در ادامه نگاهی می‌اندازیم به ۲۰ نمای برتر فیلم‌های مارتین اسکورسیزی که بیش از سایر نماهای فیلم‌هایش ویژگی‌های شاخص فیلم‌سازی او را به تصویر می کشانند.
چارسو پرس: نما چیست؟ نما، پلان یا شات از نظر فنی عبارت است از تصویرهایی که بین زمان به کار افتادن تا متوقف شدن دوربین توسط آن ضبط می‌شود. ریشه‌ی واژه‌ی شات به زمان دوربین‌های دستی قدیمی اولیه باز می‌گردد؛ دوربین‌هایی که عملکردی مانند اسلحه‌ها داشتند و با چرخاندن دستیگره شلیک می‌کردند و تصاویر را ضبط می‌نمودند. مجموعه‌ای از نماها در کنار هم قرار می‌گیرند و یک صحنه را تشکیل می‌دهند. از کنار هم قرار گرفتن صحنه‌ها، سکانس شکل می‌گیرد و در نهایت از هم‌نشینی سکانس‌ها یک فیلم سینمایی متولد می‌شود. بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی آن‌هایی هستند که این کارگردان جاودانه به واسطه‌ی آن‌ها توانسته است سبک سینمایی مخصوص خود را در دل تاریخ ماندگار کند.

مارتین اسکورسیزی یکی از کارگردان‌های اصلی موج نوی سینمای آمریکا محسوب می‌شود؛ موجی که از دهه‌ی هفتاد میلادی آغاز شد و تا اواسط دهه‌ی هشتاد ادامه داشت. اسکورسیزی فعالیت‌های سینمایی خود را با فیلم کوتاه آغاز کرد و سپس به واسطه‌ی مستند بلند وارد سینما شد و توانست بلافاصله با چند فیلم ابتدایی‌اش به عنوان کارگردان نظر منتقدان و مخاطبان را جلب نماید. البته در مسیر رسیدن اسکورسیزی به صندلی کارگردانی، چندتن دیگر از کارگردان‌های موج نو آمریکا هم او را یاری دادند؛ کسانی مانند فرانسیس فورد کوپولا، جان کاساویتس و برایان دی‌پالما. نخستین فیلم بلند اسکورسیزی «چه کسی در اتاقم را می‌زند» (Who’s That Knocking at My Door) نام داشت. در همین فیلم اول اسکورسیزی هم می‌توان نماهای درخشانی یافت که به خوبی بیانگر زبان سینمایی اسکورسیزی باشند، اما با توجه به محدودیت‌هایی که در این مقاله با آن مواجه هستیم، هیچ نمایی از این فیلم نتوانست به لیست نهایی بهترین نماهای فیلم‌های مارتین اسکورسیزی راه پیدا کند.

دومین فیلم بلندی که اسکورسیزی جوان کارگردانی آن را بر عهده گرفت سال ۱۹۷۲ یعنی پنج سال بعد از فیلم قبلی‌اش به سینماها رسید و «باکس‌کار برتا» (Boxcar Bertha) نام داشت. این فیلم هم به نوبه‌ی خود توانست به اسکورسیزی در رسیدن به زبان سینمایی پخته و جاافتاده‌اش کمک شایانی کند، اما هیچ نمایی از این فیلم هم نتوانست به لیست نهایی ما راه یابد. «آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند» (Alice Doesn’t Live Here Anymore)، «نیویورک، نیویورک» (New York, New York)، «پس از ساعات اداری» (After Hours)، «تنگه‌ی وحشت» (Cape Fear)، «عصر معصومیت» (The Age of Innocence)، «احیای مردگان» (Bringing Out the Dead) و «هوگو» (Hugo) دیگر فیلم‌های اسکورسیزی هستند که هیچ نمایی از آن‌ها نتوانست به لیست نهایی بهترین نماهای فیلم‌های مارتین اسکورسیزی راه پیدا کند.

فیلم‌های اسکورسیزی معمولا فیلم‌هایی هستند که پیش از هرچیز سعی در مطالعه‌ی عمیق شخصیت‌ها دارند. این کارگردان نیویورکی همواره علاقه‌ی زیادی به ژانر گانگستری و مافیایی نشان داده است و از او به عنوان یکی از بهترین سازندگان فیلم‌های گانگستری تاریخ سینما یاد می‌شود. با این وجود اسکورسیزی بارها ثابت کرده است که می‌تواند از عهده‌ی ساختن هر نوع فیلم دیگری هم برآید؛ از فیلم‌های کمدی و ورزشی گرفته تا زندگی‌نامه‌ای و تاریخی. بعضی ویژگی‌ها اما در تمام فیلم‌های اسکورسیزی، فارغ از ژانر، مشترک هستند.

مارتین چارلز اسکورسیزی امضاهای بصری و روایی مخصوص خود را دارد؛ نشانه‌هایی که باعث می‌شوند بدون خواندن تیتراژ، خیلی زود، بتوانید نام سازنده‌ی آن را حدس بزنید. درست همین ویژگی‌‌ها است که باعث می‌شود یک کارگردان را مولف بنامیم. کارگردان مولف جهان سینمایی مخصوص خودش را خلق می‌کند و بدون توجه به ژانر فیلم‌هایی که می‌سازد باید نگاه ویژه‌ی خود را به آن‌ها تزریق کند. نماهای آهسته، نماهای دنبال‌کننده، صدا روی تصویر، نماهای ایستا و نماهای نقطه‌نظر که باعث می‌شوند مخاطب بتواند خودش را در جایگاه شخصیت اصلی قرار دهد از ویژگی‌های بصری آثار اسکورسیزی هستند.

فیلم‌های اسکورسیزی برای شخصیت‌های پیچیده، بررسی چالش‌های اخلاقی و نگاه طمع‌کارانه انداختن به زندگی در آمریکا شناخته شده هستند. در کنار قابلیت داستان‌سرایی خارق العاده‌اش، اسکورسیزی طی سال‌های فعالیتش به عنوان یک کارگردان با فیلم‌برداران بزرگی همکاری کرده است؛ فیلم‌بردارانی مانند مایکل بالهاوس، رودریگو پریتو و مایکل چپمن. اسکورسیزی به کمک این فیلم‌برداران توانسته است بعضی از ماندگارترین نماهای تاریخ سینما را ثبت و ضبط نماید. آن چه نماهای اسکورسیزی را خاص و متفاوت می‌کند، توانایی آن‌ها در منتقل کردن احساسات به مخاطبان است.

اسکورسیزی به واسطه‌ی خلاقیت‌های تکنیکی همواره توانسته است احساسات درونی شخصیت‌های فیلم‌هایش را به بینندگان منتقل نماید و به واسطه‌ی این انتقال مسیر داستان‌سرایی را برای خودش و فیلمش تسهیل نماید. استفاده‌ی اسکورسیزی از قواعد کادربندی، نورپردازی و نماهای مختلفی مانند تصاویر آهسته و نقطه نظر صرفا در جهت زیبایی بصری فیلم‌هایش نیستند، بلکه او به واسطه‌ی این ابزارهایی که در اختیار دارد همواره در تلاش است تا مفاهیمی مانند گناه، فساد، انتقام و قدرت را به تصویر بکشاند. اسکورسیزی به اندازه‌ای به سینما و تکنیک‌های آن مسلط است که دقیقا می‌داند هر حرکت دوربین می‌تواند چه حسی را در مخاطب ایجاد نماید. تبحر این کارگردان نیویورکی به اندازه‌ای است که گاهی می‌تواند از دل بعضی از فنون جاافتاده که همواره برای برانگیختن احساسی خاص در مخاطب از آن‌ها استفاده شده است چیزی متفاوت بیرون بکشد و حسی متفاوت را در بینندگان آثارش برانگیزاند.

مارتین اسکورسیزی تا به امروز ۱۰ مرتبه نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی شده و توانسته ۱ مرتبه برای فیلم «رفتگان» (The Departed) این جایزه را به خانه ببرد. ۱ جایزه‌ی بفتای بهترین کارگردانی ۳ جایزه‌ی گلدن گلوب در همین رشته از دیگر افتخاراتی هستند که اسکورسیزی توانسته است به آن‌ها دست پیدا کند. مارتین که سال‌های کودکی خود را در محله‌ی ایتالیای کوچک محله‌ی منهتن گذرانده است، در تمام آثار سینمایی خود در تلاش است تا نگاهی متفاوت به اخلاقیات انسانی بیاندازد. او اما این کار را در بطن داستان‌هایی سرشار از فراز و نشیب انجام می‌دهد به شکلی که پیام‌های موردنظرش به شکلی رندانه، به کمک خلاقیت‌های سینمایی، به مخاطب منتقل شوند. همین ویژگی بررسی اخلاقیات انسانی است که فیلم‌های اسکورسیزی را جذاب می‌کند و او را نسبت به همتایانش در جایگاه برتری قرار می‌دهد. 

بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی؛ استاد قاب‌های شخصیت‌محور

۲۰. رفتگان (Departed)

  • سال تولید: ۲۰۰۶
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، مت دیمون، مارک والبرگ، جک نیکلسون
  • تصویربردار: مایکل بالهاوس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۵ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
«رفتگان» فیلمی است که بالاخره مارتین اسکورسیزی را به اسکار بهترین کارگردانی رساند. فیلم‌نامه‌ی این فیلم که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی را در خودش جا داده، ویلیام موناهان بر اساس فیلم «اعمال شیطانی» (Infernal Affairs) محصول هنگ کنگ ساخته‌ی اندرو لائو و سو فای ماک نوشته است. این فیلم که بیستمین فیلم اسکورسیزی در مقام کارگردان است، توانست با توجه به بودجه‌ی ۹۰ میلیون دلاری‌اش، ۲۹۱.۵ میلیون دلار بفروشد. «رفتگان» ابتدا در تاریخ ۲۶ سپتامبر سال ۲۰۰۶ اکران خصوصی شد و سپس در ششم اکتبر همان سال به اکران عمومی در آمد. «رفتگان» تعدادی از بهترین نقش‌آفرینی‌های فیلم‌های اسکورسیزی را هم دارد.

داستان این فیلم از آن‌جایی آغاز می‌شود که یک رئیس مافیای ایرلندی به نام فرانک کاستلو (جک نیکلسون) طی دهه‌ی هشتاد میلادی خودش را به پسری جوان به نام کالین سالیوان (مت دیمون) معرفی می‌کند. سال‌ها بعد سالیوان موفق می‌شود از دانشکده‌ی افسری فارغ‌التحصیل شود. همراه با سالیوان، داستان بیلی کاستیگان (لئوناردو دی‌کاپریو) هم روایت می‌شود. بیلی پسری است از خانواده‌ای پر هرج و مرج که او هم در نهایت با موفقیت از دانشکده‌ی افسری فارغ‌التحصیل می‌گردد. سالیوان به دنبال درخشش و کارنامه‌ی پاکش تبدیل به پلیسی می‌شود که به تدریج پله‌های موفقیت را طی می‌کند و بیلی به دنبال پیشینه‌ی خانوادگی غیرقانونی‌اش تبدیل به یک پلیس مخفی می‌گردد.

داستان «رفتگان» هر چه که پیش‌تر می‌رود، موفق می‌شود بیش‌تر مخاطب را در خودش غرق کند. بیلی به تدریج در گروه مافیایی کاستلو نفوذ می‌کند و درمی‌یابد که کاستلو جاسوسی در اداره‌ی پلیس دارد، البته نمی‌تواند نام آن را کشف کند؛ ما اما از همان ابتدا می‌دانیم که این جاسوس همان کالین است. از طرفی کالین تمام تلاش خود را می‌کند تا شاید بتواند نام واقعی جاسوسی که فقط با کاپیتان کوئین (مارتین شین) و سرهنگ دیگنام (مارک والبرگ) ارتباط برقرار می‌کند و به آن‌ها پاسخ می‌دهد را کشف کند. تمام این موش و گربه بازی‌ها «رفتگان» را تبدیل به یک فیلم دلهره‌آور جنایی می‌کند که نمی‌توان به سادگی از آن دل کند و تماشای آن را متوقف ساخت.

نمایی که در این‌جا انتخاب شده، پلانی است نفس‌گیر از نخستین رویارویی حقیقی دو شخصیت اصلی. بیلی بالاخره توانسته است به هویت حقیقی کالین پی ببرد و حالا می‌خواهد او را دستگیر کند. این نما از فیلم «رفتگان» به سادگی با یک ترکیب‌بندی درست موفق می‌شود بسیاری از درون‌مایه‌های فیلم را به مخاطب منتقل نماید. استفاده‌ی هوشمندانه‌ی اسکورسیزی از پس‌زمینه و پیش‌زمینه یکی از اصلی‌ترین دلایل تبدیل شدن این شات به یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی است. علاوه بر این‌های مارتین از خط‌کشی بناهای موجود در پشت بام بهره برده و توانسته است در این نما فضایی گوتیک را خلق کند که باعث بیشتر شدن دلهره‌ی مخاطب می‌شود.

در این نما که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی است، او توانسته با یک قاب‌بندی درست تمام داستان فیلم را روایت کند. بیلی مانند تمام فیلم مخفی شده است، در حالی که کالین در روز روشن فعالیت می‌کند. اگر فیلم را دیده باشید می‌دانید که چه اتفاق دلخراشی بعد از اتمام این صحنه برای بیلی رخ می‌دهد. این نما از اسکورسیزی به تنهایی می‌تواند گواهی باشد بر درستی انتخاب اعضای آکادمی اسکار. آن چه در رابطه با «رفتگان» شگفت‌انگیز جلوه می‌کند، این است که تمام قاب‌های این فیلم می‌توانستند در این لیست جای بگیرند و فراموش نکنید که این نما تنها نمای این فیلم نیست که توانسته به این لیست راه پیدا کند. اگر می‌خواهید بدانید نمای بعدی انتخاب شده از فیلم «رفتگان» کدام است، به خواندن ادامه دهید.

۱۹. مرد ایرلندی (The Irishman)

  • سال تولید: ۲۰۱۹
  • بازیگران: رابرت دنیرو، آل پاچینو، جو پشی، هاروی کایتل
  • تصویربردار: رودریگو پریتو
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
اگر با کارنامه‌ی مارتین اسکورسیزی به عنوان یک فیلم‌ساز آشنایی ندارید و می‌خواهید تماشای آثار او را آغاز کنید، به هیچ وجه «مرد ایرلندی» را به عنوان نخستین فیلم انتخاب نکنید. تماشای این فیلم ۲۰۹ دقیقه‌ای کاری خواهد بود سخت و دشوار؛ البته اگر با اسکورسیزی آشنا نباشید. اگر از طرفداران این کارگردان آمریکایی و از عاشقان سینمای هیجان‌انگیز و متفاوت او هستید اما تماشای تمام این ۲۰۹ دقیقه با حضور درخشان اسطوره‌هایی مانند دنیرو، پاچینو و پشی برایتان به آسانی آب خوردن خواهد بود. فیلم‌نامه‌ی این فیلم اسکورسیزی را استیون زایلیان بر اساس رمان «شنیده‌ام خانه‌ها را رنگ می‌کنی» از چارلز برنت نوشته است.

مراحل تولید فیلم «مرد ایرلندی» از سال ۲۰۱۴ آغاز شد و فیلم‌برداری آن از سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۱۹ به طول انجامید. مراحل پس‌تولید این فیلم به دنبال استفاده از جلوه‌های ویژه‌ی رایانه‌ای فراوان با هدف جوان‌تر کردن بازیگران، به خصوص رابرت دنیرو، خرج زیادی برداشت و همین خرج‌ها «مرد ایرلندی» را با بودجه‌ای معادل ۱۵۹ میلیون دلار تبدیل به گران‌ترین فیلم کارنامه‌ی اسکورسیزی کرد. بیست و پنجمین فیلم اسکورسیزی نخستین‌بار در تاریخ ۲۷ سپتامبر سال ۲۰۱۹ در جشنواره‌ی فیلم نیویورک به نمایش در آمد و سپس در یکم نوامبر همان سال اکران سراسری شد. بیست و شش روز بعد هم این فیلم از طریق شبکه‌ی نت‌فلیکس در اختیار عموم مردم قرار گرفت.

این فیلم که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی را در خودش جای داده، داستان زندگی راننده کامیونی به نام فرانک شیرن (رابرت دنیرو) را روایت می‌کند. شیرن ساکن یک خانه‌ی سالمندان است و تجربیات زیسته‌ی او از طریق صحنه‌های بازگشت به گذشته برای مخاطبان به تصویر کشانده می‌شود. فرانک فعالیت‌های مافیایی خود را طی دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی و از طریق ارتباط گرفتن با یکی از روسای مافیا، راسل بوفالینو (جو پشی) آغاز کرد و سپس در حالی که با گذر زمان رتبه‌اش به عنوان یک قاتل قراردادی بالا می‌رفت شروع به کارکردن برای جیمی هوفا (آل پاچینو) نمود. این فیلم اسکورسیزی نگاهی می‌اندازد به نقش شیرن در ناپدید شدن هوفا؛ نقشی مرموز که هرگز پرده از رازش برداشته نمی‌شود.

نمایی که از این فیلم برگزیده شده، طی اواخر فیلم نمایش داده می‌شود. اسکورسیزی داستان پیچیده‌ی خود را روایت کرده و توانسته است مخاطب را با زندگی عجیب و پرتلاطم شیرن همراه کند. در نهایت او دوباره شیرن را نشان می‌دهد در خانه‌ی سالمندان. این نما که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی است، بیش از هرچیز سوال مطرح می‌کند؛ فایده‌ی این همه خونی که ریخته شد چه یود؟ چرا شیرن تا این اندازه در زندگی خودش را به آب و آتش زد؟ آیا این تنهایی همان هدفی بود که شیرن به دنبال آن بود؟ تمام تلاش‌های ما در زندگی به کجا ختم خواهد شد؟ اسکورسیزی با قاب‌بندی درخشان خود یک‌بار دیگر نشان می‌دهد که سینما را می‌شناسد.

دو خط موازی عمودی چهارچوب نیمه باز در، یک سوم چپ تصویر را از دوسوم راست آن جدا می‌کند و خط موازی افقی سمت راست نما که نور مخفی از پشت آن مشخص است تضادی جذاب در این شات ایجاد کرده است. این تضاد باعث می‌شود تعادل تصویر به هم بریزد و در عمق این تعادل به هم ریخته، شیرن در اتاقی، تنها، به تصویر کشیده می‌شود. دو خط موازی چهارچوب در، یادآور میله‌های زندان می‌شوند و به نظر می‌رسد فضایی که شیرن در آن قرار گرفته هر لحظه تنگ‌تر و خفقان‌آورتر خواهد شد. اسکورسیزی با این قاب می‌خواهد بگوید که اگرچه شیرن سر از زندان در نیاورده است، اما او همین حالا هم در زندان به سر می‌برد.

این فیلم در ۹ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد، از جمله بهترین کارگردانی و بهترین تصویربرداری، در نهایت اما دست خالی این مراسم را ترک کرد. موسسه‌ی فیلم آمریکا در لیست ده فیلم برتر سال خود، «مرد ایرلندی» را در جایگاه نخست قرار داد. ۹ نامزدی بفتا و ۴ نامزدی گلدن گلوب از دیگر افتخارات این فیلم مارتین اسکورسیزی هستند. جامعه‌ی منتقدان فیلم دیترویت، جایزه‌ی بهترین کارگردانی را برای این فیلم به اسکورسیزی اهدا کردند. «مرد ایرلندی» هم‌چنین به عنوان بهترین فیلم سال از سوی حلقه‌ی منتقدان فیلم نیویورک و جامعه‌ی منتقدان فیلم سن دیه‌گو انتخاب شد.

۱۸. سکوت (Silence)

  • سال تولید: ۲۰۱۶
  • بازیگران: اندرو گارفیلد، آدام درایور، لیام نیسون، کیران هایندز
  • تصویربردار: رودریگو پریتو
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۳ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
اسکورسیزی با ساختن فیلم «سکوت» تبدیل به دومین کارگردان تاریخ بعد از ماساهیرو شینودا طی سال ۱۹۷۱ شد که از رمانی به همین نام از اندو شوساکو اقتباس می‌کند. این فیلم داستان دو کشیش یسوعی قرن هفدهمی را روایت می‌کند که برای پیدا کردن استاد گمشده‌ی خود از ظریق ماکائو از پرتغال به ژاپن سفر می‌کنند. وقایع این فیلم در دوره‌ی تاریخی ادو در ژاپن رخ می‌دهد؛ دوره‌ای که در آن پس از شورش شیمابارا علیه شوگون سالاری توکوگاوا، مسیحیان مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند و مجبور می‌شدند دین خود را مخفی نگه‌دارند و به همین دلیل آن‌ها را مسیحیان پنهان می‌نامیدند.

این فیلم اسکورسیزی مانند بسیاری دیگر از فیلم‌های این کارگردان نترس و جسور، در گیشه شکست خورد، اما فراموش نکنید گاهی اوقات ده‌ها سال طول می‌کشد تا فیلم‌های کارگردان‌های بزرگ تاریخ مورد توجه قرار بگیرند و به اصطلاح ماهیت حقیقی‌شان کشف شود. «سکوت» را می‌توان سومین فیلم مذهبی اسکورسیزی پس از «آخرین وسوسه‌ی مسیح» (The Last Temptation of Christ) و «کوندان» (Kundun) دانست. از آن جایی که اسکورسیزی در خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمده و بزرگ شده است و تا نوجوانی از خادمان کلیسای مسیحی بوده، هیچ جای تعجب نیست که مسئله‌ی مذهب تبدیل به یکی از اصلی‌ترین پرسش‌های زندگی این هنرمند شده باشد.

با ساخت فیلم «سکوت» در آسیای شرقی، اسکورسیزی فرصتی پیدا کرد تا به استادان سینمایی خود، کسانی مانند یاسوجیرو اوزو و آکیرا کوروساوا ادای دین کند. اگر نگاهی بیاندازید به نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب کرده‌ایم، در خواهید یافت که بر خلاف سایر نماهایی که در این لیست به آن‌ها اشاره خواهد شد، خبری از تضاد و عدم تعادل در آن نیست. اسکورسیزی این‌بار ترجیح داده است مانند بزرگان جغرافیایی که داستانش در آن پیش می‌رود، به سینمای متعادل اعتماد کند. خطوط موازی این‌بار تعادل شات را به هم نمی‌ریزند و برعکس آن را به مساوی‌ترین حالت ممکن تقسیم‌بندی می‌کنند؛ چه این خطوط ناشی از ستون‌ها و چهارچوب‌های در باشند و چه ناشی از ورقه‌های چوبی کف زمین.

این نما زمانی در فیلم به نمایش در می‌آید که شخصیت اصلی آن توانسته بسیاری از مشکلات را پشت سر بگذارد و بالاخره به نقطه‌ی آرامش برسد، حتی اگر این آرامش موقتی باشد. اسکورسیزی به دنبال تسلط بی‌نظیرش بر نور و قاب‌بندی توانسته است فضای پشت شخصیت را که در تصویر تبدیل به پیش‌زمینه می‌شود در تاریکی فرو ببرد و فضای مقابل او را که در قاب تبدیل به پس‌زمینه شده است با نور طبیعی خورشید روشن کند. این تضاد بصری به خوبی سرگذشت شخصیت را برای مخاطب به نمایش می‌گذارد. ترکیب رنگی این نما هم در تاثیرگذاری آن سهم عمده‌ای ایفا می‌کند.

اسکورسیزی تلاش کرده است تا از دو رنگ قهوه‌ای و سبز در این نما استفاده کند؛ دو رنگی که منتقل‌کننده‌ی احساس آرامش به مخاطب هستند. پریتو به دنبال تصاویر خیره‌کننده‌اش توانست برای این فیلم نامزد دریافت اسکار بهترین تصویربرداری شود. اسکورسیزی به مدت ۲۵ سال درگیر ساخت این پروژه بود و با ساختن آن یکی از رویاهای خود را تحقق بخشید. هم موسسه‌ی فیلم آمریکا و هم هیأت ملی بازبینی فیلم «سکوت» را به عنوان یکی از ده فیلم برتر سال برگزیدند.

۱۷. کوندان (Kundun)

  • سال تولید: ۱۹۹۷
  • بازیگران: تنزین توتانگ سارونگ، گیرمه تتانگ، تنزین، تیلکو جامیانگ کونگا
  • تصویربردار: راجر دیکنز
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۴ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۴ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
یکی از فیلم‌های کمترشناخته‌شده مارتین اسکورسیزی، «کوندان» یک فیلم زندگینامه‌ای و حماسی است که فیلم‌نامه‌ی آن را ملیسا متیسون نوشته. این فیلم داستان زندگی تنزین جیاتسو، چهاردهمین دالایی لاما و رهبر سیاسی و معنوی تبت را روایت می‌کند. در این فیلم، تنزین توتانگ سارونگ، نوه‌ی برادر دالایی لاما، نقش دالای لامای بالغ را ایفا می‌کند و تنچو گیالپو، برادرزاده‌ی دالایی لاما نقش مادر دالایی لاما را. واژه‌ی «کوندان» در زبان تبتی به معنای حاضر است؛ لقبی که مردمان تبت به دالایی لاما داده‌اند.

این فیلم اسکورسیزی تنها چند ماه بعد از ساخته شدن فیلم «هفت سال در تبت» (Seven Years in Tibet) از ژان-ژاک آنو ساخته شد و برای فیلم‌برداری از موقعیت‌های مکانی استفاده شده در فیلم آنو بهره برد. فیلم آنو هم به زندگی دالایی لاما می‌پردازد، اما با یک تفاوت عمده؛ بازه‌ی تاریخی‌ای که فیلم اسکورسیزی پوشش می‌دهد، سه برابر بازه‌ای است که فیلم آنو به آن می‌پردازد. این فیلم اسکورسیزی هم مانند «سکوت» در گیشه شکست خورد و با وجود بودجه‌ی ۲۸ میلیون دلاری، تنها ۵.۷ میلیون دلار فروخت.

نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی برگزیده شده، یکی از شاخص‌ترین نماهای این فیلم می‌باشد. «کوندان» همان‌طور که گفتیم فیلمی است زندگینامه‌ای که بی‌شک هدف اصلی آن این است که مخاطب بتواند با شخصیت اصلی همذات‌پنداری نماید و موقعیتی که او در آن قرار دارد را درک کند. این نما به بهترین شکل ممکن، آن چه این فیلم می‌خواهد به آن دست پیدا کند را به نمایش می‌گذارد. در یک نما هم دالایی لاما هست و هم نقطه‌نظر او.  این نما علاوه بر این که از نظر محتوایی یکی از پربارترین نماهای فیلم است، از نظر ترکیب‌بندی بصری هم یکی از بهترین‌ها است.

دایره‌ای که عدسی دوربین در سمت چپ تصویر خلق کرده، باعث می‌شود که تعادل آن به هم بریزد و همین به هم ریختن تعادل موفق می‌شود به خوبی دوره و زمانه‌ی متلاطمی که دالایی لاما در آن به سر می برد را به مخاطبان منتقل نماید. این فیلم توانست در ۴ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شود؛ از جمله اسکار بهترین تصویربرداری برای راجر دیکنز. حلقه‌ی منتقدان فیلم بوستون، حلقه‌ی منتقدان فیلم نیویورک و جامعه‌ی ملی منتقدان فیلم، جایزه‌ی بهترین تصویربرداری را برای فیلم «کوندان» به راجر دیکنز اهدا کردند.

۱۶. آخرین وسوسه‌ی مسیح (The Last Temptation of Christ)

  • سال تولید: ۱۹۸۸
  • بازیگران: ویلم دفو، هاروی کایتل، باربارا هرشی، هری دین استنتون
  • تصویربردار: مایکل بالهاوس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
فیلم‌نامه‌ی نخستین فیلم اسکورسیزی با دغدغه‌های مذهبی را پال شریدر، همکار قدیمی او، بر اساس کتابی به همین نام از نیکوس کازانتزاکیس نوشته است. این فیلم برداشتی آزادانه است از زندگی حضرت عیسی و کش‌مکش‌های او با شکل‌های مختلف وسوسه‌های گناه‌آلود؛ وسوسه‌هایی مانند ترس، شک، افسردگی، بی‌تمایل بودن و شهوت. این فیلم با سکانسی آغاز می شود که طی آن مسیح در حال تصور کردن خودش است وقتی که دارد عملی گناه‌آلود مرتکب می‌شود. این سکانس افتتاحیه، بلافاصله خشم بسیاری از مبلغان دینی را برانگیخت و آن‌ها را به دشمنان دوآتیشه‌ی این فیلم اسکورسیزی تبدیل کرد.

این فیلم که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی را در خودش جای داده، تنها فیلم این کارگردان با محوریت مذهبی است که توانسته در گیشه به سوددهی برسد. اسکورسیزی این فیلم را با بودجه‌ی ۷ میلیون دلاری ساخت و «آخرین وسوسه‌ی مسیح» توانست در گیشه نزدیک به ۳۴ میلیون دلار بفروشد. اسکورسیزی به دنبال ساختن این فیلم پرحاشیه نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی شد. ۲ نامزدی در جوایز گلدن گلوب هم از دیگر افتخاراتی بود که این فیلم به دست آورد. اسکورسیزی با این فیلم توانست جایزه‌ی ویژه‌ی منتقدان را هم از جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم ونیز دریافت کند.

نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب شده، تصویری است کاملا گویا. در این نما،‌ مسیح (ویلم دفو) در محیطی دایره‌ای شکل احاطه شده است و این مسحور شدن می‌تواند به خوبی حس خفقان را به مخاطب منتقل نماید. بر خلاف نمایی که از فیلم «سکوت» برگزیده بودیم، این‌بار نور در پس‌زمینه و پشت شخصیت قرار دارد و تاریکی در پیش‌زمینه و مقابل او. اسکورسیزی این بار حرف دیگری برای گفتن دارد. او می‌خواهد نشان دهد که وسوسه‌ها همچون جهنمی تاریک قرار است روح و اراده‌ی مسیح را در هم بشکنند.

این دایره‌ی مرکزی که اسکورسیزی در این قاب به خوبی از آن بهره گرفته،‌ یکی از ویژگی‌های بصری آثار اسکورسیزی را نمایندگی می‌کند. اگر به نمونه‌های پیشین بازگردید درخواهید یافت که عناصر دایره‌شکل در بعضی از آن‌ها به راحتی قابل تشخیص هستند. علاوه بر این اسکورسیزی یکی از محدود کارگردان‌های مدرن است که در تدوین و کنار هم قرار دادن نماها از آیریس بهره می‌برد؛ آیریس نوعی از تدوین است که در آن تمام نما از طرفین جمع می‌شود و در نهایت تنها به اندازه‌ی یک دایره در پس زمینه‌ی مشکی از تصویر فیلم باقی می‌ماند. آغاز و پایان‌بندی فیلم‌های چاپلین و بسیاری دیگر از فیلم‌های کلاسیک را به خاطر می‌آورید؟ نماهای افتتاحیه و اختتامیه‌ی انیمیشن‌های میکی ماوس را چطور؟

۱۵. هوانورد (The Aviator)

  • سال تولید: ۲۰۰۴
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، کیت بلانشت، الک بالدوین، کیت بکینسیل
  • تصویربردار: رابرت ریچاردسون
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
«هوانورد» یکی دیگر از فیلم‌های غیرمافیایی مارتین اسکورسیزی است. اسکورسیزی در این فیلم زندگینامه‌ای به بررسی سال‌های مهم زندگی هاوارد هیوز، تهیه‌کننده، کارگردان و هوانورد شناخته‌شده‌ی آمریکایی می‌پردازد. این فیلم بازه‌ی تاریخی اواخر دهه‌ی ۱۹۲۰ تا اواسط دهه‌ی ۱۹۴۰ را در بر می‌گیرد. هیوز که این فیلم شخصیت او را به شکلی کامل مورد بررسی قرار می‌دهد از اختلال وسواسی جبری رنج می‌برده و همواره به دنبال شکستن رکوردهای سرعت و فاصله‌ی پرواز بوده است. این فیلم را اسکورسیزی با بودجه‌ی ۱۱۰ میلیون دلاری ساخت و «هوانورد» توانست در گیشه نزدیک به ۲۱۴ میلیون دلار بفروشد.

فیلم‌نامه‌ی «هوانورد» را جان لوگان براساس کتاب «هاوارد هیوز: زندگی مخفی» از چارلز هیام نوشته است. «هوانورد» در ۱۱ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد و توانست در ۵ رشته این جایزه را به دست آورد؛ از جمله اسکار بهترین تصویربرداری برای رابرت ریچاردسون و اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای کیت بلانشت. این فیلم در ۱۴ رشته هم نامزد دریافت بفتا شد و توانست در ۴ رشته از جمله بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش مکمل زن این جایزه را به دست آورد. ۶ نامزدی گلدن گلوب و ۳ پیروزی در این جشنواره‌ی جوایز هم از دیگر افتخارات این فیلم هستند. اسکورسیزی در هر سه جشنواره‌ی اشاره شده توانست نامزد دریافت جایزه در رشته‌ی بهترین کارگردانی شود.

در نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب شده است، تمام ماهیت این فیلم بازتاب می‌یابد. در این نما، هیوز (دی‌کاپریو) که با هواپیمای جدید خود روبه‌رو شده است، با هیجان، اشتیاق و ذوقی کودکانه آن را بررسی می‌کند. در این نما، اسکورسیزی دست هیوز را با بازتاب تصویر او بر بدنه‌ی هواپیما ترکیب کرده است. دست هیوز و نحوه‌ی لمس صمیمانه‌ی او به خوبی عشق بارزش به این وسیله‌ی نقلیه را به تصویر می‌کشاند و بازتاب چهره و بدنش بر بدنه‌ی هواپیما که کمی از حالت عادی کج و معوج‌تر است، می‌تواند درونیات درهم‌ریخته و سرشاز از وسواس این شخصیت را به تصویر بکشاند.

اگر به چهره‌ی دی‌کاپریو در این نما دقت کنید، می‌توانید حالت چهره‌ی او را به شکلی کمی محوتر از حالت عادی مشاهده کنید. این بازیگر کارکشته که یکی از بازیگران ثابت آثار اسکورسیزی در قرن بیست‌ویکم است در این نما موفق شده صرفا به واسطه‌ی چهره‌اش و البته حالت جستجوگرانه‌ی دستش، بیماری روانی خاص این شخصیت یعنی اختلال وسواسی جبری را به تصویر بکشاند. «هوانور» دومین همکاری اسکورسیزی و دی‌کاپریو پس از «دارودسته‌های نیویورکی» (Gangs of New York) است. همکاری این دو هنرمند هنوز هم ادامه دارد و این بازیگر و کارگردان در آخرین فیلم اسکورسیزی یعنی «قاتلان ماه کامل» (Killers of the Flower Moon) هم با یک‌دیگر همکاری کرده‌اند.

۱۴. رنگ پول (The Color of Money)

  • سال تولید: ۱۹۸۶
  • بازیگران: پل نیومن، تام کروز، مری الیزابت مسترآنتونیو، کیت مک کریدی
  • تصویربردار: مایکل بالهاوس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۷ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
دهمین فیلم مارتین اسکورسیزی در مقام کارگردان، دنباله‌ای است برای فیلم «بیلیاردباز» (The Hustler) رابرت راسن، محصول سال ۱۹۶۱. این فیلم یک درام ورزشی است که داستان ادی خوش‌دست را روایت می‌کند در حالی که پا به سن گذاشته و تبدیل به یک مربی شده است. ادی بعد از کش و قوس‌های فراوان مربیگری وینسنت لارا (تام کروز) را قبول می‌کند. آن‌ها وارد ماجراهایی مانند فیلم نخست می‌شوند با این تفاوت که این‌بار ادی دورتر از میز بیلیارد می‌ایستد و سعی می‌کند باعث پیروزی وینسنت شود.

نیومن برای بازآفرینی شخصیت ادی توانست اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را به کارنامه‌ی درخشان خود اضافه کند. این فیلم اسکورسیزی که با بودجه‌ی ۱۴.۵ میلیون دلاری ساخته شده بود، توانست در گیشه ۵۲.۳ میلیون دلار بفروشد. فیلم‌نامه‌ی این فیلم که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی را در خودش جای داده است را ریچارد پرایس بر اساس کتابی به همین نام از والتر تویس نوشته. پیش از کروز برای مدتی کوتاه ژان-پیر لود برای ایفای نقش وینسنت در نظر گرفته شده بود، اما در نهایت این نقش به کروز رسید و توانست تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های تام کروز شود.

در نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب شده است، اتفاقی بسیار مهم در حال رخ دادن است. در این نما ادی دوباره دست به چوب شده و قرار است ضربه‌ای حیاتی به توپ بزند. اسکورسیزی در این نما یک‌بار دیگر علاقه‌ی وافر خود به استفاده از عناصر دایره‌ای را به تصویر می‌کشاند. آن چه این نما را بسیار مهم‌تر می‌کند، بازتاب چهره‌ی پل نیومن بر توپ سیاه است. اگر با بازی بیلیارد آشنایی داشته باشید می‌دانید که توپ مشکی مهم‌ترین توپ در این بازی است. ادی در این نما گویا در حال انجام دادن مهم‌ترین کار زندگی‌اش است و نیومن توانسته است مصمم‌بودن و اراده‌ی محض را به اندازه‌ای قدرتمند از چهره‌اش بروز دهد که بتوان آن را در بازتاب چهره‌اش هم شناسایی کرد.

یکی دیگر از ویژگی‌هایی که این نما را تبدیل به یکی از بهترین نماهای فیلم‌های مارتین اسکورسیزی می‌کند، رنگ بندی آن است. اگرچه در نگاه اول رنگ بندی این قاب ممکن است بسیار ساده به نظر برسد، اما اگر توجه بیشتری به لباس ادی در این نما معطوف کنید در خواهید یافت که رنگ لباس او مانند دو توپ موجود در تصویر سفید و مشکی است. این رنگبندی می‌تواند یک‌پارچگی نیومن با توپ‌های بیلیارد را به مخاطب القا کند و همین القا باعث می‌شود مخاطب پیروزی نیومن در این بازی را در ذهن خود چیزی بدیهی بداند.

۱۳. سلطان کمدی (The King of Comedy)

  • سال تولید: ۱۹۸۳
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جری لوئیس، ساندرا برنهارد، دایان ابوت
  • تصویربردار: فرد شولر
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۳ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
پنجمین همکاری رابرت دنیرو و مارتین اسکورسیزی، یاران همیشگی، منجر به ساخته شدن یکی از بهترین کمدی‌های سیاه و انتقادی تاریخ سینما شد. این فیلم داستان روپرت پاپکین (رابرت دنیرو) را روایت می‌کند؛ مردی علاقه‌مند به کمدی که در تلاش است تا حرفه‌ی خود را به عنوان یک استدآپ کمدین آغاز کند. طی فیلم، روپرت به طور تصادفی با یکی از کمدین‌های شناخته‌شده و محبوب خود (جری لوئیس) روبه‌رو می‌شود و با پیش رفتن فیلم به شکلی دیوانه‌وار سعی می‌کند از او استفاده کند تا حرفه‌ی خود را به صورت جدی آغاز کند.

این کمدی اسکورسیزی هم در زمان اکران مورد توجه مخاطبان سینمایی قرار نگرفت و نتوانست در گیشه عملکرد مناسبی داشته باشد. «سلطان کمدی» با بودجه‌ی ۱۹ میلیون دلاری ساخته شد و تنها ۲.۵ میلیون دلار فروخت. نقش‌آفرینی دنیرو در این فیلم مورد توجه منتقدان قرار گرفت و اسکورسیزی یک‌بار دیگر ثابت کرد که فیلم‌سازی او در زمینه‌ی فیلم‌های مافیایی به معنای آن نیست که او از ساخت فیلم‌های دیگر در ژانرهای متفاوت ناتوان است. این فیلم برای نخستین‌بار در تاریخ ۱۸ دسامبر ۱۹۸۲ در ایسلند به نمایش درآمد و سپس در هجدهم فوریه‌ی سال ۱۹۸۳ در سراسر ایالات متحده‌ی آمریکا پخش شد.
نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب شده، نمایی است که کمک شایانی به شناختن بهتر شخصیت روپرت می‌کند. سینمای اسکورسیزی یعنی همین؛ شناخت بیش‌تر شخصیت‌ها با هر نما که فیلم پیش‌تر می‌رود. در این نما روپرت در مقابل سیلی از جمعیت که او را تشویق می‌کنند ایستاده است و اگرچه جمعیت حقیقی نیست و تنها عکسی است بر دیوار، اما گویا این مهم هیچ تاثیری بر میزان لذت بردن روپرت از تشویق‌های جمعیت ندارد. این نما به خوبی نشان می‌دهد که روپرت تا چه اندازه روان‌رنجور است. او مردی است به دنبال تایید و توجه که برای رسیدن به هدفش هرکاری می‌کند؛ حتی اگر این کار شامل دزدیدن یک کمدین و گروگان گرفتن او باشد.

یکی دیگر از ویژگی‌های این نما، سیاه و سفید بودن آن است. اگرچه این نما می‌تواند در یک فیلم کمدی سرخوشانه تبدیل به نمایی بسیار خنده‌آور شود، اما اسکورسیزی در حال ساختن یک کمدی سیاه بود و هدفش هرگز صرفا خنداندن مخاطب نبوده است. سیاه و سفید بودن این نما در فیلمی که تماما رنگی است، حرف های زیادی برای گفتن دارد. اسکورسیزی می‌خواهد روپرت را از مخاطب دورتر کند تا مخاطب به خوبی بفهمد درک شخصیتی که پشت به او ایستاده کار آسانی نیست. علاوه بر این، بی‌رنگ بودن این نما احساس اندوه و دردی قدرتمند را به این نما اضافه می‌کند که خبر از تیره بودن سرنوشت مردی که مقابل دوربین استاده است می دهد.

بیشتر بخوانید: معرفی فیلم‌های سینمایی


۱۲. قاتلان ماه کامل (Killers of the Flower Moon)

  • سال تولید: ۲۰۲۳
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، رابرت دنیرو، لیلی گلداستون، جسی پلمونز
  • تصویربردار: رودریگو پریتو
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
آخرین اثری که مارتین اسکورسیزی تا به امروز ساخته،  فیلم «قاتلان ماه گل» است. فیلم‌نامه‌ی این درام جنایی و وسترن حماسی را اسکورسیزی با همراهی یکی از همکاران همیشگی‌اش اریک راث نوشته بر اساس کتابی به همین نام از دیوید گران. وقایع این فیلم طی دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی در اوکلاهوما به وقوع می‌پیوندد و داستان مجموعه‌ای از قتل‌ها را روایت می‌کند که طی آن اعضای قبیله‌ی اوسیج، یکی از قبایل بومی آمریکا، به قتل می‌رسند. این قتل‌ها به دنبال کشف شدن نفت زیر زمین‌های قبیله‌ی اوسیج رخ می‌دهند. بومیان هرگز از امتیازات خود در رابطه با زمین‌های پدری دست نکشیده‌اند، اما یک مدیر سیاسی فاسد تمام قدرت خود را به کار می‌گیرد تا نفت آن‌ها را بدزدد.

این فیلم ششمین همکاری اسکورسیزی با دی‌کاپریو و دهمین همکاری او با رابرت دنیرو است. حق اقتباس کتاب گران را شرکت سرگرمی ایمپریتیو سال ۲۰۱۶ خریداری کرد. قرار بود مراحل تولید این فیلم از اوایل سال ۲۰۱۸ آغاز شود، اما به دنبال همه‌گیری بیماری کرونا، به تعویق افتاد و تا پیش از سال ۲۰۲۱ آغاز نشد. «قاتلان ماه کامل» که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی را در خودش جای داده است، برای نخستین‌بار در هفتاد و ششمین جشنواره‌ی فیلم کن فرانسه به نمایش در آمد و کارگردانی اسکورسیزی، تصویربرداری پریتو و بازی‌های بازیگران نقش اصلی آن مورد تحسین منتقدان و مخاطبان قرار گرفت.

این فیلم در ۱۰ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد، اما مانند فیلم پیشین اسکورسیزی یعنی «مرد ایرلندی» دست خالی این جشنواره را ترک کرد. موسسه‌ی فیلم آمریکا درست مانند فیلم قبلی، این فیلم اسکورسیزی را هم به عنوان بهترین فیلم سال انتخاب کرد. ۹ نامزدی از جوایز بفتا و ۷ نامزدی گلدن گلوب و ۱ پیروزی در این جشنواره در رشته‌ی بهترین بازیگر نقش اصلی زن در یک فیلم درام از دیگر دست‌آوردهای آخرین فیلم اسکورسیزی هستند. هیأت ملی بازبینی فیلم، چهار جایزه‌ی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اصلی زن و بهترین دست آورد بصری در فیلم‌برداری را به «قاتلان ماه کامل» اهدا کرد.

نخستین نمایی که از آخرین فیلم اسکورسیزی به لیست بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی راه پیدا کرده است، آخرین نمای این فیلم است. در واقع نمایی که در بالا مشاهده می‌کنید، آخرین نمایی است که اسکورسیزی تا به امروز خلق کرده. این نما یک نمای حرکتی است که رقص گروهی مردم قبیله‌ی اوسیج را نشان می‌دهد. این نما از نزدیکی حلقه‌ی مرکزی آغاز می شود و به تدریج از گروه چرخان مرکزی دور می‌گردد. هرچه نما دورتر می‌شود اطرافیان گروه مرکزی بیشتر به چشم می‌آیند. اسکورسیزی بی‌شک می‌خواهد حرف مهمی با این آخرین نمای آخرین فیلمش بزند.

این نما شاید می‌خواهد بگوید که مردم قبیله‌ی اوسیج با وجود قتل‌های بی‌رحمانه هنوز هم زنده‌اند و از آن مهم‌تر هنوز هم می‌رقصند. رنگ‌بندی این نما هم حائز اهمیت است. اگر به هسته‌ی مرکزی این نما توجه کنید به نظر می‌رسد اسکورسیزی خواسته هسته‌ی این گروه رقصنده را سفید به تصویر بکشاند تا پاکی این جامعه‌ی مظلوم را به مخاطب منتقل کند. پس زمینه‌ی سبز این تصویر هم به خوبی بومی بودن و وابستگی‌های بومیان آمریکا به زمین و طبیعت را به مخاطبان منتقل می‌کند و باعث می‌شود بینندگان بتوانند با این گروه آسیب‌دیده ارتباط برقرار کنند.

۱۱. خیابان‌های پایین‌ شهر (Mean Streets)

  • سال تولید: ۱۹۷۳
  • بازیگران: هاروی کایتل، رابرت دنیرو، چه‌زاره دانووا، امی رابینسون دیوید
  • تصویربردار: کنت ال. ویکفورد
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۶ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
به عقیده‌ی بسیاری از منتقدان و صاحب‌نظران سینما، «خیابان‌های پایین شهر» نخستین فیلم اسکورسیزی به عنوان یک مولف است. در این فیلم است که اسکورسیزی به پختگی لازم برای داشتن امضای بصری و روایی می‌رسد. اگر به خوبی کارنامه‌ی اسکورسیزی به عنوان یک کارگردان را بررسی نمائید در خواهید یافت که بعد از این فیلم،‌ عناصری وجود دارند که در تمام سایر فیلم‌های بعدی این کارگردان صاحب‌نام آمریکایی تکرار می‌شوند؛ عناصری مانند نماهای حرکتی، استفاده از رنگ‌های اغراق‌آمیز و استفاده از خطوط طبیعی بناها و اشیا حاضر در صحنه‌ی فیلم‌برداری.

«خیابان‌های پایین شهر» نخستین همکاری رابرت دنیرو و مارتین اسکورسیزی است و اگرچه دنیرو نقش اصلی این فیلم نبود، اما توانست خیلی زود شخصیتی که ایفا کننده‌ی آن بود را تبدیل به یکی از جذابیت‌های سومین فیلم اسکورسیزی در مقام کارگردان کند. این فیلم داستان چهار جوان را روایت می‌کند که طی سال ۱۹۷۳ میلادی در محله‌ی ایتالیای کوچک نیویورک زندگی می‌کنند و آرزوی موفقیت در کسب و کار با تبهکاری را در سر می‌پرورانند. فیلم‌نامه‌ی این فیلم را اسکورسیزی با همراهی ماردیک مارتین نوشته است و بی‌شک این نکته که خود اسکورسیزی در محله‌ی ایتالیای کوچک نیویورک متولد و بزرگ شده است کمک شایانی به فضاسازی این فیلم نموده.

این فیلم که نخستین‌بار در تاریخ دوم اکتبر سال ۱۹۷۳ در جشنواره‌ی فیلم نیویورک روی پرده رفت،‌با بودجه‌ی ۶۵۰ هزار دلاری ساخته شد و توانست در گیشه ۳ میلیون دلار بفروشد. دنیرو به دنبال درخشش‌اش در نقش جانی بوی توانست جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از جشنواره‌ی ثبت فیلم ملی و حلقه‌ی منتقدان فیلم نیویورک دریافت کند. سال ۲۰۱۳ کارکنان مجله‌ی اینترتینمت ویکلی این فیلم را به عنوان هفتمین فیلم برتر تاریخ انتخاب کردند و سال ۲۰۱۵ بی‌بی‌سی در لیست ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ این فیلم را در جایگاه نود و سوم قرار داد. سال ۲۰۱۱ هم مجله‌ی امپایر این فیلم را در لیست ۵۰ فیلم مستقل برترتاریخ سینما، در جایگاه نخست گذاشت.

نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب شده است، به یادماندنی‌ترین نمای فیلم «خیابان‌های پایین شهر» است. مخاطب هنگام رویارویی با این نما ناگهان وارد می‌خانه‌ای می‌شود که غرق در نور قرمز است؛ گویا دوربین ما را وارد جهنم می‌کند. دوربین اسکورسیزی در ابتدای نما در یک سوی پیش‌خوان قرار دارد و چارلی (هاروی کایتل) در سوی دیگر پیش‌خوان. در حالی که آهنگ جامپین جک فلش از گروه موسیقی رولینگ استونز پخش می‌شود، دوربین شروع به حرکت به سمت چارلی می‌کند.

این درحالی است که چارلی به جانی بوی (رابرت دنیرو) که به تازگی همراه با دو دختر وارد میخانه شده خیره مانده است. در واقع این نمایی است که در آن مخاطبان چارلی را زیر نظر می‌گیرند در حالی که او جانی بوی را زیر نظر گرفته است و به نظر می‌رسد اسکورسیزی با یک نمای هوشمندانه و استفاده‌ی به جا از رنگ قرمز، سعی دارد هر دو شخصیت را بیش از پیش برای مخاطبان ملموس سازد. این نما یکی از بهترین نماهای تاریخ سینما است که طی آن یک شخصیت جدید به مخاطبان معرفی می‌شود.

۱۰. دارودسته‌های نیویورکی

  • سال تولید: ۲۰۰۲
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، دانیل دی-لوئیس، کامرون دیاز، لیام نیسون
  • تصویربردار: مایکل بالهاوس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۲ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۲ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
نخستین همکاری مارتین اسکورسیزی با لئوناردو دی‌کاپریو و دومین همکاری او با دانیل دی-لوئیس منجر به ساخته شدن درام تاریخی حماسی‌ای به نام «دارودسته‌های نیویورکی» شد که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های مارتین اسکورسیزی را در خودش جای داده است. فیلم‌نامه‌ی این فیلم حاصل همکاری جی کاکس، استیون زالین و کنت لونرگان است که آن را بر اساس داستانی از جی کاکس نوشته‌اند. خود کاکس هم داستان خود را بر اساس کتابی غیر داستانی، هم نام با فیلم، از هربرت آزبری نوشته است. وقایع این فیلم طی دهه‌ی چهل تا شصت قرن نوزده میلادی رخ می‌دهند.

این فیلم داستان تقابل آمریکایی‌های بومی با ایرلندی‌های مهاجر طی سال‌های ۱۸۴۰ تا ۱۸۶۳ در شهر نیویورک را به تصویر می کشاند. در آغاز فیلم، بیل کاتینگ (دانیل دی-لوئیس)، سردسته‌ی آمریکایی‌های بومی، حریف خود، کشیش والن (لیام نیسون) که سردسته‌ی ایرلندی‌های مهاجر است را می‌کشد و به پیروزی می‌رسد. فیلم ۱۶ سال را پشت سر می‌گذارد و به دوره‌ای می‌رسد که فرزند کشیش والن، آمستردام (لئوناردو دی‌کاپریو)، به نیویورک بازمی‌گردد تا انتقام خون پدرش را از بیل بگیرد. تقابل بیل و آمستردام مهم‌ترین عنصری است که «دارودسته‌های نیویورکی» را سر پا نگه می‌دارد و داستان را پیش می‌برد.

نقش‌آفرینی درخشان دانیل دی-لوئیس احتمالا نخستین چیزی است که وقتی طرفداران «دارودسته‌های نیویورکی» به این فیلم فکر می‌کنند به ذهنشان متبادر می‌شود. اسکورسیزی با نخستین فیلمی که در قرن بیست‌ویکم ساخت باز هم به سراغ ژانر مافیایی و گانگستری رفت، اما این‌بار ترجیح داد داستانی متفاوت را از دل تاریخ بیرون بکشد و روایت کند؛ داستانی که باز هم مانند بسیاری دیگر از آثار او به نیویورک، شهر زادگاهش، مرتبط بود. هجدهمین فیلم مارتین اسکورسیزی در مقام کارگردان، با بودجه‌ی ۱۰۰ میلیون دلاری ساخته شد و توانست در گیشه نزدیک به ۱۹۴ میلیون دلار بفروشد.

یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی، نمای انتهایی فیلم «دارودسته‌های نیویورکی» است. این نما در حالی آغاز می‌شود که آمستردام و جنی (کامرون دیاز) خسته و زخم‌خورده با قدم‌های آهسته از آن خارج می‌شوند. این دو شخصیت به پایان داستان رسیده‌اند و با تمام دشمنان روبه‌رو شده‌اند. حالا که اسکورسیزی قصه‌اش را تعریف کرده، همه‌چیز آماده است تا او یکی از آن تکنیک‌های هوشمندانه‌ی خود را اجرا کند. با یک برهم‌نهی بسیار آرام و نامحسوس، نمای نیویورک در دهه‌ی شصت قرن نوزدهم تبدیل به نمایی از نیویورک دهه‌ی ۲۰۰۰ میلادی می‌شود. اسکورسیزی با این تبدیل بسیار ساده پیام‌های بزرگ و ماندگاری را به مخاطبان خود منتقل می‌کند.

گویا اسکورسیزی می‌خواهد بگوید که اگرچه بیش از یک قرن از داستان این فیلم می‌گذرد، اما نیویورک هنوز نیویورک است و در شهری که بر روی بقایای گذشتگان بنا شده، هنوز هم خون و خون‌ریزی و جنگ‌های بیهوده به شکلی دیگر جریان دارد. این فیلم در ۱۰ رشته نامزد اسکار شد و این جشنواره یک‌بار دیگر ثابت کرد که قرار نیست روی خوش به فیلم‌های اسکورسیزی نشان دهد، چرا که تمام عوامل این فیلم دست خالی مراسم را ترک کردند. یک جایزه‌ی بفتا برای دانیل دی-لوئیس و دو جایزه‌ی گلدن گلوب، یکی برای دی-لوئیس و یکی برای اسکورسیزی از افتخاراتی هستند که این فیلم توانسته است به آن‌ها دست پیدا کند.

۹. گرگ وال استریت (The Wolf of Wall Street)

  • سال تولید: ۲۰۱۳
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، مارگو رابی، جونا هیل، متیو مک‌کانهی
  • تصویربردار: رودریگو پریتو
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۵ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
«گرگ وال استریت» یکی از برجسته‌ترین فیلم‌های کارنامه‌ی حرفه‌ای مارتین اسکورسیزی است و یکی از بهترین قاب‌های فیلم‌های اسکورسیزی را در خودش جای داده. این فیلم نه تنها یکی از بهترین فیلم‌های این کارگردان آمریکایی، بلکه یکی از بهترین فیلم‌های کارنامه‌ی حرفه‌ای لئوناردو دی‌کاپریو و یکی از بهترین فیلم‌های مارگو رابی و در واقع یکی از بهترین آثار حرفه‌ای هر یک از دست‌اندکاران سازنده‌‌اش است. این فیلم که فیلم‌نامه‌اش را ترنس وینتر بر اساس کتابی به همین نام از جوردن بلفورت نوشته است با بودجه‌ی ۱۰۰ میلیون دلاری ساخته شد و توانست در گیشه نزدیک به ۴۰۷ میلیون دلار بفروشد.

با «گرگ وال استریت» اسکورسیزی یک‌بار دیگر به سراغ ساختن کمدی سیاه و نقادانه رفت و این‌بار داستان زندگی جوردن بلفورت، یک کارگزار بازار بورس آمریکا دست‌مایه‌ی این کارگردان بزرگ شد. بلفورت البته فقط یک کارگزار ساده هم نبوده است. او به تدریج تبدیل به کلاه‌برداری بزرگ شد و چیزی نگذشت که سقوطی آزاد به قعر نابودی را هم تجربه کرد. «گرگ وال استریت» همان داستان همیشگی اسکورسیزی است؛ روایتی از رسیدن به اوج لذت در زندگی به واسطه‌ی مسیر نادرست و سپس سقوط مرگ‌باری که باعث می‌شود هر آنچه به دست آمده از دست برود.

نقش جوردن بلفورت را در این فیلم لئوناردو دی‌کاپریو ایفا می‌کند. این فیلم در ۵ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد و مانند بسیاری دیگر از فیلم‌های اسکورسیزی این جشنواره را دست خالی ترک کرد. موسسه‌ی فیلم آمریکا اما باز هم مثل همیشه با اسکورسیزی مهربان بود و جایزه‌ی بهترین فیلم سال را به «گرگ وال استریت» داد. دی‌کاپریو به دنبال نقش‌آفرینی به یادماندنی‌اش در این فیلم توانست گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اصلی مرد در یک فیلم کمدی یا موزیکال را به دست آورد. خود فیلم هم نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم کمدی یا موزیکال از این جشنواره شد.

یکی از بهترین نماهای فیلم‌های مارتین اسکورسیزی نمای نقطه نظر جوردن بلفورت در «گرگ وال استریت» است. در آخرین پرده‌ی فیلم، اسکورسیزی دوباره تصمیم می‌گیرد یکی از آن تکنیک‌های درخشانی که همیشه در آستینش دارد را اجرا کند. بلفورت در این نما، بعد از این که مراجع قانونی توانسته‌اند مدارکی علیه او در رابطه با معاملات بورسی غیرقانونی پیدا کنند، قبول کرده است که با آن‌ها معامله کند. طبق این معامله بلفورت میکروفون به خودش متصل کرده، به محل کارش رفته و قرار است اسم تمام کسانی را که در معاملات غیرقانونی او دخیل بوده‌اند تحویل مراجع قانونی دهد. در این نما، جوردن به دفتر کار خود بازگشته و تمام کارکنانش دور او جمع شده‌اند تا ملاقاتش کنند و هیچ‌کدام آن‌ها نمی‌دانند که جوردن بلفورت قرار است همه را به پلیس تحویل دهد.

از نظر فنی، این نمای نقطه نظر مانند بسیاری دیگر از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی کاملا بی‌نقص است. اسکورسیزی دوربین را در حالی که بلفورت از بین جمعیت خندان اطرافش برای خود راه باز می‌کند به شکلی نرم حرکت می‌دهد. این نما به خوبی توانایی بلفورت در شست‌وشوی مغزی دادن انسان‌ها را به تصویر می‌کشاند و خط باریک بین هم دستی در جنایت و فقط مشاهده‌گر بودن را نشان می‌دهد. در نهایت این نمایی است که یک‌بار دیگر تاکید می‌کند بر روی مفاهیمی مانند سواستفاده‌گری، خودخواهی و طمع؛ همان مفاهیم اصلی فیلم. این نما به کمک مونولوگ سرشار از پشیمانی بلفورت به پایان می‌رسد و مخاطب موفق می‌شود به نتیجه‌گیری‌ای درست از فیلم دست پیدا کند.

۸. رفتگان (Departed)

  • سال تولید: ۲۰۰۶
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، مت دیمون، مارک والبرگ، جک نیکلسون
  • تصویربردار: مایکل بالهاوس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۵ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۵ از ۱۰
دومین نمایی که ار فیلم «رفتگان» به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب کرده‌ایم،‌ نمای آخر فیلم است. طی تماشای فیلم «رفتگان» که داستانی است درباره‌ی جاسوس‌ها و زندگی‌های مخفی، چندین و چندبار واژه‌ی موش که در زبان انگلیسی صفتی است مرتبط با جاسوسی به کار برده می‌شود. در نمای آخر فیلم، بعد از این که سرهنگ دیگنام به شکلی مستقل وارد خانه‌ی کالین می‌شود و او را به قتل می‌رساند، اسکورسیزی نمایی از پنجره‌ی خانه‌ی کالین را به ما نشان می‌دهد. کالین پیش‌تر وقتی که می‌خواست این خانه را بخرد اشاره کرده بود که همیشه دوست داشته خانه‌اش چنین منظره‌ای داشته باشد.

با توجه به آن چه کالین گفته و واژه‌ی موش که چندین بار آن را طی فیلم از زبان شخصیت‌های مختلف شنیده‌ایم، اسکورسیزی موفق می‌شود در انتها نمایی را به ما نشان دهد که تمام فیلم در آن خلاصه شده. نمایی از همان پنجره که کالین دوست داشت در حالی که جنازه‌ی او روی زمین افتاده و یک موش روی لبه‌ی پنجره راه می‌رود. اسکورسیزی در این نما موفق می‌شود با استفاده از عناصری که پیش‌تر طی فیلم به آن‌ها اشاره کرده است مفاهیمی جدید خلق کند و پیام نهایی فیلم را به مخاطبان خود منتقل نماید. همان منظره‌ای که روزی کالین عاشق لذت بردن از آن بود، حالا یک موش در آن پرسه می‌زند و از آن لذت می‌برد.

۷. کازینو (Casino)

  • سال تولید: ۱۹۹۵
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی، شارون استون، دان ریکلز
  • تصویربردار: رابرت ریچاردسون
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۹ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۳ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
«کازینو» هشتمین همکاری مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو بود. این فیلم داستان سام راستین (رابرت دنیرو) را روایت می‌کند که از طرف مافیای نیویورک به لاس وگاس اعزام شده است تا مدیریت یک کازینو را بر عهده بگیرد؛ کازینویی که صاحبان آن ایتالیایی‌ها هستند. سام در مسیر منظم کردن کارهای کازینو موانع را یکی پس از دیگری از مقابل برمی‌دارد. یکی از این موانع نیکی سانتورو (جو پشی) است. پشی و دنیرو در این فیلم موفق می‌شوند مثل همیشه رابطه‌ای درخشان شکل دهند و هر لحظه هیجان و تنش را در فیلم بیشتر کنند. داستان فیلم که پیش‌تر می‌رود، جینجر (شارون استون) وارد آن می‌شود. سام تصمیم می‌گیرد با جینجر ازدواج کند و زندگی خود را وارد مرحله‌ی جدیدی نماید، غافل از این که سرنوشت خواب‌های متفاوتی برای او دیده است.

این فیلم برای نخستین‌بار در تاریخ ۱۴ نوامبر ۱۹۹۵ در نیویورک به نمایش در آمد و سپس در ۲۲ نوامبر همان سال در سراسر ایالات متحده‌ی آمریکا اکران شد. «کازینو» که با بودجه‌ی ۵۰ میلیون دلاری ساخته شده بود، در گیشه کمی بیش از ۱۱۶ میلیون دلار فروخت. فیلم‌نامه‌ی این فیلم را نیکولاس پیله‌گی با همکاری مارتین اسکورسیزی بر اساس کتاب غیرداستانی «کازینو: عشق و افتخار در لاس وگاس» از نیکولاس پیله‌گی نوشته‌اند. شخصیت‌های این فیلم بر اساس شخصیت‌های واقعی شکل گرفته‌اند؛ مثلا سام را اسکورسیزی بر اساس زندگی فرانک رزنتال خلق کرده و شخصیت‌های نیکی و جینجر به ترتیب الهام گرفته شده از آنتونی اسپیلوترو و گری مک‌گی، یک عضو مافیا و یک رقصنده، هستند.

استون برای درخشش‌اش در این فیلم نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار شد و توانست جایزه‌ی گلدن گلوب را به دست آورد. اسکورسیزی برای کازینو در جشنواره‌ی جامعه‌ی منتقدان شیکاگو و گلدن گلوب نامزد دریافت جایزه در رشته‌ی بهترین کارگردانی شد. سایر جشنواره‌ها توجه زیادی به این فیلم نکردند و آن را نادیده گرفتند؛ یکی از دلایل نادیده گرفته شدن این فیلم توسط جشنواره‌ها رده‌ی سنی بزرگسالانه آن بود و دلیل دیگرش نگاه منتقدانه و تندی بود که این فیلم به شیوه‌ی مدیریت صنعت سرگرمی در آمریکا داشت.

نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های مارتین اسکورسیزی انتخاب شده است،‌ پیش از هرچیز نمادی است از قدرت و صلابت شخصیت سام. «کازینو» فیلمی است سرشار از نماهایی که باید از آن‌ها به عنوان امضاهای بصری اسکورسیزی یاد کرد و با این‌حال یک نما شاخص‌تر از سایرین است. در این نما سام ابتدا پشت به دوربین است، سپس رو به دوربین می‌چرخد، سیگاری بین لبهایش می‌گذارد و آن را روشن می‌کند. اگرچه این نما ممکن است نمایی ساده به نظر برسد، اما تماشای آن نه تنها لذت‌بخش است، بلکه باعث می‌شود مخاطب با شخصیت آرام و قدرتمند سام کاملا آشنا شود و به درک بهتری از او برسد.

۶. قاتلان ماه کامل (Killers of the Flower Moon)

  • سال تولید: ۲۰۲۳
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، رابرت دنیرو، لیلی گلداستون، جسی پلمونز
  • تصویربردار: رودریگو پریتو
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
در یکی از خیره‌کننده‌ترین نماهای فیلم «قاتلان ماه کامل» که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های مارتین اسکورسیزی است، او ما را وارد یک کلاهبرداری بیمه‌ای می‌کند به زیباترین شکل ممکن. در این نما، بیل هیل (رابرت دنیرو) مزرعه‌ی خود را به آتش می‌کشد تا بتواند از پول بیمه‌ی آن استفاده کند. به واسطه‌ی آتشی که به تدریج در حال پخش شدن در سطح مزرعه است، موجی از گرما به سمت آسمان پرتاب می‌شود که اثرات جذابی بر روی تصویر می‌گذارد و تمام آن چه مخاطب می‌بیند را محوتر از همیشه می‌کند. نحوه‌ی استفاده از نورپردازی و جلوه‌های میدانی در این نما بی‌نظیر است.

درخششی که از ذرات لمس‌شده توسط آتش در فضا پخش می‌شود فضایی پرتنش ایجاد می‌کند که حس تهدیدکنندگی آن را حتی مخاطب هم می‌تواند به آسانی درک کند. اسکورسیزی در این نما توانسته است فضایی جهنمی خلق کند. آتشی که در این نما دیده می‌شود نه فقط آتشی است که مزرعه‌ی بیل را می‌سوزاند، بلکه استعاره است از آتشی که به جان مردم قبیله‌ی اوسیج افتاده و در حال نابود کردن فرهنگ و تمدن آن‌ها است. این نما به سادگی موفق می‌شود نمادی بصری باشد از تمام مفاهیمی که فیلم می‌خواهد آن‌ها را به مخاطبان منتقل نماید.

اسکورسیزی در این نما یک بار دیگر نشان می‌دهد که تا چه اندازه به قاب‌بندی سینمایی مسلط است. با نگاه کردن به این نما نه تنها تنش در مخاطب افزایش می‌یابد، بلکه سایه‌های محوی که در دل آتش جابه‌جا می‌شوند و مشخص نیست چه کسانی هتسند می‌توانند احساس ترس را هم به دل مخاطب بیاندازند. این آتش و همراهی آن با تبی که به جان مالی (لیلی گلداستون) افتاده است، تاثیرگذاری این نما که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی است را چندین برابر می‌کند. این آتش همان آتشی است که دارد جان مردم قبیله‌ی اوسیج را می‌سوزاند.

۵. جزیره‌ی شاتر (Shutter Island)

  • سال تولید: ۲۰۱۰
  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، مارک رافلو، بن کینگزلی، میشل ویلیامز
  • تصویربردار: رابرت ریچاردسون
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۹ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۶۳ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
«جزیره‌ی شاتر» یک فیلم نئو نوآر روانشناختی است از مارتین اسکورسیزی که داستان تد دنیلز (لئوناردو دی‌کاپریو) را روایت می‌کند. تد و همکار جدیدیش، چاک ایول (مارک رافلو)، که دو مارشال ایالات متحده‌ی آمریکا هستند، در سال ۱۹۵۴ میلادی، برای بررسی ماجرای فرار یک بیمار روانی خطرناک از بیمارستانی در یک جزیره در نزدیکی بوستون، وارد آن می‌شوند. هنگام ورود به جزیره، تد توسط پلیس محلی مورد استقبال قرار نمی‌گیرد و این مسئله تعجب او را برمی‌انگیزاند. با پیش رفتن فیلم اطلاعاتی درباره‌ی همسر تد و گذشته‌ی او برملا می‌شوند که باعث می‌گردد «جزیره‌ی شاتر» به یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های روانشناختی تاریخ سینما بدل شود.

فیلم‌نامه‌ی این فیلم را لائیتا کالوگریدیس بر اساس کتابی به همین نام از دنیس لیهان محصول سال ۲۰۰۳ نوشته است. «جزیره‌ی شاتر» با بودجه‌ی ۸۰ میلیون دلاری ساخته شد، توانست در گیشه ۲۹۴.۸ میلیون دلار بفروشد و تبدیل به پنجمین فیلم پرفروش کارنامه‌ی حرفه‌ای اسکورسیزی شود. مراحل تولید این فیلم در تاریخ ۶ مارس ۲۰۰۸ آغاز شد؛ شش هفته بعد از مرگ ناگهانی هیث لجر، همسر پیشین میشل ویلیامز. اسکورسیزی در «جزیره‌ی شاتر» از سبک همیشگی خود فاصله گرفته و بیش از آن چه از او سراغ داریم تلاش کرده است تا همه‌چیز را مرموزانه پیش ببرد. روایت این فیلم و نتیجه‌ی آن به اندازه‌ای پیچیده و چندلایه است که نمی‌توان با یک‌مرتبه تماشای فیلم به تمام پیام‌ها و زیرمتن‌های آن پی برد.

پایان‌بندی بیست و یکمین فیلم سینمایی اسکورسیزی یکی از بحث برانگیزترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما است. داستان «جزیره‌ی شاتر» بر لبه‌ی مرز بین واقعیت و خیال پیش می‌رود و این سبک محتوایی بر سبک بصری فیلم و تصویربرداری آن هم تاثیر گذاشته است. این فیلم نماهای فراوانی دارد که طی آن‌ها ادراک مخاطب به بازی گرفته می‌شود؛ مانند نماهای پیوسته‌ای که طی آن‌ها شخصیت‌ها ناگهان جابه‌جا می‌شوند و یا بعضی اشیا که در دو نمای متوالی ناگهان غیب می‌گردند.

در یکی از زیباترین و در همان‌حال ترسناک‌ترین صحنه‌های فیلم، تدی در رویاهای خود با همسر مرحومش روبه‌رو می‌شود. عناصر زیادی از داستانی که طی فیلم به تدریج برملا می‌شود در این نما مشاهده می‌گردد؛ دلوریس خیس است در حالی که همه‌ی عناصر دیگر این شات خبر از تصورات ذهنی تد درباره‌ی آتش‌سوزی می‌دهند. این نما به دنبال استفاده‌ی هنرمندانه از جلوه‌های ویژه‌ی رایانه‌ای و میدانی ساخته شده است. در این نما دلوریس به تد می‌گوید: «باید بگذاری من برم.» همراهی این قاب با موسیقی ماندگار مکس ریشتر تاثیرگذاری آن را چندین برابر می‌کند.

این نما از طرفی نشان‌دهنده‌ی مرگ دلوریس است و از طرفی دیگر بدن لرزان او نشان‌دهنده‌ی وضعیت روانی تد. در حالی که «جزیره‌ی شاتر» پیش می‌رود، تدی بیش‌تر و بیش‌تر با وضعیت روانی ناپایدار خود درگیر می‌گردد و در نهایت اسکورسیزی با یک پیچش داستانی ناگهانی همه‌ی مخاطبان خود را غافلگیر می‌کند. مجله‌ی تایم اوت نیویورک این فیلم را به عنوان پنجمین فیلم برتر سال انتخاب کرد. این نما از فیلم «جزیره‌ی شاتر» که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی است، به شکلی مستقیم و واضح از نقاشی «بوسه» از گوستاو کلیمت الهام گرفته.

بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان


۴. گاو خشمگین (Raging Bull)

  • سال تولید: ۱۹۸۰
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی، کتی موریارتی، فرانک وینسنت
  • تصویربردار: مایکل چاپمن
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۰ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
«گاو خشمگین» داستان فراز و فرودهای زندگی جیک لاموتا، مشت‌زن میان‌وزنی را روایت می‌کند که به واسطه‌ی حسادت و خشم دیوانه‌وارش زندگی خود را به نابودی می‌کشاند. اگرچه اسکورسیزی ابتدا نسبت به ساخت این فیلم بی‌علاقه بود، اما در نهایت توانست با داستان لاموتا ارتباط برقرار کند. اسکورسیزی این فیلم را بعد از «نیویورک، نیویورک» که در گیشه با شکست سنگینی روبه رو شده بود ساخت. فیلم‌نامه‌ی این فیلم را پل شریدر و ماردیک مارتین بر اساس کتاب «گاو خشمگین: داستان من» از جیک لاموتا، جوزف کارتر و پتر سوج نوشته‌اند.

این فیلم درام ورزشی زندگی‌نامه‌ای از اسکورسیزی که با بودجه‌ی ۱۸ میلیون دلاری ساخته شده بود، توانست در گیشه ۲۳.۴ میلیون دلار بفروشد. موسسه‌ی فیلم آمریکا «گاو خشمگین» را به عنوان چهارمین فیلم برتر تاریخ سینما انتخاب کرده است و هیأت ثبت فیلم ایالات متحده‌ی آمریکا سال ۱۹۹۰ این فیلم رابه کتابخانه‌ی ملی کنگره اضافه کرد تا اهمیت آن از نظر تاریخی، فرهنگی و هنری حفظ گردد. این فیلم که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی را در خودش جای داده است، توانست در ۸ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شود. دنیرو به دنبال درخشش در نقش لاموتا توانست دومین اسکار خود به عنوان بازیگر را به دست آورد. این فیلم بی‌شک یکی از بهترین فیلم‌های رابرت دنیرو است.

جامعه‌ی ملی منتقدان فیلم جایزه‌ی بهترین کارگردانی را به اسکورسیزی برای «گاو خشمگین» اهدا کرد. به عقیده‌ی بسیاری از منتقدان «گاو خشمگین» بهترین فیلم کارنامه‌ی اسکورسیزی است. «گاو خشمگین» به شکل سیاه و سفید فیلم‌برداری شده است و جالب است بدانید که این‌کار صرفا برای تاثیرگذاری و خلاقیت صورت نگرفته. اسکورسیزی بعد از تحقیقات خود دریافت که طی دهه‌ی ۴۰ میلادی دستکش‌های بوکس تنها به رنگ‌های مشکی، سرخ تیره و قرمز آلبالویی تولید می‌شدند و از آن جایی که اسکورسیزی این رنگ‌ها را دوست نداشت تصمیم گرفت این مشکل را با سیاه و سفید کردن تمام فیلم از بین ببرد.

این تصمیم اسکورسیزی باعث خلق شدن قاب‌های سینمایی زیبای فراوانی شد. یکی از زیباترین و به یادماندنی‌ترین قاب‌های این فیلم زمانی خلق شده است که جیک لاموتا در مقابل شوگر ری رابینسون به میدان رفته. برای نسبت دادن لقب گاو خشمگین به لاموتا دلیل محکمی وجود دارد؛ او با مسایقات بوکس مانند جلسات درمان روانی برخورد می‌کرد و تمام خشم خود را به مسابقاتش انتقال می‌داد. در این نما بعد از این که لاموتا چندین ضربه‌ی محکم از حریف خود دریافت می‌کند، او را به عقب هل می‌دهد و دیوانه‌وار از او می‌خواهد که ضربه‌های بیشتری روانه‌ی بدن و صورت او کند.

در همین نما دوربین ناگهان بی‌حرکت می‌شود تا به دقت لاموتا را بررسی کند. حالا دیگر فقط شوگر ری با لاموتا چهره به چهره نیست، بلکه مخاطبان هم در حال کشف این شخصیت پیچیده هستند. بینندگان در این نما لاموتا را می‌بینند که به طناب‌های دور زمین بوکس تکیه داده است، نفس‌های سنگین می‌کشد و خودش را برای ضربات بعدی آماده می‌کند. این نما یک قاب ماندگار است که تا همیشه در ذهن مخاطبان باقی می‌ماند؛ یک نگاه مستقیم و بی‌پرده به گاو خشمگین.

۳. راننده تاکسی (Taxi Driver)

  • سال تولید: ۱۹۷۶
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جودی فاستر، هاروی کایتل، مارتین اسکورسیزی
  • تصویربردار: مایکل چاپمن
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
اگر از طرفداران مارتین اسکورسیزی و یا حتی از طرفداران سینما هستید، امکان ندارد نام «راننده تاکسی» را نشنیده باشید. «راننده تاکسی» پنجمین فیلم اسکورسیزی در جایگاه کارگردان است که نخستین‌بار در جشنواره‌ی فیلم کن فرانسه اکران شد و توانست مورد تحسین منتقدان قرار بگیرد و نخل طلای این جشنواره را برای اسکورسیزی به ارمغان بیاورد. موسیقی این فیلم را برنارد هرمان فقید ساخت و این موسیقی ماندگار تبدیل به آخرین موسیقی فیلمی شد که او ساخته است. اسکورسیزی این فیلم را با بودجه‌ی ۱.۹ میلیون دلاری ساخت و «راننده تاکسی» توانست در گیشه ۲۸.۶ میلیون دلار بفروشد.

این فیلم داستان تراویس بیکل (رابرت دنیرو) را روایت می‌کند. تراویس یک کهنه‌سرباز جنگ ویتنام است که بعد از بازگشت، شغلی شبانه در یک شرکت تاکسیرانی را انتخاب می‌کند تا بتواند بر مشکلات بی‌خوابی و تنهایی خود غلبه کند. رفت و آمدهای شبانه‌ی تراویس باعث می‌شوند او با چهره‌ی کثیف شهر خود بیشتر آشنا شود و به تدریج از آن متنفر گردد. در یکی از همین گشت‌های شبانه تراویس با دختری ۱۲ ساله (جودی فاستر) روبه‌رو می‌شود که تن‌فروشی می‌کند. این رویارویی تراویس را در هم می‌شکند و او تصمیم می‌گیرد دست به اقدامی بزند تا تمام کثیفی‌های شهر را از بین ببرد. تراویس خودش قانون را به دست می‌گیرد و با استفاده از خشونت سعی می‌کند خیابان را از انسان‌های پست پاک کند.

نخستین نمایی که از این فیلم به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب شده است، قابی است ناراحت‌کننده و بی‌شک یکی از به یادماندنی‌ترین شات‌های اسکورسیزی. در این نما تراویس در یکی از پرسه‌های همیشگی خود وارد یکی از سینماهای مخصوص بزرگسالان می‌شود. اگرچه آن چه او تماشا می‌کند باید برانگیزاننده باشد، اما تراویس، چهره‌ی بی‌احساس دنیرو و انگشتان او که مقابل صورتش جابه‌جا می‌شوند و روی چهره‌ی او سایه می‌اندازند این قاب را به چیزی فراتر از آن چه هست تبدیل می‌کنند. در این نما اسکورسیزی به سادگی بدون این که از کلمه استفاده کند، نشان می‌دهد که تراویس یک جامعه‌ستیز است.

این نما قابی است که به واسطه‌ی آن اسکورسیزی تراویس را از سالن سینمایی که در آن نشسته است جدا می‌کند و تنهایی و جداافتادگی او را به زیبایی برای مخاطب به نمایش می‌گذارد. اگرچه تصویربرداری خارق‌العاده‌ی چپمن و نگرش بی‌نظیر اسکورسیزی به محیط فیلم برداری و تسلط آن‌ها بر کادربندی و استفاده از رنگ باعث ماندگاری این نما شده‌اند، اما آن چه واقعا این نما را به چیزی فراتر از آن چه هست تبدیل کرده نقش‌آفرینی بی‌نظیر رابرت دنیرو است.

این فیلم در ۴ رشته نامزد دریافت جوایز اسکار شد، اما باز هم اسکورسیزی و فیلمش این جشنواره را دست خالی ترک کردند. جامعه‌ی منتقدان فیلم ملی ۳ جایزه‌ی بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل زن را به «راننده تاکسی» اهدا کردند. حلقه‌ی منتقدان فیلم نیویورک و حلقه‌ی منتقدان فیلم لس‌آنجلس هم جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را برای درخشش‌اش به عنوان تراویس بیکل و پرتره‌ی بی‌نظیری که از مردی تنها و روان‌رنجور ترسیم کرده بود به رابرت دنیرو دادند. این فیلم در لیست ۱۰۰ سال ۱۰۰ فیلم که موسسه‌ی فیلم آمریکا آن را منتشر کرد جایگاه پنجاه و دوم را به دست آورد. کارگردان‌های بزرگی مانند کوئنیتن تارانتینو و اصغر فرهادی از «راننده تاکسی» به عنوان یکی از فیلم‌های مورد علاقه‌ی خود یاد کرده‌اند.

۲. رفقای خوب (Goodfellas)

  • سال تولید: ۱۹۹۰
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی، ری لیوتا، پل سوروینو
  • تصویربردار: مایکل بالهاوس
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
یکی دیگر از فیلم‌های مشترک دنیرو و اسکورسیزی، به عقیده‌ی بسیاری از منتقدان و صاحب‌نظران، «رفقای خوب» کامل‌ترین فیلم او از جهت مولف بودن است. در این فیلم می‌توان عناصر محبوب اسکورسیزی چه از جهت روایی و چه از جهت بصری را لحظه به لحظه مشاهده و شناسایی کرد. «رفقای خوب» یک فیلم زندگینامه‌ای گانگستری است که داستان زندگی هنری هیل (ری لیوتا) را از ۱۹۵۵ تا ۱۹۸۰ میلادی روایت می‌کند. هیل که در محله‌ای ایتالیایی-آمریکایی در بروکلین متولد شده و رشد یافته است همیشه آرزوی گانگستر شدن را در سر می‌پرورانده و حالا فرصت آن را پیدا می‌کند تا به یک گانگستر تبدیل شود. اسکورسیزی در این فیلم باز هم به سراغ نمایش دادن شروع حرکت به سمت خوشبختی اما از راهی مرگ‌بار و سپس سقوطی تمام‌کننده رفته است.

این فیلم را اسکورسیزی با بودجه‌ی ۲۵ میلیون دلاری ساخت و «رفقای خوب» در گیشه ۴۷.۱ میلیون دلار فروخت. این فیلم که اسکورسیزی ابتدا آن را از روی کتاب منبع اقتباسش «بچه‌زرنگ» نامیده بود، نخستین‌بار در چهل و هفتمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم ونیز در تاریخ ۹ سپتامبر ۱۹۹۰ اکران شد و مارتین اسکورسیزی توانست جایزه‌ی شیر نقره‌ای را از این جشنواره به دست آورد. علاوه بر این «رفقای خوب»  در ۶ رشته نامزد اسکار شد و فقط جو پشی توانست اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را به دست آورد. اسکورسیزی برای ساخت این فیلم توانست بفتای بهترین کارگردانی را هم به کمد افتخارات خود اضافه کند.

حلقه‌ی منتقدان فیلم نیویورک، حلقه‌ی منتقدان فیلم لس‌آنجلس، جامعه‌ی منتقدان شیکاگو و جامعه‌ی ملی منتقدان فیلم، جایزه‌ی بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به «رفقای خوب» دادند. موسسه‌ی فیلم آمریکا در لیست معروف ۱۰۰ سال ۱۰۰ فیلم خود «رفقای خوب» را در جایگاه نود و دوم قرار داد و مجله ی توتال فیلم در لیست بهترین فیلم‌های تاریخ سینمایی که منتشر کرد جایگاه اول را به این فیلم اختصاص داد. فیلم‌نامه‌ی این فیلم را اسکورسیزی با همراهی نیکولاس پیله‌گی بر اساس کتابی به نام «بچه‌زرنگ» از خود پیله‌گی نوشته‌اند.

در این نما که به عنوان یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی انتخاب شده است، جیمی کانوی (رابرت دنیرو) پشت پیشخوان می‌خانه نشسته است و در حالی که به موری کسلر (چاک لا) نگاه می‌کند، سیگار می‌کشد. در حالی که چشم‌های جیمی حتی برای یک لحظه از هدفش برداشته نمی‌شوند، دوربین به تدریج به سمت او حرکت می‌کند. موسیقی متن درخشانی که اسکورسیزی برای این نما برگزیده است به مخاطب کمک شایانی در جهت پی بردن به ذات خونسرد و حساب‌گر جیمی می‌کند.

در نگاه نخست به نظر می‌رسد جیمی غرق افکار خودش است، اما به عقیده‌ی بسیاری از مخاطبان این قاب جیمی را نشان می‌دهد در حال برنامه‌ریزی کردن نقشه‌ای با هدف کشتن موری که مدت‌ها است پولی که باید به جیمی می‌داده را پرداخت نکرده. این شات که یکی از بهترین نماهای فیلم‌های اسکورسیزی است موفق می‌شود بدون بیرون آمدن حتی یک کلمه از دهان دنیرو، ماهیت و ذات حقیقی شخصیت جیمی را به مخاطبان معرفی کند. این نما مخاطبان را دعوت می‌کند تا نگاهی بیاندازند به ذهن از نظر اخلاقی فقیر جیمی. حرکت دوربین، نورپردازی بی‌نقص، حالت چهره‌ی حساب‌شده و در همان حال بی‌احساس دنیرو و زوم آرام اسکورسیزی همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا این نما به یکی از ماندگارترین قاب‌های تاریخ سینما بدل شود.

۱. راننده تاکسی (Taxi Driver)

  • سال تولید: ۱۹۷۶
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جودی فاستر، هاروی کایتل، مارتین اسکورسیزی
  • تصویربردار: مایکل چاپمن
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
  • امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
  • امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
بهترین نمای فیلم‌های اسکورسیزی به انتخاب ما، نمایی است که او هیچ برنامه‌ای برای ضبط کردنش نداشت. در ماندگارترین نمای «راننده تاکسی»، مخاطب تراویس را می‌بیند که در آیینه با خودش صحبت می‌کند و بازتاب تصویر خودش در آیینه را یک دشمن فرض می‌نماید. تراویس در این نما نقش یک آدم سرسخت را به خود می‌گیرد، وارد گفت‌و گویی پرخاشگرانه با خودش می‌شود و در نهایت به روی تصویر خودش در آیینه اسلحه می‌کشد. در این نما بعد از چند دقیقه‌ی ابتدایی و برداشت‌های اولیه، اسکورسیزی دوربین را با دنیرو تنها گذاشت تا او خودش این نما را به هرکجا که می‌خواهد ببرد.

در نهایت هم همان چیزی که باید، اتفاق افتاد؛ دنیرو یکی از ماندگارترین دیالوگ‌های تاریخ سینما را ادا کرد: «تو داری با من حرف میزنی؟» این دیالوگ دنیرو در لیست ۱۰۰ سال ۱۰۰ نقل قول از موسسه‌ی فیلم آمریکا در جایگاه دهم قرار گرفت و تراویس بیکل در لیست ۱۰۰ سال ۱۰۰ قهرمان و ضد قهرمان برتر تاریخ سینما از این موسسه سی‌ام شد. از نظر فنی این شات یکی از ساده‌ترین قاب‌های فیلم‌های اسکورسیزی است و با این‌حال این سادگی به هیچ‌وجه از تاثیرگذاری آن نمی‌کاهد. دوربین ثابت و بی‌حرکت اسکورسیزی به دنیرو اجازه می‌دهد که با اعمال و دیالوگ‌هایش به مرکز بی‌رقیب این نما بدل شود. هر حرکت، هر پلک زدن، هر عضله‌ی صورت که منقبض می‌شود و هر حرفی که دنیرو می‌زند در این نما مستقیم به مخاطب منتقل می گردد.

این نما نه تنها توانایی‌های دنیرو به عنوان یک بازیگر و هوشمندی اسکورسیزی به عنوان یک کارگردان را نشان می‌دهد، بلکه یک‌بار دیگر مخاطب را بی‌پرده با شخصیت بی‌ثبات و درمانده‌ی تراویس رودررو می‌نماید. اسکورسیزی در این نما ثابت می‌کند که سینما را می‌فهمد. او نشان می‌دهد که یک کارگردان همیشه نباید با استفاده از تکنیک‌های پیچیده یک نما را ضبط کند. اسکورسیزی با این نما درس بزرگی به کارگردان‌های جوان می‌دهد؛ گاهی بهتر است به جای تاثیرگذاری بر یک شات به واسطه‌ی توانایی‌های هنری و ابزارهای در دسترس، تا جای ممکن هیچ‌کاری نکرد تا خود نما خودش را وارد ذهن مخاطب کند و با سادگی‌اش با آن‌ها ارتباط برقرار نماید.