انتخاب نویسنده رمانهای «بریجیت جونز» این بوده است که به جای خط داستانی عاشقانه فوق خیالیِ تبدیل مرد اغواگر به مرد عاشق ایدهآل، یک خط داستانی مرسوم این روزهای سینمای عاشقانه هالیوود را به قصهاش اضافه کند؛ همان جذابیت زن بالغ برای مردان جوانتر که در چند سال اخیر در زیرژانرهای گوناگون سینمای عاشقانه شاهدش بودهایم.
چارسو پرس: وقتی در ابتدای دهه 2000 فیلم «خاطرات بریجیت جونز» (Bridget Jones’s Diary) بر اساس یک رمان بریتانیایی پرفروش به همین نام به نمایش درآمد، رنه زلوگر، بازیگر استرالیایی، فیلم برنده اسکارش «شیکاگو» را با اندامی باریک و بدنی آماده بازی کرده بود و هالیوود هنوز درگیر ساخت کمدی عاشقانههایی با زنانی باریکاندام و مردانی رؤیایی بود. اما «خاطرات بریجیت جونز» با عوامل بریتانیایی بر اساس یک رمان موفق بریتانیایی که سال 1996 منتشر شده و موفق بود، دست به یک سنتشکنی مهم زد و با استفاده از یک خط داستانی کلاسیک محبوب توانست جریانساز شود. از سال 2001 تا 2025 تا به حال، چهار فیلم بر اساس رمانهای «بریجیت جونز» هلن فیلدینگ ساخته شده است که تقریباً همه هم در گیشه (بهخصوص در گیشه) موفق بودهاند و هم نظر منتقدان را به خود جلب کردهاند.
فیلم «بریجیت جونز: دیوانه آن پسر» (Bridget Jones: Mad About the Boy) قسمت چهارم این مجموعه موفق شد رکورد سه فیلم قبلی را بزند و رکورد پرفروشترین فیلم کمدی عاشقانه در هفته اول را در بریتانیا به نام خود ثبت کند؛ یک سری رکوردهای دیگر را هم که پیش از این در بریتانیا به نام «اوپنهایمر» و «باربی» ثبت شده بود، بشکند. این برای یک فرنچایز بیست و پنج ساله که شخصیتهای اصلیاش پا به سن گذاشتهاند و یکیشان هم در جهان قصه از دنیا رفته است، موفقیت درخور توجهی است. بهخصوص که وضعیت فرنچایزهای شاخص هالیوود با دنبالهها، بازسازیها و بازراهاندازیها و تمام دوبارهها هم در گیشه هم پیش منتقدان وخیم است. فیلمهای «بریجیت جونز» حتی همین آخری که به هیچ وجه در حد و اندازه قسمت اول و حتی دوم ظاهر نمیشود هم از منتقدان بازخورد نسبتاً خوبی گرفتهاند.
«خاطرات بریجیت جونز»، متن نخستین جنبش ادبیات زنانه
دلیل موفقیت ماندگار فرنچایز «بریجیت جونز» لزوماً به کیفیت قسمت چهارم ربطی ندارد. فرهنگ عامه بریتانیا که مشخصاً با کمدی عاشقانهای برآمده از فرهنگ خودش ارتباط خوبی برقرار میکند، دلایل قابل تأملی برای استقبال از جهان «بریجیت جونز» دارد که این آشکارا به گذشته گره خورده است و همچنان این توانایی را دارد که نسل پرجمعیت وارد دهه سی و چهل شده هزاره را به سالنهای سینما بکشاند و نمره قابل قبولی را از منتقدان هم بگیرد. فیلم «خاطرات بریجیت جونز»، فیلم اصلی و بهترین این فرنچایز، در زمان خودش فاکتورهای زیادی برای موفقیت داشت. رمان «خاطرات بریجیت جونز» پرفروش بود و منتقدان آن را «متن نخستین جنبش معاصر ادبیات زنانه» نامیده بودند.
ادبیات زنانه (Chick Lit) ترم تخصصی یک ژانری از ادبیات عامهپسند بود که در دهه نود و 2000 استفاده میشد. برای قصههایی که درباره زنان بود و قهرمان و مخاطبش هم زنان بودند. تمرکزشان بر روابط عاشقانه و دوستانه، مشکلات زنان در محیط کار بود. البته این اصطلاح حالا به خاطر جنسیتزدگیای که در عنوانش داشت، منسوخ شده است. اما در آن دوره، سینما و تلویزیون هالیوود آثار موفق و هنوز محبوبی در این ژانر تولید کرد. در جنبش زنان هم اتفاقی مهم را رقم زده است که البته با سلیقه و مذاق همه فرهنگهای دنیا جور در نمیآید. اما جهان از آن استقبال کرد و کمک زیادی هم به اقتصاد کرد. اگر در دهه نود، غالب زنان سینمای هالیوود صرفاً موجوداتی زیبا و بامزه بودند که دل مردانی خوشتیپ و جذاب را میربودند -همان پرنسسهای همیشه در خطر معروف دیزنی- در دهه 2000، زنان عموماً در دهه بیست و سی زندگی خود، مجرد و به لحاظ مالی مستقل هستند که در پی عشقاند. معروفترین، موفقترین و امروز دیگر کلیشهایترین شکل بازتاب این تصویر در هالیوود، سریال «جنسیت و شهر» محصول اچبیاو است. همان چهار زن مستقل نیویورکی که شبیه مدلهای فشن بودند و با چالشهای یک زن شهری مدرن برای یافتن عشق مقابله میکردند.
تفاوت قهرمان زن «بریجیت جونز» چیست و چرا محبوب است؟
رنه زلوگر که نقش بریجیت جونز را بازی میکند، در «خاطرات بریجیت جونز» از هیچ نظر هیچ ارتباطی با تصویر بینقص زنان هالیوودی و تصویری که خود بازیگر همان زمان از خودش به نمایش گذاشته بود، نداشت. نام زلوگر به تازگی به واسطه «شیکاگو» بر سر زبانها افتاده بود. (پیشتر در فیلم محبوب و موفق «جری مکگوایر» در کنار تام کروز دیده شده بود اما با «شیکاگو» بود که تواناییهایش را نشان داد که البته به چشم آکادمی اسکار نیامد، نه آنقدر که اسکار بهترین بازیگر نقش اول را به او بدهند.) «شیکاگو» یک فیلم موزیکال بر اساس نمایش موزیکالی به همین نام، اثر باب فاسی، بود که نیاز به رقص و خواندن داشت. فیلم با فرم و محتوایی اگزاتیک و اروتیک در راستای حمایت از حقوق زنان بود. «خاطرات بریجیت جونز» هم چنین بود. زلوگر بدن فوق آمادهاش را فدا کرد تا در نقش شخصیت اصلی «خاطرات بریجیت جونز» بازی کند که هم نقطهعطفی را در کارنامه بازیگریاش رقم بزند و هم با جمعیت قابل توجهی از زنان دنیا همذاتپنداری ایجاد کند.
این همذاتپنداری گسترده بهخصوص در بریتانیا به این دلیل اتفاق افتاد که «خاطرات بریجیت جونز» به جز المانهای شاخص ادبیات زنانه، یعنی زن مستقل شهری مدرن بیست یا سی و اندی ساله در جستوجوی عشق، به علاوه چند برگ برنده دیگر، یک تفاوت عمده داشت که از همان بریتانیایی بودنش نشئت میگرفت. بریجیت جونز با بازی رنه زلوگر که چهره و فیزیک خاصی هم دارد، شبیه آدمهای عادی بود، نه یک آیکون فشن. نقصهای آشکار داشت و به آنها اعتراف میکرد. ساختارشکن بود. آن زنان هم به نوبه خود ساختارشکنی کردهاند. اما آنچه «بریجیت جونز» با قهرمان زنش به نمایش گذاشت که همچنان بر گفتمان امروز هم دلالت دارد، ساختارشکنی را کمی به واقعیت نزدیکتر میکرد. ساختارشکنی آن زنان بیشتر حول مسائل جنسی بود و همچنان زنان را در چارچوبهای بسته بهخصوص به لحاظ ظاهری قرار میداد. بماند که سبک زندگیشان اصلاً با کار و میزان درآمدشان جور درنمیآمد و همین آنها را از واقعیت دور میکرد.
اما «بریجیت جونز» و ادبیات نزدیک به آن، یک قدم فراتر از این رفتند و شخصیتهای زنان را انسانیتر به نمایش گذاشتند. انسانی که مثل همه ویژگیهای خوب و بد دارد و همه را به رسمیت میشناسد. (البته اگر جامعه بگذارد خود واقعیاش را دوست داشته باشد.) الهه زیبایی نیست. لزوماً قوی نیست و همیشه و از هر شرایط و موقعیتی، سربلند بیرون نمیآید. اضافهوزن و چند عادات مخرب روزانه دارد که همیشه درصدد اصلاح و بهبودی آنهاست. در یک کلام ابرانسان نیست. یک انسان معمولی است که به عنوان یک زن در دهه سی زندگی دیگر کمکم نگران تنها ماندن است و درصدد یافتن یک جفت. تصویر سانتیمانتالی هم از این تنهایی ندارد. واقعی است. همان مشکلاتی را دارد که یک زن مدرن در شهر بزرگ دارد که این شامل روابط عاشقانه و کاریاش هم میشود. هنوز جوان و بیتجربه است. اگرچه کار میکند و استقلال مالی دارد و به سان سیندرلا یک شبکه امن دوستی، اما تحت فشارها و انتظارهای جامعه اعتماد به نفس لازم را هم ندارد. بنابراین، در جاهای اشتباه به دنبال عشق و جفت میگردد و این بزرگترین مشکلش است. اینکه کسی پیدا شود و او را همانگونه که هست دوست داشته باشد و به عنوان شریک بپذیرد.
رمانهای «بریجیت جونز» در برابر نسخههای سینمایی
اگر به گفتمان امروز فرهنگ عامه دقت کنیم، میبینیم که مسائلی همچون چاقیهراسی و رفتارهای سمی در روابط عاطفی همچنان معضل است و فیلمی مثل «خاطرات بریجیت جونز» به همین خاطر پیشرو به حساب میآید. البته به جز قهرمان متفاوتش که با دست و پاچلفتی و صادق بودنش، پیش مردم دوستداشتنی است، از المانهای موفقیت دیگر هم بهره میبرد. مثل خط داستانی کلاسیک محبوب بریتانیایی (بله، درست حدس زدهاید) «غرور و تعصب» جین آستین که تا ابد، بهخصوص روی بریتانیاییها، تأثیرگذار است و همینطور حضور دو بازیگر مرد مطرح و جذاب سینمای بریتانیا و هالیوود که یکی (هیو گرانت) به واسطه کمدی رمانتیکهای خوب دهه نود برتیانیایی، محبوب است و دیگری کالین فرث است که هم به خاطر بازی در نقش مارک دارسی در سریال «غرور و تعصب» بیبیسی بر اساس رمان کلاسیک جین آستین، محبوبیت ابدی (باز هم بهخصوص پیش بریتانیاییها) دارد و مارک دارسی «بریجیت جونز» را هم بازی کرده است. این هم از هوشمندیهای نویسنده مجموعه «بریجیت جونز» است که برداشت درستی از رمان جین آستین کرده و همینطور سازندگان نسخه سینمایی «بریجیت جونز» که کالین فرث را به فیلمشان آوردند.
تنها تصویر این مثلث بر پوستر فیلم کافی است تا مخاطبان سینما را در سال 2001 به خود جذب کند. با اینکه در دنیای واقعی، چه آن موقع چه هنوز، احتمالاً محال است خانمی با ویژگیهای بریجیت جونز بتواند مردی مثل هیو گرانت را در نقش دنیل «بریجیت جونز» که در واقع بازآفرینی مدرن شخصیت شرور «غرور و تعصب»، ویکهام، است، دلداده خود کند و همینطور مارک دارسی را که خود مارک دارسی «غرور و تعصب» است، فقط وکیل است و اشرافزاده نیست اما خلق و خوی سفت و سخت اشرافی بریتانیایی را دارد. با این حال، «خاطرات بریجیت جونز» به عنوان یک فیلم عاشقانه عامهپسند با تمام ویژگیهای کلاسیک و مدرنش این قابلیت را داشت که جریان ژانر کمدی عاشقانه را به مسیر دیگری ببرد و مخاطبانش را هم با خودش همراه کند. هرچه باشد، خانم آستین تنها و از اولین نویسندگان زنی است که موفق شده عشق را از نگاه زنانه تعریف کند و یکی از ایدهآلترین مردان دنیا از نگاه زنان را خلق کند. و در عین حال، پرده از یک راز مهم و البته کلیشه در معنای روابط عاشقانه در جهان مدرن بردارد؛ اینکه مردان، صرفنظر از هر آنچه زن هست، باید برای رسیدن به زن در موقعیت رقابتی قرار بگیرند. دنیل یا دارسی، در شمایل هیو گرانت یا کالین فرث فرقی نمیکند.
بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان
پیام مهم دوست داشتن آدمها به همان شکلی هستند و همینطور گذشتن از غرور وقتی پای عشق در میان میآید، چنانچه از همان منبع اقتباسی «بریجیت جونز» برمیآید، در تمام فیلمهای این فرنچایز نهفته است. در واقع حرف اصلی تمام فیلمها همین است که در هر قسمت و هر دوره سعی میکند خودش را به گفتمان زمانه نزدیک کند. فیلدینگ در تمام این بیست و پنج سال عمر این فرنچایز، رمانهایش را ادامه داده و در نگارش فیلمنامه هر چهار قسمت مجموعه سینمایی مشارکت داشته است. رمانها در قالب خاطرات روزانه روایت میشوند و سازندگان مجموعه سینمایی به خوبی موفق شدهاند، این فرم ادبی را به زبان سینما نزدیک کنند. رمان اول، «خاطرات بریجیت جونز» که سال 1996 منتشر شد، خاطرات روزانه یک سال زندگی بریجیت جونز را روایت میکند که در آن درباره خودش، کارش، دوستانش، خانوادهاش و روابط عاشقانهاش حرف میزند. کتاب مسائلی همچون ترس از تصویر فردی، معضلات زندگی مجردی، مصرف سیگار و الکل و تعرض جنسی به زبان طنز مطرح کرده است.
در رمان دوم، «بریجیت جونز: نکته باریک» (Bridget Jones: The Edge of Reason)، بریجیت حالا که بعد از سالها مجردی وارد رابطه عاطفی شده، با معضلات تازهای روبهرو است. البته مصرف سیگار و الکلش را کم کرده اما هنوز اضافهوزن دارد، چون پارتنرش او را همانطور که هست دوست دارد. معضل تازه بریجیت، شک به پارتنر جدی و بینقصش است که مشکلاتی را برایا او و رابطهاش به وجود میآورد. اما از آنجا که نویسنده «بریجیت جونز» یک امیدوار به زندگی است و خوب میداند مخاطب عام به دنبال پایان خوش است، بریجیت با کمک مرد ایدهآلش که او را از زندان ویتنام به اتهام حمل قاچاق مواد مخدر بیرون میکشد، بر تمام معضلات، حتی بازگشت دنیل فریبکار اما جذاب غلبه میکند. فیلم «بریجیت جونز: نکته باریک» که سال 2004 به نمایش درآمد، همچون قسمت اول مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. البته از منتقدان بازخورد ضد و نقیضی دریافت کرد.
در رمان سوم و چهارم، بریجیت جونز دیگر از معضلات دهه سی فاصله گرفته، عشق برایش به حاشیه رفته و حالا مسئله فرزندآوری و مادری مطرح است. البته بریجیت همچون تمام زنان مستقل زمانه خود قصد تشکیل خانواده به شکل سنتی را ندارد. اما به خاطر یک بارداری تصادفی باید با مادر شدن روبهرو شود. رمان سوم، «بچه بریجیت جونز» (Bridget Jones’s Baby) کمابیش از همان فرمول مثلث عاشقانه بهره میبرد و در خط داستانی عاشقانه تکراری است. اما مسئله مهمی را در خصوص مادری مطرح میکند که در واقع انتقادی به جنبشهای زنانه محسوب میشود. آن خوانش اشتباه از جنبشهای زنانه که استقلال زنان را با مادر شدن و تشکیل خانواده مغایر و در تضاد میداند. البته بریجیت هم به لطف یک تصادف مجبور میشود با این وجه زنانه و غریزه خودش مواجه شود و آن را بپذیرد. بخش زیادی از معضل زنان مستقل مدرن از آنجا نشئت میگیرد که گزینههای اندکی برای ازدواج و تشکیل خانواده دارند. چون از اساس، جامعه برای مواجهه و پذیرش این نوع زنان هنوز آمادگی لازم را ندارد. بهخصوص در بخش تشکیل خانواده و تعهد به آن.
موفقیت قسمت چهارم «بریجیت جونز» صرفنظر از نقصهای آشکار

در نسخه سینمایی رمان سوم که سال 2016 به نمایش درآمد، رنه زلوگر لاغر است و دیگر خبری از هیو گرانت نیست. چون گفته میشود که شخصیت دنیل که حالا دیگر یک چهره تلویزیونی معروف است، بر اثر حادثهای جان خود را از دست داده است. اما پاتریک دمسی، بازیگر محبوب سریال «آناتومی گری» رقیب عشقی جدید شخصیت کالین فرث است. فیلم همچنان همان خیالانگیزی درباره مردان را دارد و رنه زلوگر لاغر هم کمی بریجیت جونز را از مخاطبش دور میکند، اما مخاطبان و منتقدان باز هم از جهان «بریجیت جونز» استقبال کردند. و این استقبال تا نزدیک به ده سال بعد، از قسمت چهارم فرنچایز «بریجیت جونز» هنوز ادامه دارد؛ در حالی که «بریجیت جونز: دیوانه آن پسر» به جز رنه زلوگر و هیو گرانت پا به سن گذاشته که با تصویر اولیه خود در جهان «بریجیت جونز» فرسنگها فاصله دارند، هیچیک از المانهای محبوب فیلمهای پیشین را ندارد.
در وهله نخست، دیگر مارک دارسی و کالین فرث را ندارد. او بعد از چند سال زندگی مشترک و موفق با بریجیت و دو بچه دوستداشتنی، بر خلاف دنیل در قسمت سوم، واقعاً بر اثر حادثهای از دنیا رفته و حالا بریجیت باید به عنوان یک مادر تنها با معضلات تازه زندگیاش روبهرو شود. روی کاغذ، این خط داستانی جذاب است. برای مخاطبان «بریجیت جونز» جالب است که ببینند قهرمان زن محبوبشان حالا به عنوان یک مادر و همسر مرد ایدهآل تمام زنها قرار است بر پرده سینما چگونه باشد. بریجیت البته از دوران جوانیاش لاغرتر است اما دیگر برایش اهمیتی ندارد که در روزمرهاش به این موضوع توجه کند. او حالا مسائل مهمتری دارد. به جز مادر دو بچه بی پدر بودن، یک زندگی مجرد هم دارد که نیاز به توجه دارد. مسئله این است که جامعه همانطور که نسبت به یک زن مجرد سی و اندی ساله قضاوت داشت، نسبت به یک مادر تنهای پنجاه و اندی ساله هم قضاوت دارد. اینکه چطور در غیاب یک پارتنر زندگیاش را میگذراند و اصلاً چه پارتنری برایش مناسب است.
اما فیلم همچنان به مطالبات و چارچوبهای کلیشهای جامعه انتقاد دارد. همچنان به تصویری که سینما در فیلمهای کمدی عاشقانه سعی میکند از مادران بینقص به نمایش بگذارد، طعنه میزند؛ که این دیگر در بیست سال گذشته تبدیل به یک نرم در فیلمها و سریالهای کمدی عاشقانه شده است. «بریجیت جونز» به عنوان پیشگام در این عرصه این نگاه انتقادی را در قسمت چهارمش هم حفظ میکند. تصویر بریجیت بر پرده سینما که با لباس خواب بچههایش را به مدرسه میبرد به یک مادر واقعی نزدیکتر است تا آن شخصیت مادر که خیلی هم دغدغه بچههایش را دارد اما ظاهرش همیشه آراسته و بینقص است. در وجه فردی هم هنوز در برابر مردان همان ناشیگری را دارد و همین نزدیکی به شخصیت بریجیت جونز را حفظ میکند. اگرچه زلوگر در مقایسه با بریجیت جونز قسمت اول و دوم که واقعاً گیج و ناشی به نظر میآید، در اجرایش بیشتر دارد ادای گیجی را درمیآورد و بازیاش یکدست نیست. فیلم در غیاب شخصیت مارک دارسی و کالین فرث و همینطور در حاشیه بودن شخصیت هیو گرانت که بیشترین انسجام را در بازی نقش دنیل دارد، چیز بزرگی کم دارد که با وجود شخصیتهای مرد هرچند جوان جدید جبران نمیشود. شاید فیلدینگ اگر قصد داشت شخصیت مارک دارسی را حذف کند، بهتر بود که با پا به سن گذاشتن شخصیت دنیل او را به یک مرد بالغ ایدهآل برای بریجیت تبدیل کند. حالا که دوست خوب او هم هست و قرار عاشقانهاش را به خاطر نگهداری از بچههای بریجیت بهم میزند.
با این حال، انتخاب نویسنده رمانهای «بریجیت جونز» این بوده است که به جای خط داستانی عاشقانه فوق خیالیِ تبدیل مرد اغواگر به مرد عاشق ایدهآل، یک خط داستانی مرسوم این روزهای سینمای عاشقانه هالیوود را به قصهاش اضافه کند؛ همان جذابیت زن بالغ برای مردان جوانتر که در چند سال اخیر در زیرژانرهای گوناگون سینمای عاشقانه شاهدش بودهایم. بریجیت در قسمت چهارم باز هم در حلقه دوستان قدیمی که دیدنشان بعد از سالها با موهای سفید و چشمان چروکخورده بر پرده سینما جالب است، اما آنها هم آنِ فیلم اصلی را از دست دادهاند و این فقط به خاطر پیر شدنشان نیست، و حالا دو بچه از مرد ایدهآلی که دیگر نیست، دوباره باید به دنبال حق طبیعیاش که یافتن یک جفت است، برود. او همانطور که در زمان تجرد شبیه تصویر کلیشه زنان نبود، به عنوان مادر هم کلیشه نیست. در غیاب پدر بچهها در نگهداری از بچهها درمانده است. وقت رسیدن به خودش و طبعاً زندگی عاطفیاش را ندارد و خب هنوز همان بریجیت است.
ولی نویسنده تصمیم میگیرد طبق معمول به همان اندازه که در تعریف زن مدرن از کلیشهها فاصله بگیرد، در ارتباط عاطفی و انتخاب پارتنر چنانچه فرنچایز «بریجیت جونز» ایجاب میکند، به سراغ کلیشههای محال برود. مثلاً یک مرد جوان را بر سر راه بریجیت قرار دهد و باز هم یک سری تصاویر و لحظات عاشقانه هیجانانگیز را برای بریجیتِ مادر به ثبت برساند. اینجاست که بریجیت همچنان میتواند با مخاطبان زنش احساس همذاتپنداری ایجاد کند. و برگ برنده قسمت چهارم «بریجیت جونز» در همین است. خوب میداند در هر دوره در خیال مخاطبان زنش چه میگذرد. چون در راستای دفاع از حقوق زنان قدم برمیدارد و حتی الامکان سعی میکند به واقعیت نزدیک باشد، میتواند هنوز بعد از بیست و پنج سال، مخاطبان زیادی را با خود همراه کند. زمانی پرسش این بود که چرا زنی که تمام استانداردهای زیبایی از نگاه جامعه را ندارد، نباید پارتنر خوب داشته باشد؟ حالا پرسش این است که چرا یک زن پا به سن گذاشته یا حتی یک مادر نباید طعم عشق، حتی از سوی یک جوان را بچشد؟ «بریجیت جونز: دیوانه آن پسر» چون در عین خلق جهان فانتزی، نیمنگاهی به واقعیت هم دارد، نمیخواهد تن به این فانتزی بدهد. راهحل عاقلانهتری برای بریجیت جونز در نظر دارد. به جای پسر جوان و جذاب که طبعاً نمیتواند مسئولیتهای زندگی با مادر دو فرزند را بپذیرد، معلم بچهها را (که رنگینپوست هم هست) برایش در نظر میگیرد که گزینه معقولتری است. و بدین ترتیب، پایان خوش این بخش از زندگی بریجیت را باز هم منطقی رقم میزند، با اینکه به اندازه کافی بستر فیلم را برای ورود و پذیرش شخصیت معلم آماده نمیکند.
https://teater.ir/news/69276