«هتل پناهجویان» نشان میدهد که چگونه دیکتاتوری میتواند اخلاق مبارزه را زوال بخشیده و نیروهای سیاسی تحت فشار را نسبت به یکدیگر بدگمان کند. گفتگویی که مابین مانوئلیا و خوزهلیتو در باب پدر و مادرشان، یعنی جورجچاقه و فِلاکا درمیگیرد حقیتاً بصیرتافزا است.
چارسو پرس: بار دیگر به میانجی تئاتر میتوان در باب سیاست این روزهای جهان اندیشید. سیاستی که از دل دولت- ملتها بیرون آمده و به قول آگامبن سیمای یکتای آن «پناهنده» است. «در عصر افول بیامان دولت - ملتها و زوال عموم مقولات حقوقی- سیاسی سنتی میتوان گفت «پناهنده» یگانه چهرهی تصورپذیری است که میتوان از مردمان زمانهی ما بهدست داد. دستکم مادامی که هنوز فرآیند فروپاشی دولت- ملت و زوال حاکمیت آن به پایان نیامده است. «پناهندگی» یگانه مقولهای است که امروزه میتواند چارچوبی برای درک صور و حدود اجتماعات سیاسی محتمل آینده فراهم سازد.» همچنین میتوان بار دیگر و با استناد به کتاب شانتال موف با عنوان «بازگشت امر سیاسی» در پی احیای سیاست راستین و رادیکال بود چراکه سرکوب امر سیاسی و به تبع آن انکار سوژه سیاسی میتواند مقدمهای باشد از برای بازگشت امر سرکوب شده و برآمدن آنتاگونیسم سیاسی. در جهان به غایت پیچیده و سرشار از تناقض امروز که کشمکشهای قومی، مذهبی و نژادی به سیاستهای هویت میدان داده و هر نوع «کلیت رهاییبخش» که داعیه حقیقت دارد را پس میزند میتوان از وجه آنتاگونیستی امر سیاسی گفت و جهانی تازه و عادلانه را تخیل کرد.
در این مسیر دشوار، تئاتر بیشک یکی از فرمهای مهم هنری است که امکان اندیشیدن به وضعیتهای نابهنگام و اضطراری را ممکن میکند. نکتهای که کمابیش در نمایشنامهی «هتل پناهجویان» به نویسندگی «کارمن اَگیره» و ترجمه خوب مازیار نیستانی مشهود است. روایت انسانهایی که تلاش دارند با نوعی آنتاگونیسم سیاسی از میراث آزادی و عدالت محافظت کنند اما با کودتای پینوشه، گرفتار انواع و اقسام شکنجههای روحی و جسمی شده و مجبور میشوند به انزوا رفته یا ترک وطن کنند. «هتل پناهجویان» را میتوان به صحنه آوردن فیگور مهم تاریخ و سیاست این روزها دانست یعنی «پناهجو». نمایشنامه با این گفتار بصیرتافزای مانوئلیتای بزرگسال آغاز و به نوعی به پایان میرسد: «به خاطر آوردن این داستان شجاعت میخواد؛ فراموش کردنش شجاعت میخواد؛ فقط یه قهرمان میتونه این دوتا رو با هم انجام بده.» بنابراین هتل پناهجویان تمنای بیان کردنِ امر بیانناپذیر در دقایقی از حیات سیاسی مردمان شیلی است که گرفتار هجوم نیروهای غارتگر سرمایهداری فاجعه به رهبری «بر و بچههای مکتب اقتصاد شیکاکو» شدند. صدا دادن به بیصدایان تاریخ یا همان محذوفان همیشگی تاریخ رسمی مورد وثوق نهادهای بینالمللی.
در ظاهر امر این اثر مربوط است به مردمانی که از شیلی تحت کودتای ژنرال پینوشه به ونکوورِ کانادا مهاجرت کردهاند تا شاید با فراموشی گذشته یا حتی بیان آن، بار دیگر این امکان را بیابند که زندگی را از نو شروع کرده و شهروند عادی جهان سرمایهداری شوند. اما گذشته به مثابه امر سپرینشده، مدام از طریق کابوس، خاطره و زبان، سربرمیآورد و اکنونیت آنان را به محاق میبرد. بنابراین از یک منظر متفاوت این اثر را میتوان گوشهای از تاریخ سیاسی معاصر مردمان شیلی دانست که پس از کودتای یازدهم سپتامبر ۱۹۷۳ گرفتار انواع شوک درمانیهای اقتصاد نئولیبرالی شده و همچون یک آزمایشگاه بزرگ برای اجرای تئوریهای میلتون فریدمن در نظر گرفته شدند.
نائومی کلاین در کتاب خواندنی و روشنگر «دکترین شوک» به درستی اشاره دارد که «دیدگاه فریدمن، اگر چه همیشه در لفافهای از واژگانِ ریاضیات و علوم بیان میشد، ولی دقیقاً با منافع ابرشرکتهایی چندملیتی منطبق بود که، بهاقتضای طبیعتشان، تشنۀ بازارهای عظیم عاری از مقرارت بودند.» بیشک حضور آلنده در قدرت و گرایشهای سوسیالیستی او در ملی کردن صنایع و مردمی کردن اقتصاد، به مذاق سرمایهداری جهانی خوش نمیآمد. آنان در پی منکوب کردن تجربه موفق شیلی در آمریکای لاتین بودند تا الگویی برای دیگر کشورهای این منطقه نشود. بنابراین طراحی کودتا و ساقط کردن دولت آلنده، در دستور کار قرار گرفت. کودتا با موفقیت به اجرا گذاشته شد و تلاش سازمان سیا و نیروهای تحت فرمان پینوشه در «دشمنِ مردم» خطاب کردن آلنده، تا حدودی مورد اقبال توده مردم قرار گرفت. مرگ آلنده پایانی بر دموکراسی ریشهدار شیلی بود و آغازی بر دوران تاریک حکومت نظامی طرفداران مکتب اقتصادی شیکاکو. نائومی کلاین دربارهی سرکوبهای پس از کودتا مینویسد: «ظرف مدت کوتاهی، سرتاسر شیلی این پیام را دریافت کرد که مقاومت در برابر نظامیان کودتاچی مرگبار است. با وجودی که کودتای پینوشه جنگی یکطرفه بود، ولی ماحصلِ آن عین نتایج ناشی از یک جنگ داخلیِ واقعی یا هجوم اجنبی بود: رویهمرفته، بیش از سه هزار و دویست نفر را سر به نیست یا اعدام کردند، دستکم هشتاد هزار نفر زندانی شدند، و دویست هزار نفر به علل سیاسی از کشور گریختند.»
کارمن اَگیره که در کودکی به اجبار شیلی را ترک کرد، در نمایشنامهی «هتل پناهجویان» به زندگی چند نفر از پناهجویانی میپردازد که از حکومت تحت کنترل پینوشه میگریزند تا مدتی را در یک هتل لوکس در ونکوور بگذرانند و بهتدریج در جامعهی کانادا ادغام شوند. مردمانی که در دوران خوشِ آلنده زندگی به نسبت شاد و نرمالی داشتهاند و ناگهان با تغییر شرایط و وقوع کودتا، به صف انقلابیون پیوسته و در مسیر مبارزه با توتالیتاریسم قرار میگیرند. کودتا با خود سرکوب و ارعاب میآورد، فضا چنان بر فعالان سیاسی تنگ میشود تا هر نوع مقاومت و مبارزه درهم شکسته شده و پیروزی جبههی ارتجاع بازگشتناپذیر جلوه کند. انقلابیونی که دستگیر و به اردوگاههای بینام و نشان فرستاده میشوند اغلب توان مقاومت را از دست میدهند. این آغاز خیانت به همرزمان انقلابی و جانِ سالم به در بردن از آن مهلکه است. زندانیانی که آزاد میشوند به لحاظ اخلاقی تا ابد گرفتار وجدان معذب در قبال کشتهشدگان و سرکوبشدگان هستند و در معرض فروپاشی ذهنی و انکار هویتِ انقلابی قرار میگیرند.
با آنکه شیلی سرزمین انقلاب و کودتا بوده اما این ونکوور کانادا است که با ارزشهای لیبرال دموکراسیاش، فضایی امن در اختیار پناهجویان از سرتاسر جهان قرار میدهد. برای این منظور یک هتل لوکس تدارک دیده شده تا امکانی باشد برای ترمیم زخمها و بازیابی امنیت روانی پناهجویان. اما کیست که نداند از پس زندگی در یک کشور ناآشنا، تناقضات و اختلافات مابین پناهجویان عیان شده و شعلهور خواهد گشت. رفتار «جورجچاقه» و «فِلاکا» که زن و شوهر هستند مثال بارز این قضیه است. آن دو نفر از همان ابتدای ورود به هتل، روابط انسانی و عاطفی نرمالی با یکدیگر ندارند. جورجچاقه مردی سی و چند ساله مدام کابوس روزگار تلخ گذشته را میبیند و بالا میآورد. او که در زندان با اندیشههای سوسیالیستی آشنا شده، تلاش دارد نظام لیبرال دموکراسی کانادا را به نقد بکشد. کنش او مبتنی است بر حرافیهای تئوریک در باب ضرورت سوسیالیسم و لزوم بازگشت به شیلی و مبارزه علیه دیکتاتوری پینوشه. آن هم با افراط در شادخواری و غرق کردن خود در نوشیدن انواع و اقسام شرابهای ارزان قیمت بجای سازماندهی سیاسی و انتخاب یک زیست چریکی. اما فِلاکا بر خلاف شوهرش میداند که دست خالی نمیتوان در مقابل کودتاچیان ایستادگی کرد و برای مبارزهی معطوف به نتیجه، باید مسلح شد و نیروهای میدان سیاست را از نو سازماندهی کرد. فِلاکا به آنتاگونیسم سیاسی باور دارد اما تجربه زندان و شکنجه، او را از رمانتیسم سیاسی دور کرده تا مدام این نکته را متذکر شود که برای مبارزه موثر با دژخیم، سازماندهی نیروهای واقعی میدان سیاست لازم و ضروری است.
هتل پناهجویان نشان میدهد که چگونه دیکتاتوری میتواند اخلاق مبارزه را زوال بخشیده و نیروهای سیاسی تحت فشار را نسبت به یکدیگر بدگمان کند. گفتگویی که مابین مانوئلیا و خوزهلیتو در باب پدر و مادرشان، یعنی جورجچاقه و فِلاکا درمیگیرد حقیتاً بصیرتافزا است. آن جایی که خوزهلیتو والدینش را خیانتکار مینامد و مبارزاتشان را امری عبث و خطرناک میداند که نتیجهای نداشته به غیر از فنا شدن دوران خوش کودکی. چشماندازی که نمایشنامه ترسیم میکند گویی یک عکس دستهجمعی است از ژستهای عدهای پناهجو برای ثبت در تاریخ. ابتدا و انتهای نمایشنامه، بیست و چند سال از آن عکس دستهجمعی گذشته و این «مانوئلیا» است که امکان مییابد از آن تصویر ثابت جدا شده و در باب آینده به مخاطبان گزارش دهد. آیندهای که از این پناهجویان سابق و شهروندان فعلی ترسیم میشود، یک زندگی نرمال را نشان میدهد که دیگر خبری از شکنجه، مبارزه، انقلاب و کودتا در آن نیست. حال نه با پناهجویان که با شهروندانی به نسبت موفق روبرو هستیم که خود را اهل جهان آزاد تحت مناسبات سرمایهداری فرض میکنند. شانتال موف زمانی متذکر شده بود که از دست دادن خاطرهی جمعی چیزی شعفانگیز و شادیآور نیست و از این رو همواره آسیبزا و دردناک است. اما برای پناهجویان سابق و شهروندان فعلی، چه فراموش کردن و چه به یاد آوردن گذشته شجاعت میخواهد. به قول مانوئلیتا در بزرگسالی «فقط یه قهرمان میتونه این دوتا رو با هم انجام بده.» گویا فراموشی دستهجمعی ضرورتی اجتنابناپذیر است برای پناهجویانی که به اجبار وطن خویش را ترک کرده و به دامن جهان آزاد پناه بردهاند. اما هتل پناهجویان کارمن اگیره نشان میدهد که همچنان وجدان معذب مردمان کشورهای توسعهیافتهای چون کانادا برای آسوده شدن میبایست میزبان طردشدگانی از سرتاسر جهان خاکی ما باشد که خود به تنهایی شجاعت مواجهه با گذشته را ندارند. همان سوژههایی که به تدریج میآموزند در وضعیت تازه ادغام شده و بیش از آنکه دغدغه مبارزه سیاسی داشته باشند دوست دارند در بازار جهانی مشارکت کرده و به رقابت با دیگران پرداخته و موفقیت کسب کنند.
نویسنده: محمدحسن خدایی
در این مسیر دشوار، تئاتر بیشک یکی از فرمهای مهم هنری است که امکان اندیشیدن به وضعیتهای نابهنگام و اضطراری را ممکن میکند. نکتهای که کمابیش در نمایشنامهی «هتل پناهجویان» به نویسندگی «کارمن اَگیره» و ترجمه خوب مازیار نیستانی مشهود است. روایت انسانهایی که تلاش دارند با نوعی آنتاگونیسم سیاسی از میراث آزادی و عدالت محافظت کنند اما با کودتای پینوشه، گرفتار انواع و اقسام شکنجههای روحی و جسمی شده و مجبور میشوند به انزوا رفته یا ترک وطن کنند. «هتل پناهجویان» را میتوان به صحنه آوردن فیگور مهم تاریخ و سیاست این روزها دانست یعنی «پناهجو». نمایشنامه با این گفتار بصیرتافزای مانوئلیتای بزرگسال آغاز و به نوعی به پایان میرسد: «به خاطر آوردن این داستان شجاعت میخواد؛ فراموش کردنش شجاعت میخواد؛ فقط یه قهرمان میتونه این دوتا رو با هم انجام بده.» بنابراین هتل پناهجویان تمنای بیان کردنِ امر بیانناپذیر در دقایقی از حیات سیاسی مردمان شیلی است که گرفتار هجوم نیروهای غارتگر سرمایهداری فاجعه به رهبری «بر و بچههای مکتب اقتصاد شیکاکو» شدند. صدا دادن به بیصدایان تاریخ یا همان محذوفان همیشگی تاریخ رسمی مورد وثوق نهادهای بینالمللی.
در ظاهر امر این اثر مربوط است به مردمانی که از شیلی تحت کودتای ژنرال پینوشه به ونکوورِ کانادا مهاجرت کردهاند تا شاید با فراموشی گذشته یا حتی بیان آن، بار دیگر این امکان را بیابند که زندگی را از نو شروع کرده و شهروند عادی جهان سرمایهداری شوند. اما گذشته به مثابه امر سپرینشده، مدام از طریق کابوس، خاطره و زبان، سربرمیآورد و اکنونیت آنان را به محاق میبرد. بنابراین از یک منظر متفاوت این اثر را میتوان گوشهای از تاریخ سیاسی معاصر مردمان شیلی دانست که پس از کودتای یازدهم سپتامبر ۱۹۷۳ گرفتار انواع شوک درمانیهای اقتصاد نئولیبرالی شده و همچون یک آزمایشگاه بزرگ برای اجرای تئوریهای میلتون فریدمن در نظر گرفته شدند.
نائومی کلاین در کتاب خواندنی و روشنگر «دکترین شوک» به درستی اشاره دارد که «دیدگاه فریدمن، اگر چه همیشه در لفافهای از واژگانِ ریاضیات و علوم بیان میشد، ولی دقیقاً با منافع ابرشرکتهایی چندملیتی منطبق بود که، بهاقتضای طبیعتشان، تشنۀ بازارهای عظیم عاری از مقرارت بودند.» بیشک حضور آلنده در قدرت و گرایشهای سوسیالیستی او در ملی کردن صنایع و مردمی کردن اقتصاد، به مذاق سرمایهداری جهانی خوش نمیآمد. آنان در پی منکوب کردن تجربه موفق شیلی در آمریکای لاتین بودند تا الگویی برای دیگر کشورهای این منطقه نشود. بنابراین طراحی کودتا و ساقط کردن دولت آلنده، در دستور کار قرار گرفت. کودتا با موفقیت به اجرا گذاشته شد و تلاش سازمان سیا و نیروهای تحت فرمان پینوشه در «دشمنِ مردم» خطاب کردن آلنده، تا حدودی مورد اقبال توده مردم قرار گرفت. مرگ آلنده پایانی بر دموکراسی ریشهدار شیلی بود و آغازی بر دوران تاریک حکومت نظامی طرفداران مکتب اقتصادی شیکاکو. نائومی کلاین دربارهی سرکوبهای پس از کودتا مینویسد: «ظرف مدت کوتاهی، سرتاسر شیلی این پیام را دریافت کرد که مقاومت در برابر نظامیان کودتاچی مرگبار است. با وجودی که کودتای پینوشه جنگی یکطرفه بود، ولی ماحصلِ آن عین نتایج ناشی از یک جنگ داخلیِ واقعی یا هجوم اجنبی بود: رویهمرفته، بیش از سه هزار و دویست نفر را سر به نیست یا اعدام کردند، دستکم هشتاد هزار نفر زندانی شدند، و دویست هزار نفر به علل سیاسی از کشور گریختند.»
بیشتر بخوانید: نقد نمایشهای روی صحنه
کارمن اَگیره که در کودکی به اجبار شیلی را ترک کرد، در نمایشنامهی «هتل پناهجویان» به زندگی چند نفر از پناهجویانی میپردازد که از حکومت تحت کنترل پینوشه میگریزند تا مدتی را در یک هتل لوکس در ونکوور بگذرانند و بهتدریج در جامعهی کانادا ادغام شوند. مردمانی که در دوران خوشِ آلنده زندگی به نسبت شاد و نرمالی داشتهاند و ناگهان با تغییر شرایط و وقوع کودتا، به صف انقلابیون پیوسته و در مسیر مبارزه با توتالیتاریسم قرار میگیرند. کودتا با خود سرکوب و ارعاب میآورد، فضا چنان بر فعالان سیاسی تنگ میشود تا هر نوع مقاومت و مبارزه درهم شکسته شده و پیروزی جبههی ارتجاع بازگشتناپذیر جلوه کند. انقلابیونی که دستگیر و به اردوگاههای بینام و نشان فرستاده میشوند اغلب توان مقاومت را از دست میدهند. این آغاز خیانت به همرزمان انقلابی و جانِ سالم به در بردن از آن مهلکه است. زندانیانی که آزاد میشوند به لحاظ اخلاقی تا ابد گرفتار وجدان معذب در قبال کشتهشدگان و سرکوبشدگان هستند و در معرض فروپاشی ذهنی و انکار هویتِ انقلابی قرار میگیرند.
با آنکه شیلی سرزمین انقلاب و کودتا بوده اما این ونکوور کانادا است که با ارزشهای لیبرال دموکراسیاش، فضایی امن در اختیار پناهجویان از سرتاسر جهان قرار میدهد. برای این منظور یک هتل لوکس تدارک دیده شده تا امکانی باشد برای ترمیم زخمها و بازیابی امنیت روانی پناهجویان. اما کیست که نداند از پس زندگی در یک کشور ناآشنا، تناقضات و اختلافات مابین پناهجویان عیان شده و شعلهور خواهد گشت. رفتار «جورجچاقه» و «فِلاکا» که زن و شوهر هستند مثال بارز این قضیه است. آن دو نفر از همان ابتدای ورود به هتل، روابط انسانی و عاطفی نرمالی با یکدیگر ندارند. جورجچاقه مردی سی و چند ساله مدام کابوس روزگار تلخ گذشته را میبیند و بالا میآورد. او که در زندان با اندیشههای سوسیالیستی آشنا شده، تلاش دارد نظام لیبرال دموکراسی کانادا را به نقد بکشد. کنش او مبتنی است بر حرافیهای تئوریک در باب ضرورت سوسیالیسم و لزوم بازگشت به شیلی و مبارزه علیه دیکتاتوری پینوشه. آن هم با افراط در شادخواری و غرق کردن خود در نوشیدن انواع و اقسام شرابهای ارزان قیمت بجای سازماندهی سیاسی و انتخاب یک زیست چریکی. اما فِلاکا بر خلاف شوهرش میداند که دست خالی نمیتوان در مقابل کودتاچیان ایستادگی کرد و برای مبارزهی معطوف به نتیجه، باید مسلح شد و نیروهای میدان سیاست را از نو سازماندهی کرد. فِلاکا به آنتاگونیسم سیاسی باور دارد اما تجربه زندان و شکنجه، او را از رمانتیسم سیاسی دور کرده تا مدام این نکته را متذکر شود که برای مبارزه موثر با دژخیم، سازماندهی نیروهای واقعی میدان سیاست لازم و ضروری است.
هتل پناهجویان نشان میدهد که چگونه دیکتاتوری میتواند اخلاق مبارزه را زوال بخشیده و نیروهای سیاسی تحت فشار را نسبت به یکدیگر بدگمان کند. گفتگویی که مابین مانوئلیا و خوزهلیتو در باب پدر و مادرشان، یعنی جورجچاقه و فِلاکا درمیگیرد حقیتاً بصیرتافزا است. آن جایی که خوزهلیتو والدینش را خیانتکار مینامد و مبارزاتشان را امری عبث و خطرناک میداند که نتیجهای نداشته به غیر از فنا شدن دوران خوش کودکی. چشماندازی که نمایشنامه ترسیم میکند گویی یک عکس دستهجمعی است از ژستهای عدهای پناهجو برای ثبت در تاریخ. ابتدا و انتهای نمایشنامه، بیست و چند سال از آن عکس دستهجمعی گذشته و این «مانوئلیا» است که امکان مییابد از آن تصویر ثابت جدا شده و در باب آینده به مخاطبان گزارش دهد. آیندهای که از این پناهجویان سابق و شهروندان فعلی ترسیم میشود، یک زندگی نرمال را نشان میدهد که دیگر خبری از شکنجه، مبارزه، انقلاب و کودتا در آن نیست. حال نه با پناهجویان که با شهروندانی به نسبت موفق روبرو هستیم که خود را اهل جهان آزاد تحت مناسبات سرمایهداری فرض میکنند. شانتال موف زمانی متذکر شده بود که از دست دادن خاطرهی جمعی چیزی شعفانگیز و شادیآور نیست و از این رو همواره آسیبزا و دردناک است. اما برای پناهجویان سابق و شهروندان فعلی، چه فراموش کردن و چه به یاد آوردن گذشته شجاعت میخواهد. به قول مانوئلیتا در بزرگسالی «فقط یه قهرمان میتونه این دوتا رو با هم انجام بده.» گویا فراموشی دستهجمعی ضرورتی اجتنابناپذیر است برای پناهجویانی که به اجبار وطن خویش را ترک کرده و به دامن جهان آزاد پناه بردهاند. اما هتل پناهجویان کارمن اگیره نشان میدهد که همچنان وجدان معذب مردمان کشورهای توسعهیافتهای چون کانادا برای آسوده شدن میبایست میزبان طردشدگانی از سرتاسر جهان خاکی ما باشد که خود به تنهایی شجاعت مواجهه با گذشته را ندارند. همان سوژههایی که به تدریج میآموزند در وضعیت تازه ادغام شده و بیش از آنکه دغدغه مبارزه سیاسی داشته باشند دوست دارند در بازار جهانی مشارکت کرده و به رقابت با دیگران پرداخته و موفقیت کسب کنند.
نویسنده: محمدحسن خدایی
https://teater.ir/news/64192