این داستان یک آشنایی ساده و یک‌ عمر زندگی پیچیده است؛ داستان اینکه استاد تعلیق سینما، آلفرد هیچکاک، چطور به دخترک تدوینگر ریزنقش استودیو دل باخت.
چارسو پرس: آلفرد جوان ۲۱ سال داشت که در استودیو «فیموس پلیرز لسکی» به صورت نیمه‌وقت مشغول طراحی عنوان‌بندی فیلم‌ها شد. حقوق ناچیزی از قبل این کار می‌گرفت، اما چون کاری تمام‌وقت هم داشت، برای‌اش مهم نبود. برای دو فیلم یک‌شبه طرح‌هایی زد که مقبول مدیران استودیو افتاد. بعد از اینکه این دو فیلم فروش خوبی در گیشه داشتند، هیچکاک کار تمام‌وقتش را رها کرد و چسبید به کار در استودیو. این اتفاقات برمی‌گردد به نوامبر سال ۱۹۲۰. هیچکاک برای دو سال بعد هم طراحی حروف و عنوان‌بندی تمام فیلم‌های استودیو را انجام داد.

در این ایام هیچکاک حسابی فربه شده بود. اما با آن هیکل تنومند دیوانه‌وار مشتاق یادگیری سینما بود. صبح نفر اول وارد استودیو می‌شد و شب آخرین نفر از در استودیو می‌زد بیرون. هر چیزی که به سینما ربط داشت، نظر هیچکاک را به سمت خود جلب می‌کرد. جز کار طراحی عنوان‌بندی و گرافیک، هر وقت هرجا در استودیو کاری روی زمین می‌ماند، هیچکاک اولین نفر بود که سر می‌رسید تا به آن سروسامان دهد. انتظار زیادی هم نداشت که به مدارج بالایی در سینما برسد.


زندگی هیچکاک نظم سفت و سختی داشت. فیلم می‌دید، فیلمنامه می‌خواند یا فیلم‌های دیگران را بررسی می‌کرد. بیشتر سال‌های عمرش به همین منوال گذشت. هیچ‌چیز در زندگی او مهم‌تر از سینما نبود. نه ازدواج، نه مرگ مادرش که تأثیری عمیق بر او داشت و نه هیچ‌چیز دیگر. زندگی اجتماعی او محدود به چیزها و اشخاص مرتبط با سینما بود.




سال ۱۹۲۱ هیچکاک که هنوز فیلمساز نشده بود، با دختری به نام آلما لوسی ره‌ویل آشنا شد که یک روز از خودش کوچک‌تر بود. آلما تدوینگر بود و منشی صحنه. کار سینما را ۴ سال زودتر از هیچکاک در ۱۶ سالگی شروع کرده بود.


 در آن زمان تدوینگران یکی از عوامل نیروهای خلاق در تولید فیلم محسوب نمی‌شدند. آنها فقط وظیفه بریدن و چسباندن فیلم‌ها را مطابق خواست کارگردان بر عهده داشتند. آلما هم مثل هیچ‌کدام عاشق فیلم دیدن بود و آنقدر به سینما عشق می‌ورزید که پدرش از طریق همسایه‌شان در همان استودیویی که هیچکاک بعدا در آنجا مشغول به کار شد، کاری برای دخترش دست‌وپا کرد.


بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان


یک روز در استودیو هیچکاک به آلما برخورد و نشانی اتاقی را از او گرفت. آرامش و خونسردی منحصربه‌فرد هیچکاک، که او را از دیگر آدم‌های شتاب‌زده استودیو متمایز می‌کرد، در خاطر آلما ماند. بعد از آن ملاقات اتفاقی، هیچکاک و آلما را اغلب با هم می‌دیدند، اما در عمل هیچکاک کاری برای جدی شدن رابطه‌شان نمی‌کرد. تا اینکه سر یک فیلم هیچکاک که دستیار کارگردان شده بود، از آلما خواست تدوینگر فیلم شود. هیچکاک مثل هر مرد مجرد معمولی دیگری نگران توانایی‌اش در تأمین معاش یک زندگی بود و آنقدر صبر کرد تا بالاخره دستیار کارگردان شد و آن موقع جرئت پیدا کرد رابطه‌اش با آلما را جدی کند.



در چند فیلم با هم همکار بودند تا در نهایت در بازگشت از سفری که برای ساخت فیلمی به آلمان رفته بودند، هیچکاک به آلما روی دریای طوفان‌زده در کَشتی درخواست ازدواج داد. دونالد اسپوتو در کتاب «نیمه تاریک نابغه؛ زندگی‌نامه آلفرد هیچکاک» می‌نویسد که آلما که روی بالاترین تخت دیواری کشتی دراز کشیده بود، ناله‌ای کرد، سرش را به نشانه «بله» تکان داد و آروزغ زد. هیچکاک این صحنه را یکی از بی‌نظیرترین صحنه‌های سینمایی عمرش می دانست.


آنها تا هیچکاک ۳ فیلم نساخت با هم ازدواج نکردند. هیچکاک گفته بود: «می‌خواستم اول یک فیلمساز شوم و سپس شوهر آلما. چون احساس می‌کردم به دست آوردن دومی منوط است به اولی.» با این وصلت، بخت آلما برای فیلمساز شدن کاملا از بین رفت. به گفته اسپوتو، ازدواج این دو بیشتر نوعی همزیستی حرفه‌ای بود تا زندگی توأم با شور و عشق. با این حال آنها ۵۰ سال در کنار هم زندگی کردند، با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها، سختی‌ها و شادی‌ها.

هیچکاک آلما را سخت‌گیرترین منتقدش می‌دانست و به تاثیر او بر زندگی و کارش معترف بود، هرچند این اثرگذاری مشهود باعث نمی‌شد که هیچکاک در طول زندگی‌اش از توجه به زنان زیبا و دلربا خودداری کند و کفر آلما را درنیاورد.