فیلم «به او بگو که دوستش دارم» ساخته رومَن بُرَنژه، تلاشی احساسی و تجربه‌گرایانه برای بازخوانی سوگ مادری است که هیچ‌گاه فرصت شناختنش فراهم نشد. فیلمی در مرز مستند، داستانی و خودزندگینامه، که از خاطرات شخصی فراتر می‌رود و به بازتابی جهانی از رابطه پیچیده مادر و دختر تبدیل می‌شود.

چارسو پرس در سینمای فرانسه، پرداختن به موضوعات شخصی و درونی از دیرباز جایگاه ویژه‌ای داشته است. فیلم «Tell Her I Love Her» یا به فارسی «به او بگو که دوستش دارم»، ساخته‌ی بازیگر و کارگردان فرانسوی، رومَن بُرَنژه (Romane Bohringer)، در همین راستا ساخته شده است؛ فیلمی که مرز میان مستند، داستانی و خودزندگینامه‌ را درهم می‌شکند تا به کنکاشی درونی درباره رابطه مادر-دختر، فقدان، خاطره و هویت زنانه بپردازد.


فیلم با ترکیبی شلوغ و سردرگم از تصاویر آرشیوی، ویدیوهای خانگی، و صداگذاری شاعرانه آغاز می‌شود؛ شروعی نه‌چندان دلچسب، اما به مرور و با گسترش خطوط روایی، فیلم جان می‌گیرد و روایت اصلی آشکار می‌شود: برَنژه با الهام از کتاب کلمانتین اوتن، سیاستمدار و نویسنده فرانسوی که مادر خود، دومینیک لافن (بازیگر مشهور فرانسوی) را در نوجوانی از دست داده، به جست‌وجویی شخصی درباره‌ی مادر گمشده‌ی خود می‌پردازد.


نقد فیلم «Miroirs No. 3»؛ شکست هویت در تابستانی داغ و مرموز از کریستیان پتزولد


جالب آن‌که اوتن در فیلم نقش خودش را بازی می‌کند و با خواندن بخش‌هایی از کتابش، فضایی سنگین و در عین حال تأمل‌برانگیز می‌سازد. این در حالی‌ست که بازی احساسی‌تر برَنژه، تضادی دینامیک و قابل‌توجه با بازی آرام اوتن پدید می‌آورد.

یکی از جنبه‌های بحث‌برانگیز فیلم، نمایش فرآیند انتخاب بازیگر برای نقش اوتن است؛ جایی که چهره‌هایی مانند الزا زیلبرشتاین، ژولی دوپاردیو و سلین سالت برای ایفای این نقش تست می‌دهند، اما هیچ‌کدام پذیرفته نمی‌شوند. شاید هدف از این سکانس‌ها تنها افزودن جذابیت پشت‌صحنه به اثر باشد، اما در کلیت فیلم کمی بی‌ربط و حواس‌پرت‌کن به نظر می‌رسد.


فیلم در برخی لحظات بیش از حد از عناصر تزئینی استفاده می‌کند؛ از جمله حضور پسر نوجوان برَنژه در قالب یک کارآگاه دهه ۴۰ میلادی برای کشف گذشته خانوادگی، یا سکانس‌های گفت‌وگوی کارگردان با روان‌درمانگر، که جنبه‌های درمانی فیلم را بیش از حد واضح می‌کنند. اما شاید این زیاده‌روی‌ها هم بخشی از ماهیت «لایه‌گذاری» فیلم باشد: لایه‌ای برای فراموشی، لایه‌ای برای خاطره، و لایه‌ای برای جست‌وجوی حقیقتی درونی.


نکته درخشان فیلم، بی‌شک حضور اِوا یِلمانی در نقش دومینیک لافن در فلش‌بک‌هاست؛ بازی‌ای غریزی و مغناطیسی که به همراه فیلم‌برداری گرم و دانه‌دار برتران مولی، حس نوستالژی و عمق احساسی خاطرات را کاملاً به تصویر می‌کشد.

در نهایت، اگرچه فیلم در ساختار روایی دچار پراکندگی‌ست، اما در لایه‌های درونی و مفهومی، موفق می‌شود سوگ، ناپدیدشدگی، و دختری‌بودن ابدی را به‌زیبایی به تصویر بکشد. همان‌طور که در دیالوگی کلیدی، پدر برَنژه می‌گوید:
«تو دختربچه‌ای هستی که قایم‌موشک بازی می‌کنی، و نمی‌دانی بیشتر می‌خواهی پیدا شوی یا پنهان بمانی.»


نقد فیلم «Splitsville»: کمدی‌ای که سخت می‌کوشد بامزه باشد


فیلم «به او بگو که دوستش دارم» از آن دسته آثار سینمایی است که بیش از آن‌که با منطق سینمای کلاسیک سنجیده شود، باید با حس و تجربه زیسته مخاطب ارتباط برقرار کند. این فیلم، اثری نیست که برای همه تماشاگران آسان‌فهم یا منسجم باشد، اما برای آنان که تجربه فقدان یا جست‌وجوی هویت زنانه دارند، می‌تواند عمیقاً تاثیرگذار و بازتاب‌دهنده باشد. برَنژه نشان می‌دهد که گاهی در جست‌وجوی مادر، خودِ گم‌شده‌مان را پیدا می‌کنیم.

منبع: variety
نویسنده: نسرین پورمند