهد با پرواز اوکراینی به کانادا برود، مثل درآوردن جزئیات «شب‌های برره» یا «نقطه‌چین» و «پاورچین» است که هر چیز عجیبی در آن به حساب برره‌ای بودن و کمدی بودن گذاشته شود. یک عده آدم دور هم در میهمانی جمع شده‌اند که اصلا معلوم نیست نسبت‌شان با هم چیست؟ از کجا رفیق هستند؟ هم‌دانشگاهی بودند؟ نه نیستند، چون یکی‌شان می‌گوید در ایران معماری خوانده و به ایتالیا می‌رود تا طراحی داخلی بخواند و بقیه چیزی در این‌باره نمی‌گویند. دورهمی‌شان هم بسیار باسمه‌‌ای و بی‌مزه است. بعد هم که پلیس آمد، می‌گوید اینجا مشروبات می‌نوشیدند و مواد مخدر استعمال می‌شد، درحالی‌که ۷۰ درصد فیلم نمایش کش‌دار همین میهمانی بود و ما این چیزها را ندیدیم، حتی اوایل کار چند پسر داشتند سیگار می‌کشیدند که با اعتراض یکی از خانم‌ها مواجه شدند و حالا ما یکهو می‌شنویم اینجا داشتند مواد مخدر مصرف می‌کردند! سررسیدن پلیس و ورود قلدرمآبانه و بدون حکم قضایی‌اش به خانه هم معنی ندارد. انگار ذهن مدیریت فضای دهه ۷۰ جلوتر نیامده و نمی‌داند «گشت نسبت» و «شما اینجا چرا دور هم جمع شدید؟» دیگر جمع شده است. در میان دیالوگ‌ها مطرح می‌شود که این خانه ۷۵ متر است و ظاهرا آقای مدیری به‌عنوان کسی که خودش طراح صحنه هم بود، نمی‌داند هر مترمربع چه حجمی دارد. این خانه لااقل بالای ۲۰۰ متر است و کانال کولری که سارا در آن چند بار بالا و پایین رفت، حتی برای خانه ۲۰۰ متری هم زیاد است. بعد هم پلیس هنگام رفتن در اقدامی محیرالعقول یک واحد مسکونی را لابه‌لای طبقات یک آپارتمان پلمب می‌کند. این هم معلوم نیست که از کجا یک قفل کتابی پیدا می‌کند و به کرکره در می‌زند. آیا پلیس‌ها با خودشان به این طرف و آن طرف قفل کتابی می‌برند؟ نه، لابد این قفل با دهانه باز روی نرده کنار در بوده. اگر این‌طور است درصورتی‌که یک جایی قفلی با دهانه باز کنار نرده‌اش نداشت، چطوری آن را پلمب می‌کنند؟ اگر صاحب قفل کسی دیگر غیر از صاحبخانه بود، پلیس چطور جواب پس می‌دهد؟ همه اینها به کنار، چرا واژه پلمب را به اشتباه «پلمپ» نوشته‌اند؟

بیشتر بخوانید: چرا مهران مدیری در سینما به اندازه تلویزیون موفق نیست؟


نه نویسنده سناریو چیزی از املای فارسی بلد است، نه طراح صحنه و البته هر دوی این سمت‌ها را یک نفر برعهده داشته است. کسی که از ریاضیات و فیزیک هم کاملا معاف بود و معنی واحدهای حجم و متر را نمی‌دانست و از فلسفه هم سر در نمی‌آورد و برای افه آن را رشته تحصیلی شخصیت اصلی ماجرا و حتی پدرش قرار داد و بدتر از همه اینها به‌طورکلی از منطق جهان واقعی بی‌اطلاع است و هستی و زمان را مثل روستای برره می‌بیند. اینها همه به ما می‌گویند که چرا فیلم مهران مدیری را نمی‌توان نقد کرد و صرفا می‌توان ایرادهای بدیهی فنی‌اش را تا ابد به شماره نشست. با این سطح از نابلدی، اگر نبود همان کنجکاوی‌هایی که بابت شهرت تلویزیونی مدیری وجود داشت، تعداد کسانی که بلیت ساعت ۶ صبح را خریدند، به اندازه عوامل خود فیلم هم نمی‌رسید. 


منبع: فرهیختگان
نویسنده: میلاد جلیل‌زاده