بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی نقطه قوت خود را در ایجاد تعادل بین دو ژانر پیدا می‌کنند و حتی بعد از چند بار دیدن هم همچنان می‌توانند هیجان بیننده را بالا ببرند. چندی از این فیلم‌ها امروزه دیگر به عناوین کلاسیکی تبدیل شده‌اند که بر جریان فیلم‌های بعدی در این ژانر تأثیر گذاشته و یک زمینه‌ساز شکل‌گیری یک نسل تازه از فیلم‌های اکشن هیولایی بودند.
چارسو پرس: فیلم‌های ترسناک ساخته می‌شوند که هیجان‌انگیز باشند؛ اصلا ترسناک بودن این فیلم‌ها زمانی جواب می‌دهد که آدرنالین بیننده بالا برود. برای ساخت یک فیلم اکشن درست و درمان هم خیلی اوقات لازم است از همان فوت و فن‌هایی استفاده شود که در فیلم‌های ترسناک جواب می‌دهد؛ مثل صحنه‌ی دنبال‌بازی قهرمان و شرور داستان در یک ساختمان که به وفور مانند آن‌ها را در هر دو ژانر ترسناک و اکشن می‌بینید. جای تعجب ندارد که ترکیب بهترین ویژگی‌های ژانر ترسناک و اکشن را می‌توانید در فیلم‌های اکشن هیولایی پیدا کنید. اگر خیلی با فیلم‌های ترسناک میانه‌ی خوبی ندارید، فیلم‌های اکشن هیولایی حتی می‌توانند دروازه‌ی ورود شما به دنیای ژانر ترسناک و دلهره‌آور باشند. 

بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی که باید ببینید

۱۵. پارک ژوراسیک (Jurassic Park)

  • سال اکران: ۱۹۹۳
  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: سم نیل، لورا درن، جف گلدبلوم، ریچارد اتنبرا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
«پارک ژوراسیک» ۱۹۹۳ ساخته‌ی استیون اسپیلبرگ براساس رمانی به همین نام ساخته شده که حتی سه سال پیش از تمام شدن رمان، همه داشتند برای امتیاز ساخت اقتباس سینمایی‌اش سرودست می‌شکستند؛ آخرش حقوق آن به اسپیلبرگ و شرکت یونیورسال رسید و همین می‌تواند به شما ثابت کند که چقدر تقاضا برای فیلم‌های اکشن هیولایی در آن زمان بالا بود. در ادامه برای اینکه فیلم برای عموم مردم مناسب باشد، تغییراتی در نسخه‌ی اقتباسی فیلم ۱۹۹۳ ایجاد، از خشونت آن کاسته و اساسا یک فیلمنامه‌ی جمع و جور درست شد که فرمول یک فیلم بلاک‌باستر موفق بود؛ به طوری که دیگر هر کسی «پارک ژوراسیک» را می‌شناسد، حتی اگر فیلم را ندیده باشید، بخش‌هایی از آن را این‌ور و آن‌ور دیده‌اید، از آن تصویر ماندگار جف گلدبلوم گرفته تا جلوه‌های ویژه‌ی دایناسورها و صحنه‌ی قایم شدن بچه‌ها از دست آن‌ها.

همانطور که پیش‌تر توضیح دادیم، روش‌های مختلفی هستند که برای هر دو فیلم‌های ترسناک و اکشن جواب می‌دهند و اسپیلبرگ هم در «پارک ژوراسیک» از تکنیک‌های قدیمی فیلم‌های ترسناک برای بالا بردن هیجان استفاده می‌کند. البته «پارک ژوراسیک» در مقایسه با سایر عناوین این فهرست، از فیلم‌های عامه‌پسند به حساب می‌آید که قرار نیست کسی را زهره‌ترک کند و خلاصه هر کسی می‌تواند پای آن بنشیند و لازم نیست نگران این باشید که موجود عجیبی سروکله‌اش پیدا شود؛ بالاخره هیولای این فیلم، دایناسور است. با این حال، اسپیلبرگ در «پارک ژوراسیک» همچنان از سیستم فیلم‌های ترسناک بهره گرفته؛ حتی اگر نتیجه‌اش به اندازه‌ی دیگر فیلم‌های هیولایی، آنقدر ترسناک از آب درنیامده باشد.

«پارک ژوراسیک» اولین قسمت از سری فیلم‌های این فرنچایز است که در آن جان هموند (ریچارد اتنبرا) دکتر الن گرنت (سم نیل) و دکتر الی ستلر (لورا درن) دیرینه‌شناس را به پارک محافظتی دایناسورها دعوت می‌کند که در آن دانشمندان زیر دست او، دایناسورها را به زندگی بازگردانده‌اند. احتمالا مهم‌ترین کلیشه‌ی ترسناکی که در فیلم پنهان شده این است که هر چیزی که امکان دارد اشتباه پیش برود، اشتباه پیش خواهد رفت و در نهایت می‌بینید که همینطور هم می‌شود. وقتی برق حصارهای الکتریکی که جمعیت دایناسورها را سوا می‌کند، قطع می‌شود، قهرمانان فیلم هم سرگردان شده و مجبور می‌شوند از دست دایناسورهای خطرناک جزیره فرار کنند. از صحنه‌ی تعقیب جیپ توسط تی‌رکس گرفته، تا صحنه‌ی اوج فیلم که در آن نوه‌های هموند با دو ولوسی‌رپتور به دام افتاده‌اند، صحنه‌های کلاسیک در «پارک ژوراسیک» کم پیدا نمی‌شود. هیجان‌هایی که این فیلم اکشن هیولایی با دایناسورهای خود به صحنه می‌آورد، موجب شده هنوز هم از «پارک ژوراسیک»‌به عنوان یکی از بهترین فرنچایزهای علمی-تخیلی یاد کنند؛‌ به ویژه فیلم اول که دیگر به یکی از ماندگارترین فیلم‌های تاریخ سینما تبدیل شده است. یکی دیگر از دلایل محبوبیت «پارک ژوراسیک» طی این سال‌ها این بوده که فیلم‌های بعدی این فرنچایز دیگر نتوانستند آن جذابیت فیلم اول را داشته باشند. حتی بازراه‌اندازی اخیر آن با کریس پرت هم کافی نبود که بتواند دوباره جادوی فیلم دهه نود را تکرار کند. تغییرات ایجادشده در فرنچایز برای تمرکز صرف بر اکشن فیلم و نادیده گرفتن جنبه‌های ترسناک آن، فیلم‌های آخر «پارک ژوراسیک» را از روح فرنچایز تهی کرده است.

۱۴. قطار بوسان (Train to Busan)

  • سال اکران: ۲۰۱۶
  • کارگردان: یان سنگ هو
  • بازیگران: گونگ یو، ما دونگ سیوک، جیونگ یو می، کیم سو آن، سوهی
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۵ از ۱۰۰
این فیلم اکشن ترسناک محصول ۲۰۱۶ میلادی با پیچش هیولایی خود، توانست به سرعت به یکی از بهترین فیلم‌های دهه‌ی اخیر از کره‌ی جنوبی تبدیل شود. فیلم یان سنگ هو سراغ یکی از کلیشه‌ای‌ترین زیرژانرهای ترسناک رفته، یعنی حمله‌ی زامبی‌ها و فرارسیدن آخرالزمان، اما با یک داستان‌پردازی متفاوت، موجب شده آن را یکی از بهترین فیلم‌های این ژانر بنامند. البته «قطار بوسان» را می‌توان به سادگی به «زامبی‌ها در قطار» توصیف کرد. اما کاری که یانگ سنگ هو با این پیش فرض ساده انجام می‌دهد چشمگیر است و دیدگاه تازه‌ای به ژانر فیلم‌های زامبی ارائه می‌دهد که پس از سال‌ها اشباع، دیگر ایده‌های تازه در آن کم پیدا می‌شود.

در عین تازگی «قطار بوسان»، این فیلم هیولایی مدرن شباهت زیادی با عناوین اکشن دهه نودی و حتی فیلم‌های زامبی‌محور دهه هفتادی دارد. با اینکه یان سنگ هو تنها کارگردانی نیست که از زامبی‌ها برای مطرح کردن ایده‌های عمیق‌تر اجتماعی و سیاسی خود استفاده کرده، اما فیلم او از این نظر شما را یاد «طلوع مردگان» جرج اندرو رومرو می‌اندازد و اساسا یکی از معدود فیلم‌های زامبی‌محور جدید است که چنین ایده‌های در بطن خود دارد. در این فیلم زامبی‌ها به قربانی تبدیل می‌شوند و بخش اعظم داستان هم به تحول قهرمانان مختلف آن در مواجهه با هیولاها وابسته است. به جز داستان، «قطار بوسان» از نظر بصری هم حرفی برای گفتن دارد؛ فیلمبردار «قطار بوسان»، لی هیونگ-دئوک، در هر قاب فیلم جادو کرده و تصویر فوق‌العاده‌ای ارائه داده؛ آن هم در یک محیط بسته که باید حس تنگنا و خفگی را برساند. با این حال، تصویر هیچوقت ساکن نمی‌ماند و همگام با تنش داستان پیش می‌رود و به مرور، وزنه‌ی فیلم را از ترسناک، به سمت اکشن سنگین می‌کند.

داستان «قطار بوسان» با سوک وو (گونگ یو) آغاز می‌شود، یک پدر که از فرط اعتیاد به کار، از دخترش (کیم سو آن) دور افتاده است. از آنجا که او احساس گناه می‌کند، تصمیم می‌گیرد آرزوی تولد دخترش را برآورده کند که ترجیح می‌دهد به جای پدرش، روز تولد خود را با مادرش بگذراند. بنابراین، سوک وو و دخترش سوار قطاری به مقصد بوسان می‌شوند؛ اما هرگز کف دستشان را بو نکرده بودند که یکی از مسافرین آن‌ها قرار است تبدیل به زامبی شود! با تبدیل او به زامبی، هیولا شروع به گاز گرفتن همه می‌کند و چاره‌ای جز فرار برای سوک وو و دیگر مسافران نمی‌ماند.

آن‌ها به یک واگن دیگر می‌گریزند و در نتیجه خودشان را در آن حبس می‌کنند. در ادامه فیلم به سرعت اکشن می‌شود و از برخی از بهترین کلیشه‌های فیلم‌های ترسناک هم الهام می‌گیرد، مثل وحشت تسلیم شدن در برابر زامبی‌ها یا گسترش تعداد آن‌ها، کلاستروفوبیا و تلاش برای دفع این انسان‌های هیولایی که در حالی که در قطار گیر افتاده‌اند، می‌دانند هیچ راه فراری از دست آن‌ها ندارند. در طول این تجربه‌ی ترسناک، سوک وو چیزهایی هم درباره‌ی پدر بودن می‌آموزد و دست به فداکاری می‌زند. در نهایت، آن کسانی که بالاخره موفق می‌شوند به مقصد برسند، نماینده‌ی امیدی هستند که بشریت باید در تاریک‌ترین دوران‌ها همچنان به آن چنگ بزند.

۱۳. سربازان سگی (Dog Soldiers)

  • سال اکران: ۲۰۰۲
  • کارگردان: نیل مارشال
  • بازیگران: شون پرت وی، کوین مک کید، اما کلسبی، لیام کانینگهام
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰
وقتی از گرگینه‌های می‌گوییم، «سربازان سگی» احتمالا اولین فیلمی نیست که به ذهنتان می‌رسد؛ «گرگینه‌ی امریکایی در لندن» (American Werewolf in London) و حتی فیلم‌های «گرگ و میش» (Twilight) بیشتر در فرهنگ عامه جا خوش کرده‌اند. این فیلم بودجه‌پایین اما یکی از آن فیلم‌های گرگینه‌ای است که استحقاق دیده شدن دارد.

«سربازان سگی» در زیرژانری در دسته‌ی فیلم‌های اکشن هیولایی می‌گنجد که در آن قهرمانان مسلح در مقابل هیولاها قرار می‌گیرند و مشهورترین فیلم‌ها در این دسته، احتمالا «بیگانه‌ها» یا فیلم «۲۸ روز بعد» است. «سربازان سگی» هم در این ژانر کنار این‌هاست، با کلی اسلحه و دل و روده‌هایی که بیرون ریخته می‌شود و انبوهی از ارجاعات فرهنگی و البته اکشن فراوان. «سربازان سگی» ثابت می‌کند که یک ایده‌ی ساده در صورت اجرای درست می‌تواند چقدر درخشان باشد. فیلم کارگردان انگلیسی، نیل مارشال، با اینکه یکی از آن فیلم‌های کمترشناخته‌شده در ژانر اکشن هیولایی است، با بهره‌گیری از بهترین تکنیک‌های فیلم‌های ترسناک، بین طرفداران ژانر به عنوان یکی از عناوین برجسته‌ی آن شناخته می‌شود. با بودجه‌ی اندک فیلم، مشخصا نمی‌توانید توقع جلوه‌های ویژه‌ی عجیب و غریبی از آن داشته باشید، اما «سربازان سگی» فیلمی است که با اینکه از نظر بصری شما را نمی‌ترساند (حداقل به اندازه‌ی فیلم‌هایی که به آن‌ها ادای احترام می‌کند ترسناک نیست)، اما توانسته با یک گروه بازیگران بااستعداد و داستان گیرایی که نمی‌توانید حدس بزنید به چه مسیری خواهد رفت شما را تا آخر مجذوب خود نگه دارد.

در داستان این فیلم، یک جوخه از سربازان بریتانیایی در یک مأموریت آموزشی هستند و قرار است یک جوخه‌ی دیگر را ببینند. وقتی به محل مقرر شده می‌رسند، با یک قتل عام تمام عیار مواجه می‌شوند و می‌فهمند که «چیزی» کل جوخه را از بین برده است. تنها یکی از بازماندگان، کاپیتان رایان، فرصت پیدا می‌کند تا اطلاعات مبهمی به سربازان بدهد و در حالی که انگار دیوانه شده چیزهایی می‌گوید که باز هم ماهیت موجوداتی که به آن‌ها حمله کرده‌اند را بازگو نمی‌کند. در این میان، زنی به نام مگان (اما کلسبی) که ادعا می‌کند جانورشناس است وارد داستان می‌شود و سربازان را به سمت خانه‌ای متروک با صاحبانی ناشناخته هدایت می‌کند. وقتی هوا تاریک می‌شود، سربازان می‌فهمند که قاتلین جوخه گرگینه‌ها بوده‌اند!

با اینکه «سربازان سگی» تمام ویژگی‌های فیلم‌های بد درجه‌چند را دارد، اما آنقدر سرگرم‌کننده است که کیفیت ساخت آن یادتان می‌رود. مهم‌ترین دلیلش هم این است که «سربازان سگی» هیچوقت خودش را جدی نمی‌گیرد. این فیلم هیولایی، همزمان که خنده‌دار می‌شود، می‌تواند شما را بترساند و تازه صحنه‌های اکشن زیادی هم دارد که مدیون دسته‌ای از گرگینه‌هاست که بهترین سرگرمی را برای بیننده فراهم می‌کنند.

۱۲. میزبان (The Host)

  • سال اکران: ۲۰۰۶
  • کارگردان: بونگ جون هو
  • بازیگران: سونگ کانگ هو، بیون هی بونگ، پارک هه ایل، به دونا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
شاید باورش سخت باشد که همان کارگردانی که «انگل» (Parasite) را ساخته، کارگردان یکی از بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی تمام ادوار است که در آن رد پایی از داستان گودزیلا هم پیدا می‌شود. البته «میزبان» نه‌تنها از بهترین فیلم‌های این ژانر، که از بهترین فیلم‌های بونگ جون هو است. داستان فیلم به سال ۲۰۰۰ میلادی بازمی‌گردد که یک آسیب‌شناس امریکایی از دستیارش می‌خواهد صد بطری فرمالدئید را در لوله‌هایی خالی کند که به رود هان می‌رسند. جای تعجب نیست که در سال‌های آتی، موجود عجیبی سروکله‌اش از این رودخانه پیدا می‌شود و ماهی‌های بومی منطقه هم به مرور از بین می‌روند.

پارک گانگ دو (سونگ کانگ هو) و پدرش هی بونگ (بیون هی بونگ) کاراکترهای اصلی داستان هستند که می‌خواهند در پارک هانگانگ کار کرده و پولی برای خودشان دست و پا کنند. در این میان، هیولایی از داخل رودخانه بیرون آمده و چند نفر را می‌کشد، هرج و مرجی در کل سئول به راه می‌اندازد و دختر گانگ دو، هیون سو (گو آه سونگ) را هم با خودش می‌برد. پس از حمله، ترس تمام شهر را فرامی‌گیرد و دولت ایالات متحده از ویروسی حرف می‌زند که این هیولا حامل آن است و برای همین، آن‌هایی که از حمله‌ی این هیولا جان سالم به در برده‌اند، قرنطینه می‌شوند. چون نه امریکایی‌ها و نه دولت کره‌ی جنوبی نمی‌توانند از پس مهار این هیولا بربیایند، عملا به ناتوانی خود اقرار کرده و به خانواده می‌سپارند که خودشان برای نجات دخترک دست به کار شوند. گانگ دو از دخترش تماس تلفنی دریافت می‌کند که به او می‌گوید با موجودی در فاضلاب گرفتار شده است. پس او از قرنطینه فرار می‌کند و تجهیزات لازم برای مواجهه با این موجود مرموز را می‌خرد و به شکار هیولا می‌رود و همزمان، باید از دست نیروهای دولتی هم بگریزد.

در میان فیلم‌های اکشن هیولایی «میزبان» را در کنار «آرواره‌ها» می‌گذارند. فارغ از اینکه این قیاس درستی است یا نه، می‌توانیم با اطمینان بگوییم که در سال ۲۰۱۶، «میزبان» یکی از بهترین هیولاهای فیلم‌های اکشن را معرفی کرد که با جلوه‌های ویژه‌ی خوب و ظاهر کاملا ترسناکش کاملا رد خود را در ذهن شما می‌گذارد. علاوه بر اینکه هیولای فیلم طراحی ظاهری تازه‌ای دارد، جلوه‌های ویژه‌اش هم عالی است و فقط به یک ساخته‌ی کامپیوتری نمی‌ماند که بی‌تناسب به محیط اطراف، آن را وسط تصویر گذاشته باشند. «میزبان» پر است از صحنه‌های اکشن پرتنش، صحنه‌های ترسناک و هیولایی از آن هم ترسناک‌تر، و البته نماهایی از آدم‌هایی که یک‌لقمه‌ی چپ هیولا می‌شوند و بی‌شک این فیلم می‌تواند پاسخ نیاز شما به یک فیلم خوب پرهیجان را بدهد؛ به طوری که دلتان می‌خواهد بیشتر سروکله‌ی هیولا در فیلم پیدا شود. به جز اکشن و هیولا، رویکرد فیلم به موضوع تاریک‌اش را هم نمی‌توان نادیده گرفت که از «میزبان» یک فیلم هیجان‌انگیزتر می‌سازد؛ این فیلم با زیرلایه‌های سیاسی و اجتماعی، مدام ژانر عوض می‌کند و از ترسناک به کمدی و اکشن می‌رود و در این میان، با کلی شخصیت به‌یادماندنی، دانشمندان دیوانه و سلاح‌های شیمیایی هم طرف هستیم که انتظارات شما از فیلم‌های اکشن هیولایی را به بهترین شکل بالا می‌برد؛ چراکه داستان فقط محض سرگرمی نیست و یک‌سری تفاسیر اجتماعی ضددولتی هم در آن ارائه می‌شود که در کنار عنصر خانواده و حس طنز بی‌نظیری که فقط مخصوص فیلم‌های بونگ جون هو است، نتیجه یک فیلم درخشان همه‌چیز تمام از آب درآمده است.

۱۱. کلاورفیلد (Cloverfield)

  • سال اکران: ۲۰۰۸
  • کارگردان: مت ریوز
  • بازیگران: لیزی کاپلان، جسیکا لوکاس، تی جی میلر، مایک ووگل
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷.۹ از ۱۰۰
این فیلم به تهیه‌کنندگی جی. جی. آبرامز و کارگردانی مت ریوز است که از یک استایل خاص برای داستان‌پردازی خود استفاده می‌کند؛ سبک Found Footage که در آن داستان به گونه‌ای ارائه می‌شود که انگار فیلم توسط شخصیت‌های داخل داستان ضبط و بعدا پیدا شده است و از این‌رو، می‌توان «کلاورفیلد» را ترکیبی از گودزیلا و «پروژه‌ی جادوگر بلیر» (The Blair Witch Project) توصیف کرد که در آن کل داستان از لنز یک دوربین روایت می‌شود که یکی از کاراکترها برای ثبت وقایع از آن استفاده می‌کند؛ البته حتی آثاری از «فرار از نیویورک» (Escape From New York) و «کینگ کنگ» (King Kong) هم در آن پیدا می‌شود.

آن موقع که فیلم منتشر شد، مسخره به نظر می‌رسید که کسی در برابر هیولایی ترسناک و غول‌پیکر بخواهد باز هم به فیلمبرداری ادامه دهد. اما امروزه به چشم می‌بینیم که هر کسی در برابر هر اتفاقی اول دوربین خود را بیرون می‌کشد؛ انگار به طور غیرارادی اولین تصمیم ما در برابر تهدیدات، ثبت آن است، نه فرار. مت ریوز و نویسنده‌اش انگار در این فیلم زودتر از هر کس به این غریزه پی برده بودند. «کلاورفیلد» همچنین از اضطراب سال‌های پس از یازده سپتامبر هم بی‌نصیب نیست که در آن آسمان‌خراش‌ها فرومی‌ریزند و نیویورک به ویرانه‌ای تبدیل شده است. طی داستان «کلاورفیلد» ما یک گروه از جوانان در نیویورک را دنبال می‌کنیم که می‌خواهند از شهر بگریزند، چون هیولایی به آن حمله کرده است. در آغاز جیسون (مایک ووگل) و دوست دخترش لیلی (جسیکا لوکاس) می‌بینیم که می‌خواهند برای برادر جیسون، یعنی راب (مایکل استال دیوید) یک مهمانی خداحافظی بگیرند؛ چون راب برای یک موقعیت شغلی می‌خواهد به ژاپن برود. جیسون در این مهمانی از دوستان فیلمبرداری می‌کند و چیزهایی مشخص می‌شود که دوست دختر راب را می‌آزارد. به سرعت اما با وقوع یک زمین‌لرزه و قطع برق، معلوم می‌شود شهر در وضعیت نرمالی نیست و هیولاها به منهتن حمله کرده‌اند. دوستان پراکنده می‌شوند و پس از کشته شدن جیسون، راب پیامکی از دوست‌دختر او می‌گیرد که می‌گوید او در آپارتمانش گیر افتاده است. هنگامی که دوستان تلاش می‌کنند بث را نجات دهند، ارتش و هیولاها را درگیر می‌بینند که هر یک می‌کوشد بر دیگری غلبه کند؛ تازه کلی هم هیولاهای کوچک وجود دارند که مثل انگل‌ها آدم‌ها را آلوده می‌کنند و این بلا سر یکی از دوستان خودشان هم می‌آید.

خلاصه، «کلاورفیلد» یکی از بهترین نمونه‌های فیلم‌های اکشن هیولایی است که سکانس‌های پرتنش و ترسناک و دلهره‌آور کم ندارد؛ مهم‌ترین وجه تمایز آن از سایر فیلم‌های این فهرست هم تکنیک روایی آن است. «کلاورفیلد» با پایان‌بندی خود اینطور القاء می‌کرد که فرنچایزی از پی آن ساخته خواهد شد. اما دنباله‌های بعدی، «شماره ۱۰ خیابان کلاورفیلد» (۱۰ Cloverfield Lane) و «تناقض کلاورفیلد» (The Cloverfield Paradox) بیشتر از آنکه از نظر داستانی دنباله‌ی مستقیم فیلم باشند، از نظر موضوعی به هم شباهت‌هایی دارند. اگر فیلم ۲۰۰۸ را دوست دارید، حتما پیشنهاد می‌کنیم «شماره ۱۰ خیابان کلاورفیلد» را هم ببینید.

۱۰.  برخاسته از اعماق (Deep Rising)

  • سال اکران: ۱۹۹۸
  • کارگردان: استیون سامرز
  • بازیگران: تریت ویلیامز، فامکه یانسن، کوین جی اکونر، وس استودی، جیسو فلمینگ
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۳۶ از ۱۰۰
استیون سامرز با فیلم «مومیایی» تلاش کرد اقتباس خودش را از «ایندیانا جونز» (Indiana Jones) ارائه دهد که به همان اندازه که مسخره و بامزه است، اکشن و ترسناک هم می‌شود. با این حال، حتی فیلم «مومیایی» (The Mummy) سامرز هم به جنبه‌های ماجراجویی و عاشقانه‌ی داستان تمرکز بیشتری داشت؛ به ویژه وقتی آن را با فیلم ۱۹۹۹ خود این کارگردان مقایسه می‌کنید که پر شده از اکشن و هیولا و دلهره. در آن زمان به خاطر تب داغ اکران «تایتانیک»، عجیب نیست که فیلم‌های دیگر می‌خواستند روی جریان موفقیت آن مانور دهند؛ اما وقتی تمام نگاه‌ها به سمت فیلم کامرون بود، توجه از روی فیلم درخشانی مثل «برخسته از اعماق» برداشته شد که در آن، سامرز با یک نگاه کاملا متفاوت به مسئله‌ی مسافران کشتی رفته که در یک موقعیت ترسناک گیر می‌افتند. داستان «برخاسته از اعماق» درباره‌ی یک کشتی مسافرتی لوکس پیشرفته است که توسط یک هیولای دریایی غول پیکر در منطقه‌ای دورافتاده از اقیانوس آرام جنوبی مورد حمله قرار می‌گیرد. خدمه‌ی یک کشتی دیگر از راه می‌رسند و می‌بینند که کشتی خالی است و هیچ خبری هم از مسافرانش نیست؛ چون هیولایی به آن‌ها حمله کرده است! تریت ویلیامز در نقش ناخدا، کشتی و خدمه را به سمت اقیانوس‌های ناشناخته هدایت می‌کند ولی نمی‌داند که در آنجا هیولاهای دریایی عظیمی وجود دارند که از هر چه به قلمروی آن‌ها وارد می‌شود تغذیه می‌کنند.

سامرز همان حس هیجان و دلهره‌ای را که اگر «مومیایی» را دیده باشید با آن آشنا هستید، در «برخاسته از اعماق» هم به تصویر کشیده است؛ با این تفاوت که در فیلم ۱۹۹۹، ترس و وحشت بر حس ماجراجویی غلبه دارد. با اینکه «برخاسته از اعماق» خودش را جدی نمی‌گیرد، اما دقیقا می‌داند چه زمانی باید با تصاویر وحشتناک فراموش نشدنی احساس ترس شدیدی را القاء کند. لحظه‌های دلخراش هم کم در فیلم پیدا نمی‌شوند و هیولای اصلی فیلم دست کمی از ترسناک‌ترین کابوس‌هایتان ندارد. البته فیلم از کلیشه‌های زیادی هم بهره می‌گیرد که آن را قابل پیش‌بینی می‌کند. اما نکته‌اش همینجاست که سامرز توانسته بهترین کلیشه‌های فیلم‌های اکشن هیولایی را کنار هم بگذارد و آن را با بهترین فیلمبرداری و تصاویر ترکیب کند. اگر از طرفداران فیلم‌های استیون سامرز هستید، باید بگوییم که مانند فیلم‌های «مومیایی» یا «ون هلسینگ» (Van Helsing) او، اگر ترکیب اکشن و دلهره را دوست دارید، «برخاسته از اعماق» هم گزینه‌ی خوبی برای شماست که با بودجه‌ی پایین‌تر آن، در کارنامه‌ی پربار سامرز آنقدر به چشم نمی‌آید؛ اما یکی از بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی تمام ادوار است که استانداردهای ژانر دقیقا در آن تجلی پیدا می‌کنند.

۹. نزول (The Descent)

  • سال اکران: ۲۰۰۵
  • کارگردان: نیل مارشال
  • بازیگران: شانا مک‌دونالد، ناتالی مندوزا، الکس رید، ساسکیا مولدر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۷ از ۱۰۰
هرچه «مومیایی» یک فیلم مفرح، هیجان انگیز و سرگرم‌کننده است، «نزول» در نقطه مقابل او قرار دارد که تمام ترس‌های شما را کنار هم گذاشته و یک هیولا هم به فرمول اضافه می‌کند. نیل مارشال که فیلم گرگینه‌ای «سربازان سگی» را در سال ۲۰۰۲ ساخته بود، سال ۲۰۰۵ با یک فیلم تریلر دیگر بازگشت. «نزول» یک فیلم ترسناک اعصاب خردکن و مهیج درباره‌ی بقا است که با تشدید کلاستروفوبیا داستانی درباره‌ی شش زن تعریف می‌کند که زیر زمین گیر می‌افتند و زنان باید تمام مهارت‌های بقای خود را به کار بگیرند تا زنده بمانند. یکی از این زنان، سارا (شانا مک‌دونالد) است که در غم از دست دادن خانواده‌اش به سر می‌برد و با گروه ورزشی همراه شده تا به یک سفر رفته و حال و هوایش را عوض کند. اما فضاهای تنگ و تاریکی که گروه به زور از آن‌ها عبور می‌کنند، اولین نشانه‌های آن تهدیداتی است که در ادامه جان سارا و دیگران را به خطر می‌اندازد.

فیلم «نزول» در عرض پنج دقیقه‌ی اول نفس شما را می‌برد. جریان فیلم فوق‌العاده است و هر لحظه که لازم باشد سریع می‌شود و هر لحظه که باید تنگی موقعیت را برساند، توقف می‌کند. البته فیلم از همان آغاز با کلاستروفوبیا آغاز نمی‌شود. در ابتدا فضای گسترده و نماهای باز نشان داده می‌شوند و در پی تصادفی که پیش می‌آید، همه چیز با سرعتی سرسام‌آور به سمت وحشت سقوط می‌کند. این یکی از آن فیلم‌های اکشن است که به محض ورود به داستان، حسابی آدرنالین خون‌اتان را بالا می‌برد. با بیدار شدن سارا در بیمارستان، کلاستروفوبیا، غم و اندوه و انکار او شروع می‌شود و او را در تاریکی فرو می‌برد. در ادامه وقتی سارا و دختران به سمت غارها می‌آیند، فیلم با نماهای گسترده و بالای سر شروع می‌شود و وسعت جنگلی را که در آن هستند نشان می‌دهد. در حالی که جنگل حس دنیای باز بیرون از غار را می دهد، انزوای آن‌ها را هم منتقل می‌کند

همانطور که اعضای گروه در جنگل پیش می‌روند، فضای اطراف دختران هم بیشتر محصور می‌شود، درختان بلند آن‌ها را احاطه کرده و از تمدن جدا می‌کند؛ طوری که حتی بیننده هم می‌داند قرار نیست صدای فریاد کمک خواستن آن‌ها به گوش هیچکس برسد. با پیشرفت دختران به سمت غارها و تونل، نماهای نزدیک و فیلمبرداری فشرده، آن وحشتی که تمام فیلم مارشال در حال زمینه‌سازی برای آن بود خودشان را نشان می‌دهند. وقتی که دختران وارد دهانه‌ی غار می‌شوند، ما شروع به دیدن شخصیت واقعی هر یک از کاراکترها می‌کنیم که واکنش‌های مختلفی به موقعیت حساس خود نشان می دهند. اگر فکر می‌کنید «نزول» فقط درباره‌ی فضاهای تنگ است، باید بگوییم وحشت چندلایه‌ای که مارشال خلق کرده از این هم فراتر می‌رود. به مرور هیولاهایی از درون تاریکی خودشان را نشان می‌دهند. این موجودات از همان لحظات اولیه که گروه وارد غار می‌شود وجود دارند، اما در آغاز فقط سارا به آن‌ها واقف است. به مرور این سایه‌ها جان می‌گیرند و جلوتر می‌آیند به طوری که دیگر با یک پرش توی صورتتان، نمی‌توانید وجود ترسناک آن‌ها را نادیده بگیرید. . با حمله‌ی هیولا سارا می‌فهمد که زنده بودن برای او چه معنایی دارد. در ادامه‌ی داستان هم برخی از رازهای تاریک بین سارا و دیگر دوستانش که عاشق هیجان‌اند فاش می‌شود.

حیرت انگیز است که مارشال چطور غرق شدن کاراکتر اصلی در وحشت را نشان می‌دهد و با تک‌تک حرکات و تعاملات بین بازیگران بر این وحشت می‌افزاید. هیچکدام از شخصیت‌های فیلم، به ویژه سارا مثل کاراکترهای معمول زن در فیلم‌های ترسناک نیستند که فقط صرف جیغ زدن و بلعیده شدن به دست هیولا وجود داشته باشند. در «نزول» همه هرچه در توان دارند به صحنه می‌آورند و حاضر نیستند بدون آنکه تمام تلاش خودشان را بکنند، با زندگی خداحافظی کنند. «نزول»، با وجود بودجه‌ی پایین فیلم، همچنان از فیلم‌های درجه چند هیولایی بهتر است؛ به طوری که پس از تمام شدن آن به چیزهایی بسیار بیشتر از اینکه چه کسی مرد و چه کسی زنده ماند فکر خواهید کرد.

بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان


۸. آماده باشی یا نه (Ready or Not)

  • سال اکران: ۲۰۱۹
  • کارگردان: مت بتینلی اولپین
  • بازیگران: سامارا ویوینگ، آدام برودی، مارک اوبراین، اندی مک‌داول
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹ از ۱۰۰
وقتی ژانر اکشن و ترسناک را با هم ترکیب می‌کنید، خیلی اوقات نتیجه به کمدی هم نزدیک می‌شود. «آماده باشی یا نه» یکی از آن دسته فیلم‌ها است که به سرعت به یکی از فیلم‌های کلاسیک مدرن تبدیل شده و هوشمندانه هر سه ژانر را در کنار هم قرار می‌دهد. یک عروس جوان به نام گریس (سامارا ویوینگ) وارد خانواده‌ی عجیب و غریب و ثروتمندی می‌شود که بیزینس پررونقی را می‌گردانند. به محض ورود، گریس می‌فهمد که خانواده سنت متفاوتی برای خوشامدگویی به اعضای تازه‌اشان دارند؛ آن‌ها باید در نیمه‌شب با هم کارت‌بازی کنند و تازه‌وارد باید کارتی را بیرون بکشد تا مشخص شود بازی اصلی شب چه خواهد بود. گریس کارت کمیاب بازی «قایم‌باشک» را بیرون می‌کشد که خطرناک‌ترین بازی از بین همه است. عجیب و غریب بودن خانواده زمانی بیشتر مشخص می‌شود که می‌فهمیم همه‌ی آن‌ها معتقدند یکی از اجداد آن‌ها برای رسیدن به موفقیت با شیطان معامله کرده است و در نتیجه، آن‌ها باید عضو جدید خانواده‌اشان را بکشند؛ وگرنه شیطان برای جمع کردن روح آن‌ها بازخواهد گشت. گریس باید به هر طریقی که می‌تواند تا سپیده‌دم زنده بماند تا برنده شود.

تایلر گیلت و مت بتینلی اولپین کارگردانان فیلم هستند که با این فیلم خود، برداشتی هوشمندانه و خنده‌دار از داستان کوتاه «خطرناک‌ترین بازی» (The Most Dangerous Game) ارائه می‌دهند. این داستان کوتاه از ریچارد کانل اولین بار در سال ۱۹۲۴ میلادی در مجله‌ی «Collier» منتشر شد که درباره‌ی یک شکارچی است که در جزیره‌ای دورافتاده در دریای کارائیب گیر افتاده و می‌فهمد که خودش تبدیل به طعمه شده است. ژنرال روسی که در آن جزیره زندگی می‌کند، علاقه‌ی خاصی به شکار ملوانانی دارد که از بخت بد، قایق‌هایشان از سمت این جزیره سردرمی‌آورند. ژنرال به شکارچی قول می‌دهد که اگر سه روز در این جزیره زنده بماند، آزاد خواهد شد.

گریس در فیلم «آماده باشی یا نه» به همان سبک شکارچی در «خطرناک‌ترین بازی» یا حتی میا فارو در فیلم «بچه رزمری» (Rosemary’s Baby) می‌ماند؛ همان قهرمان‌هایی که حاضر نیستند به سادگی خودشان را تسلیم کنند؛ حتی اگر تا مغز استخوانشان را ترس فراگرفته باشد. این دقیقا کلیشه برعکس فیلم‌های ترسناک معمول است که در آن‌ها وقتی هیولا همه‌ی کاراکترها را کشته، یک دختر ترسان و لرزان به زور زنده می‌ماند. در «آماده باشی یا نه» اما گریس قوی‌تر از آن چیزی از آب درمی‌آید که خانواده انتظارش را داشتند و خیلی زود، می‌فهمند که نمی‌توانند به سادگی از پس گریس بربیایند. عروس باهوش فیلم «آماده باشی یا نه» شبیه آنچه در داستان کانل می‌خوانیم، راه‌های زیرکانه‌ای برای مقابله با خانواده‌ی عجیب و غریب پیدا می‌کند که صادقانه بگوییم، هرگز انتظار آن بلایی را ندارند که سرشان خواهد آمد. بهترین ویژگی فیلم آنجاست که به جای آنکه «آماده باشی یا نه» از همان ابتدا پاسخی صریح و قاطعانه به مسئله‌ی حضور شیطان در داستان بدهد، تا تقریبا آخر ماجرا این بخش را مبهم باقی می‌گذارد؛ به طوری که تا لحظه‌ی آخر می‌توان به چندین طرق مختلف نتیجه‌گیری کرد؛ مثل این که اصلا هیچ شیطانی وجود ندارد و عروس فقط با یک‌سری آدم دیوانه به سبک فرقه‌های روانی طرف شده که البته خطر آن‌ها را برای قهرمان داستان کمتر نمی‌کند.

۷. از گرگ و میش تا سحر (From Dusk till Dawn)

  • سال اکران: ۱۹۹۶
  • کارگردان: رابرت رودریگز
  • بازیگران: هاروی کایتل، جرج کلونی، کوئنتین تارانتینو، سلما هایک
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۴ از ۱۰۰
پس از فیلم «ال ماریاچی» (El Mariachi) و بازسازی بودجه‌سنگین آن «دسپرادو» (Desperado) در سال ۱۹۹۵، رودریگز در ۱۹۹۶ دوباره به صحنه بازگشت و این بار با همکاری دوست خود کوئنتین تارانتینو که به خاطر رودریگز، مدتی کلاه کارگردانی را کنار گذاشته و روی بازنویسی فیلم و بازیگری در آن متمرکز شد. همکاری رودریگز و تارانتینو روی «از گرگ و میش تا سحر» به سرعت این فیلم را به یکی از فیلم‌های اکشن هیولایی کلاسیک تبدیل کرد که حال و هوایش، از ژانر ترسناک، به وسترن اسپاگتی در نوسان است. رابرت رودریگز استعداد خاصی برای فیلم‌های اکشن عامه‌پسند دارد و در این فیلم هیولایی هم بهترین ویژگی‌های فیلم‌های خود را کنار هم گذاشته تا دو ساعت اکشن و سرگرمی محض را تضمین کند. با اینکه رودریگز از ساختن فیلم‌های ترسناک غافل نیست، اما دوست دارد آن‌ها را با ژانرهای مختلف درهم‌آمیزد؛ مثل فیلم درام دوران بلوغ «کادر آموزشی» (The Faculty) یا آن بخش فیلم علمی-تخیلی «گرایندهاوس» (Grindhouse) که رودریگز کارگردانی‌اش کرده و در کنار او تارانتیو، ادگار رایت، راب زامبی، و ایلای راث هم بخش‌های خودشان را دارند.

«از گرگ و میش تا سحر» همچنان تنها فیلم رابرت رودریگز است که به اعماق ژانر ترسناک می‌رود و همانطور که از این کارگردان انتظارش را دارید، مثل تجربه‌ی سوار شدن بر یک ترن هوایی یا تونل وحشت در یک خانه‌ی متروکه می‌ماند. البته هرچه این فیلم به سبک و سیاق رودریگز می‌خورد، «از گرگ و میش تا سحر» از آن فیلم‌هایی نیست که از بازیگری مثل جرج کلونی توقع دارید. مشخصا کاراکتر سث گکو بهترین نقش سینمایی کلونی نیست، اما او در فیلم ۱۹۹۶، در نقش متفاوت یک آدم خشن و بی‌باک ظاهر شده که کنار برادرش ریچی (کوئنتین تارانتینو) پس از یک دزدی پرسروصدا، به سمت مکزیک می‌گریزند. همراه آن‌ها یک سری گروگان هستند که هاروی کایتل و جولیت لویس و ارنست لیو نقششان را بازی می‌کنند.

تا اینجای کار همه چیز مثل یک فیلم دزدی اکشن به نظر می‌رسد. اما هیچ یک از شخصیت‌ها، انتظار چیزی را ندارند که در ادامه‌ی فیلم می‌بینیم. «از گرگ و میش تا سحر» اساسا دو فیلم در یک فیلم است که از میانه‌ی کار یک‌دفعه شما را غافلگیر می‌کند. وقتی سث و ریچی به محل قرار ملاقات با کسی می‌روند که می‌خواهد یک پناهگاه برایشان جور کند، می‌فهمند که یک دسته خون‌آشام آن‌ها را دوره کرده‌اند. از اینجای فیلم، «از گرگ و میش تا سحر» تبدیل می‌شود به یک آشوب پرشکوه از قتل و خونریزی و هیولاها که دقیقا راست کار خود رابرت رودریگز است. سلاح‌های عجیب و غریب، شیرین‌کاری‌های بی‌وقفه و تدوین سریع را ترکیب کنید با تصاویر خشن، دیالوگ‌های هوشمندانه، شیطنت‌هایی به سبک تارانتینو و رودریگز و شوخ‌طبعی ذاتی این دو نفر. نتیجه شده یک حمام خون که از «گرگ و میش تا سحر» فیلمی فراموش‌نشدنی ساخته. با تکنیک‌های خاص کارگردان در ترکیب لحن کمیک، ترسناک و اکشن، «از گرگ و میش تا سحر» بهترین نمودار سبک دیوانه‌ی رودریگز است که در کنار تارانتینو انگار ضرب‌در دو هم شده است و خلاصه دیگر بیشتر از این از یک فیلم اکشن هیولایی چه می‌خواهید!

۶. لرزش (Tremors)

  • سال اکران: ۱۹۹۰
  • کارگردان: ران آندروود
  • بازیگران: کوین بیکن، فرد وارد، فین کارتر، ریبا مک‌اینتایر
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
وقتی فیلم اصلی «لرزش» در سال ۱۹۹۰ میلادی به سینماها آمد، مشخص شد که یکی از بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی است که تمام ویژگی‌های لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم کلاسیک را در خودش دارد. شخصیت‌های خوش‌ساخت با توسعه‌پردازی بالا، محیط‌های جالب و هیولاهای فوق‌العاده جذاب همه به روشی درست در این فیلم ترکیب شده‌اند تا یک ویژگی منحصربه‌فرد ارائه دهند. داستان فیلم در شهر کوچکی در نوادای دورافتاده اتفاق می‌افتد که سروکله‌ی هیولاهایی در آن پیدا می‌شود که بعدها گرابوید (Graboids) نام می‌گیرند؛ می‌توانید این هیولاها را نسخه‌ی کوچکتر کرم‌های شنی از فیلم‌های «تلماسه» (Dune) در نظر بگیرید که درست مانند آن‌ها، پیش از جهش به بیرون و بلعیدن قربانیان بخت‌برگشته‌ی خود، زیر شن‌ها تونل می‌زنند و لرزه ایجاد می‌کنند.

ول (کوین بیکن) و ارل (فرد وارد) با اینکه همیشه با هم دعوا می‌کنند، اما دوستان همیشگی هستند که سال‌هاست می‌خواهند شهر کوچک خود را به مقصد دیگری ترک کرده و آروزهای خود را در یک شهر بزرگتر محقق کنند. اما با کشف اجساد در وسط جاده، سفر آن‌ها با مانع مواجه می‌شود. به سرعت این گاوچران‌ها خودشان را در کنار مردم شهر و در محاصره‌ی هیولاهایی می‌بینند که به خون آن‌ها تشنه هستند و از زیر زمین حرکت می‌کنند.

در «لرزش» با یکی از بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی سروکار داریم که در طیف ژانرها، بیشتر به سمت کمدی می‌رود تا ترسناک، اما همچنان تعادل را رعایت می‌کند و برای همین، هیجان داستان هیچوقت نمی‌افتد؛ از همان لحظه که لرزه‌ها شروع می‌شوند، تا آخرین لحظه که به پایان می‌رسند. هیجان فیلم «لرزش» چیز زیادی را مدیون بازیگران خودش است، به ویژه کوین بیکن و فرد وارد که نقش اصلی‌های فیلم را بازی می‌کنند. کارگردان موفق شده کاراکترها را به گونه‌ای به تصویر بکشد که همزمان که دارند از وحشت بی‌امان این هیولاها می‌گریزند، سرگرم‌کننده هم باشند و این تا حدود زیادی به جذابیت خاص خود بازیگران بازمی‌گردد. این فیلم سپس پایه‌گذار یک فرنچایز بود که با محبوبیت دوباره‌ی کرم‌ها، احتمالا دیگر وقتش رسیده که آن را به سینماها بازگردانند؛ «لرزش ۲: پس‌لرزه‌ها» (Tremors 2: Aftershocks) سال ۱۹۹۶ آمد و البته بدون کوین بیکن (که اشتباه بزرگی بود) ولی با یک بودجه‌ی معقول و تلاش کرد که حال و هوای فیلم اصلی را هم تا جای ممکن حفظ کند. به هر حال، تاکنون هیچ فیلم اکشن هیولایی درباره‌ی کرم‌های زیرخاکی نتوانسته روی دست فیلم اصلی «لرزش» بیاید.

۵. ارتش تاریکی (Army of Darkness)

  • سال اکران: ۱۹۹۳
  • کارگردان: سام ریمی
  • بازیگران: بروس کمپل، تد ریمی، امبث دیویدتز، مارکوس گیلبرت
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۸ از ۱۰۰
سری فیلم‌های «مرده شریر» (Evil Dead) همیشه روی مرز باریکی از ژانر کمدی و ترسناک حرکت می‌کنند؛ به ویژه سه‌گانه‌ای که سام ریمی آن‌ها را ساخت. چهار نسخه‌ی مختلف از «ارتش تاریکی» وجود دارد که تحت عناوین مختلف منتشر شده‌اند؛ در نهایت، می‌توانید «ارتش تاریکی» را همان سومین فیلم «مرده شریر» در نظر بگیرید؛ حتی اگر از نظر ژانر، هیچ شباهتی به فیلم‌های قبلی فرنچایز نداشته باشد. در «ارتش تاریکی» کارگردان و بروس کمپل، ستاره‌ی فیلم، بیشتر به سمت کمدی مایل شدند تا ژانر ترسناک و با داستان دیوانه‌وار آن، حتی به حوزه‌ی فانتزی هم پا می‌گذارند. این دیوانگی و هرج و مرجی که در «ارتش تاریکی» حاصل ترکیب ژانرهاست، به کارگردان اجازه داده تا قهرمان داستان را در یک چرخش فانتزی، در قلعه‌ای بگذارد تا با زامبی‌ها مبارزه کند! ارتش زامبی‌هایی که به اش حمله می‌کنند و تلاش او برای بازگشت به خانه، به فیلم‌های فانتزی کلاسیک ری هری‌هاوزن در دهه پنجاه و شصت میلادی می‌ماند. پایان‌بندی «ارتش تاریکی» و سبک خاص آن هم فیلم سام ریمی را به بهترین فیلم از میان فیلم‌های این فرنچایز تبدیل می‌کند.

می‌توان گفت «ارتش تاریکی» یک حس حماسی هم به «مرده شریر» می‌آورد که هیچکدام از فیلم‌های این مجموعه موفق به تکرار آن نشده‌اند. اساسا دو ویژگی اصلی، «ارتش تاریکی» را از فیلم‌های قبلی «مرده شریر» متمایز می‌کند؛ یکی کمپل در نقش اشلی ویلیامز، قهرمان داستان، که یکی از بهترین و خنده‌دارترین اجراها در فیلم‌های اکشن هیولایی را به نمایش می‌گذارد؛ دوم، متمایل شدن فیلم به سمت کمدی که در عین حال، به روح فیلم‌ها وفادار می‌ماند؛ مثلا درگیری در یک آسیاب بادی یادآور مبارزه‌ی طولانی فیلم دوم سری است.

طی داستان این فیلم، اشلی ویلیامز از کلبه‌ی خود بیرون کشیده شده و از وسط یک جنگ آرتوری در دوران قرون وسطی سردرمی‌آورد؛ سپس شوالیه‌ها او را به اسارت گرفته و به زنجیر می‌کشند و به قلعه‌ی شاه آرتور می‌برند. اما او به لطف تفنگ و اره‌برقی‌اش می‌تواند با اسارتگران مبارزه کند. اشلی که اکنون به گذشته بازگشته، می‌خواهد راهی برای بازگشت به زمان خودش بیابد. او در این راه آدم های مختلفی را می‌بیند، که البته اکثرشان از دسته‌ی مردگان هستند؛ اما یکی از آن‌ها یک دختر دهقانی فقیر به نام شیلا (امبث دیویدتز) است که اشلی عاشقش می‌شود. در این میان، اش باید کتاب مردگان را هم پیدا کند تا بتواند مردم را نجات دهد، اما به خاطر سهل‌انگاری او، سروکله‌ی یک نسخه‌ی شیطانی از خود اشلی پیدا می‌شود که ارتش تاریکی را برای نابودی همگان هدایت می‌کند.

۴. بیگانه‌ها (Aliens)

  • سال اکران: ۱۹۸۶
  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: سیگورنی ویور، کری هن، بیل پکستون، لارنس هنریکسن، مایکل بین
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۴ از ۱۰۰
سال‌هاست چندی از بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی را به فرنچایز «بیگانه» مدیون هستیم و امسال هم یک فیلم دیگر در این فرنچایز باسابقه اکران شد به نام «بیگانه: رومولوس» (Alien: Romulus). مشخصا انتظار نداشتیم که این فیلم بتواند به پای فیلم‌های دهه هشتاد برسد و همینطور هم شد. مثل وقتی که در سال ۱۹۸۶ میلادی فیلم دوم «بیگانه» آمد و کسی انتظار نداشت کارگردانی بتواند روی دست ریدلی اسکات بیاید. فقط با این تفاوت که جیمز کامرون جوان غیرممکن را ممکن کرد. کامرون در آن زمان یک فیلم کوچک داشت به نام «ترمیناتور» که هنوز بین عموم ناشناخته بود، اما خودش زمینه‌ساز یک فرنچایز طولانی دیگر شد.

این کارگردان در قسمت دوم «بیگانه» با بالا بردن هیجان داستان، خطرناک‌تر کردن موقعیت‌ها و اساسا ساخت یک حماسه‌ی اکشن از «بیگانه»، قسمت دوم را به یک سمت کاملا تازه برد و همچنان، تمام ویژگی‌هایی که «بیگانه» را «بیگانه» کردند در فیلم خود نگه داشت. برای همین می‌توان گفت جیمز کامرون همیشه کارگردان اکشن بوده است، یا بهتر بگوییم، در این ژانر می‌تواند بهترین خودش را به نمایش بگذارد. او همچنین خیلی وقت است درست و حسابی سراغ ژانر ترسناک نرفته. می‌توان گفت آخرین اثر به کارگردانی کامرون که کاملا عناصر ژانر وحشت را دربرمی‌گیرد، فیلم ۱۹۸۱ او یعنی «پیرانا ۲: تخم‌ریزی» (Piranha II: The Spawning) است که منتقدین حرف‌های خوب زیادی درباره‌اش نگفتند.

نوع وحشت «بیگانه‌ها» بیشتر از آنکه شبیه «پیرانا ۲» باشد، به فیلم «ترمیناتور» (The Terminator) می‌ماند؛ یعنی از همان سبک و استخوان‌بندی ژانر ترسناک برای افرایش شدت هیجان فیلم استفاده می‌کند که موجب شده «بیگانه‌ها» یکی از بهترین فیلم‌های اکشن هیولایی تمام ادوار باشد. داستان «بیگانه‌ها» ۵۷ سال بعد از فیلم اول آغاز می‌شود. الن ریپلی (سیگورنی ویور) در این فیلم بازگردانده شده که در این مدت در خواب مصنوعی فرورفته بود و یک تیم نجات او را بیرون می‌کشند تا دوباره به سیاره بازگردند و بفهمند چرا تمام ارتباطات کلونی با آن‌ها قطع شده است، البته این بار با یک گروه مجهز سراغ هیولاها می‌روند و ریپلی و تیم‌اش در یک مبارزه‌ی همه جانبه با بیگانگانی می‌جنگند که باز هم آمادگی مواجهه با آن‌ها را ندارند.

این فیلم بود که موقعیت کامرون را به عنوان یک کارگردان برجسته و صاحب سبک تثبیت کرد و همزمان، یک دید منحصربه‌فرد هم به فرنچایز «بیگانه» داد که پیش‌تر به خاطر رویکرد بسیار خاص ریدلی اسکات در فیلم اصلی، دنباله ساختن برایش کار بس دشواری بود. کامرون به خوبی در «بیگانه‌ها» نشان داد که می‌داند چه موقع باید وحشت را زیاد کرد، چه موقع تنش فیلم را با صحنه‌های اکشن بالا برد و چطور ترکیب آن‌ها می‌تواند به یک فیلم هیجان‌انگیز اکشن خوب بینجامد که آدم‌بد آن به جای یک شرور با پس‌زمینه‌ای طولانی، یک هیولای ترسناک مرموز است.

«بیگانه‌ها» همچنین نقطه عطفی بود برای تمام فیلم‌های اکشن هیولایی که نشان داد، همیشه بهترین قهرمانان اکشن مرد نیستند. اساسا سیگورنی ویور پایه‌های فیلم‌های اکشن با مرکزیت کاراکترهای زن را گذاشت. ویور دیگر در «بیگانه‌ها» همان ریپلی فیلم اول نیست. کاراکتر او که در فیلم دوم حالا دیگر یک تجربه‌ی وحشتناک را از سر گذرانده، به یک شخصیت جنگنده، یک قهرمان تبدیل می‌شود. همزمان به خاطر مراقبت از تنها بازمانده‌ی قتل عام هیولایی، وجه مهربان و مادرانه‌ی خود را هم به نمایش می‌گذارد و نشان می‌دهد که هیچ کدام با دیگری در تعارض نیست. این بازیگر تابستان همان سال در کنار هیولای «بیگانه» روی جلد مجله‌ی «تایم» (Time) رفته و نامزدی اسکار را هم برای بهترین بازیگر نقش اول زن به دست آورد که برای آکادمی اتفاق نادری بود؛ مخصوصا وقتی می‌بینید که در آن سال‌ها چه تعصب یا بهتر بگوییم گاردی در مقابل ژانر علمی-تخیلی وجود داشت.

بیشتر بخوانید: معرفی فیلم‌های سینمایی


۳. طلوع مردگان (Dawn of the Dead)

  • سال اکران: ۱۹۷۸
  • کارگردان: جرج اندرو رومرو
  • بازیگران: دیوید امگ، کن فوری، اسکات راینیگر، گیلن راس
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۱ از ۱۰۰
در فیلم‌های اکشن یک داستان کلیشه‌ای زیاد پیدا می‌شود و آن وقتی است که گروه قهرمانان به یک دلیلی محاصره می‌شوند و باید خودشان را از دست تهدیدات بی‌امانی نجات دهند. جرج اندرو رومرو از این کلیشه به عنوان محور فیلم‌های کلیدی خود در سری فیلم‌های آخرالزمانی زامبی‌محور استفاده کرد که اولین آن‌ها با «شب مردگان زنده» (Night of the Living Dead) در سال ۱۹۶۸ آغاز شد. اما این دنباله‌ی فیلم رومرو بود که توانست این تکنیک را به بهترین شکل تعالی و بهبود دهد که امروزه در ژانر فیلم‌های اکشن هیولایی به استاندارد تبدیل شده است. در فیلم، بازماندگان از دست هیولاها به یک مرکز خرید غول‌پیکر در حومه شهر پناه می‌برند و این مرکز خرید تبدیل می‌شود به قلعه‌ی آن‌ها که باید زامبی‌ها را از آن پس بزنند. «طلوع مردگان» را بهترین فیلم از سری فیلم‌های زامبی رومرو می‌دانند که از نظر روایی به سختی فیلمی در این ژانر روی دستش می‌آید و در زیرلایه‌های خود، حتی انتقادات شدیدی به فرهنگ ایالات متحده در آن سال‌ها دارد.

رومرو میزان خشونت را در فیلم دوم خود به‌شدت بالاتر برد؛ البته مبارزه با زامبی‌ها در «طلوع مردگان» به آن اندازه که باید و شاید ترسناک نیست؛ درواقع، حتی خنده‌دار هم به نظر می‌رسد و قهرمانان داستان با روش‌های مبتکرانه‌ای سراغ مبارزه با این هیولاها می‌روند. اما نکته‌ی مهمی که درباره‌ی زامبی‌های این فیلم وجود دارد، جلوه‌های ویژه‌ی آن‌هاست که تام ساوینی آن‌ها را ساخته؛ کسی که تجربه‌ی جنگ ویتنام را داشت و می‌دانست انسان‌ها در بدترین حالات خود چه سر و وضعی پیدا می‌کنند. البته «طلوع مردگان» فقط در اکشن و هیجان خلاصه نمی‌شود؛ بلکه لایه‌های مختلف نمادگرایی در فیلم وجود دارد؛ مثل استعاره‌ای از نژادپرستی، تضاد فرهنگی و واکنش انسان‌ها به مواجهه با فرهنگ‌های متفاوت و حتی فرهنگ کاپیتالیسم و مصرف‌گرایی با نشان دادن حمله‌ی زامبی‌ها به یک مرکز خرید که در قالب کمدی سیاه رد خود را در ذهن می‌گذارند. وقتی از رومرو پرسیدند چرا یک مرکز خرید را برای محل حمله‌ی زامبی‌ها انتخاب کرده است، او پاسخ داد که می‌خواسته نشان دهد زامبی‌ها به همان جایی برمی‌گردند که تمام فکر و ذکرشان را پر کرده است.

در «طلوع مردگان» باری دیگر ترکیب طلایی ژانرهای کمدی، ترسناک و اکشن را در یک فیلم کلاسیک اکشن هیولایی می‌بینیم که آنقدر خوب جواب داد که از آن زمان تاکنون، فیلم‌ها و سریال‌های آخرالزمانی با محوریت زامبی‌ها مدام به آن بازگشته‌اند. مثلا زک اسنایدر هم یک فیلم «طلوع مردگان» ساخت که بازسازی فیلم دهه هفتادی رومرو است و سارا پلی در نقش اصلی آن به عنوان یک پرستار بازی می‌کند. او روزی بیدار می‌شود و می‌بیند شوهرش درحالی که خون از سروصورتش می‌چکد دندان خود را برایش تیز کرده و سراغش می‌آید. او به سرعت متوجه می‌شود که کل شهر به بلایی که سر شوهرش آمده گرفتار شده‌اند و سپس می‌فهمد که نه فقط این شهر، که آخرالزمان زامبی‌ها کل امریکا و جهان را درنوردیده. این زامبی‌ها سریع حرکت می‌کنند، به خون زنده‌ها تشنه‌اند و با چشمان قرمز خون‌گرفته‌ی خود دنبال قربانی بعدی خود می‌گردند. به جز بازسازی زک اسنایدر، می‌توان به سریال «مردگان متحرک» (The Walking Dead) هم اشاره کرد که دقیقا همان فرمول‌هایی که رومرو با فیلم‌های زامبی‌اش ساخت، بازآفرینی می‌کند و تا امروز، با چندین اسپین‌آف مختلف هم از آن نتیجه گرفته است.

۲. غارتگر (Predator)

  • سال اکران: ۱۹۸۷
  • کارگردان: جان مک‌تیرنان
  • بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، کارل ویترز، بیل دوک، جسی ونتورا
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۰ از ۱۰۰
در میان فیلم‌های اکشن اوایل دهه هشتاد میلادی علاقه‌ی زیاد به قهرمانی به سبک سیلوستر استالونه پیدا می‌شود که غیرقابل توقف بوده و یک‌تنه ارتشی را حریف‌اند. رقیب آن روزهای استالونه کسی نبود جز آرنولد شوارتزنگر که در کنار استالونه، نه‌تنها توانست فیلم‌های اکشن نابی را به سینما بیاورد،‌ بلکه تلاش‌هایش برای رسیدن به جایگاه رقیب خود، حتی ژانر فیلم‌های اکشن هیولایی را هم دگرگون کرد. این روند با فیلم «ترمیناتور» اصلی آغاز شد و از آنجا به بعد، آرنولد دیگر بی‌رقیب بود.

«غارتگر» یکی از آن فیلم‌های اکشن دهه هشتادی بود که مانندش پیشتر وجود نداشت. این فیلم چند ژانر را با هم ترکیب کرد: فیلم‌های اکشن قهرمان‌محوری که در آن کسی مثل آرنولد سراغ آدم‌بدها رفته و آن‌ها را تارومار می‌کند، و ژانر فیلم‌های ترسناک علمی-تخیلی و اسلشر به سبک «بیگانه» که در آن هیولای مرموزی سراغ قهرمان می‌آید. این ترکیب فوق‌العاده و تازه نتیجه‌اش شد فیلم «غارتگر» که هنوز که هنوز است طرفداران خاص خودش را دارد و فیلم اول آن هم که سال ۱۹۸۷ آمد، امروزه یکی از فیلم‌های کلاسیک کارنامه‌ی آرنولد است. اگر به اکثریت فیلم‌های اکشن دهه هشتاد نگاهی بیندازید، می‌بینید که در طول زمان دیگر جذابیت خود را از دست داده و به عناوینی تبدیل شده‌اند که بیشتر آن‌ها را دستمایه‌ی شوخی قرار می‌دهند. «غارتگر» اما حتی از نظر بصری هم کیفیت خود را حفظ کرده؛ به ویژه از نظر هیولای مرکزی خود که ظاهر و شمایل‌اش همچنان می‌تواند مو بر تن بیننده سیخ کند.

فیلم «غارتگر» همچنین فرنچایزی را پایه‌گذاری کرد که با توجه به علاقه‌ی مردم به فیلم‌هایی مثل «بیگانه»، به سرعت رونق گرفت و در رقابت با آن‌ها، توانست جایگاه خود را در عالم فیلم‌های اکشن هیولایی پیدا کند. در فیلم اول «غارتگر» آرنولد شوارتزنگر نقش داچ را بازی می‌کند که به عنوان بخشی از یک گروه از کماندوها استخدام شده تا به مأموریت نجات هواپیماهای سقوط کرده در جنگل آمریکای مرکزی بروند. داچ و دیگران فکر می‌کنند بزرگترین تهدید در برابر آن‌ها، چریک‌های مستقر در این مکان هستند، اما یک موجود مرموز هیولاگونه دست به شکار آن‌ها می‌زند و یکی‌یکی هم‌تیمی‌های آرنولد را از میان برمی‌دارد. داچ، دوستش دیلون (کارل وترز) و تعداد انگشت‌شماری از بازماندگان باید راهی برای مبارزه با این موجود و زنده بیرون آمدن از جنگل پیدا کنند.

کارگردان «غارتگر»، جان مک‌تیرنان بعدا با فیلم «جان‌سخت» (Die Hard) بازگشت که یک نقطه عطف بزرگ دیگر در جریان فیلم‌های اکشن بود. اما فیلم‌هایی مثل «ترمیناتور» و «غارتگر» توانستند در همین مدت پایه‌های فرنچایزهای مهمی را بگذارند که وحشت هیولایی و اکشن قهرمان‌محور و پر از تستوسترون را ترکیب کرده و به اعتلا می‌رسانند. مجموعه‌ی «غارتگر»، بااینکه هیچ وقت به حد و اندازه‌های فیلم‌های «بیگانه» یا «ترمیناتور» معروف نشد، تاکنون توانسته محبوبیت خود را حفظ کند. در مجموع با پنج فیلم، که آخری آن در سال ۲۰۲۲ آمد، «غارتگر» همچنان امیدها به ژانر اکشن هیولایی را بالا نگه داشته است و طبق گزارشات، یک فیلم دیگر در این مجموعه قرار است در سال ۲۰۲۵ میلادی منتشر شود.

۱. آرواره‌ها (Jaws)

  • سال اکران: ۱۹۷۵
  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: روی شایدر، رابرت شاو، ریچارد درایفس، لورین گری
  • امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
«آرواره‌ها» در بطن خود یک فیلم اکشن درباره‌ی هیولایی آشنا یعنی همان کوسه است؛ اما فیلم کوسه‌ای که نه‌تنها دنیای فیلمسازی را تغییر داد و موفقیتی بزرگی برای اسپیلبرگ رقم زد، بلکه از اولین فیلم‌هایی است که اساسا بلاک‌باستر تابستانی را تعریف کرد. اغراق نخواهد بود اگر بگوییم فیلم «آرواره‌ها» توانست یک‌تنه ژانر اکشن هیولایی را بین بینندگان کثیری محبوب کند. بالاخره دلیلی دارد که پس از گذشت پنجاه سال از زمان اکران آن، همچنان «آرواره‌ها» را به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های اکشن تریلر با تم هیولایی به یاد می‌آوریم. فیلمی به‌شدت تأثیرگذار که حتی می‌توانید ببینید فیلم‌های هیولایی مدرنی مثل «گودزیلا منهای یک» (Godzilla Minus One) هم از آن الهام گرفته‌اند. از صحنه‌ی آغازین وحشتناک آن بگیر، تا مونولوگ رابرت شاو تا پایان‌بندی غرق در خون فیلم، هیچ نقصی در آن پیدا نمی‌شود.

در وهله‌ی اول به نظر نمی‌رسید فیلم ترسناکی درباره‌ی یک کوسه بتواند به موفقیت برسد و فرایند دشوار ساخت فیلم هم بر این نگرانی می‌افزود. اما اسپیلبرگ با تمرکز روی کوسه از یکی از طبیعی‌ترین ترس‌های انسانی به نفع داستان خود استفاده می‌کند. به سبک هیچکاک، اسپیلبرگ تنها با ایده‌ی حضور کوسه بازی کرد و البته از آنجا که دست و بالش برای فیلمبرداری از کوسه‌ی مکانیکی بسته بود، اساسا مجبور شد به چند صحنه‌ی کوتاه از حضور کوسه اکتفا کند. اما وحشت ناشی از نشان ندادن هیولا، چندین برابر است که انتظار کشیدن برای آن را هیجان انگیز می‌کند. اساسا مهم‌ترین دستاورد اسپیلبرگ در این فیلم این است که می‌تواند تنها با ایده‌ی حضور شرور داستان در پس‌زمینه، بیننده را در تمام طول فیلم مضطرب نگه دارد. با اینکه تبلیغات فیلم، بیش از هر چیز بر جنبه‌ی ترسناک «آرواره‌ها» تمرکز داشت، استیون اسپیلبرگ در زیرلایه‌های داستانی تریلر از حمله‌ی یک ماهی خونخوار، موضوعات متفاوتی هم جا داده است؛ از جمله درامی درباره‌ی مشکلات اقتصادی و سیاسی، یک جامعه‌ی کوچک و مطالعه‌ی شخصیتی یک آدم خارجی در این جامعه که می‌خواهد با محافظت از اعضای آن، خودش را در میان گروه جا بیندازد.

«آرواره‌ها» از بهترین فیلم‌های اکشن تریلر تمام ادوار است که خلاف فیلم‌های علمی-تخیلی، هیولایی کاملا طبیعی را به تصویر می‌کشد و با همذات‌پنداری که شخصیت‌ها در مخاطب برمی‌انگیزانند، همین کوسه می‌تواند از ترسناک‌ترین هیولاها هم ترسناک‌تر باشد. یکی از جنبه‌های مهم «آرواره‌ها» همین هم‌ذات‌پنداری است که موجب شد بینندگان بتوانند با کاراکتر برودی (روی شرایدر) ارتباط بگیرند؛ چون برودی یک قهرمان بزن‌بهادر نیست که جواب همه‌ی سوال‌ها را می‌داند؛ بلکه او ترس‌ها و نقطه ضعف‌های خود را نیز به نمایش می‌گذارد که موجب می‌شود ما به سرنوشت او و خانواده‌اش در طول فیلم اهمیت دهیم.

این یکی از نکات درخشان فیلم اسپیلبرگ است. اساسا فرصتی که داستان تنها به زمینه‌چینی‌ها می‌دهد تا زمان رسیدن شکار هیولا فرا برسد، تصمیمی درخشان برای فیلمنامه بوده است؛ با اینکه باعث می‌شود نیمه‌ی ابتدایی فیلم اکشن کمتری داشته باشد، اما در نهایت تأثیر صحنه‌های پرهیجان اواخر آن را تشدید می‌کند. این گواهی بر درخشش ساختار و زمان بندی فیلمنامه است که حتی بدون حضور کوسه هم از اضطرار لحظه کاسته نمی‌شود. نام اسپیلبرگ با کارنامه‌ی درخشانی که دارد، با بسیاری از بهترین فیلم‌های تاریخ پیوند خورده؛ اما «آرواره‌ها» یکی از آن فیلم‌های اسپیلبرگ است که همه آن را دیده و می‌شناسند. هیچ دنباله‌ای هم نتوانست به پای فیلم اصلی برسد. «آرواره‌ها» تا مدت‌ها تخم ترسی را در بینندگان کاشت که مانع از این می‌شد مردم به راحتی بتوانند به آب‌بازی خود بپردازند. می‌توان گفت این فیلم حتی دیدگاه مردم را به کوسه‌ها و طبیعت آن‌ها تغییر داد؛ هرچند به اشتباه اما تأثیر آن غیرقابل انکار است.