نماهای کوروئیدا تداعی‌کننده شرایط حسی دردناکی است که یومیکو از سر گذرانده است. زنی سوگوار در میان دریا و ساحل که توان حرکت را از دست ‌داده و سرپا ایستاده و خشکش زده است.سکانس روبه‌رو شدن یومیکو با همسر شعری دردناک در تشریح وضعیت انسان‌های گم‌شده‌ای که نسبت به همه بیزارند و در همان لحظه تمایل شدیدی به پناه ‌بردن به همان انسان‌ها دارند.
 چارسو پرس: روزی می‌رسد؛ آدمیزاد یک آن مکث کرده و با خویش این پرسش را در میان می‌گذارد! آیا من زنده‌ام و در حال تجربه زندگی هستم؟ این پرسش عمیق بنیان‌افکن همیشه روی گرده آدم سنگینی می‌کند. کجا من از قطار زندگی پرت شده‌ام و حالا کجا هستم. مسافر قطار وقتی غرق در خیال از پنجره به عمق ابدیت، زل می‌زند؛ بین ایستایی خود و حرکتی که از پنجره می‌بیند تجربه‌‌ای دوگانه از سر می‌گذراند. او به صندلی خود تکیه داده؛ ولی به سرعت در حال حرکت است و ادراکی از محیط پیرامون ندارد. اطراف را می‌بیند و نمی‌بیند. در محیط پیرامون خود هست ‌و نیست. وضعیت دوگانه‌ای را در میان‌بودگی تجربه می‌کند

 موباروسی اثری از هنرمند ژاپنی به نام هیروکازو کوروئیداست. دختری که در طول زندگی خویش به دلیل اصابت شدید فقدان دوست‌داشتنی‌ترین شخصیت‌های زندگی خود دچار اضطراب میان‌بودگی می‌شود. بعد از رویارویی با فقدان عزیزان خود که وجودش را مملو از پرسش کرده‌اند؛ گویی زمان بر او سپری نشده و در گوشه‌ای از زندگی مچاله و کنش‌مندی خود را از دست ‌داده است. یومیکو گم می‌شود؛ ولی نه در یک شهر یا مکان مشخصی، او در زمان گم شده و زمان در وجود او کارکردش را از دست می‌دهد.

 در این فیلم چند برهه متقاطع از زندگی یومیکو را مشاهده می‌کنیم. ابتدا برهه نوجوانی که مادربزرگ آنها را ترک می‌کند. مادربزرگ قصد کرده در خانه خود میزبان و مهیای مرگ باشد. پدر و مادر یومیکو در منزل نیستند و مسوولیت مقابله با این رفتن به دوش او است. او تمام تلاشش را می‌کند؛ ولی موفق نمی‌شود. مادربزرگ در روی پلی شیب‌دار از عمق قاب در پرسپکتیو نما خارج می‌شود. دختر نوجوان در چنگال کشمکشی کودکانه و هولناک اسیر می‌شود. از طرفی به‌ خاطر رفتن مادربزرگ ترس از سرزنش پدر و مادرش داشته و از طرفی توانایی روبه‌رو شدن با این از دست دادگی را ندارد. شب مجددا به صحنه خداحافظی باز می‌گردد؛ ولی دیگر خبری از محبوب از دست‌ رفته نیست. اصابت فقدان مادربزرگ دختر را از پای درآورده تا اینکه تلاش می‌کند با دلگرمی به عشقی دیگر، عشق از دست ‌رفته را جبران کند. در این برهه زمانی هیروکازو کوروئیدا دو نگاه یومیکو و پسرک دوچرخه‌سوار بازیگوش را با یکدیگر گره می‌زند. فید سیاه پایان این برهه زمانی از زیست دختر و از طرفی آغاز زندگی او با همان پسرک دوچرخه‌سوار است. در فید سیاه گفت‌وگویی شنیده می‌شود. شخصیت خوابی که دیده را برای دیگری تعریف می‌کند. این تردید به جان مخاطب افتاده و مرز میان واقعیت و خیال از بین برداشته می‌شود. میان‌بودگی به جان مخاطب سرایت می‌کند.

 همسر می‌گوید روح مادربزرگت در من دچار تناسخ نشده؛ ولی کوروئیدا به خلاف این سخن باور دارد. قرینه قاب با عمق زیاد از رفتن مادربزرگ و محو شدنش به قاب مشابهی در این فیلم بدل می‌شود. همان‌گونه که مادربزرگ با پاهای خسته تلاش می‌کند پشت به قاب از عمق آن خارج شده و محو شود، پسر دوچرخه‌سوار که حالا برای خود مردی شده از عمق قاب به سمت راوی آمده و تداعی تناسخ می‌کند. این درون‌مایه تکرارشونده در آثار کوروئیداست که در هر یک از آثار خود نسبتی با بحث تناسخ ایجاد می‌کند. در این فیلم از یک امر فلسفی صرف‌نظر کرده و تناسخ را به تعبیر دیگری تبیین می‌کند. شیفتگی یومیکو به مادربزرگ و عشق عمیق او به شخصیت همسر سرایت می‌کند.

 فی‌الواقع در این فیلم ما شاهد یک تناسخ عشقی هستیم. شیفتگی شخصیت به یک انسان در زمان فقدانش از بین نرفته، بلکه آن شیفتگی و عشق به دیگری سرایت کرده است. حالا نه‌تنها یومیکو تالم خاطر گرفته، بلکه دوباره می‌تواند زمان و زندگی را در آغوش بگیرد. کوروئیدا با عنصر ایجاز تلاش می‌کند، فواصل زمانی زندگی یومیکو را با این حس و تجربه گره بزند. زمان از فقدان مادربزرگ تا ازدواج موجز شده است. زمانی طعم بودن و زیستن را می‌چشد که دوست ‌داشتن و دوست داشته شدن را تجربه می‌کند. کوروئیدا باور دارد این دیالکتیک می‌تواند نبودن را به بودن تبدیل کرده و هر زمان یکی از پایه‌های این امر لنگ بزند، فرد در زندگی نیست شده و مرز میان واقعیت و خیال را از دست می‌دهد. با گفت‌وگو در فید سیاه که به خواب یومیکو اشاره می‌کند، مرز میان واقعیت و خیال از بین می‌رود. تصاویری که از رفتن مادربزرگ مشاهده کردیم، واقعیت داشت یا صرفا خواب شخصیت اصلی فیلم بود. این پرسش کنار مخاطب می‌نشیند. کوروئیدا با نمای دور زندگی عاشقانه یومیکو و همسرش را نشان می‌دهد زن ‌و شوهری که شیفته یکدیگرند و سرخوشی کودکی در آنها موج می‌زند. در وهله اول به نظر می‌رسد تاکید کوروئیدا به اجسام خاص، صرفا توصیفی، انتقالی و عاری از حس دراماتیک است.

 تاکید بر دوچرخه همسر، دالان‌هایی که شخصیت‌ها در نمای دور از آن رفت‌وآمد می‌کنند. این دالان‌های زیر پل چه رمزی دارد که در آثار کوروئیدا تکرار می‌شود. نمایی در این فیلم با نمایی در فیلم هیولا شبیه یکدیگرند، دو کودک به سمت عمق قاب در دالان زیر پل در حرکتند و عمق قاب مملو از زیبایی و روشنایی است. در ادامه تاکید بر کلیدِ قفل دوچرخه، رخت‌آویز ایوان خانه، چتر و هر یک از اجسام و موقعیت‌هایی که در این برهه زمانی زندگی یومیکو با تاکید نشان داده می‌شود. در یک روز عادی ضربه هولناکی بر پیکر زیست یومیکو برخورد می‌کند. همسر در ساعت غیرمعمول به منزل آمده و چتر خود را با خود می‌برد. نمای تکرارشونده تکرار می‌شود. یومیکو و مخاطب با یکدیگر نمای با عمق را در حالی که شخصیت در انتهای آن محو می‌شود، مشاهده می‌کنند. نمای نزدیک از اجسام دلهره‌آور است و خبر از اتفاق بدی می‌دهد. نمای رخت‌آویز در باران، نمای داخل خانه یومیکو و نماهای نزدیک دیگر بدون اینکه سخنی به میان بیاورند در حال شیون و فریادند. همسر یومیکو خودکشی کرده است. سطوح کشمکش هولناکی گریبان زن را می‌گیرد. از طرفی پرسش فلج‌کننده چرایی خودکشی همسری که تصور می‌کرد رازی با خود ندارد. از طرفی فقدان حضور همسر و روبه‌رو شدن با ادامه زندگی که لحظه‌ای از حرکت باز نمی‌ایستد تا با انسان همدردی کند. فرزند چند ماهه او از طرفی و از طرف دیگر خط باریک کشمکشی که از آغاز فیلم ایجاد شده و مثل خوره بر جان روح یومیکو می‌افتد.

 یومیکو در نمای ابتدایی فیلم در آیینه نگاه می‌کند و این مشاهده به تعقیب مادربزرگ کات می‌خورد. او در نمایی دیگر در ترک دوچرخه همسر از دیدن کک و مک‌های صورتش در آیینه با همسرش صحبت می‌کند. او درگیری درونی فلج‌کننده‌ای را با خود حمل می‌کند. پرسشی که با خود همراه دارد. نکند این رفتن‌ها طرد شدن باشد و من نقصی در وجودم دارم که آنها از من بیزارند. این کشمکش‌ها و اصابت این دو فقدان منجر به ایستایی زمان برای شخصیت می‌شود. کوروئیدا مجدد از عنصر ایجاز استفاده می‌کند تا ادراک شخصیت از محیط پیرامونش را در زمان نا زیستن پرداخت کند. قصد کوروئیدا از کاشت آن فید سیاه و بحث خواب اینجا برداشت می‌شود. یومیکو عالم خیال و واقع را گم می‌کند. در عالم واقع شخصیت فعال است و می‌تواند نسبت به پدیده‌ها و رویدادهای اطرافش کنش انجام دهد در حالی که در عالم خواب‌ و خیال انفعال محض است. با از بین ‌بردن این مرز، رویداد‌ها یکی پس از دیگری در زندگی یومیکو اتفاق می‌افتد؛ ولی او نسبت به هر یک از آنها انفعال محض دارد. باتوجه‌ به این امر ادراک حسی و تجربه او تعلیق می‌شود و کارکرد زمان از دست می‌رود. در توالی رویداد‌ها با عنصر ایجاز سال‌ها می‌گذرد و پسر بزرگ شده است. همان‌طور که ما هیچ ادراک و تجربه‌ای از این سال‌ها به دست نمی‌آوریم گویی شخصیت هم در این سال‌ها تجربه‌ای را از سر نگذرانده و زندگی‌اش قابل اعتنا نبوده است.

بیشتر بخوانید: کدام فیلم‌های هیروکازو کورئیدا برای شناخت سینمای او مناسب هستند؟


در این انفعال شخصیت صرفا مشاهده‌گر است. همان‌طور که دیدن با مشاهده کردن متفاوت است. دیدن با ادراک و مشاهده صرف با فقدان ادراک همراه است. او در گوشه‌ای از زمان خودش را گم کرده و توان ادامه زیستن از او سلب شده است. تلاش می‌کند با پناه‌ بردن به اجسام، روایت گذشته و روایت خودکشی شوهرش را بازسازی کند؛ ولی هر میزان که این کنش بیشتر انجام می‌شود، بیشتر ناامید می‌شود. مجددا کوروئیدا با استفاده از نمای نزدیک از این اجسام، خلأ ایجاد شده در زندگی یومیکو را پرداخت می‌کند. هر یک از این اجسام، رنگ‌ها و حتی صداها او را وارد دالان گذشته می‌کند. صدای رادیو همسایه شنیده می‌شود. رنگ سبز دوچرخه دیده می‌شود. دوچرخه وجود دارد؛ ولی همه اینها با حال و هوای گذشته تفاوت فاحشی دارند. روح از وجود تمام این اجسام خارج شده و به پیکری بی‌روح بدل شده‌اند. تلاش می‌کند با سوار شدن بر دوچرخه و حرکت کردن در مسیر تکراری دوچرخه‌سواری شوهرش، روایت رفتن او را بازسازی کند؛ اما ناکام‌تر از سابق تن به ادامه زندگی و زمان می‌دهد. تن‌دادگی به زمان در این میان‌بودگی او را به مشاهده‌گری صرف بدل می‌کند. ازدواج می‌کند، با دختر همسر آشنا می‌شود، قدم می‌زند، زندگی را رتق‌وفتق می‌کند؛ ولی این پرسش دست از سر او بر نمی‌دارد. کوروئیدا عامدانه از او فاصله می‌گیرد. زندگی را در قسمتی دیگر از جهان پیرامون یومیکو نشان می‌دهد. دو کودک مشغول بازی و فارغ از این دنیا هستند.

 پدر همسر ساعت‌ها می‌نشیند و به فکر فرو می‌رود. همسایه‌ها هر یک به رتق‌وفتق امور زندگی خود می‌پردازند. یوکیمو هم شبیه کسی که خواب می‌بیند در نمای دور مشغول مشاهده آدم‌هاست. ادراکی نسبت به محیط پیرامون ندارد. در رابطه‌ با همسر جدید هم شکاف هولناکی دیده می‌شود. عشق‌بازی از سر وظیفه، کار از سر وظیفه، خندیدن‌های از سر اجبار و حتی خوردن‌هایی که بیشتر به رنجی افسارگسیخته شبیه است. کوروئیدا در کارگردانی تلاش کرده گم ‌شدن یومیکو را با نمای دور در محیط و زمانی که شخصیت به خودش آمده و قصد دارد به جست‌وجوی پاسخ پرسش‌اش برود در نمای نزدیک مابه‌ازا تصویر کند. بعد از مدتی او را در نمای نزدیک می‌بینیم. زمانی‌ که عنان از کف داده و به دنبال یافتن خویش به محل خودشان آمده است. به کافه‌ای که شب قبل از مرگ همسر با یکدیگر به آنجا رفته بودند، می‌رود و تلاش می‌کند در موقعیت‌هایی که با شوهرش بوده حضور پیدا کند. -چرا اجسام انسان را به یاد انسان از دست داده رهنمون می‌کنند- در گفت‌وگو با صاحب کافه و چرایی مرگ نمای نزدیک از صورت شکسته و درهم موباروسی را مشاهده می‌کنیم. گم‌شدگی و یافت‌شدگی در این فیلم برای موباروسی با نمای دور و نزدیک رمزگذاری شده است.در جست‌وجوی چرایی مرگ به علت برگشت شوهر جدید به شهر کودکی‌اش پی می‌برد.

 شوهر موباروسی هم حالی شبیه حال او دارد. دو انسان که در گوشه‌ای از زمان گیر افتاده و دیگر توان ادامه زندگی از آنها سلب شده است. دو انسان با دو جهان در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. موباروسی شوهر جدیدش را دروغگو خطاب می‌کند. دوبار پشت یکدیگر این دیالوگ تکرار می‌شود. تداعی‌کننده فروپاشی شخصیتی موباروسی است. آتش‌فشان حسی که بعد از تصادم با اتفاق‌های دشوار دچار فروپاشی می‌شود. سکوت میان آن دو خفقان‌آور و فراگیر می‌شود. یومیکو فردای آن سکوت از خانه بیرون می‌زند. حالا تلاش می‌کند جسمش را در طبیعت پیرامونش گم کند.

 نماهای کوروئیدا تداعی‌کننده شرایط حسی دردناکی است که یومیکو از سر گذرانده است. زنی سوگوار در میان دریا و ساحل که توان حرکت را از دست ‌داده و سرپا ایستاده و خشکش زده است.سکانس روبه‌رو شدن یومیکو با همسر شعری دردناک در تشریح وضعیت انسان‌های گم‌شده‌ای که نسبت به همه بیزارند و در همان لحظه تمایل شدیدی به پناه ‌بردن به همان انسان‌ها دارند. تمایل و بیزاری در آن به بیننده سرایت می‌کند.یومیکو فریاد می‌زند.سر خود، شوهر و جهان. (چرا خودشو کشت؟) و هنرمندی کوروئیدا در خلق این موقعیت انسانی ستودنی است. همسر هم بدون اینکه پاسخ پرسش او را بدهد، پرسش خود را فریاد می‌زند.این دیالوگ آنها را به آرامش و یکدیگر می‌رساند. دو پرسشی که با فریاد بر سر یکدیگر فرود می‌آورند و به راستی پرسش‌هایی که پاسخی برای آنها یافت نمی‌شود... .
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محسن بدرقه