برخلاف جهان سازی خاص و برداشتی نو از فولکلور ژاپنی و از همه مهم‌تر، پرداختن به یکی از مهم‌ترین مشکلات دنیای امروزی، My Oni Girl به اثری تبدیل می‌شود که از تمامی ظرفیت‌هایش بهره نمی‌برد و تنها سعی دارد با تمرکز بر دو شخصیت اصلی‌اش، به اثری خاص تبدیل شود. محصول کار، اثری به شدت فراموش شدنی است که هیچ جادویی در آن دیده نمی‌شود و حتی قابل پیشنهاد دادن به دیگران نیز نیست.
چارسو پرس: کارهای سخت زیادی در دنیا وجود دارد. از صبح زود بیدار شدن بگیرید تا زیر آفتاب کار کردن. از نشستن در کلاسی که کولرش درست کار نمی‌کند تا پیگیر شدن برای حقوق دو ماه پیشی که هنوز واریز نشده است. اما در نهایت، وقتی که انسان مجبور است با احساساتش درگیر شود و مدام دو دوتا چهارتا کند تا ببیند چه چیزی را باید بگوید یا نگوید، می‌شود گفت که درگیر سخت‌ترین کار دنیا شده است. My Oni Girl نیز بر اساس همچین ایده‌ای است: توانایی بیان کردن احساسات. اثری با داستانی جادویی و زیبا، اما عاری از هرگونه زیبایی به یاد ماندنی. 

My Oni Girl انیمه‌ای در ژانر فانتزی ماجراجویی به نویسندگی و کارگردانی توموتاکا شیبایاما است. در این اثر صداپیشگانی همچون کنشو اونو، میو تومیتا، شینتارو آسانوما و نوریکو هیدا حضور دارند. داستان درباره پسری به نام یاتسوسه هیراگی است که به دختری دیو به نام سوموگی برمی‌خورد. سوموگی به او می‌گوید که قصد دارد مادرش را پیدا کند و از او انتقام بگیرد و هیراگی نیز می‌خواهد که در این مسیر، او را همراهی کند و سفر این دو در دنیایی که گاه و بی‌گاه برف می‌بارد، شروع می‌شود.

احساسات ما مهم‌تر هستند یا احساسات دیگران؟


داستان My Oni Girl از همان ابتدا، شخصیت پردازی و جهان سازی فانتزی‌اش را آغاز می‌کند. دیدار هیراگی و سوموگی در دهکده‌ی اونی‌ها و سپس، برگشتن به جهان سوموگی، صحنه‌ای که سرنخی برای پیچش جذاب فیلم در پرده سوم است. هیراگی سعی دارد که people pleaser باشد. چه کسی از او چیزی بخواهد یا نخواهد، به آنان کمک می‌کند و حتی اهمیتی نمی‌دهد که واکنششان خوب باشد یا خیر. به گونه‌ای، او در هر شرایطی گوش به فرمان است چه فرمانی باشد چه نه. به دنبال همین موضوع، اولین ایراد شخصیتی او مشخص می‌شود: پنهان کردن احساسات واقعی‌اش. او حتی نمی‌تواند جلوی پدرش بایستد چون می‌ترسد او را ناراحت کند و تمامی آن غصه‌ها را درون خودش می‌ریزد.

از آن طرف ما سوموگی را داریم. دختری اونی (دیو) که می‌خواهد مادرش را پیدا کند و مشتی نصیبش کند. از طرفی، سعی دارد که هرچه سریعتر این ماموریت را به اتمام برساند و پدرش را تنها نگذارد. هرچقدر که هیراگی به نظرات دیگران اهمیت می‌دهد، سوموگی به احساسات و حرف‌های خودش اهمیت می‌دهد. با اینکه این دو نفر نباید با همدیگر جوش بخورند، اما همین تضاد در ایرادها سبب می‌شود که شخصیت پردازی خوبی را شاهد باشیم و سفرشان از قبل هم جذاب‌تر شوند. دو شخصیت در دنیایی که هر لحظه امکان ناپدید شدن کسی به خاطر ایزدهای برف وجود دارد، این دو باید بدانند که چگونه احساسات خود را ابراز کنند یا چگونه خودشان را جای دیگران بگذارند.

داستان My Oni Girl سعی دارد که انسان‌ها را به ابراز احساساتشان و درک کردن احساسات دیگران تشویق کند و باید گفت که در انجام این ماموریتش موفق است. ایرادی که در جامعه امروزی به شدت دیده می‌شود، همین خالی نکردن احساسات و حرف‌ها است و همچنین، سعی نکردن بر درک احساسات دیگران. اینکه چقدر مردم از گفتن حرف‌های خودشان سر باز می‌زنند و برای اینکه به خواسته‌های خود برسند، هیچ تلاشی برای گذاشتن خودشان در جای دیگران نمی‌کنند. هیراگی متوجه می‌شود هرچقدر که احساساتش را درون خودش بریزد، نه تنها به خودش، بلکه به دیگران نیز آسیب می‌رساند. سوموگی نیز می‌فهمد همانقدر که احساسات خودش مهم است، احساسات دیگران نیز مهم هستند و نباید فکر کند همه به فکر خودشان هستند، بلکه گاهی اوقات باید صبر کند و خوب گوش فرا دهد که دلیل کارشان چه بوده و شاید آن سناریوهای ساختگی ذهنش، اشتباهی بیش نباشند.

بیشتر بخوانید: بدترین تا بهترین انیمه‌های سریالی فرنچایز Dragon Ball


برداشتی متفاوت از فولکور

یکی از نکات جالب My Oni Girl، برداشت جذاب آن از فولکلور ژاپنی است. اونی یا دیو (یا شیطان)، در فرهنگ ژاپنی چهره چندان مثبتی نداشته و ایزد برف یا کوراماکی، تبدیل به شخصیت منفی داستان شده است. اما داستان در همین سطح مانده و چندان سعی ندارد که به استانداردهایشان در فولکلور پایبند باشد. برف به خوبی نمادی از غم و احساسات گفته نشده می‌شود و ایزدهای برف، نمادی از آسیب رساندن به خود یا خودکشی می‌شوند. وقتی که پدر هیراگی به سراغ او می‌رود و ناگهان او غیب می‌شود، این مفهوم بهتر رسانده می‌شود که ما وقتی به ما می‌گویند فلانی خودکشی کرده، با خود می‌گوییم چه شده؟ و درک کردن آن احساساتی که با آن درگیر بوده برایمان غیرممکن می‌شود. نمی‌توان ایراد خاصی به این موضوع گرفت و در عوض، تلاش مثبت نویسنده اثر است که موفق بوده آن رگ و ریشه‌های افسانه‌ها را به اثرش اضافه کند و جهان فانتزی زیباتری برای مخاطبان ژاپنی و علاقه‌مندان به فرهنگ آن بسازد.

اما همین موضوع در ادامه، به چیزی گیج کننده و شاید حتی بشود گفت اضافی تبدیل می‌شود. اینکه برف وقتی می‌بارد که انسان‌ها احساسات خودشان را پنهان می‌کنند، ایده بسیار جذابی است که به خوبی درآمده، اما وقتی که به سراغ دهکده‌ی اونی‌ها می‌رود، آن سرد بودن و برف آمدن خاصیت جادویی‌اش را از دست می‌دهد. دهکده‌ای که قرار بود آن حس جادویی را به اثر اضافه کند، از آن کم می‌کند و در عوض لحظه‌ای که سوموگی به نوعی از آینده اثرش را روی هیراگی می‌گذارد، به لحظه‌ای زیبا و همچنین تاثیرگذار در شخصیت پردازی سوموگی تبدیل می‌شود. ایده محافظ بودن اونی‌ها از دنیای انسان‌ها و خودشان در برابر ایزدهای برف، چندان خوب در نیامده و همانقدر که برداشت اثر از فولکلور ژاپنی جذاب است، در اجرای آن جذابیتش را رفته رفته از دست می‌دهد.

بزرگترین ایراد اثر در فرم آن است


در اینجا، نکات مثبت اثر تمام شده و هرچه در این جهان وجود دارد، دیگر آن جذابیت خودش را ندارد. هیچ شخصیتی دیگری در این جهان جذاب نیست. نه خانواده هیراگی، نه افراد مهمانسرا و نه ساکنان دهکده. حتی آن داستان‌های فرعی کمک خاصی به شخصیت‌ها نمی‌کنند و داستان می‌توانست اصلاً آنان را روایت نکند و با زمانی کمتر، اثر منسجم‌تری را بسازد. بزرگترین ایراد اثر در همین خلاصه می‌شود که بارها فرصت بهتر شدن را داشت اما دست رد به آن‌ها زد. پتانسیل My Oni Girl چیزی فراتر از اثری متوسط رو به پایین بود، اما اثر با تمرکز بر روی شخصیت‌های اصلی‌اش، از دیگر شخصیت‌ها غافل ماند و نتوانست به دستاورد خاصی در پرداختن به شخصیت‌های فرعی برسد.

انیمیشن اثر حتی نزدیک به خاص یا جذاب بودن نیست. شاید بگویید که "مگر چه فرقی با دیگر انیمه‌ها دارد؟" و باید بگویم که همین! انیمیشن اثر به شدت در معمولی بودن گیر کرده است. نه سعی دارد منظره خاصی را بسازد یا برای خودش، یک آئستتیک بسازد. در اثری همچون Only Yesterday، با انیمه‌ای طرف هستیم که داستانش کاملاً به آدم‌های معمولی در جهانی معمولی می‌پردازد، اما به لطف انیمیشن خاصش حس و حال یک رویای شیرین را برای مخاطبش تداعی می‌کند. حتی اثری همانند Perfect Blue تنها به داستان ترسناکش بسنده نکرده و با انیمیشن خاصش، آن توهم را در ذهن مخاطبش ماندگار می‌کند. انیمیشن My Oni Girl بیش از حد ممکن معمولی است و همین موضوع، به آن داستان و جهان سازی فانتزی‌اش ضربه می‌زند.

صداپیشگان اثر در وضعیت خوبی نیز قرار ندارند و حس و حال خاصی در صدایشان دیده نمی‌شود و تا حد ممکن، به شخصیت‌ها حس نازنده بودن می‌دهند. موسیقی فیلم نیز چندان خاص نیست و به راحتی فراموش می‌شود. در نهایت، ما شاهد اثری هستیم که هیچگونه دستاورد خاصی در بخش فنی‌اش ندارد و به نظر می‌رسد که هیچگونه تلاشی برای آن هم نکرده است. کارگردانی My Oni Girl ضربه بسیار بزرگی به داستان خاص و جهان فانتزی خاص‌ترش زده و اثر هرچه دارد، به لطف داستان خوبش (نه بسیار خوب، صرفاً خوب) است.

بیشتر بخوانید: چرا انیمه «بلیچ» دیگر قدیمی شده است؟


سخن پایانی


نمی‌دانم این اصطلاح وجود دارد یا خیر، اما بهترین صفتی است که می‌توان به My Oni Girl نسبت داد: فیلم اتوبوسی. اگر در اتوبوس نشسته‌اید و هیچی ندارید و این اثر در حال پخش است، می‌توانید به تماشای آن بنشینید، بخوابید یا در حین دیدن مشغول کار دیگری باشید. اثری که تنها یک بار قابل دیدن است و در تماشای مجددش تمامی ارزش‌هایش را از دست می‌دهد. My Oni Girl به مخاطبش یادآوری می‌کند که چرا بسیاری از فیلم‌ها محبوب و بسیاری معمولی می‌شوند: جرئت کارگردان در ریسک کردن و تحویل دادن چیزی نو به مخاطب.