دهههاست که در مورد تنش بین این دو ستاره صحبت میشود. گویی آنها از جهان متفاوتی آمده بودند اما شباهتهایشان هم کم نبود؛ به هر حال، همانطور که ایستوود در سال ۱۹۹۸ به منتقد سرشناس، کنت تورن گفت: «من با تماشای وسترنهای جان فورد و آنتونی مان بزرگ شدهام. جان وین و آن وسترنهای سوارهنظامی، و جیمی استوارت.» تردیدی وجود ندارد که وین، صرف نظر از آنچه بین این دو گذشت، در درک ایستوود از این ژانر نقش داشت و یکی از دلایلی بود که ایستوود به آثار وسترن علاقه پیدا کرد.
چارسو پرس: «میخوای از پشت بهش شلیک کنم؟» این سوالی بود که جان وین در حین فیلمبرداری «تیرانداز» (۱۹۷۶) از کارگردان، دان سیگل پرسید. وین در حالی که روی آخرین پروژه سینمایی -تکمیلشده- کارنامهی هنریاش کار میکرد، همچنان سرسخت و لجباز بود. اما سیگل اصرار داشت، زیرا شخصیت وین در آن صحنه باید چهار هفتتیرکش دیگر را میکشت و فرصت زیادی برای مهربانی و تعلل نداشت. وین غرولند کرد: «من به هیچکس از پشت شلیک نمیکنم.» سیگل که میدانست نام ایستوود برای جان وین سالخورده تحریکآمیز خواهد بود، گفت: «کلینت ایستوود از پشت به او شلیک میکرد.» وین از عصبانیت سرخ شد و نعره کشید: «به من چه که اون بچه چی کار میکنه، من به آدمها از پشت شلیک نمیکنم!»
دهههاست که در مورد تنش بین این دو ستاره صحبت میشود. گویی آنها از جهان متفاوتی آمده بودند اما شباهتهایشان هم کم نبود؛ به هر حال، همانطور که ایستوود در سال ۱۹۹۸ به منتقد سرشناس، کنت تورن گفت: «من با تماشای وسترنهای جان فورد و آنتونی مان بزرگ شدهام. جان وین و آن وسترنهای سوارهنظامی، و جیمی استوارت.» تردیدی وجود ندارد که وین، صرف نظر از آنچه بین این دو گذشت، در درک ایستوود از این ژانر نقش داشت و یکی از دلایلی بود که ایستوود به آثار وسترن علاقه پیدا کرد.
با این حال، برای مدتی، وسترنهای سیاه و پوچگرایانهی ایستوود و موفقیت مسلم آنها، جان وین را عصبانی کرده بود. و وقتی دومین فیلم بلند ایستوود در مقام کارگردان، «غریبه دشتهای بالا» (۱۹۷۳) -که داستانی تمثیلی با خشونت بسیار زیاد بود و با وسترنهای رمانتیک و سنتی وین فاصله زیادی داشت- روی پرده رفت، تنش بین این دو ستاره به اوج خود رسید. برای وین، این تغییر لحن -در ژانر وسترن- توهینی به نسلهای گذشته بود.
فیلم «غریبه دشتهای بالا» که حالا پنجاه ساله شده است، اولین اثر وسترن کلینت ایستوود به عنوان فیلمساز بود. با اینکه ایستوود با نقشآفرینی در نقش هفتتیرکشهایی با دیدگاههای اخلاقی مختلف، از نقشهای اولیهی تلویزیونی مانند «روهاید» (۱۹۵۹-۱۹۶۵) تا آثار سینمایی کلاسیک و خشن ایتالیایی سرجیو لئونه مانند «یک مشت دلار» (۱۹۶۴) به شهرت رسید، اما فیلمسازی را از دههی ۷۰ میلادی آغاز کرد.
با موفقیت فیلم تریلر روانشناختی «میستی را برایم پخش کن» (۱۹۷۱) که اولین تجربهی کارگردانیاش بود، زمان زیادی طول نکشید که ایستوود خودش را در ژانر وسترن امتحان کند. و اولین وسترن فیلم او، بازتابی از رویکرد بدبینانهی دههی ۷۰ میلادی به غرب وحشی آمریکا است، تا جایی که «غریبه دشتهای بالا» بیشتر شبیه به یک فیلم ترسناک ماوراءالطبیعه به نظر میرسد تا یک داستان کلاسیک پیرامون یک هفتتیرکش کارکشته.
فیلمنامهی «غریبه دشتهای بالا» را ارنست تایدیمن نوشت که برای فیلم «ارتباط فرانسوی» (۱۹۷۱) ساختهی ویلیام فریدکین، جایزه اسکار برده و به شهرت جهانی رسیده بود. فیلمنامهی تایدیمن با لحن و محتوای خود، رویکردی مدرنتر به ژانر وسترن داشت و سعی میکرد به کلیشهها تکیه نکند. داستان فیلم دربارهی یک غریبهی بینام (با بازی ایستوود) است که شاید در واقع یک روح باشد. او به شهر لاگو قدم میگذارد تا انتقام مرگ یک کلانتر را بگیرد، کسی که در ملأعام کشته شد و مردم ایستادند و قتل او را تماشا کردند.
فضای فیلم تاریک و متشنج است، خشونت بیداد میکند و حس افتخار از بین رفته است. در ده دقیقهی اول، غریبه سه نفر را با فریب به کام مرگ میکشاند و به یک زن حمله میکند. «غریبه دشتهای بالا» لحن و امضاهای «ضد وسترنها» (Revisionist Western) را به بهترین شکل به نمایش میگذارد. ایستوود بعدها اذعان داشت: «هرگز خودم را در نقش مردی روی اسب سفید یا با کلاه سفید روی یک مَرکب پرتوان تصور نکردهام…»
فیلم ایستوود با نسل جدید وسترنهای خشن و سیاه آن دوران همسو بود و در کنار آثار کلاسیکی مانند «مککیب و خانم میلر» (۱۹۷۱) ساختهی رابرت آلتمن، «بزرگمرد کوچک» (۱۹۷۰) ساختهی آرتور پن و «این گروه خشن» (۱۹۶۸) ساختهی سام پکینپا قرار میگرفت. این وسترنهای جدید اغلب با ناامیدی و بدبینی همراه بودند و با شخصیتهای نگونبختی سروکار داشتند که به طور خشونتآمیزی با فقر، عناصر طبیعی و یکدیگر مبارزه میکنند. ایستوود گفت: «غریبه دشتهای بالا قرار بود یک افسانه باشد، قرار نبود ساعتها کار طاقتفرسای پیشگامان [ژانر] را نشان دهد. قرار نبود هیچ ربطی به آباد کردن غرب داشته باشد.»
پروتاگونیستهای این فیلمها نه قهرمان، بلکه دروغگو، متقلب و فریبکار ترسیم میشدند؛ آنها مانند شخصیتهای «خوب، بد، زشت» (۱۹۶۶) ساختهی سرجو لئونه طمعکار و به دنبال طلا بودند، یا مانند فیلم «زندگی و روزگار قاضی روی بین» (۱۹۷۲) ساختهی جان هیوستون در بىقانونى و افراط دست و پا میزدند. این فیلمها از هر نظر خشونتآمیزتر هم عرضه میشدند. شلیک گلوله دیگر فقط یک صدا و یک نمای ساده از واکنش فرد تیرخورده نبود، بلکه اغلب خونین و کثیف به نمایش گذاشته میشد؛ ما در دورانی بودیم که قهرمان قصه به آدمهایی که به او پشت کردهاند هم شلیک میکند.
وین در انتقادها و اعتراضهایش به این مسیر جدید صریح بود. او در سال ۱۹۷۱ در مصاحبهای گفت: «به نظر من، [فیلم] این گروه خشن زننده بود. بدون آن صحنههای خونآلود هم میتوانست فیلم خوبی باشد.» پیش از ظهور سینمای بدبینانهی جدید هالیوود در دههی ۱۹۶۰، سینمای جان وین تنها چهرهای قهرمانانه از غرب وحشی به نمایش میگذاشت؛ حتی وقتی که شخصیتهایش نواقصی هم داشتند و کارهای اشتباهی هم انجام میدادند. این فرمول در ماجراجویی حماسی او در فیلم «جویندگان» (۱۹۵۶) ساختهی جان فورد و در نقش شخصیت متعصبِ ایتن ادواردز به چشم میخورد. همانطور که وین با وسترنهای جدید ارتباط برقرار نمیکرد، ایستوود هم مدعی بود که دوران وسترنهای کلاسیک تمام شده است؛ او دربارهی «جویندگان» گفته بود: «خب، چیزهای فوقالعادهای در آن وجود دارد. اما فکر نمیکنم [برای عصر حاضر] قابل قبول باشد، از این جهت که برخی از شخصیتهای آن امروزه منسوخ به نظر میرسند.»
با این حال او میتوانست هر کدام از نقشآفرینیهای جان وین را از دوران طلایی هالیوود انتخاب و در آنها قدردانی و ادای دین این بازیگر به چشمانداز و فرهنگ غرب وحشی را مشاهده کند. چه در نقش توماس دانسن، گاوچرانی سرسخت و مصمم فیلم «رودخانه سرخ» (۱۹۴۸) ساختهی هاوارد هاکس، و چه در نقش رینگو کید، یک زندانی فراری در فیلم «دلیجان» (۱۹۳۹). شخصیتهای وین، صرف نظر از پیشینهی آنها، همیشه به رستگاری میرسیدند، حتی اگر فقط در چشمان مخاطب اینگونه به نظر میرسید. احترام عمیق او به فرم کلاسیک وسترن، قطعا واکنشهای تند و خشمناک وی به مسیر جدید این ژانر را توجیه میکند.
وین در سال ۱۹۷۲ گفت: «آیا کشوری را میشناسید که فولکلورش نابود شده باشد؟ این فولکلور ماست… من فیلمهایی را دیدهام که در آنها سعی میکنند کابویها را روی مبل بنشانند، اما وقتی فیلمی از یک کابوی افسانهای میسازید، مردم آمریکا و جهان میخواهند آن را ببینند.» بدیهی است که وین از تغییراتی که در هالیوود و ژانر محبوبش رخ میداد راضی نبود؛ تغییراتی که او احساس میکرد ایستوودِ جوان نمایندهی آن است، مثل فیلمهای «به خاطر چند دلار بیشتر» (۱۹۶۵) ساختهی سرجو لئونه یا «طناب اعدام» (۱۹۶۸) ساختهی تد پست، که ایستوود آدمها را بیرحمانه و مثل آب خوردن با شلیک گلوله میکشد.
با وجود این، اولین باری که آنها پا روی دم یکدیگر گذاشتند، نه برای یک فیلم وسترن، بلکه به خاطر اثر اکشن نئو-نوآر «هری کثیف» (۱۹۷۱) ساختهی دان سیگل بود. وین ادعا کرد قبل از اینکه ایستوود نقش پلیس سرسخت، هری کالاهان را بهدست آورد، این نقش به او پیشنهاد شده بود. استودیو احتمالا وین را به دلیل نیازهای فیزیکی نقش -کسی که بتواند تحرک زیادی داشته باشد- رد کرد، اما در هر صورت، موفقیت «هری کثیف» باعث شد جان وین احساس کند که از سینمای آمریکا دور شده است و دیگر آن را درک نمیکند. وقتی از او در مورد دلایل رد کردن نقش پرسیدند، او دو دلیل آورد: «اولین دلیل این است که این نقش را به فرانک سیناترا پیشنهاد دادند. من دوست ندارم نقشهایی که سیناترا رد میکند را بپذیرم. دلیل دوم این است که فکر میکردم هری یک پلیس متمرد است.» دلیل دوم قطعا با رویکرد شرافتمندانهی وین به شخصیتهای سینمایی مطابقت دارد.
«هری کثیف» جایگاه کلینت ایستوود را به عنوان یک ستارهی بزرگ هالیوودی بیش از پیش تثبیت کرد. این فیلم به موفقیتهای کمنظیری رسید و عصر جدیدی از فیلمهای هیجانانگیز با موضوع پلیس و دادرسیهای قضایی را در سراسر جهان آغاز کرد. در واقع موفقیت آن به حدی بود که وین در سالهای بعد به دنبال نقشهای شبیه هری کثیف در فیلمهای ضعیفتر بود و در آثاری همچون مانند «مککیو» (۱۹۷۴) ساختهی جان استرجس و «برانیگان» (۱۹۷۵) ساختهی داگلاس هیکاکس به ایفای نقش پرداخت.
پس از موفقیت «غریبه دشتهای بالا»، ایستوود روزهای درخشانی را پشت سر گذاشت، زیرا اجازه داشت تا پروژههای بزرگ و بلندپروازانهتری را جلوی دوربین ببرد. او شیفتهی فیلمنامهای از لری کوئن به نام «متخاصمان» (The Hostiles) شد؛ داستانی دربارهی یک قمارباز که نصف املاک یک مزرعهدار مسن را میبرد، سپس هر دو مرد مجبور میشوند برای دفاع از خود در برابر راهزنان با هم همکاری کنند. ایستوود مصمم بود که وین نقش مرد مزرعهدار پیر را بازی کند، در حالی که خودش نقش مرد جوانتر را بر عهده بگیرد. او با اشتیاق فیلمنامه را برای بازیگر کهنهکار فرستاد. وین تحت تأثیر قرار نگرفت و همین را هم در نامهای به ایستوود گفت.
مشکل جان وین نه «متخاصمان» بود و نه محتوای آن، بلکه مسیر جدید ژانر وسترن -بهواسطهی ضد وسترنها- بود که ایستوود با آثاری همچون «غریبه دشتهای بالا» آن را نمایندگی میکرد. ایستوود اعتراف کرد: «جان وین یک بار در نامهای به من گفت که غریبه دشتهای بالا را دوست ندارد. او گفت این فیلم واقعا درباره آدمهایی که پیشگامان غرب بودند نیست. من متوجه شدم که دو نسل متفاوت وجود دارد و او نمیتواند درک کند که من چه کار میکنم.»
ایستوود مستقیما به نامه پاسخ نداد، اما فیلمنامهی بازنویسیشدهی دیگری برای وین فرستاد به این امید که کیفیت بالای آن او را به پروژه علاقهمند کند. وین غرولند کرد: «این روزها فقط بلدند از این جور چرت و پرتها بنویسند…» به گفتهی پسرش مایکل وین، وقتی آخرین نسخهی «متخاصمان» روی انبوهی از فیلمنامهها فرود آمد، پدرش آن را از قایقش، با عصبانیت به درون دریا پرت کرد و زیر لب گفت: «باز هم از این آشغالها؟» این پروژه متوقف و چند دههی بعد، در سال ۲۰۰۹ به عنوان یک فیلم تلویزیونی کمهزینه -و بدون مشارکت ایستوود- ساخته شد.
البته تاریخ نشان میدهد که ایستوود در پایبندی به رویکرد خودش -به جای پیروی از خط فکری وین- درست عمل کرد. او به عنوان کارگردان با ساخت آثار کلاسیکی مانند «جوسی ولز یاغی» (۱۹۷۶)، «سوارکار رنگپریده» (۱۹۸۵) و «نابخشوده» (۱۹۹۲) -آخرین فیلم ضد وسترنی که جایزهی اسکار بهترین فیلم را از آن خود کرد- به شکوفایی رسید. خود ایستوود هم «نابخشوده» را آخرین فصل از ضد وسترنها میدانست. او گفت: «اگر قرار بود آخرین وسترن را بسازم، این همان فیلم بود، چون به نوعی خلاصهای از احساسات من است. شاید به همین دلیل بود که بلافاصله آن را نساختم. چون داشتم از آن به عنوان آخرین اثر از آن ژانر، شاید آخرین فیلم از آن نوع برای خودم، لذت میبردم.»
در آن برهه، ایستوود به جای وین، چهرهی اصلی فیلمهای وسترن شده بود. اما او هم مانند وین پیش از خود، در مورد جهتگیری آیندهی این ژانر، سوالات متعددی داشت. واکنش منفی ایستوود به فیلم «رقصنده با گرگها» ساختهی کوین کاستنر در سال ۱۹۹۰، به راحتی میتوانست توسط وین در باب ضد وسترنهای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بیان شود. ایستوود درباره «رقصنده با گرگها» گفت: «این فیلم در مورد یک مرد امروزی در غرب بود که به بومشناسی، حقوق زنان و حقوق سرخپوستی علاقه داشت. اگر آن را [سالها قبل] همانطور که هست میساختید، مردم آن دوران احتمالا اهمیتی به این مسائل نمیدادند، اما شاید این همان چیزی است که برای علاقهمند کردن نسل جدید تماشاگران [به ژانر وسترن] لازم است.»
با وجود تحولات عظیم و موفقیت وسترنهای تلخ و سیاه دههی ۱۹۷۰، وین همچنان نمیخواست به کسی از پشت شلیک کند. دان سیگل دوست صمیمی ایستوود بود، بنابراین بدیهی است که این بازیگر از لوکیشن فیلمبرداری «تیرانداز» بازدید کند. به گفتهی ران هاوارد -که او هم در این فیلم بازی کرد- این دو بازیگر سرانجام همدیگر را ملاقات کردند و برخلاف بسیاری از داستانهای مربوط به اختلافات و رقابتشان، آنجا با هم رابطهی خوبی داشتند. عکسی از آنها در صحنهی فیلمبرداری وجود دارد که در آن لبخند میزنند و میخندند. مشهورترین زوج هفتتیرکش تاریخ سینما، حداقل برای مدتی کوتاه، اسلحههایشان را غلاف کردند.
دهههاست که در مورد تنش بین این دو ستاره صحبت میشود. گویی آنها از جهان متفاوتی آمده بودند اما شباهتهایشان هم کم نبود؛ به هر حال، همانطور که ایستوود در سال ۱۹۹۸ به منتقد سرشناس، کنت تورن گفت: «من با تماشای وسترنهای جان فورد و آنتونی مان بزرگ شدهام. جان وین و آن وسترنهای سوارهنظامی، و جیمی استوارت.» تردیدی وجود ندارد که وین، صرف نظر از آنچه بین این دو گذشت، در درک ایستوود از این ژانر نقش داشت و یکی از دلایلی بود که ایستوود به آثار وسترن علاقه پیدا کرد.
با این حال، برای مدتی، وسترنهای سیاه و پوچگرایانهی ایستوود و موفقیت مسلم آنها، جان وین را عصبانی کرده بود. و وقتی دومین فیلم بلند ایستوود در مقام کارگردان، «غریبه دشتهای بالا» (۱۹۷۳) -که داستانی تمثیلی با خشونت بسیار زیاد بود و با وسترنهای رمانتیک و سنتی وین فاصله زیادی داشت- روی پرده رفت، تنش بین این دو ستاره به اوج خود رسید. برای وین، این تغییر لحن -در ژانر وسترن- توهینی به نسلهای گذشته بود.
فیلم «غریبه دشتهای بالا» که حالا پنجاه ساله شده است، اولین اثر وسترن کلینت ایستوود به عنوان فیلمساز بود. با اینکه ایستوود با نقشآفرینی در نقش هفتتیرکشهایی با دیدگاههای اخلاقی مختلف، از نقشهای اولیهی تلویزیونی مانند «روهاید» (۱۹۵۹-۱۹۶۵) تا آثار سینمایی کلاسیک و خشن ایتالیایی سرجیو لئونه مانند «یک مشت دلار» (۱۹۶۴) به شهرت رسید، اما فیلمسازی را از دههی ۷۰ میلادی آغاز کرد.
با موفقیت فیلم تریلر روانشناختی «میستی را برایم پخش کن» (۱۹۷۱) که اولین تجربهی کارگردانیاش بود، زمان زیادی طول نکشید که ایستوود خودش را در ژانر وسترن امتحان کند. و اولین وسترن فیلم او، بازتابی از رویکرد بدبینانهی دههی ۷۰ میلادی به غرب وحشی آمریکا است، تا جایی که «غریبه دشتهای بالا» بیشتر شبیه به یک فیلم ترسناک ماوراءالطبیعه به نظر میرسد تا یک داستان کلاسیک پیرامون یک هفتتیرکش کارکشته.
فیلمنامهی «غریبه دشتهای بالا» را ارنست تایدیمن نوشت که برای فیلم «ارتباط فرانسوی» (۱۹۷۱) ساختهی ویلیام فریدکین، جایزه اسکار برده و به شهرت جهانی رسیده بود. فیلمنامهی تایدیمن با لحن و محتوای خود، رویکردی مدرنتر به ژانر وسترن داشت و سعی میکرد به کلیشهها تکیه نکند. داستان فیلم دربارهی یک غریبهی بینام (با بازی ایستوود) است که شاید در واقع یک روح باشد. او به شهر لاگو قدم میگذارد تا انتقام مرگ یک کلانتر را بگیرد، کسی که در ملأعام کشته شد و مردم ایستادند و قتل او را تماشا کردند.
فضای فیلم تاریک و متشنج است، خشونت بیداد میکند و حس افتخار از بین رفته است. در ده دقیقهی اول، غریبه سه نفر را با فریب به کام مرگ میکشاند و به یک زن حمله میکند. «غریبه دشتهای بالا» لحن و امضاهای «ضد وسترنها» (Revisionist Western) را به بهترین شکل به نمایش میگذارد. ایستوود بعدها اذعان داشت: «هرگز خودم را در نقش مردی روی اسب سفید یا با کلاه سفید روی یک مَرکب پرتوان تصور نکردهام…»
بیشتر بخوانید: معرفی ۲۵ نقشآفرینی برتر کلینت ایستوود؛ مرد ساکت سینما
فیلم ایستوود با نسل جدید وسترنهای خشن و سیاه آن دوران همسو بود و در کنار آثار کلاسیکی مانند «مککیب و خانم میلر» (۱۹۷۱) ساختهی رابرت آلتمن، «بزرگمرد کوچک» (۱۹۷۰) ساختهی آرتور پن و «این گروه خشن» (۱۹۶۸) ساختهی سام پکینپا قرار میگرفت. این وسترنهای جدید اغلب با ناامیدی و بدبینی همراه بودند و با شخصیتهای نگونبختی سروکار داشتند که به طور خشونتآمیزی با فقر، عناصر طبیعی و یکدیگر مبارزه میکنند. ایستوود گفت: «غریبه دشتهای بالا قرار بود یک افسانه باشد، قرار نبود ساعتها کار طاقتفرسای پیشگامان [ژانر] را نشان دهد. قرار نبود هیچ ربطی به آباد کردن غرب داشته باشد.»
کلینت ایستوود و بیلی کرتیس در «غریبه دشتهای بالا»؛ فیلمی که جان وین از آن متنفر بود.
پروتاگونیستهای این فیلمها نه قهرمان، بلکه دروغگو، متقلب و فریبکار ترسیم میشدند؛ آنها مانند شخصیتهای «خوب، بد، زشت» (۱۹۶۶) ساختهی سرجو لئونه طمعکار و به دنبال طلا بودند، یا مانند فیلم «زندگی و روزگار قاضی روی بین» (۱۹۷۲) ساختهی جان هیوستون در بىقانونى و افراط دست و پا میزدند. این فیلمها از هر نظر خشونتآمیزتر هم عرضه میشدند. شلیک گلوله دیگر فقط یک صدا و یک نمای ساده از واکنش فرد تیرخورده نبود، بلکه اغلب خونین و کثیف به نمایش گذاشته میشد؛ ما در دورانی بودیم که قهرمان قصه به آدمهایی که به او پشت کردهاند هم شلیک میکند.
وین در انتقادها و اعتراضهایش به این مسیر جدید صریح بود. او در سال ۱۹۷۱ در مصاحبهای گفت: «به نظر من، [فیلم] این گروه خشن زننده بود. بدون آن صحنههای خونآلود هم میتوانست فیلم خوبی باشد.» پیش از ظهور سینمای بدبینانهی جدید هالیوود در دههی ۱۹۶۰، سینمای جان وین تنها چهرهای قهرمانانه از غرب وحشی به نمایش میگذاشت؛ حتی وقتی که شخصیتهایش نواقصی هم داشتند و کارهای اشتباهی هم انجام میدادند. این فرمول در ماجراجویی حماسی او در فیلم «جویندگان» (۱۹۵۶) ساختهی جان فورد و در نقش شخصیت متعصبِ ایتن ادواردز به چشم میخورد. همانطور که وین با وسترنهای جدید ارتباط برقرار نمیکرد، ایستوود هم مدعی بود که دوران وسترنهای کلاسیک تمام شده است؛ او دربارهی «جویندگان» گفته بود: «خب، چیزهای فوقالعادهای در آن وجود دارد. اما فکر نمیکنم [برای عصر حاضر] قابل قبول باشد، از این جهت که برخی از شخصیتهای آن امروزه منسوخ به نظر میرسند.»
با این حال او میتوانست هر کدام از نقشآفرینیهای جان وین را از دوران طلایی هالیوود انتخاب و در آنها قدردانی و ادای دین این بازیگر به چشمانداز و فرهنگ غرب وحشی را مشاهده کند. چه در نقش توماس دانسن، گاوچرانی سرسخت و مصمم فیلم «رودخانه سرخ» (۱۹۴۸) ساختهی هاوارد هاکس، و چه در نقش رینگو کید، یک زندانی فراری در فیلم «دلیجان» (۱۹۳۹). شخصیتهای وین، صرف نظر از پیشینهی آنها، همیشه به رستگاری میرسیدند، حتی اگر فقط در چشمان مخاطب اینگونه به نظر میرسید. احترام عمیق او به فرم کلاسیک وسترن، قطعا واکنشهای تند و خشمناک وی به مسیر جدید این ژانر را توجیه میکند.
جان وین در «جویندگان» (۱۹۵۶)
وین در سال ۱۹۷۲ گفت: «آیا کشوری را میشناسید که فولکلورش نابود شده باشد؟ این فولکلور ماست… من فیلمهایی را دیدهام که در آنها سعی میکنند کابویها را روی مبل بنشانند، اما وقتی فیلمی از یک کابوی افسانهای میسازید، مردم آمریکا و جهان میخواهند آن را ببینند.» بدیهی است که وین از تغییراتی که در هالیوود و ژانر محبوبش رخ میداد راضی نبود؛ تغییراتی که او احساس میکرد ایستوودِ جوان نمایندهی آن است، مثل فیلمهای «به خاطر چند دلار بیشتر» (۱۹۶۵) ساختهی سرجو لئونه یا «طناب اعدام» (۱۹۶۸) ساختهی تد پست، که ایستوود آدمها را بیرحمانه و مثل آب خوردن با شلیک گلوله میکشد.
با وجود این، اولین باری که آنها پا روی دم یکدیگر گذاشتند، نه برای یک فیلم وسترن، بلکه به خاطر اثر اکشن نئو-نوآر «هری کثیف» (۱۹۷۱) ساختهی دان سیگل بود. وین ادعا کرد قبل از اینکه ایستوود نقش پلیس سرسخت، هری کالاهان را بهدست آورد، این نقش به او پیشنهاد شده بود. استودیو احتمالا وین را به دلیل نیازهای فیزیکی نقش -کسی که بتواند تحرک زیادی داشته باشد- رد کرد، اما در هر صورت، موفقیت «هری کثیف» باعث شد جان وین احساس کند که از سینمای آمریکا دور شده است و دیگر آن را درک نمیکند. وقتی از او در مورد دلایل رد کردن نقش پرسیدند، او دو دلیل آورد: «اولین دلیل این است که این نقش را به فرانک سیناترا پیشنهاد دادند. من دوست ندارم نقشهایی که سیناترا رد میکند را بپذیرم. دلیل دوم این است که فکر میکردم هری یک پلیس متمرد است.» دلیل دوم قطعا با رویکرد شرافتمندانهی وین به شخصیتهای سینمایی مطابقت دارد.
«هری کثیف» جایگاه کلینت ایستوود را به عنوان یک ستارهی بزرگ هالیوودی بیش از پیش تثبیت کرد. این فیلم به موفقیتهای کمنظیری رسید و عصر جدیدی از فیلمهای هیجانانگیز با موضوع پلیس و دادرسیهای قضایی را در سراسر جهان آغاز کرد. در واقع موفقیت آن به حدی بود که وین در سالهای بعد به دنبال نقشهای شبیه هری کثیف در فیلمهای ضعیفتر بود و در آثاری همچون مانند «مککیو» (۱۹۷۴) ساختهی جان استرجس و «برانیگان» (۱۹۷۵) ساختهی داگلاس هیکاکس به ایفای نقش پرداخت.
جان وین ادعا کرد که نقش هری کالاهانِ کلینت ایستوود ابتدا به او پیشنهاد شده بود.
پس از موفقیت «غریبه دشتهای بالا»، ایستوود روزهای درخشانی را پشت سر گذاشت، زیرا اجازه داشت تا پروژههای بزرگ و بلندپروازانهتری را جلوی دوربین ببرد. او شیفتهی فیلمنامهای از لری کوئن به نام «متخاصمان» (The Hostiles) شد؛ داستانی دربارهی یک قمارباز که نصف املاک یک مزرعهدار مسن را میبرد، سپس هر دو مرد مجبور میشوند برای دفاع از خود در برابر راهزنان با هم همکاری کنند. ایستوود مصمم بود که وین نقش مرد مزرعهدار پیر را بازی کند، در حالی که خودش نقش مرد جوانتر را بر عهده بگیرد. او با اشتیاق فیلمنامه را برای بازیگر کهنهکار فرستاد. وین تحت تأثیر قرار نگرفت و همین را هم در نامهای به ایستوود گفت.
مشکل جان وین نه «متخاصمان» بود و نه محتوای آن، بلکه مسیر جدید ژانر وسترن -بهواسطهی ضد وسترنها- بود که ایستوود با آثاری همچون «غریبه دشتهای بالا» آن را نمایندگی میکرد. ایستوود اعتراف کرد: «جان وین یک بار در نامهای به من گفت که غریبه دشتهای بالا را دوست ندارد. او گفت این فیلم واقعا درباره آدمهایی که پیشگامان غرب بودند نیست. من متوجه شدم که دو نسل متفاوت وجود دارد و او نمیتواند درک کند که من چه کار میکنم.»
ایستوود مستقیما به نامه پاسخ نداد، اما فیلمنامهی بازنویسیشدهی دیگری برای وین فرستاد به این امید که کیفیت بالای آن او را به پروژه علاقهمند کند. وین غرولند کرد: «این روزها فقط بلدند از این جور چرت و پرتها بنویسند…» به گفتهی پسرش مایکل وین، وقتی آخرین نسخهی «متخاصمان» روی انبوهی از فیلمنامهها فرود آمد، پدرش آن را از قایقش، با عصبانیت به درون دریا پرت کرد و زیر لب گفت: «باز هم از این آشغالها؟» این پروژه متوقف و چند دههی بعد، در سال ۲۰۰۹ به عنوان یک فیلم تلویزیونی کمهزینه -و بدون مشارکت ایستوود- ساخته شد.
کلینت ایستوود و مورگان فریمن در «نابخشوده» (۱۹۹۲)
البته تاریخ نشان میدهد که ایستوود در پایبندی به رویکرد خودش -به جای پیروی از خط فکری وین- درست عمل کرد. او به عنوان کارگردان با ساخت آثار کلاسیکی مانند «جوسی ولز یاغی» (۱۹۷۶)، «سوارکار رنگپریده» (۱۹۸۵) و «نابخشوده» (۱۹۹۲) -آخرین فیلم ضد وسترنی که جایزهی اسکار بهترین فیلم را از آن خود کرد- به شکوفایی رسید. خود ایستوود هم «نابخشوده» را آخرین فصل از ضد وسترنها میدانست. او گفت: «اگر قرار بود آخرین وسترن را بسازم، این همان فیلم بود، چون به نوعی خلاصهای از احساسات من است. شاید به همین دلیل بود که بلافاصله آن را نساختم. چون داشتم از آن به عنوان آخرین اثر از آن ژانر، شاید آخرین فیلم از آن نوع برای خودم، لذت میبردم.»
در آن برهه، ایستوود به جای وین، چهرهی اصلی فیلمهای وسترن شده بود. اما او هم مانند وین پیش از خود، در مورد جهتگیری آیندهی این ژانر، سوالات متعددی داشت. واکنش منفی ایستوود به فیلم «رقصنده با گرگها» ساختهی کوین کاستنر در سال ۱۹۹۰، به راحتی میتوانست توسط وین در باب ضد وسترنهای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بیان شود. ایستوود درباره «رقصنده با گرگها» گفت: «این فیلم در مورد یک مرد امروزی در غرب بود که به بومشناسی، حقوق زنان و حقوق سرخپوستی علاقه داشت. اگر آن را [سالها قبل] همانطور که هست میساختید، مردم آن دوران احتمالا اهمیتی به این مسائل نمیدادند، اما شاید این همان چیزی است که برای علاقهمند کردن نسل جدید تماشاگران [به ژانر وسترن] لازم است.»
با وجود تحولات عظیم و موفقیت وسترنهای تلخ و سیاه دههی ۱۹۷۰، وین همچنان نمیخواست به کسی از پشت شلیک کند. دان سیگل دوست صمیمی ایستوود بود، بنابراین بدیهی است که این بازیگر از لوکیشن فیلمبرداری «تیرانداز» بازدید کند. به گفتهی ران هاوارد -که او هم در این فیلم بازی کرد- این دو بازیگر سرانجام همدیگر را ملاقات کردند و برخلاف بسیاری از داستانهای مربوط به اختلافات و رقابتشان، آنجا با هم رابطهی خوبی داشتند. عکسی از آنها در صحنهی فیلمبرداری وجود دارد که در آن لبخند میزنند و میخندند. مشهورترین زوج هفتتیرکش تاریخ سینما، حداقل برای مدتی کوتاه، اسلحههایشان را غلاف کردند.
https://teater.ir/news/64372