چارسو پرس اشتباه با انسان پا به هستی گذاشته است. در زندگی هر فرد میتواند كنشهای اشتباه كوچك یا بزرگی سر بزند. مادامیکه فرد قصد جبران اشتباه خود را نداشته و بتواند فرافكنی كند، میتواند با نگاه کردن به سویی دیگر به هر افتان و خیزانی زندگی خود را ادامه بدهد. اشتباه زمانی بزرگ میشود - حتی اگر كوچك باشد - كه فرد قصد جبران آن را میکند. در مسیر این جبران، فرد با سختی واقعیت تحملناپذیری روبهرو شده و باید حقیقت مبتنی بر واقعیت را تاب بیاورد.
زیبا صدایم كن آخرین اثر رسول صدرعاملی شخصیت پدری را روایت میکند كه سالها پیش سلسله خطاهایی از او سر زده و اكنون هر یك از آنها بزرگ شده و ریشه دوانده است. همسر او خانواده را ترك نموده و پدر از رنج این جدایی تمركز حسی و روانی خود را از دست داده و به همین خاطر راهی تیمارستان شده است.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم «زن و بچه»؛ زن علیه مرد، جامعه علیه زن
دختر بعد از این رویدادها تنها شده و بار زندگی را تنهایی به دوش كشیده. اكنون پدر تلاش میکند در شب تولد دختر از تیمارستان فرار کرده تا برای دخترش تولد بگیرد. این داستانی است كه این روزها در سالنهای سینمای ایران به نمایش درآمده و مخاطبان سینما میتوانند آن را ببینند. روایت رسول صدرعاملی از این رویداد همدلیبرانگیز، انسانی و مالامال از رنج است. این فیلم از روی داستانی به همین نام ساخته شده است.
تلاش من در این یادداشت روی خود فیلم است و قصد ندارم با مقایسه دو مدیوم و دو اثر به داوری بنشینم. زیبا صدایم كن اثری قابل دیدن، گرم و صمیمی است.
فارغ از نقاط ضعفی كه در اجرا وجود دارد و میتوان پیرامون آن صحبت کرد، زیبا صدایم كن اثری قابل اعتناست نه به خاطر اینكه مبتنی بر داوری این روزهای سینمای ایران میتواند حجم گستردهای از مخاطب را به سالنهای سینما كشیده یا توانسته جایزه بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر را كسب كند؛ بلكه به خاطر ترسیم شمایل پدری كه در وجود خود تضادهای افسارگسیخته انسانی را ادراك میکند و باتوجه به شرایط زیستی یارای مقابله با این تضادهای چندوجهی را ندارد.
فردی كه سالها پیش در زندگی به خاطر عدم توانایی اقتصادی حس ناكافی بودن و نبودن در اعماق وجودش سرایت کرده و مبتنی بر این زخمههای نبودن واكنش فیزیكی به موقعیت نشان داده است.
بیشتر بخوانید: چگونه یک نقد فیلم حرفهای بنویسیم؟ | ۱۰ نکته کلیدی برای منتقدان تازهکار
به تعبیر پدر، همسر او بیقرار زیستن بوده و یكجا ماندن قرار زندگی را از او میربوده است. شرایط اقتصادی و معیشتی این امكان رهایی را از او، همسر و فرزند سلب كرده و این یكجایی شدن، روح هر سه را به مسلخ تقدیر برده است.
این حس در وجود مادر كه زندگی در جاهای دیگری است و حسی كه پدر از ناتوانایی در امكان این رفتنها تجربه میکند، كشمكش میان آنها را فزاینده کرده و عاقبت به تخلیه عاطفی و فروپاشی عصبی در مقابل یكدیگر میشوند. به سادگی نمیتوان این كنش كه ریشههای عمیق ادراكی و روانی دارند را داوری کرد؛ ولی جامعه و قانون صرفا كنش سر زده از فرد را مشاهده میکند و مبتنی بر همین مشاهده دست به داوری میزند.
حالا فرد در نقش پدر دچار تجربههای حسی متنوعی در وجود خود شده كه هر یك فرد بیچاره را به سمتی خلاف حس دیگر سوق میدهد. در لحظه تمایل و عشقی كه به همسر داده؛ مانند نیروی گرانش زمین مرد را به سمت زن میکشد ولی مرد به خاطر اینكه احساس میکند از طرف همسر درك نشده و مسبب این وضعیت زیادهخواهیهای همسر است؛ تنفر لحظهای شدید در لحظه برای او ایجاد میشود. این كشمكشها و این تصادم گرانشهای متنوع فرد را مانند آتشفشانی میکند كه تلاش میکند تمام مسالهها را از وجود خود بیرون ریخته تا كمی آسودگی را تجربه كند. بیخبر از اینكه این فوران تمام هستی زندگی، خانواده و اطرافیان را از تعادل سابق خارج میکند. فرد درماندهای كه برای رهایی از این سو و آن سو كشیده شده دست به تخلیه میزند؛ حالا در مقابل كنشی قرار میگیرد كه هیچ وقت فكر نمیکرد، روزی از او سر بزند.
تضاد درونی این فرد قابل وصف نیست. این كنش كه به خاطر مسالههای لاینحل وجودش به بیرون از او تراویده حالا چون جسم سختی كه ریشه در واقعیت پیرامون دارد؛ در مقابل او قد علم میکند. فرد در استیصال كامل است. از طرفی نیاز به تسلی دادن خود دارد، از طرفی باید محیط پیرامون را به تعادل سابق بازگرداند و از طرفی حس گناه دست از سر او بر نمیدارد. این اضطراب مبتنی بر حس گناه زخمههای تحملناپذیری به اندرون وجودش میزند و این زخمهها نغمههایی ایجاد میکند كه فرد را در وجود خودش دفن میکند.

تعادل سابق ازدست رفته و حالا باید برای به دست آوردن تعادل سابق پناهنده دختری شود تا او را در آغوش بگیرد؛ مساله اینجاست كه دختر هم به خاطر فوران آتشفشان وجودی تجربهای شبیه به تجربه پدر از سر گذرانده و یارای تحمل این فرد را در مقابلش ندارد.
پدر در تمنای بخشش از سوی دختر است تا بتواند به لطف این بخشش، از خیر خویشتن گذشته و خود را ببخشد. نماهای تكرار شوندهای كه رسول صدرعاملی طراحی و پرداخت کرده میتواند ریشه در طلب بخشش پدر از فرزند باشد؛ استعارهای از كودك معصوم طرد شدهای كه در جایی اشتباه نابخشودنی از او صادر شده و اگر مادر این كودك پریشان را نبخشد و در آغوش نگیرد؛ ادامه زندگی غیرممكن خواهد بود.
سلانهسلانه راه رفتن پدر در پی فرزند با كفشهایی كه به پاهایش بزرگ است؛ مرثیهای است كه رسول صدرعاملی از وضعیت این پدر ترسیم کرده و حس بینامی را در تجربه مخاطب مینشاند.
دختر هم در همین وضعیت متضاد بهسر میبرد. پرنده وجودش به سمت پدر پرواز میکند، ولی تلاش میکند این پرده را در قفس تنفر نگه دارد. هرقدر با خود كلنجار میرود، نمیتواند روزگار از سر گذرانده را فراموش کرده و پای این مهمان ناخوانده بنشیند. سكانس باشگاه تنیس استعارهای از وضعیت رابطه این پدر و دختر است. دختر تمایل دارد نیرویی فراتر از نیروی او حقش را از صاحب باشگاه بستاند و پدر تمایل دارد كاری برای فرزند انجام بدهد تا نقطه عزیمت این بخشش و سپس اقتدار پدرانه باشد. در نما پدر در پشت بوتهها تلاش میکند سرش را گرم کرده، ولی به گفتوگوی دختر و صاحبكارش گوش میدهد. دختر هم در مقابل قاب با صاحبكارش بگومگو میکند.
بیشتر بخوانید: «بیسروصدا»: فریادی در سکوت، نقدی بر زخمهای پنهان جامعه
پیشنهاد بیشرمانه صاحبكار مبتنی بر رابطه از طرف دختر رد شده و همین سنگ بنای بیاحترامی به دختر شده است.
پدر به ماجرا نزدیكتر میشود. از حاشیه به متن منتقل شده و با طرح بیماری خود و زدن زیر میز حق دخترش را میگیرد.
حالا كات میخورد به شانه به شانه راه رفتن آنها در خیابان. این مسیر كشف شهود پدر دختری در توالی رویدادها یك چرخش داستانی طراحی میکند. ابتدا پدر به خاطر درخواست رحمت از فرزند در پی او میدوید؛ در ادامه دختر در جستوجوی پدر از پی او میدود. این جستوجو در مسیر داستان به نقطهای گره میخورد. پدر كه توانسته هرقدر كم و كوتاه نقشی در زندگی دختر ایفا كند حالا تلاش میکند با آن من كوفته شده و از بین رفته، مواجه شود.
در حقیقت زیبا صدایم كن در یكی از لایههای روایت به صورت استعاری نبش قبر شخصیت پدر است.

نویسنده: محسن بدرقه