فیلم «کاناپه» ساخته کیانوش عیاری، در ظاهر روایتی ساده از یک ماجرای خانوادگی است: پدری که برای حفظ آبروی خانواده‌اش، تلاش می‌کند کاناپه‌ای کهنه اما قابل استفاده را به خانه بیاورد تا مبادا در جلسه خواستگاری دخترش، نبود این وسیله‌ رایج، مایه‌ی شرم شود.
چارسو پرس: فیلم «کاناپه» ساخته کیانوش عیاری، در ظاهر روایتی ساده از یک ماجرای خانوادگی است: پدری که برای حفظ آبروی خانواده‌اش، تلاش می‌کند کاناپه‌ای کهنه اما قابل استفاده را به خانه بیاورد تا مبادا در جلسه خواستگاری دخترش، نبود این وسیله‌ رایج، مایه‌ی شرم شود. اما در لایه‌های زیرین، این فیلم تصویری ژرف از فروپاشی آرام و بی‌صدای طبقه‌ای است که در کشاکش میان فقر و حفظ ظاهر، تصمیم‌هایی می‌گیرد که از بی‌منطقی به ورطه بیشعوری و بی‌تعقلی رسیده است.

عیاری با مهارتی خاص، بحران‌های اجتماعی را از دل موقعیت‌های کوچک و به‌ظاهر روزمره بیرون می‌کشد. «کاناپه» فیلمی است درباره‌ی نداشتن، درباره‌ی حس خجالت از نداشتن، و درباره‌ی فشار اجتماعی‌ای که افراد را وامی‌دارد تا واقعیت خود را پنهان کنند. پدر خانواده، مردی از طبقه‌ی متوسط در حال افول، درگیر بحران اقتصادی‌ای است که او را از خرید ساده‌ترین وسیله‌ی منزل، یعنی یک کاناپه، ناتوان کرده. اما در جامعه‌ای که آبرو با دارایی گره خورده، این ناتوانی را نمی‌توان بی‌هزینه پذیرفت.

کاناپه در این فیلم، تنها یک مبل نیست. نمادی‌ است از «ظاهر آبرومند»، آن پوسته‌ای که بسیاری از خانواده‌های طبقه متوسط به آن چنگ می‌زنند تا سقوط‌شان به طبقه پایین‌تر را پنهان کنند. خانواده‌ای که دیگر توان خرید مبل ندارد، اما همچنان می‌خواهد خود را «قابل» نشان دهد و درست همین تلاش برای حفظ ظاهر، سرچشمه‌ی زنجیره‌ای از دروغ‌ها، پنهان‌کاری‌ها و تصمیم‌های عجیب و گاه تراژیک می‌شود.

بیشتر بخوانید: نقد و یادداشت سینمای ایران


در بطن ماجرا، عیاری به رابطه‌ی پیچیده‌ی فقر و اخلاق می‌پردازد. وقتی توان مالی پایین می‌آید، بسیاری از ارزش‌های اخلاقی در معرض آزمون قرار می‌گیرند. فیلم نشان می‌دهد چگونه «فقر» نه‌تنها به خود فرد، بلکه به دیگران هم آسیب می‌زند. دردِ بی‌پولی، دردی فردی نیست؛ بلکه به درد و رنج دیگری می‌انجامد. دختر و خانواده‌اش و پسر خواستگار، همه به‌نوعی درگیر تبعات بحران مالی خانواده می‌شوند.

این فیلم، برخلاف روایت‌های شعاری از فقر، نه با ترحم که با واقع‌گرایی به سوژه نگاه می‌کند. هیچ‌کس «قربانی» نیست و هیچ‌کس کاملاً «بی‌تقصیر» نیست. پدر خانواده، با آنکه نیت‌اش خیر است، اما تصمیم‌هایش نسنجیده‌اند و گاه بیشتر برای حفظ غرور شخصی ‌است تا منافع خانواده.‌  فیلم با نگاهی بی‌طرف، تماشاگر را به تأمل درباره‌ی ریشه‌های این بحران دعوت می‌کند: آیا تقصیر تنها متوجه اقتصاد نابسامان است؟ یا فرهنگ اجتماعی‌ای که ارزش فرد را با میزان دارایی‌اش می‌سنجد نیز در این میان سهم دارد؟

عنصر «آبرو» در این فیلم جایگاهی کلیدی دارد. آبرویی که گاه از نان شب واجب‌تر تلقی می‌شود. پدر خانواده حاضر است برای حفظ آبرو، تحقیر شود، لجبازی کند، فضا را متشنج کند و بیماری خود را به اوج برساند. این مفهوم در جامعه‌ی ایرانی، همواره یک نیروی پرقدرت اما گاه ویرانگر بوده. «کاناپه» نشان می‌دهد چگونه این آبرو می‌تواند به مرزهایی برسد که انسان را به رفتارهایی سوق دهد که اگر با نگاه عقلانی به آن نگریسته شود، شاید مضحک یا حتی فاجعه‌آمیز به‌نظر برسند.از منظر جامعه‌شناسی، «کاناپه» بازتابی از موقعیت معلق طبقه متوسط است؛ طبقه‌ای که نه آنقدر ثروتمند است که از گزند بحران‌ها مصون بماند،  نه آنقدر فقیر که بتواند بی‌پرده از نیازهایش سخن بگوید. همین معلق بودن، آن‌ها را به سمت «پنهان‌کاری» و «وانمود کردن» سوق می‌دهد.

در چنین فضایی، کاناپه‌ای کهنه، می‌تواند سرنوشت یک ازدواج را تعیین کند. درنهایت کاناپه فیلمی است تلخ اما صادق. اثری که بدون اغراق یا اشک‌برانگیزی، از زخمی سخن می‌گوید که بسیاری از خانواده‌ها با آن دست به گریبان‌اند؛ زخمی که با لبخندهای مصنوعی و خانه‌های مرتب پوشانده می‌شود. فیلم آیینه‌ای است مقابل ما، با این سؤال بنیادین؛ چه چیزی ما را وامی‌دارد تا به‌جای حقیقت، ظاهر را حفظ کنیم؟ و تا کی این روند می‌تواند ادامه یابد؟


نویسنده: محسن سلیمانی‌‏فاخر