اختصاصی سایت خبری تئاتر/غلامحسین دولتآبادی/ آراز بارسقیان: تذکر: دکتر استوکمان در نمایشنامهی دشمن مردم هنریک ایبسن، خطاب به مسئولان و مردم شهرش ابتدا گوش زد کرد، بعد خواست چیزی در این باره بنویسد، سپس فریاد زد که "آبهای این شهر آلودهاند و نه تنها بیماران را درمان نمیکند بلکه به بیماری آنها میافزاید" او میگفت "خواهناخواه این آبهای زیرزمینی آلودهاند و باید این را به همه اعلام کرد." استوکمان میدانست با همه گیر شدن این خبر اقتصاد شهر نابود میشود اما او پزشک بود، قسم خورده بود که بر سر شرافت زندگی و مومن بودن خود بایستد.
پس تصمیم گرفت وارد باند و دار و دستهی شهردار و روزنامهچیهای شهر نشود. در حقیقت او پزشکی بود که سعی نمیکرد مردم را فریب دهد. او میتوانست با مظلوم نمایی و فریب مردم برای خود بزرگواری بخرد. او میتوانست در جمعهای کوچک و بزرگ گل سر سبد مجلس باشد، او میتوانست به عنوان تنها پزشک معتمد شهر مطرح باشد و همه به "پاس سالها خدمات بیدریغش به مردم او را سرکوب و انکار نکنند".
اما او دکتر استوکمان بود، نمیتوانست به غیر از حقیقت چیز دیگری بگوید؛ چون قسم خورده بود. "آقایان بالا بروید پایین بیاید آبهای زیرزمینی شهر آلوده است. با فحش دادن به من و امضا جمع کردن علیهی من و پاک کردن صورت مسئله این آبها سالم و پاکیزه نمیشود. پس بهتر است فکری به حال تصفیهی این آبهای آلوده بکنیم." ولی شهردار و دار و دستهی حق به جانبش با کمک روزنامهچیها خواستند صدای استوکمان را خفه کنند، به صورتش اسید بپاشند و زخمی بهش بزنند تا صدای سوزش و دردش در مغز استخوانش لانه کند. ولی استوکمان بر سر حقیقت پافشاری کرد و معامله نکرد و شد دشمن مردم...
مقدمه
باورش بسیار سخت است، آن هم در سالن اصلی تئاتر شهر، جایی که روزی صعود مقاومت پذیر آرتو اوئی اجرا شد، جایی که بیتوس بیچاره و سه خواهر و هملت و الخ اجرا میشد. سالنی که آن را حتی برای باغ آلبالوی رکن الدین خسروی هم ندادند، به افرای بیضایی هم ندادند، شاید فقط حمید سمندریان بود که هر ده سال یک بار گذارش به آنجا میافتاد.
آنجا با صحنهای مواجه بودیم مملو از آلات موسیقی. انگار سالن تئاتر تبدیل به سالن کنسرت شده و جایی جز آوانسن برای بازیگران باقی نمانده. عین کنسرتهای موسیقی آنقدر باید صبر کرد تا تماشاگران یکی یکی از راه برسند و رو صندلی خود جاگیر شوند تا اجرا با تاخیر بیست دقیقهای شروع شود. همیشه فکر میکردیم فرق تئاتر با جاهای دیگر این است که وقتی دیر برسی راهت نمیدهند، نه اینکه آنها منتظر باشند تا شما بیایید و به تماشای موسیقیـنمایششان بنشینید تا شروع کنند. ظاهراً این بار هم حرف، حرف زنده کردن نوستالژیهاست؛ گویا رگ خواب ما را پیدا کردهاند. یکی آن طرف برای ما کارتون پلنگ صورتی اجرا میکند، یکی دیگر زورو را محاکمه میکند، یکی دیگر خاطرهی "ایرانـاسترالیا" و گل خداد عزیزی را زنده میکند، آن یکی هم زنان شکسپیر به عنوان دورهمی یک جا جمع کرده (از همین دورهمیهای خودمان!)، آن یکی دیگر هم دارد خاطرهی الیور کوچولو را که "به خاطر یک کاسه غذای بیشتر" تنبیه شد زنده میکند.
از خودت میپرسی این طرف چه خبر است؟ "موسیقیـنمایش" دیگر چه صیغهای است که تا حالا صرف نکردهام؟ خُب باید منتظر ماند تا دید بازگشت پرهیاهوی یکی از آن "چند صدای حذف شدهی" به مام وطن چه سوغاتی از آن سوی آب برایمان دارد. آیا قرار است شاهد بازگشت قهرمانانهای در هیأت "موسیقیـنمایش" به سالن اصلی تئاتر شهر باشیم؟
کل ماجرا از این قرار است؛ یک سری تصاویر کدر و نوستالژیک شدهای از فیلمهای ایرانی دهههای گذشته، اجرای قطعات زندهی موسیقی با تکخوانیهای زن و مرد، گاهی هم همخوانی زن و مرد، در کنارشان خُرده آیتمهایی شبیه میان پردههای تلویزیونی و البته یک نیم خط داستانی بسیار کم رنگ هم برای خالی نبودن عریضه وجود دارد، قهرمانش هم یکی از مشتریان جدید تئاتر این روزهاست؛ مشتری جدیدی که هم سرمایهگذاری میکند، هم در تئاترهای عامه پسند و ملودارم بازی میکند و هم... بازیگران آیتمها هم که گویا قصد دارند به لهجهی محلی مناطق مختلف ایران صحبت کنند و سفرهی دلشان را باز کنند و از این بگویند که چه بودند و چه شدند. آنها با تقلید سطحی و در آوردن ادای لهجههای مناطق مختلف ایران، به هنرنمایی و شیرینکاری در این آیتمها میپردازند. البته کارگردان و بازیگران کار فراموش کردهاند که همه محسن تنابنده نیستند و نمیتوانند باشند. خلاصه ما با چنین معجونی طرف هستیم. معجونی به نام "موسیقیـنمایش". اما اگر دستاندرکاران این نمایش در ذهنشان به واژهی تئاتر موزیکال فکر کردهاند و خواستهاند آن را برگردان فارسی کنند و اصرار دارند که نمایشنامهشان موزیکال است، ما به آنها میگوییم خیر. (یکی از بازیگران این نمایش در اظهار نظر جالبی گفته بود من خیلی دوست دارم در نمایشهای موزیکال بازی کنم!) این چیزی که اجرا شد تئاتر موزیکال نیست.
بخش اول: تئاتر موزیکال چیست؟
تئاتر موزیکال، یکی از اشکال نمایش است که در اوایل قرن بیستم، در کشور آمریکا رشد چشمگیری داشت و جایگزین اپراهای سنگین برای تماشگران عام شد. گونهای از نمایش که قبل از هر چیزی، بیشتر جنبهی مالی دارد و به عنوان یک نمایش تجاری شناخته میشود. خیلی از تئاترهایی که امروز در برادوی اجرا میشوند از همین گونهی نمایشی هستند. البته این شکل از نمایش به سایر کشورهای جهان نیز صادر شده. انگلستان و فرانسه و ایتالیا و روسیه و ژاپن از مهمترین کشورهایی هستند که این گونه نمایشها در آنها اجرا میشود.
اما ساختارشان؛ موزیکال دارای سه عنصر است: داستان، شعر و موسیقی. که تلفیق این سه عنصر توسط نویسنده و آهنگساز صورت میگیرد. در این نمایشها داستان و شعری که بر اساس آن داستان سروده شده از همه مهمتر است. در واقع ما شاهد داستانهای مستحکم و پررنگی هستیم که ما را به شدت مجذوب خود میکنند و نمایش را پیش میبرند. داستانها پررنگ هستند، اما پیچیده نیستند. قسمت جالب موزیکال، موسیقی آن است. دامنهی موسیقی این نمایش بسیار گسترده است، از قطعات کلاسیک گرفته تا موسیقی جاز، از موسیقی پاپ گرفته تا راک و رپ. در این نمایشها اگر داستان از موسیقی جدا شود، چیزی از اجرا باقی نخواهند ماند به جز حرکات موزون و موسیقیای که به تنهایی محلی از اعراب ندارد. در واقع در تئاتر موزیکال هیچگاه داستان زائده و چیزی اضافی محسوب نمیشود که بشود به راحتی آن را کنار گذاشت و موسیقی نیز کاری جز تداوم داستان ندارد و البته آن هم به زبان خود.
هیچگاه در نمایش موزیکال، بازیگران از میکروفون استفاده نمیکنند و باندهای بزرگ در کنار صحنه قرار نمیگیرد و ادوات و آلات موسیقی به سادگی قابل رویت نیستند و آوازخوانها خود بازیگران هستند، نه خوانندگانی مشغول اجرای کنسرتی ارزان. آری تئاتر موزیکال این است. فیلمهای بسیاری بر اساس تئاترهای موزیکال ساخته شدهاند که به راحتی روی همان آیپد قهرمان "موسیقیـنمایش" که از قضا توانایی خوانندگی هم ندارد هم قابل رویت است. حال ما به شما میگوییم این "موسیقیـنمایش" چیست...
بخش دوم: تبارشناسی اضمحلال تئاترهای لالهزار در اواخر دههی سی، چهل و پنجاه
در مرکز اسناد کتابخانهی ملی ایران فایل صوتیای از علی اصغر گرمسیری موجود است که در آن بازگو میکند چگونه تماشاخانههای خیابان لالهزار در دههی سی از تئاتر به دور افتادند و راه سقوط را طی کردند. گرمسیری از دیدارش در پاریس با فتحاله والا، برادر مهندس والا رئیس تماشاخانهی تهران، که آن زمان هنوز دکتر نشده بود یاد میکند. گویا گرمسیری که داشته در بساط کتابفروشان دسته دوم کنار رود سِن دنبال نمایشنامهی فرانسوی مناسب برای آداپته کردن و اجرا در تهران میگشته متوجه میشود که کسی دارد او را صدا میکند، وقتی برمیگردد میبیند فتحالله والا، دانشجوی تئاتر و ادبیات تطبیقی آن زمان، است. از گرمسیری میپرسد که به دنبال چیست؟ گرمسیری هم برایش توضیح میدهد که دنبال چیست. والا لبخندی میزند و میگوید که این کارها فایدهای ندارد و مردم ایران "تئاتر نمیفهمند" و به این چیزها علاقه ندارند و او میداند رگخوابشان چیست. او میگوید در پاریس نمایشهایی اجرا میشود که شامل موسیقی و رقص و آواز و قطعات نمایشی است و تاکید می کند وقتی به تهران برگردد این نمایشها را جایگزین نمایشهایی که گرمسیری و دوستانش اجرا میکنند، میکند. این دیدار مربوط است به اوایل دههی سی. دو سه سال بعد فتحالله والا که حالا دکتر والا شده، جانشین برادرش در تماشاخانهی تهران میشود. اینجاست که کمکم پای رقاصان فرانسوی و اسپانیایی و لبنانی و الخ به صحنهی تماشاخانهی تهران باز میشود و پایهای میشود برای نمایش "بزن بریم آمریکا". نمایشی که رسماً آغازگر دوران سیاه تئاتر لالهزار است. تئاترهای دیگر هم برای رقابت و درآمد بیشتر به فکر استفاده از الگوی تماشاخانهی تهران میافتند.
اما نام این الگو چیست؟ آتراکسیون.
بخش سوم: آتراکسیون چیست؟
آتراکسیون شامل تکخوانی خوانندگان زن و مرد با همراهی موزیسینهای قابل رویت در روی صحنه، به همراه قطعات فکاهی و عملیات ژانگولر و شعبدهبازی و رقصها محلی و مد روز همهی ملل و اقوام است، با همراهی یک نمایش کمدی سی تا چهل دقیقهای.
این چنین بود که گرمسیریها و حالتیها و فکریها صحنه را بوسیدند و از تئاتر کنار رفتند چرا که به نظرشان صحنهی مقدس تئاتر دیگر آلوده شده است و جایی برای آنها نیست. آنهایی که توانستند به سینما پیوستند تا شرافت خود را حفظ کنند، هر چند که آن زمان سینما هم چندان آبرومند نبود، آنهایی که نتوانستند در گوشهی خانه ماندند و دق کردند. نمونهاش علی دریابیگی که به زادگاهش گیلان پناه برد و به دامداری مشغول شد.
بر طبق توضیحات فوق و آنچه در سالن اصلی تئاتر شهر دیدیم شباهت زیادی میان نمایش "ترانههای محلی" نوشته و کار "محمد رحمانیان" و آنچه که در تئاترهای لالهزار به آتراکسیون موسوم بود وجود دارد. و عجب است که چرخ تاریخ میگردد، میگردد و میگردد تا در مرداد ماه 1393 دوباره بعد از شصت سال آن دوران سیاه تئاتر لالهزار را تکرار کند. و جالب است که این روند قرار هم نیست قطع شود.
اما یک فرق اساسی میان گردانندگان آتراکسیون و دستاندرکاران نمایش "ترانههای محلی" وجود دارد. آنها هیچ ادعایی نداشتند که کار ارزندهای ارائه میدهند. به خود و تماشاگران دروغ نمیگفتند. آنها میگفتند ابتدا برای سرپا ماندن و بعدتر برای درآمد بیشتر این کار را میکنند. آنها برخلاف دستاندرکاران نمایش "ترانههای محلی" داعیهی روشنفکری نداشتند و مخالفخوان نبودند و به آنچه بودند اعتراف میکردند. آنچه امروز اسفناک است ظهور و بروز آتراکسیون در جامعهی جعلیِ فاخر با رنگ و بوی ترانههای محلی و طمع نوستالژی است.
بخش چهارم: نتیجهگیری
در نتیجه چیزی، شکلی، ژانری، صیغهای به نام "موسیقیـنمایش" وجود خارجی ندارد و این همان آتراکسیون خودمان است که در بروز مجددش میتوان آن را "نئو آتراکسیون" نامید. این نئو آتراکسیون که با موفقیت مالی مواجه شده به زودی فراگیرتر از اینی خواهد شد که در این یکی دو ساله شاهدش بودیم و الگویی تمام قد میشود برای همهی کسانی که بدشان نمیآید تئاترهای روزهای سیاه آتراکسیون را یک بار دیگر تجربه کنند و جیبهایشان را از ریال این ور پرکنند و آن ور به دلار خرج کنند و افسوس که باقی میماند این است که تئاتر ایران این روزها، هر روز نحیف و نحیف و نحیفتر میشود و میتوان گفت جریانی که امروز بر تئاتر ایران حاکم است بیبروبرگرد منجر به فروپاشی دست آوردهای سالیان دراز آن خواهد شد. و انگار این جریان را سر بازایستادن نیست.
نمایشهای عاشقانههای ناآرام و همین کار تازهی هامون بازها با مختصاتی کمی متفاوت اما در ساختار یکشکل دارد تئاتر ما را پر میکند و این بار نوبتش است که از سینماهای سطح شهر و سالن اصلی تئاتر شهر به بزرگترین و اصلیترین سالن شهر یعنی تالار وحدت کشیده شود. یعنی از عناصر مشترک تمام آنها استفاده از نوستالژی است. خواه ترانههای محلی باشد خواه قدیمی خواه فیلم هامون باشد خواه فیلمهای عاشقانهی کلاسیک و دیگری شباهت پیدا کردن زیاد اینها عجب این است که همگی به جد در این زمینه گام برمیداریم و نهایت کوشش خود را برای از اعتبار انداختن تئاتر به کار میبریم.
و من التوفیق
25 مرداد 1393
بازنگری مرداد 1394
درباره نمایش «اولئانا» به کارگردانی علیاکبر علیزاد/ درباب منفور بودن قدرت
همایش ملی گفتمان تئاتر دینی آغاز به کار کرد
«کافه فرانسه» با دو روز تأخیر به صحنه میرود
خلق عروسکهای غولپیکر ایرانی در ساحل اروند
«چلچراغ » استاد محمد خوانش میشود
خوانش «سرمه» در فرهنگسرای سرو
«عشق سالهای وبا» شنبه هم اجرا میشود
آغاز اجرای «تارتوف» از ۴ مرداد
«فرشته نگهبان» در چایخانه اداره تئاتر خوانش میشود
همراهی «تیه گراف» با نمایش «ستوان اینیشمور»
آخرین فرصت ارسال اثر به فراخوان پوستر جشنواره کودک و نوجوان
یادداشت کیومرث مرادی برای بازگشت محسن علیخانی به تئاتر