عباس یاری، منتقد پیشکسوت سینما و از بنیانگذاران مجله «فیلم»، همزمان با اکران عمومی «زیبا صدایم کن» ساخته رسول صدرعاملی، این اثر را فیلمی «ماندگار» و «تاریخ مصرفناپذیر» خواند. او با اشاره به دغدغههای اجتماعی صدرعاملی از دوران روزنامهنگاری، تأکید کرد که سینماگران دغدغهمند، نمیتوانند فیلم سطح پایین بسازند.
چارسو پرس عباس یاری منتقد سینما، از بنیانگذارانِ مجله «فیلم» و «فیلم امروز» و از اولین بنیانگذارانِ انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران که سردبیر مجله اینترنتیِ «سینمای بدون مرز» است، امسال در جشنوارهٔ فجر یکی از اعضاء هیات داوران انجمن منتقدان بود.
فیلم انتخابیِ این گروهِ داوری، «زیبا صدایم کن» به کارگردانی رسول صدرعاملی و تهیهکنندگی سیدمازیار هاشمی بود. همزمان با اکران عمومی این فیلم در سینماها ایسنا پای صحبتِ این چهرهٔ قدیمیِ مطبوعاتی نشست و از او دربارهٔ همکاریهای مطبوعاتیاش در قبل از انقلاب، با این سینماگر پرسش کرپ و در ادامه دربارهٔ فیلم تازهٔ صدرعاملی و وضعیت اکران این فیلمها در شرایط فعلی هم پرسشهایی مطرح شد.

عباس یاری
در ادامه گفتگو با این منتقد به نام، میخوانید:
از سالهای دور و همکاریتان در مطبوعات با رسول صدرعاملی بگوید؟
من و آقای صدرعاملی در مجلهٔ «اطلاعات هفتگی» در یک اتاق، همکار بودیم، هردو جوان، پرشور و عاشقِ خبر، گزارش و نوشتن. در آنجا این آشنایی به دوستی بدل شد، من دبیر بخش سینمایی مجله بودم و رسول هم گزارشهای اجتماعی جذابی برای مجله تهیه میکرد از جمله این که او صفحاتِ ثابتی در مجله داشت که به واسطه آن به دادگاههای خانواده رفت و آمد میکرد و گزارشهایی از آنجا تهیه میکرد و این اتفاقات را به شکل قصه تنظیم میکرد که عمدتا داستانها مربوط به اختلافهای زن و شوهرها بود و برایش هم تفاوتی بین زن و شوهرهای جوان و یا پیر وجود نداشت، طراوت و تازگیِ این اختلافها برایش مهم بود.
او هر هفته، دو و حتی گاهی سه تا از این داستانها را مینوشت. در این رفت و آمدها به دادگاه با چند قاضی هم آشنا شده بود که آنها به او سوژههای خوبی میدادند. مثلا میگفتند اگر میخواهی فلان داستان را بنویسی پروندهای مشابه آن، در یکی از شعبههای ما وجود دارد.
آقای صدرعاملی هم معمولاً به پروندههایی که به او نشانی میدادند سر میزد، گاهی با خودِ زن و شوهرهایی که اختلاف داشتند و کارشان به مرحلهٔ طلاق رسیده بود، صحبت میکرد؛ کنارشان مینشست و حتی تلاش میکرد راهی برای آشتی آنها پیداکند تا قصهاش هپیاند داشته باشد! گاهی اوقات هم یکی از بازیگوشیهایش این بود که اگر مثلاً با شما یا من صحبت میکرد، یا سوار تاکسی میشد یکی از سوالهایش همیشه این بود که در فامیل شما یا خانواده و آشنایان شما، حتی دوستانتان قهر و آشتی و طلاق جریان داشته است یا نه؟ بعد از آنها میخواست که برایش از اختلافات خانوادگی بگویند و تعریف کنند.
در واقع از جریان زندگی همین افراد یک پرونده درست میکرد به شکلی که مورد اعتراض قاضیها نباشد یا به کسی بر نخورد. به نظرم این کارش جنبه آموزشی هم داشت زیرا حواس افراد را به این جلب میکرد که چه چیزهایی میتواند به بنیانهای خانواده لطمه وارد کند.
معتقدم فیلمهایی که رسول صدرعاملی با موضوع نسل جوان، بویژه دخترها و مشکلاتی که برای آنها و خانوادههایشان پیش آمده در فیلمهایی مثل «من ترانه ۱۵ ساله دارم» یا «دختری با کفشهای کتانی» یا «دیشب باباتو دیدم آیدا» و «زیبا صدایم کن»ساخته است، به خاطر پس زمینهای است که او نسبت به این موضوعات از قبل در ذهنش داشته است.
از زمان مجله اطلاعات تا الان نزدیک به ۵۰ سال گذشته و چون این قبیل مسائل دغدغه او بوده الان ارتباط بین بچههای جوان، دخترها و خانواده با پدر یا مادرها یا مشکلاتی که برای ارتباط بین آنها میافتد را به خوبی بر روی پرده سینما به نمایش در میآورد و حس را کاملا منتقل میکند.
رسول صدرعاملی در حال حاضر شبیه یک سربازی است که دوره طولانی در جبهه بوده و حالا بازگشته است و میخواهد صحنهای از میدان جنگ را به تصویر بکشد، قطعا این فرد با کسی که پشت میز بود و از خانهاش تا دفتر کارش، با آسانسور و اتومبیل سواری رفت و آمد کرده متفاوت است، آدمی که از نزدیک حس و حال و نبض زندگی را درک نکرده، نمیتواند آن حس را در فضای فیلمش منتقل کند اما آقای صدرعاملی مدیون همین داستانهایی است که راجع به آن توضیح دادم.
فیلم «میخواهم زنده بمانم» ساختهٔ ایرج قادری حاصلِ پژوهش و تحقیق و نویسندگی رسول صدرعاملی است که اتفاقا فیلم موفقی هم بود و مشکلات دختران جوان را نشان میداد. البته بازنویسی فیلمنامه را آقای سعید مطلبی انجام داد که او هم حقوقدان است.
اگر برخلاف شیوههای حکومتداریمان افراد در پست و مقامی که اشغال میکنند، تخصص داشته باشند و حداقل آن فضا را بشناسند خیلی اتفاقاتِ بهتری خواهد افتاد نه اینکه یک فرد از اداره دخانیات به اداره آموزش پرورش برود و از آنجا به وزارت صنایع! در سینما هم به نظرم این موضوع خیلی مهم است چه در مورد، کارگردان و چه در مورد فیلمنامهنویس یا حتی تهیهکننده.
اگر موفقیتی به لحاظ ساختار یا به لحاظ حس و حال در کارهای آقای صدرعاملی میبینید به خاطر همان زحماتی است که در دوران روزنامهنگاری کشیده است. در واقع او موفقیت خودش را مدیون شناختی است که در آن دوران به دست آورده است. شاید در آن زمان حتی خودش هم فکر نمیکرد که یک روزی فیلمساز شود ولی خوب، همین که گاهی هم ایشان به خاطر اینکه باید مطلب به مجله میرساند یک ایدهای را پیدا میکرد و به آن پر و بال میداد، بیانگر داشتن همان قدرت تخیل است که صدرعاملی داشت و این تخیل میتواند به آدم کمک کند که به سمتی برود که بتواند احساسات را به خوبی منتقل کند.
آقای یاری در سالهای اخیر مردم را برای فیلمهای غیرکمدی، به راحتی نمیتوان به سینما آورد و البته آن قشر مخاطب فیلمهای غیر کمدی که سالها قبل به راحتی به سینما میآمدند،الان به سختی میآیند!
به نظرم دوره کنونی دوره تخریب ذائقهها است، مثلا تصور کنید که مادر یک خانواده با چه زحمتی غذایی را آماده میکند، مثلا میخواهد خورشت قورمه سبزی درست کند، این مادر باید سبزی، گوشت و سایر مواد اولیه را تهیه کند و ساعتها وقت بگذارد تا یک خورشت خوشمزه تحویل بدهد، در این شرایط فرزند خانواده به راحتی میگوید من این غذا را دوست ندارم و یک تیکه سوسیس داخل ماهیتابه میاندازد و از خوردنِ آن غذای ناسالم لذت هم میبرد و آن را به هر خورشتی ترجیح میدهد.
این اتفاق به این معناست که به مرور زمان، ذائقهٔ افراد تغییر میکند، به قول زندهیاد میرلوحی از کارگردانان قدیمی: «انسان به بد خوردن، بد شنیدن، بد دیدن، بد گفتن و بد زندگی کردن، عادت میکند»، کما اینکه ممکن است در شرایط یک جامعهٔ فرهنگی، برعکس این اتفاق هم بیافتد.
بنابراین وقتی فخر فروشی تهیهکنندهها یا برخی افراد عرصهٔ سینما به این است که چقدر فروش کردهایم دیگر نمیتوان چیزی گفت. زمانی فیلم «اجارهنشینها» یا «مارمولک» را میبینید که در آن همه چیز درست و به اندازه است و در این فیلمها زندگی جریان دارد و حتی خیلی از فانتزیهای قشنگ را در خود جای داده است.
در یک دورهای پارهای از سینماها در سانسهای آخر، جای خود را به نمایشهای مبتذلی میدادند که به دلیل استقبال مردم، حتی صندلی به سالن اضافه میکردند و نمایشهای به قول خودشان سرگرم کننده اجرا میکردند که خیلی حرفای جنسی و شوخیهای بیربط در کنار رقص و آوازهای بشکن و بالا بنداز! هم در آن میگنجاندند. شاید آن زمان مردم به این اجراها میخندیدند اما کمکم به این محتواها عادت کردند و این نمایشها وارد فیلمها شد.
یک زمانی تورهای مسافرتیِ یکی دو روزه شروع شد، در این میان میدیدید راهنمای تور برای اینکه مسافران را سرگرم کند در طول سفر تا مقصد جوکهایی را تعریف میکرد یا مثلاً پردهها را میکشیدند و آهنگ میگذاشتند و میرقصیدند. خودم یک بار که با همسرم و بچههای کوچکم در یکی از این تورها به قزوین بودیم که در میان راه، راهنمای تور شروع به تعریف جوکهای جنسیِ مهوع کرد. بلند شدم با اعتراص میکروفون را گرفتم و از مسافران پرسیدم آیا درست است که راهنمای تور ما برای سرگرمی مسافران که خانوادهها با بچههایشان هستند، جوکهایی بگوید که بچهها از پدر یا مادرشان بپرسند معنی جملهای که این آقا میگه چیه!؟ ما در حال مسافرت به شهر قزوین هستیم و به جای اینکه به دانش ما در مورد این شهر افزوده شود و با جاذبههای آن آشنا شویم و بدانیم مردمان این شهر چه خلق و خویی دارند، داریم وقت خودمان را با شوخیهای مزخرف پر میکنیم. یعنی شما فکر نمیکنید خوش گذشتن به هر قیمتی نباید باشد؟ در واقع آن راهنما نباید با خودش فکر میکرد که ما در این سفر نیازمند این هستیم که یک چیزی بیاموزیم و چیزی به آموختههایمان افزوده شود؟
این مثال را زدم که بگویم در حقیقت در سینما هم باید یک پدری باشد که بلندگو را دست بگیرد و بگوید کدام فیلم را ببینیم. منظورم این است که یک دغدغهای باید ایجاد شود. شما دقت کنید الان خیلی از رستورانها و مغازههای خوراکی به خصوص شبها شلوغ است، دلیل آن چیست؟ مردم چون مطمئن هستند تا پایان عمر امکانِ خرید خانه و ماشین و پرداخت قسط ندارند، ترجیح میدهند همین حداقل پساندازشان را هم که ممکن است فردا شب، یا حتی یک هفته دیگر درصدی از ارزشش کاسته شود، خرج کنند و حداقل از لحظه لذت ببرند. اما نکته جالبتر اینکه تفریح یا حتی اوقات فراغت مردم در بخش فرهنگی به همین شبگردی ختم میشود.
یک زمانی که تازه فضای مجازی وارد چرخه زندگی مردم شده بود من یک گروهی از دوستان و آشنایانم تشکیل داده بودم که همگی هر هفته سینما یا تاتر میرفتیم. این اتفاق به صورت مستمر هرهفته انجام میشد تا اینکه به جایی رسیدیم که دیگر از تماشای بعضی فیلمها خجالت میکشیدیم.

رسول صدرعاملی
آقای صدرعاملی معتقدند که سینما به دست سینماداران افتاده است، به نظر شما با این شرایطی که وجود دارد میتوان به مخاطب گفت فلان فیلم خوب است، بروید ببینید؟ و اصلا این سینما تا چه زمانی دوام میآورد؟
سینما شبیه یک مغازهٔ سوپرمارکتی شده است که مغازهدار میگوید فلان کالا را زیاد میآورم چون مخاطب میخرد، البته یکسری کالا هم دارم مخاطبِ خودش را دارد اما چون تقاضا برای آن کمتره اسباب دردسره و فقط جای من را تنگ کرده...!
تازه در مورد تبلیغات برای فیلمها هم ضعیف عمل کردیم. سینما و تلویزیون میتوانستند برنامههای جذابی را برای تبلیغات فیلمها تدارک ببینند که این کار را هم نکردند. مثلا در یک جشنواره میتوانستند براساس رتبهبندی فیلمها، برای تبلیغاتِ فیلمهای خوب، راههایی برای تخفیف پیدا کنند، مثلا بگویند ۱۰ فیلم اول با ۸۰ درصد، ۱۰ فیلم بعدی با ۵۰ درصد و این فیلمها میتوانند تبلیغات سینمایی و تلویزیونی داشته باشند. ما همین درآمدزایی را هم دریغ کردیم. یک زمانی فشار میآوردیم که ماهواره خوب نیست به آن سمت نرویم ولی حالا میبینیم که میگویند تبلیغات فیلمها را در آنجا انجام دهید اشکالی ندارد! یعنی پول تبلیغات دارد به جیب کسانی میرود که غریبه هستند.
بیشتر بخوانید: مطالب و اخبار سینمای ایران
انتخاب فیلم «زیبا صدایم کن» توسط انجمن منتقدان، در جشنواره فیلم فجر در جلسه نهایی اتفاق افتاده است؟ و آیا رقیب جدی برای این فیلم وجود داشت؟
بنده چندسالی است که در سینمای رسانه حضور پیدا نکردهام چون از یک طرف درگیر تولید برنامههای مختلفی بودهام، از طرفی دیگر در سینمای اصحاب رسانه، گاهی افرادی را میدیدم که از خودم سوال میکردم اینها که سینمای رسانه برایشان زنگِ تفریح است و داخل سالن جز کرکرِ خنده و جنجال و جیغ و داد کار دیگری نمیکنند و شأن رسانه را حفظ نمیکنند، اینجا چکار دارند؟ اگر کسی منتقد یا نویسنده است یا حتی رسانهای دارد خوب میتواند نظرش را در مورد فیلمی که دیده، در رسانهاش بنویسد، نه اینکه در سینمای اصحاب رسانه که یک کارگردان به همراه تیمش و حتی خانوادهاش در آن حضور دارند هو و جنجال راه بیندازند.
زمانی در فیلمهای جدی هم این کرکرِ خنده را میشنیدید، اما آیا معیار خوب بودن یک فیلم برپایه خندههای مخاطبین در سالن است؟ موقع نمایشِ بسیاری از فیلمهای کمدی، شما صدای خنده را در سالن میشنوید این نشاندهندهٔ موفقیت یک فیلمِ کمدی است، البته برخی از فیلمسازان معتقدند فیلمشان خوب بوده چون اصحاب رسانه و منتقدین هم حسابی به صحنههای فیلم خندیدهاند. اما سوال این است که مثلا برای یک فیلم جدی که باید تا پایان سکوت در سالن حاکم باشد، چرا با صدای بلند میخندید!؟
به هرحال من فیلم «زیبا صدایم کن» را در سینمایی دیگر دیدم و هیچ جلسهای بین داوران نبود. ببینید الان خیلی از جشنوارهها حتی اسکار به این شکل نیست که مثلاً کسانی که یک فیلم را برای بردن جایزه انتخاب میکنند همه در یک سالن رفته و فیلم را تماشا کرده باشند. ممکن این افراد در سالنهای مختلفی فیلم را دیده باشند یا لینک آن را در منزلشان و بعدا نظراتشان اعلام کرده باشند. داوری در پارهای از جشنوارهها هم متفاوت است، داوران باید بنشینند و فیلم را با هم ببینند و نهایتا نظرات کارشناسی را بیان کنند اما این موضوع در موارد دیگر صدق نمیکند. الان ممکن است در آمریکا یا اروپا، جشنوارهٔ فیلمی برگزار شود و از طریق فضای مجازی لینکی برای شما ارسال شود و شما به راحتی فیلمها را ببینید و نظرتان را بیان کنید. در مورد فیلم «زیبا صدایم کن» داوران انجمن منتقدان، فیلم را در سینمای مختلف دیدند و سپس نظراتشان را اعلام کردند که اکثریت آراء مربوط به همین فیلم بود و فاصله زیادی با فیلم دوم داشت.

به نظر شما این فیلم در راستای سه گانهٔ آقای صدرعاملی یعنی «من ترانه ۱۵ سال دارم»، «دختری با کفشهای کتانی» و «دیشب بابا تو دیدم آیدا» است یا سینمای دیگری از رسول صدرعاملی را شاهد هستیم؟
فیلم «زیبا صدایم کن» در ادامه همان سینماست با این تفاوت که در اینجا شما میبینید که شکاف خانوادهها در جامعه بیشتر هم شده است. در این فیلم پدر در آسایشگاه و مادر در یک وضعیت ناهنجار است، خود دختر هم در جامعهای بزرگ شده که نهتنها ارکان خانواده و فامیل بلکه جامعه متزلزل است. ضمنا عشق دخترها به پدرها زبانزد است و خیلی از دخترها با پدرانشان رابطهٔ عاطفیِ نزدیک دارند مگر اینکه پدر اعتیاد یا مشکلات روانی شدید داشته باشد. البته در این فیلم، دختر در نگاه اول پدر خودش را تحویل نمیگیرد و او را مثل یک آدم مزاحم میبیند و در حقیقت این دخترِ زمانه امروز ماست که کاملا عصبی است و نسبت به اطرافیانش مثل پدر، مادر و حتی عمو و معلمهایش معترض است. اما کمکم که قصه جلو میرود به ویژه در صحنهای که بالای آن جرثقیل میروند و باران لطیفی هم میزند انگار تمام سیاهیها، پلیدیها و زخمها را میشورد و پدر و دختر به هم نزدیک میشوند.
فیلم «زیبا صدایم کن» به لحاظ احساسی سختتر از سایر فیلمهای صدرعاملی است، حتی در فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا» هم تا یک حدی فیلم خیابانی است اما این فیلم نبض اصلیِ حوادثاش در خیابان اتفاق میافتد و این شرایط را برای فیلمساز سختتر میکند من با دیدن فیلم، یاد فیلم «کندو» اثر زندهیاد فریدون گله افتادم که رابطهها و تنش درخیابان پهلوی آن زمان اتفاق میافتاد. «زیبا صدایم کن» بخشهایی از همان لحظهها را دارد که من را یاد فیلم کندو انداخت.
برخی معتقدند در این فیلم دختر واقعی نیست چون دختری که پدر و مادر بالای سرش نبوده به نظر یک دختر پرخاشگر و بیتربیت باشد اما در این فیلم، دختر حق خودش را میگیرد و بسیار منطقی و فهمیده است، به نظر شما این نقد درست است؟
لزوماً همه بچههایی که با پدر و مادر بزرگ شدهاند به لحاظ اخلاقی، خیلی درجه یک و با اخلاقی نشدهاند. در مقابل دخترهایی هم هستند که اصلاً ممکن است پدر و مادری بالای سرشان نبوده باشد یا حتی در محلههای بدنام هم بزرگ شده باشند اما از نظر اخلاقی بسیار منطقی و بااخلاق باشند.
نمیتوانیم رای صادر کنیم که مثلا هر کسی که از خیابان ولیعصر به بالا زندگی میکند با ادب و باتربیت است و هرکسی به سمت پایین زندگی میکند بیتربیت است. گاهی اوقات شما میبینید که در یک خانوادهٔ مرفه، بچههایشان شبها برای خوابیدن، باید یک مشت قرص والیوم بخورند و در مقابل خانوادههایی که در فقر هم زندگی میکنند در کنار هم حالِ دلشان خوب است و فداکاری هم دارند و با یکدیگر عاشقانه زندگی میکنند.
البته در فیلم «زیبا صدایم کن» دختر این فیلم در ابتدا یک حالت افسردگی و یا غمی در چهره دارد که کاملا نمایان است، حتماً همهٔ چیزها که با واژه بیان نمیشود.
برخی معتقدند این فیلم رگههایی از امیدواری را در خود دارد که شاید واقعی نیست و همه در این فیلم دنبال یک پایان تلخ بودند اما فیلم امیدوارانه تمام میشود، نظر شما چیست؟
در ابتدای این فیلم شما چیزی از امید را نمیبینید اما کمکم پدر داستان دست به کارهایی میزند که دختر انتظارش را ندارد و نقطه عطف داستان دقیقا بالای جرثقیل است که صحنه با یک باران زیبا تلطیف میشود در شرایطی که زیر پای هر دوی آنها خالی است. در این صحنه دلهره و ترس مخاطب را درگیر میکند و دلش نمیخواهد اتفاق هولناکی برای آنها بیفتد. همان اطمینان و کنار هم نشستن کمکم امید و اعتماد را ایجاد میکند و اتفاقا شاهد صحنهای کلیشهای نیستیم که مثلا باران ببارد، بعد پدر به دختر بگوید دوستت دارم بلکه آن باران یک وجه لطافت را ایجاد میکند و انگار روح و روان پدر و دختر شسته میشود و حالشان خوب میشود.
آقای یاری باتوجه به وضعیتی که از سینمای امروز ترسیم کردید، شما چگونه این فیلم را تبلیغ میکنید؟
اساساً در ایران یکسری فیلمها هستند که دهان به دهان بین مردم میچرخد و مورد توجه قرار میگیرد. در سینمای ایران هم بارها شاهد بودهایم که فیلمهایی مثل «گنج قارون» یا «قیصر» توسط خود مردم تبلیغ شده اند و مردم خودشان مسئولیت دعوت دیگران به تماشای یک فیلم را برعهده گرفتهاند.
فرض کنید شما از من سوال کردید چرا این فیلم را دوست داشتید؟ من پاسخ خواهم داد وقتی فیلمی را در کنار مردم میبینید و متوجه اشکهای آنها میشوید نشان میدهد که فیلم جوابش را گرفته و اثرگذاری خودش را داشته است.
بیان این خوب بودن به دیگران، شاید سخت باشد زیرا ما در این سینما به زمان نیاز داریم تا دوباره مردم را آگاه کنیم که بروند فیلم خوب ببینند و احساس کنند اگر میروند برای یک فیلم مزخرف پول میدهند کلاه سرشان رفته است و به جای اینکه خیلی خوشحال بشوند باید افسوس بخورند چرا پولشان هدر رفته است؟! در حالی که میتوانستند یک فیلم خوب ببینند و خیلی بر روی آنها تاثیر بگذارد.
فیلم «زیبا صدایم کن» میتواند خانوادهها را دعوت کند برای تماشای فیلمی که استحکام بیشتر خانواده و دوست داشتن را نشانه رفته و خانوادهای که به دلایلی نابود شده و هر کدام به گوشهای پرتاب شدهاند، دوباره به خاطر یک اتفاق به هم نزدیک میشوند و این حسرتی است که در خیلی از خانوادهها وجود دارد. این اتفاق برای برخی خانوادهها یک حسرت است و آنها دوست دارند که چنین اتفاقی در زندگیشان بیافتد و دوباره کنار هم جمع شوند و همدیگر را پیدا کنند...
اگر قرار باشد این مصاحبه را آقای صدرعاملی بخواند به عنوان یه همکار قدیمی چه نکتهای به ایشان خواهید گفت؟
قطعا میگویم خوشحالم که در این شرایط قدمی رو به جلو برداشته و در جهتِ آرزوهایش اثری ساخته که تاریخ مصرف ندارد و ماندگار است، آدمهایی مثل او که برایشان جامعه و بنیانهای خانواده مهم است، نمیتوانند فیلم سطح پایین بسازند. توصیهام این است که با امید به کارش ادامه دهد چون فیلم خوب شوی تلویزیونی نیست که تاریخ مصرف داشته باشد...

عکس قدیمی از رسول صدرعاملی در کنار فرزندش میلاد و عباس یاری
منبع: ایسنا
https://teater.ir/news/71470