نمایش کالیگولا، در رابطه‌‌سازی بین شخصیت‌های داستانی‌اش دچار نوعی سراسیمگی شتاب‌زده شده است، به‌طوری که نمی‌توان به‌طور قطع به دلايلی چون بی‌علتی قتل‌های کالیگولا، جاه‌طلبی‌اش را در قدرت‌طلبی، یا ابزوردیسم افعالی‌اش را در پس مرگ خواهرش را، یا دست یازیدن او به موهبت آزادی بی‌چون و چرا دست یافت.
چارسو پرس: نمایشنامه کالیگولا اثر آلبر کامو براساس زندگی کالیگولا، سومین امپراتور روم نگاشته شده است و قصه این درام از اواسط سلطنت این کاراکتر وحشی و سنگدل رقم می‌خورد. روایت این نمایشنامه درست از زمانی شروع می‌شود که دروسیلا، خواهر کالیگولا که در واقع معشوقه او هم بود، مرده است و این رخداد تلخ باعث می‌شود که کالیگولا آشفته‌حال و پریشان شود و سه روز کسی از او خبر نداشته باشد. درباریان هنگام رجعت او به قصر متوجه ‌می‌شوند او دچار تغییراتی در رفتار و کردار شده است و به مرور درمی‌یابند که به یک حاکم ظالم و مستبد مبدل شده است که به هر بهانه‌ای دست به کشتار می‌زند. خواه کشتار بزرگ‌زادگان و ندیمان و خدمتکاران و محرمان اسرار او و خواه به قتل رساندن معشوقه‌اش و خواه کشتار مردمان تحت حاکمیت او.

یکی از دلایل تمایل به کشتن دیگران در او را می‌توان به گریزان بودن از فنا و در پی جاودانگی گشتن او جست‌وجو کرد و به تبع آن او چاره را در رونمایی از قدرتی مطلق در برابر همه چیز و همه کس می‌داند که وجه دیگر آن معناپذیری اختیار و انتخاب در وادی بی‌مرگی است. در واقع مرگ دروسیلا عاملیتی برای کالیگولا می‌شود که به پدیده مرگ واکنش نشان دهد. بنابراین نمی‌توان این موضوع را نادیده انگاشت که اضطراب از مرگ و چگونگی مواجهه با آن، همیشه در طالع این کاراکتر نقش تعیین‌کننده داشته است. این مرگ کاراکتر دروسیلا است که او را دچار مفهوم‌زدگی و پوچ‌انگاری نسبت به فضای پیرامون و در ستیز همیشگی با دنیا کرده است و از او شخصیتی ساخته که قساوت و پلیدی در او امری عادی برایش قلمداد می‌شد. باید گفت که آلبر کامو در نگارش متن از جايی به بعد ایده‌های اگزیستانسیالیستی‌اش را در جنون کالیگولا متجلی می‌کند و با دست گذاشتن بر بُرش تاریخی از بیوگرافی این کاراکتر سیری از عصیان تا دیوانگی و سرحد جنون و درنهایت آزادی بی‌قید و شرط او را از منظر بی‌اهمیت شدن جهان ترسیم می‌نماید. از طرفی از متن نمایشنامه می‌توان این موضوع را دریافت کرد که مرگ دروسیلا باعث شده که او دیگر در ردای یک امپراتور عادی جلوه نکند و به یک قاتل خونخوار تبدیل گردد و این استحاله و دگردیسی حاصل رویایی با حقیقت غیر قابل انکار و غیر قابل اجتناب مرگ برای او است.


 آلبر کامو در مورد شخصیت کالیگولا این‌گونه ابراز داشته است که «او مردی است که شور زندگی او را تا جنون تخریب به پیش می‌راند. مردی که از بس به اندیشه خود وفادار است، وفاداری به انسان را از یاد برده است. کالیگولا همه ارزش‌ها را مردود می‌شمارد. اگر حقیقت او در منکر شدن خدایان است، خطای او در انکار انسان است. این موضوع را متوجه نمی‌شود که اگر همه چیز را نابود کند، ناچار است در آخر خود را نابود نماید. این سرگذشت انسانی‌ترین و فجیع‌ترین اشتباهات است.» 

 اما نمایش «کالیگولا» به کارگردانی رویا اسدی که در صحنه تماشاخانه ایرانشهر به اجرا رفته است، این قابلیت را دارد که در مقام قیاس و شبیه‌سازی با حکومت‌های خودکامه و توتالیتر قرار گیرد. از آنجا که در شخصیت‌پردازی این کاراکتر سفاک و همسان با ضحاک، جنون کشتن دیگران به مثابه کارکردی هویتی است، جنایت‌های او تحت لوای خودقانون‌پنداری‌اش، همچون دولت‌های دیکتاتوری به مرور شکلی عرفی به خود می‌گیرد. به نظر می‌رسد نمایش در نمایاندن ترس و هراس از مرگ این کاراکتر و انکار مرگ خودش، دراماتورژی عجولانه‌ای داشته است، به نحوی که پیام واضحی درخصوص آنکه این شخصیت به چه دلیل تمایل دارد مرگ دیگران را در سیطره اختیار و مونوپول خویش قرار دهد و به نوعی مرگ اطرافیان را به بازی بگیرد، به مخاطب به وضوح صادر نمی‌کند و در نتیجه قتل‌های خودسرانه او نیز شکلی صرفا ظاهری و فاقد عمق به خود می‌گیرد. به تبع آن تماشاگر در کنکاش هرج و مرج رفتاری او و اعمال شرورانه و بی‌منطقش به پاسخ شفافی از منش فکری‌اش نائل نمی‌شود


نمایش کالیگولا، در رابطه‌‌سازی بین شخصیت‌های داستانی‌اش دچار نوعی سراسیمگی شتاب‌زده شده است، به‌طوری که نمی‌توان به‌طور قطع به دلايلی چون بی‌علتی قتل‌های کالیگولا، جاه‌طلبی‌اش را در قدرت‌طلبی، یا ابزوردیسم افعالی‌اش را در پس مرگ خواهرش را، یا دست یازیدن او به موهبت آزادی بی‌چون و چرا دست یافت. حتی میان پرده‌های مختلف این نمایش که با استفاده از ویدیو بک پروجکشن قصد بر آن داشته است که احتیاج و نیاز این شخصیت در دستیابی به ماه را به عنوان بی‌توجهی‌اش به داشته‌های فعلی‌اش و ولع او در رسیدن به محالات را نمایش دهد، به صورت الکن و سهل‌انگارانه و در اندازه چند حرکت فرم با بازی میکائیل شهرستانی در نقش کالیگولا باقی بماند.

بیشتر بخوانید:  نقد نمایش‌های روی صحنه


 اینکه کارگردان این نمایش، این شخصیت را در سراسر روایت نمایش که می‌بایست در طلب ماهی که نمادی از ابدیت و نامیرایی باشد را محدود به چند صحنه و دیالوگ قلیل شده نماید، سخن نمایشنامه را ناخواسته ابتر کرده است و باید اذعان داشت اینکه در طول نمایش این کاراکتر در پی تملک ماه است و آخرین میعادگاه خوشبختی و جاودانگی و توانمندی را در آن می‌بیند، جای پرداخت بیشتری از منظر دراماتیزه کردن متن مي‌طلبد. تماشاگر در طول نمایش شاهد دیگر‌کشی‌های فراوانی از سوی کالیگولا ست؛ از قتل پاتریکیوس به ظن وفادار نبودن به وسیله زهر تا قتل معشوقه‌اش یعنی کاراکتر کائسونیا (با بازی رها خدایاری) با روش خفه کردن و... ولیکن کشتن زیردستان کالیگولا در پی‌ریزی لحظه‌ای دراماتیک به اوج‌گاه خود نمی‌رسد و به صورت آنی و بدون مقدمه‌چینی روی می‌دهد. حتی موقعیت‌های ونوس شدن کالیگولا و خدایی کردن او بر زیردستانش و همچنین آگاهی از توطئه قتلش توسط شخصیت اسکیپیون به خاطر تقاص پدرکشی آنچنان که باید تکان‌دهنده و قابل تامل نمی‌باشند و صرفا در راستای قصه‌گویی پیرنگ‌وار نمایشنامه آشکار و هویدا می‌گردند


 در مقام مقایسه با اجرای همین نمایشنامه، اگر در اجرای نمایش کالیگولا از همایون غنی‌زاده، دراماتورژی و نگاه کارگردان به متن حرف اول را می‌زد و سبب‌ساز ارتباط‌گیری بهتر مخاطب با متن شده بود، در اجرای فعلی، دراماتورژی موجب شده است که حرف درخوری از متن به دلیل چند پاره شدن آن باقی نماند و فهم روان‌کاوانه کالیگولا و درک چرایی اعمال او با سوال و اما و اگرهای فراوانی همراه شود. پیامد آن گاهی اوقات از سر و ته زدن متن در وادی دراماتورژی نه تنها به نمایش ریتم نمی‌بخشد و ضرباهنگ آن را تسریع نمی‌کند، بلکه به صورت ابزاری در ضدیت هدف خود و به صورت پارادوکسیکال قد علم می‌کند و شکلی ضدریتمیک به خود می‌گیرد. حتی موسیقی همراه‌ شونده با نمایش نیز پتانسیل فضاسازی و تراژیک نمایی احوالات مترتب بر هیولای خونخوار نمایش را ندارد و به صورت یک المان تزيینی شده به کار رفته است. شاید این نمایش نیاز به شکستن این نوع از خودآیینی و سادیسم رفتاری بیشتری می‌بود تا خشونت و تحقیر کردن‌های کالیگولا را به عرش ببرد تا برای مخاطب اختلال سایکوتیک او محرزتر شود. حتی نمایش در به‌‌کارگیری بازیگرانی که در نقش خدمتکار ایفای نقش داشته‌اند، توجه چندانی به بدن منعطف و بیان رسای آنها که باید در خدمت درام باشد، نشده است؛ طوری‌که حتی صدای رژه قدم‌ها دو کاراکتر نیزه به دست (محافظان دربار) با یکدیگر ژوست و کوک نشده است.


 نمایش «کالیگولا» می‌توانست به تاثیرگذاری احساساتی چون یأس، شیدایی، ناامنی، سرکشی و طغیان بر فردیت این کاراکتر در فضایی هیچ‌انگارانه دقت نظری بیشتر و رویکرد عمیق‌تر داشته باشد تا جنایت‌های بی‌ثمر او هم‌عرض درونیاتش توجیه شوند. قدر مسلم تجربه کردن رهایی برای این کاراکتر تمامیت‌خواه، زمانی مفهوم حقیقی به خود می‌گیرد که چینش اتفاقات و روابط در راستای ناپایداری‌های درونی و پیش‌بینی‌ناپذیری این شخصیت باشند. در چنین شرایطی بود که به عنوان مثال، شنیده شدن صدای دهل در موعد به هیات ونوس در آمدن کالیگولا مکان‌مند و ‌زمان‌مند می‌شد و به غایت هدفمندی خود می‌رسید تا آنجا که حتی در هندسه صحنه نیز به طراحی میزانسن‌های نمایش در قالب ورود و خروج‌های کاراکترها در دو طرف جایگاه مخاطب و جابه‌جایی چندباره تخت لته‌ای بسنده نمی‌کرد. از همین رو است که پایان‌بندی نمایش به شکلی فوری و بدون انتقال این پیام که مرگ برای کالیگولا نوعی آزادی محسوب می‌شود، به فرجام خود می‌رسد. در پایان باید ابراز داشت که نمایش کالیگولا اثر رویا اسدی نشان داد عشق به تئاتر کافی نیست و نیاز به تشنگی در ایده‌پردازی در تمامی ابعاد دارد تا مخاطب را سیراب کند؛ در غیر این صورت بازیگران در کادرهای خارج از قاب‌بندی نور قرار می‌گیرند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آریو راقب کیانی