در چهل و سومین جشنواره فیلم فجر هنگامی که فیلم اعجاببرانگیز «پیرپسر» اُکتای براهنی پس از چند سال توقیف در سالن همایشهای برج میلاد فقط در یک سانس برای اهالی مطبوعات به نمایش در آمده بود، بار دیگر این پرسش پیش آمد که آیا همان ساز و کار برای رنجاندن و رماندن هنرمندان اینبار نیز درصدد دور کردن هنرمند نخبهای دیگر است؟
چارسو پرس: مهرداد حجتی در روزنامه اعتماد نوشت: سال ۱۳۵۲ هنگامی که یک فیلمساز جوان گمنام به نام سهراب شهیدثالث یک فیلم سینمایی بسیار بیشیله پیله و ساده با امکانات بسیار محدود و فقیرانه با عنوان «یک اتفاق ساده» ساخت، چند سالی از آغاز موج نوی سینمای ایران و تولید دو فیلم مهم تاریخ سینمای ایران – گاو و آرامش در حضور دیگران – گذشته بود . او در یک سنتشکنی آشکار با حداقل امکان یک فیلم سینمایی، دور از پایتخت، در بندر ترکمن ساخته بود. فیلمی با یک «پروداکشن فقیرانه» که بدون هیچ بازیگر شاخصی تولید شده بود. فیلم قصهای یک خطی و بسیار سرراست داشت و ماجرای یک کودک دانشآموز کم بضاعت را روایت میکرد . پسر بچهای با مادری بیمار و پدری ماهیگیر که روزگار تنگدستی را در خانهای محقر میگذراند. مادر در بستر بیماری افتاده است . پسر از مدرسه به خانه میآید، ضمن انجام تکالیف مدرسه، از مادر پرستاری میکند.
در هنگام وخامت حال مادر، پزشک خبر میکند و سپس به قصد کمک به پدر به ساحل دریا میرود. ماهیها را در گونی میریزد.همراه پدر به بازار ماهیفروشها میرود و پس از فروش ماهیها با اندک پولی که میگیرد برای مادر دارو تهیه میکند و دست آخر داروها را در خانه به مادر میرساند. این چرخه کسالتبار هر روز تکرار میشود تا اینکه «یک اتفاق ساده» رخ میدهد. مادرِ پسر میمیرد. فردای دفن مادر، پدر، او را به بازار میبرد و برای او لباس میخرد. او را راهی خانهای بیمادر میکند و خود به قهوهخانه میرود تا با نوشیدن جرعهای، اتفاق ساده آن روز را فراموش کند. فیلم تمام میشود، اما آن چرخه تکرارشونده در ذهن مخاطب همچنان تکرار میشود. فیلم در حقیقت همانطور دنباله خود را در ذهن مخاطب دنبال میکند. آن پسر که از آن پس روزهای بیمادر را در آن خانه محقر سر میکند و عصرها که به یاری پدر در ساحل میشتابد، اما اینبار دیگر هیچ شتابی برای بازگشت به خانه در کار نیست .مادری بیمار چشم براه دارو نیست!
«یک اتفاق ساده» در نهایت سادگی به قدری تکاندهنده است که هنوز پس از نیم قرن، یکی از تاثیرگذارترین آثار تاریخ این سینماست. پروداکشن فقیرانه، آن سبک ساده را به فیلمساز تحمیل کرده بود! شهیدثالث ناچار مجبور به گرفتن یک برداشت از هر پلان شده بود. کمبود نگاتیو و کمبود امکانات صحنه، دست و بال او را برای بسیاری از مانورها بسته بود.همین هم در پیدایش آن سبک تاثیر گذاشته بود.این البته اوج هوشمندی و خلاقیت شهیدثالث بود که به چنان راهحلی برای ساخت آن پروژه رسیده بود. فیلم اما در جشنواره جهانی فیلم تهران با استقبال منتقدان روبهرو شده بود و سهراب شهیدثالث به یک پدیده در جهان سینما تبدیل شده بود. او با اولین فیلم، خود را یک نابغه معرفی کرده بود. به همین خاطر هم در دومین گام سراغ داستان یک خطی دیگر رفته بود و اینبار با دستمایه قرار دادن زندگی فقیرانه یک سوزنبان، «طبیعت بیجان» را پدید آورده بود. فیلم به همان سبک ساخته شده بود. نماهایی بدون زرق و برق و خالی از ادا و اطوارهای رایج فیلمهای آن زمان . اینبار هم از بازیگر سرشناس خبری نبود. فیلم دور از پایتخت، در یک ایستگاه محقر راهآهن بین راهی ساخته شده بود. اینبار با رسیدن یک نامه به دست سوزنبان پیر، زندگی آرام و یکنواخت او و همسرش دچار تلاطم شده بود. حکم بازنشستگی پیرمرد، به معنای پایان زندگی در آن خانه محقر سازمانی بود. «یک اتفاق ساده» اینبار روی زشتش را در «طبیعت بیجان» به آن زوج پیر بیآزار نشان داده بود.
فیلم در ۱۳۵۳ به شدت مورد استقبال صاحبنظران قرار گرفته بود و سازندهاش به عنوان فیلمسازی مولف و صاحب سبک بر نبوغ خود صحه گذاشته بود. به همین خاطر هم در سومین گام او به همراه «پرویز صیاد» به آلمان غربی رفته بود و آنجا در ۱۳۵۴، اقدام به ساخت فیلم «در غربت» کرده بود. داستان سومین فیلم، ماجرای زندگی تکراری و ملالآور یک کارگر ترک مهاجر بود که درآمدش را برای رفاه خانوادهاش به ترکیه میفرستاد و خود در تنگدستی روزگار میگذراند. همه زندگی او در رفت و آمد میان کارگاه محل کار و خانهاش میگذشت و جز یکبار که سر از یک روسپیخانه در آورده و بیهیچ کامجویی از آنجا خارج شده بود، هیچ تحول چشمگیری در زندگیاش رخ نداده بود و اینچنین بود که در نهایت به آخر خط رسیده بود. او تصمیم خود را برای بازگشت به خاک خود گرفته بود. یک اتفاق ساده اینبار به شکلی دیگر رخ داده بود.کارگر مهاجر که مدام «غربت» را تجربه کرده بود، در تلاش برای تغییر، به بنبست خورده بود و ناچار به نقطهای که از آن عزیمت کرده بود، بازگشته بود. به جایی که از آن آمده بود. او هیچگاه در آن «غربت»، «حل» نشده بود.
سهگانه «سهراب شهیدثالث» ظرف سه سال پیاپی ساخته میشود و از آن پس همانجا در غربت میماند و همچون آن کارگر به خاک خود باز نمیگردد! او که با آن سه فیلم، سبکی منحصر به خود به وجود آورده است، پس از چند سال پرکار و پرجنب و جوش، با رنج و بیماری از غربتی به غربتی دیگر میلغزد و در نهایت در همان غربت میمیرد. او هیچگاه آن اوج را دیگر تکرار نمیکند. با اینکه سالهایی در آلمان مورد توجه قرار میگیرد و جوایزی هم میگیرد، اما هرگز به آن درخشش سالهای نخست – آن سه سال توفانی – باز نمیگردد.سه فیلم بینظیر که در تاریخ سینمای ایران و جهان ماند و او را جاودانه کرد . شهیدثالث بیآنکه خود بداند تاثیر خود را بر نسلی از فیلمسازان گذاشته بود، سبک ساده فیلمسازی او، بعدها پیروانی پیدا کرده بود که یکی از مهمترین پیروان او عباس کیارستمی بود که سالها بعد آن سبک به نام او تمام شده بود. سبکی که به همت پیروان کیارستمی «مکتب کیارستمی» نام گرفته بود!
بیشتر بخوانید: نقد و یادداشت سینمای ایران
سهراب شهیدثالث، اگر چه به کشور بازنگشت، اما آثار تولید شده او در غربت به ایران آمد و در دوران ممنوعیت ویدیو در اینجا به شکل قاچاق توسط دوستداران سینما دیده شد. خصوصا فیلم مهمش «یوتوپیا» که برای او موفقیتهایی به ارمغان آورده بود. شاید اگر انقلاب رخ نداده بود، شهیدثالث به کشور بازگشته بود. اما تحولات پس از انقلاب و در هم ریختگی سینما، وضعیت را برای همه دستاندرکاران سینمای کشور نامعلوم کرده بود. شاید همین وضعیت، در نهایت شهیدثالث را از بازگشت به زادگاه خود منصرف کرده بود. در همان اوایل انقلاب – سال ۵۸ – داریوش مهرجویی هم پس از توقیف فیلم تازهاش – مدرسهای که میرفتیم – از کشور خارج شده بود و سینمای نوپای موج نو، دو ستونش را اینچنین از دست داده بود.در سالهای بعد هم چندان با سینماگران خوب رفتار نشده بود و اوضاع آنچنانکه باید به سود آنها جلو نرفته بود، چون وضع به کلی تغییر کرده بود.
اگر چه چند سال بعد مهرجویی به کشور بازگشت و فیلمسازی خود را با ساخت «اجارهنشینها» مجددا آغاز کرد، اما بازگشت او هرگز سبب جلوگیری از مهاجرت فیلمسازان دیگر نشد. در سالهای بعد سینماگران دیگری هم از کشور خارج شدند. آنها در پی محدودیتهایی که برایشان پیش میآمد، خاک وطن را به مقصد غربت ترک میکردند تا شاید در جایی بیرون مرزها جایی برای خود بیابند. امیر نادری، بهرام بیضایی، بهمن قبادی، محسن مخملباف، عبدالرضا کاهانی، محمدرسول اف و چند تن دیگر در فاصله این سالها از کشور رفتند. آنها هر یک به دلایلی شاید متفاوت از هم رفتند. اما آنچه در همه آنها مشابه بود، ناممکن شدن ادامه کارشان بود . فیلمهایی که ساخته میشدند و امکان نمایش نمییافتند. یکی از آزاردهندهترین رفتارها در برابر هر صاحب اثری، نادیده گرفتن حاصل دسترنج او است . نوعی تحقیر که در صورت تکرار، او را افسرده، خشمگین و بیاعتماد میکند . چنانکه کرد . رفتارهایی که سبب مهاجرت بیضایی هم شد. او که یکی از نجیبترین و شریفترین هنرمندان و روشنفکران این مرز و بوم بود و مهمترین اثر مذهبی پس از انقلاب – روز واقعه – بر اساس نوشتهای از او پدید آمده بود، پس از سالها محرومیت و انزوا بالاخره سر از غربت درآورده بود. استاد پیشین دانشگاه و یکی از نخبهترین چهرهها حالا در غربت مسکن گزیده بود.
در چهل و سومین جشنواره فیلم فجر هنگامی که فیلم اعجاببرانگیز «پیرپسر» اُکتای براهنی پس از چند سال توقیف در سالن همایشهای برج میلاد فقط در یک سانس برای اهالی مطبوعات به نمایش در آمده بود، بار دیگر این پرسش پیش آمد که آیا همان ساز و کار برای رنجاندن و رماندن هنرمندان اینبار نیز درصدد دور کردن هنرمند نخبهای دیگر است؟ خودش در جایی گفته بود: ««اوایل در ظاهر امر اینگونه رفتار میشد که انگار فیلمنامهها مشکل دارند، اما در روند ساخت فیلم متوجه شدم که پسر رضا براهنی بودن تاثیر زیادی دارد. بالاخره من تا خودم را معرفی میکنم، بحث پدرم و مواضع او مطرح میشود… من رزومهای برای خودم ساختهام… من که در کانادا سینما خوانده بودم و آرامآرام فعالیت خودم را شروع کردهام تا به فیلم اولم برسم و میخواستم مانند یک فرد عادی رفتار کنم بسیار سخت بود… شاید اگر من پسر رضا براهنی نبودم راحتتر میتوانستم فیلم بسازم.»
«پیرپسر» از چشم مخاطبان اصلی جشنواره – مردم – دور ماند. از راه یافتن به بخش اصلی جشنواره بازماند و از دستیابی به جوایز جشنواره هم محروم ماند . یک بیعدالتی محض در خصوص فیلمی که به اعتراف یکی از داوران جشنواره – کمال تبریزی – در صورت حضور در بخش رقابتی جشنواره همه جوایز جشنواره را از آن خود میکرد. میتوان از فیلم «باشو غریبه کوچک» بیضایی در سالهای دهه ۶۰ یاد کرد که به مدت پنج سال از راهیابی به پرده سینما بازماند. در زمان خودش به هیچ یک از حقوقش نرسید و بعدها خالق اثرش هم هیچ پاداشی ندید. به راستی چرا هنوز تکلیف بسیاری از چیزها روشن نیست؟ آیا غربت محل خوبی برای نخبههاست؟ ما با نخبگان چه میکنیم؟
https://teater.ir/news/69359