چارسو پرس: در حالی که تقریباً همهی سرویسهای استریم طیف گستردهای از فیلمها در ژانرهای مختلف ارائه میدهند، تنها Criterion Channel است که فیلمهای موجود در کتابخانهاش را بر اساس اهمیت سینمایی یا فرهنگی آنها انتخاب میکند.
مجموعه کریتریون (Criterion Collection) که در سال ۱۹۸۴ تأسیس شد، تمرکز خود را بر حفظ و بازسازی آثاری گذاشته که از نظر سینمایی یا فرهنگی مهم یا شایسته توجه بیشتر هستند. در سال ۲۰۱۹، این مجموعه سرویس آنلاین Criterion Channel را راهاندازی کرد تا آرشیو فیلمهایش را بهصورت دیجیتال در اختیار علاقهمندان قرار دهد.
این سرویس که مورد ستایش علاقهمندان جدی سینما و محققان دانشگاهی قرار گرفته، بهعنوان برترین سرویس استریم از نظر کیفیت محتوایی شناخته میشود، بهویژه زمانی که صحبت از فیلمهای کلاسیک و قدیمی باشد. کریتریون خود را بهعنوان مرجعی معتبر در زمینه سلیقهی سینمایی معرفی میکند و سعی دارد یک «قانوننامه» از آثار مهم سینما ارائه دهد.
با این حال، با وجود بیش از ۳۰۰۰ فیلم در این پلتفرم، شروع تماشا میتواند کار سختی باشد. اینکه یک فیلم از نظر فرهنگی یا تاریخی مهم باشد یا نیاز به بازسازی داشته باشد، لزوماً به این معنا نیست که برای همه جذاب خواهد بود؛ چرا که سلیقهی سینمایی، ماهیتی کاملاً سلیقهای و شخصی دارد.
در ادامه، با ۱۵ فیلم از این آرشیو آشنا میشوید که نهتنها از نظر تاریخی و فرهنگی حائز اهمیتاند، بلکه از نظر کیفیت سینمایی نیز درخشانترین آثار موجود در Criterion Channel محسوب میشوند.

سونات پاییزی (Autumn Sonata)
اینگمار برگمان، یکی از تحسینشدهترین فیلمسازان تاریخ سینما، تأثیر عمیقی بر جنبشهای سینمایی سراسر جهان گذاشته است. این کارگردان سوئدی مجذوب روانشناسی انسان بود و در آثارش به روابط شخصی، تأثیر محیط و هویت فردی بر روح انسان میپرداخت.
در فیلم «سونات پاییزی» مانند بیشتر آثار برگمان، این موضوعات در مقیاسی بسیار صمیمی و شخصی کاوش میشوند. لیو اولمان (بازیگر همیشگی برگمان) در نقش «اِوا» و اینگرید برگمان (در آخرین نقشآفرینی خود) در نقش «شارلوت»، مادر اِوا، بازی میکنند. اِوا از مادرش، که یک پیانیست مشهور است، دعوت میکند تا همراه با خواهر معلولش، هلنا (با بازی لنا نیمان) و همسرش ویکتور (هالوارد بیورک)، در خانه او اقامت کند.
شارلوت مادری بیتوجه و بیاحساس نسبت به هر دو دخترش بوده است و بهنظر میرسد هنوز هم برای آنها احترام یا محبتی قائل نیست. در نیمهشب، گفتوگویی عاطفی و دردناک بین مادر و دختر شکل میگیرد؛ جایی که اِوا زخمهای عمیق ناشی از بیمهری مادرش را فاش میکند و شارلوت تلاش میکند تا به نوعی طلب بخشش کند.
با اینکه تماشای فیلم آسان نیست، اما «سونات پاییزی» از نظر بازیگری یکی از درخشانترین آثار تاریخ سینماست و نگاهی دقیق و بیپرده به آسیبهای روانی وارد شده در روابط خانوادگی دارد.

نبرد الجزایر (The Battle of Algiers)
با اینکه «نبرد الجزایر» از نظر فنی یک اثر داستانی است، ولی بهراحتی میتوان آن را با یک مستند اشتباه گرفت. داستان فیلم در اواسط دهه ۱۹۵۰ و در جریان جنگ الجزایر رخ میدهد، جایی که شورشیان در برابر حکومت استعماری فرانسه به مقابله برمیخیزند. گیلو پونتهکوروو، کارگردان فیلم، با استفاده از دوربین دستی و تصویربرداری در لوکیشنهای واقعی، فضایی مستندوار و واقعگرایانه خلق کرده است. بیشتر بازیگران فیلم نیز بازیگران حرفهای نبودهاند و خود تجربه زیستهای از آن دوران داشتهاند.
این فیلم که بهعنوان بخشی از جنبش نئورئالیسم ایتالیایی شناخته میشود، در تمام لحظاتش به دنبال اصالت و واقعگرایی است. هرچند فیلم فاقد درام ساختگی است، اما سبک خبری فیلم، شدت نبردها و موسیقی فوقالعادهی انیو موریکونه، تماشای آن را هیجانانگیز و تکاندهنده میکند.
پونتهکوروو با وجود دیدگاههای سیاسی مشخصش، فیلمی بیطرفانه ساخته که در آن دوربین تنها ناظر ماجراست، نه قضاوتگر. «نبرد الجزایر» پس از انتشارش برای چند سال در فرانسه ممنوع شد، اما همچنان اثری ماندگار و تیزبین است که در هر دههای مرتبط باقی مانده — و یکی از فیلمهای محبوب آنتونی بوردین در مجموعه کریتریون نیز بوده است.
کار خوب (Beau Travail)
فیلم «کار خوب» ساخته کلر دُنی در سال ۱۹۹۹، بارها و بارها بهعنوان یکی از فیلمهای مهم و تأثیرگذار تاریخ سینما معرفی شده است. هیچکدام از دیگر آثار دُنی موفقیت و تحسین گستردهای که این فیلم به دست آورده را تکرار نکردهاند. این فیلم که اقتباسی آزاد از داستان کوتاه «بیلی باد، ملوان» نوشتهی هرمان ملویل است، در جیبوتی میگذرد و گروهی از سربازان لژیون خارجی فرانسه را دنبال میکند.
دنی لاوان نقش «گالو»، معاون فرمانده، را بازی میکند؛ مردی که از زندگی منظم نظامی و رهبری سربازانش لذت میبرد. اما با ورود سرباز جدیدی به نام سنتَن (با بازی گرگوار کولن)، حسادت و وسواس گالو نظم موجود را تهدید میکند.
فیلم با فیلمبرداری خیرهکنندهی اگنس گودار، بر مناظر بصری و حرکات فیزیکی شخصیتها برای روایت داستان تکیه دارد. تمرینات روزانه سربازان، با موسیقی اپرای بنجامین بریتن، به حرکاتی شبهرقص تبدیل میشوند.
این فیلم تأملبرانگیز، نگاهی شاعرانه و استعاری به استعمار، مردانگی و امیال سرکوبشده دارد و پایانبندی آن که یکی از بهترین پایانهای تاریخ سینما شناخته میشود، جایگاه فیلم را در تاریخ تثبیت کرده است.
بیشتر بخوانید: ۱۵ فیلم برتر جنایی تاریخ سینما | شاهکارهایی که جنایت را به هنر تبدیل کردند

در حالی که بیشتر مردم دیوید لین را با آثار حماسی بزرگی همچون «لورنس عربستان» و «دکتر ژیواگو» میشناسند، آرامترین فیلم او یعنی «دیدار کوتاه» نیز از بهترینهایش به شمار میرود. این فیلم که در سال ۱۹۴۵ بر اساس نمایشنامهای از نوئل کاوارد ساخته شده، داستان عاشقانهای ناکام را روایت میکند که هرگز فراتر از ایستگاه قطار نمیرود.
سلینا جانسون در یکی از بهترین بازیهای دوران کاریاش نقش «لورا» را بازی میکند؛ زن خانهداری خسته که هر هفته برای انجام کارهای روزمره سوار قطار میشود. در یکی از این سفرها، با دکتر الک هاروی (با بازی ترور هوارد) آشنا میشود و این آشنایی کمکم به عشقی پنهان بدل میگردد. آنها به دیدارهای هفتگی خود ادامه میدهند، اما سنگینی دروغ و پنهانکاری بر روحشان سایه میافکند.
«دیدار کوتاه» یکی از محدودترین و مینیمالترین عاشقانههای تاریخ سینما است که با وجود سادگیاش، قلب تماشاگر را در چنگ میگیرد. طرفداران فیلم «کارول» ساخته تاد هینز، به احتمال زیاد از این فیلم نیز لذت خواهند برد؛ چرا که هینز در آغاز و پایان فیلم خود، بهوضوح به «دیدار کوتاه» ادای احترام کرده است.
در دنیایی که پر از عاشقانههای پرزرقوبرق مانند «کازابلانکا» یا «خاطرهای برای بهیاد ماندن» است، این فیلم بیهیاهو و ساده، تأثیری عمیقتر بر جای میگذارد.

کلئو از ۵ تا ۷ (Cléo from 5 to 7)
هرچند ژان-لوک گدار و فرانسوا تروفو بیشتر با موج نوی فرانسه شناخته میشوند، اما آنیس واردا، فیلمساز بلژیکیتبار، پیش از آنها آغازگر این جنبش بود. فیلم اول او با عنوان La Pointe Courte در سال ۱۹۵۵ منتشر شد؛ چند سال پیش از آثار آغازین گدار و تروفو. در سال ۱۹۶۲، واردا فیلم «کلئو از ۵ تا ۷» را ساخت که اغلب بهعنوان شاهکار او شناخته میشود.
این فیلم نوآورانه، در زمان واقعی روایت میشود. کورین مارشان نقش «کلئو»، یک خواننده پاپ را بازی میکند که منتظر دریافت نتایج آزمایشی است که ممکن است ابتلای او به سرطان را تأیید کند. فیلم، که دقیقا از ساعت ۵ تا ۶:۳۰ عصر (مدت زمان واقعی فیلم) را پوشش میدهد، زندگی کلئو را طی این زمان بحرانی دنبال میکند، در حالی که او تلاش میکند افکارش را از نتایج آزمایش دور نگه دارد.
در حالی که فیلم گاهوبیگاه سرزنده و حتی شاد بهنظر میرسد، در بطن خود داستانی تأملبرانگیز و وجودگرایانه را حمل میکند. کلئو گاهی خودمحور و سطحی بهنظر میرسد، اما ترسهایش عمیق و واقعیاند. بازی بینقص مارشان توانایی او را در تلفیق این دو وجه متضاد نشان میدهد. فیلمبرداری شاعرانه و لطیف فیلم نیز، که از سابقه واردا در عکاسی سرچشمه میگیرد، برخی از زیباترین تصاویر تاریخ سینما را ثبت کرده است.

فارغالتحصیل (The Graduate)
فیلم «فارغالتحصیل» ساخته مایک نیکولز، هم ترانهای ماندگار به جهان داد و هم تأثیری بنیادین بر ساختار صنعت هالیوود گذاشت. این فیلم در سال ۱۹۶۷ همزمان با «بانی و کلاید» منتشر شد. این دو فیلم، که به ترتیب نماینده آزادی جنسی و خشونت بودند، به تغییر نظام رتبهبندی فیلمها (MPAA) منجر شدند — از آن پس، فیلمها دیگر لزوماً برای همه سنین مناسب نبودند.
در حقیقت، سال ۱۹۶۷ تولد رسمی سینمای بزرگسالانه در آمریکا بود. موضوع اصلی فیلم نیز همین گذار به بزرگسالی است. داستین هافمن نقش «بنجامین براداک»، فارغالتحصیل جوانی را بازی میکند که نمیداند با زندگیاش چه کند. در این میان، خانم رابینسون (با بازی آن بنکرافت)، زنی متأهل، وارد زندگی بیرمق او میشود و او را اغوا میکند — اما وقتی بنجامین عاشق دختر خانم رابینسون، ایلین (کاترین راس) میشود، همه چیز پیچیده میشود.
فیلم با تدوین و فیلمبرداری عالی (به ویژه کاتهای تطبیقی جذاب) ساخته شده و همزمان بامزه، تلخ و بسیار قابلهمذاتپنداری است. موسیقی متن آن، شامل قطعهی معروف «خانم رابینسون» از سایمون و گارفانکل (که در اصل «خانم روزولت» نام داشت) و استفادهی طنزآمیز از ترانه The Sound of Silence، از ماندگارترین لحظات موسیقایی تاریخ سینماست. اگر این آهنگها شما را قانع نمیکنند که «فارغالتحصیل» اثری درخشان است، پایان تلخش قطعاً این کار را خواهد کرد.
بیشتر بخوانید: پنج فیلم ترسناک برتر با محوریت اتاق فرار؛ بازیهایی مرگبار با معماهایی قاتل

هیروشیما عشق من (Hiroshima mon amour)
گرچه برخی «هیروشیما عشق من» را با موج نوی فرانسه مرتبط میدانند، اما آلن رنه بیشتر با هنرمندان جناح چپ سینمای فرانسه پیوند دارد — آنهایی که دغدغههای مدرنیستی و سیاسی داشتند. فیلم شاهکار او در سال ۱۹۵۹، یک همکاری فرانسوی-ژاپنی، به زیبایی تعهدات زیباییشناختی و سیاسی این گروه را به تصویر میکشد. داستان فیلم درباره تأثیر بمباران هیروشیما است، که از دریچهی یک رابطهی عاشقانهی میانفرهنگی روایت میشود.
رنه در این فیلم رابطه ما با زمان و حافظه را کاوش میکند، و با استفاده از فلشبکها، ساختاری غیرخطی و برداشتی ذهنی از رویدادها خلق میکند. فیلم با صدای زنی فرانسوی (با بازی امانوئل ریوا) آغاز میشود که در حال توصیف فاجعه بمباران پس از بازدید از موزهای در هیروشیما است، در حالی که تصاویری مستندگونه از وقایع روی پرده پخش میشود. مرد ژاپنی (با بازی ایجی اوکادا) بارها به او میگوید: «تو هیچی در هیروشیما ندیدی.»
رابطه عاشقانهای بین این دو شکل میگیرد، که محور گفتوگوهایشان یادآوری، فراموشی، و نادانستهها است. فیلمنامهی قدرتمند مارگریت دوراس، از طریق این گفتوگوها، به بررسی عشقی میپردازد که با زخمهای روانی جنگ و شکنندگی حافظه آلوده شده است. کارگردانی نوآورانه رنه، این حس اضطراب وجودی را عمیقتر میکند.

در حال و هوای عشق (In the Mood for Love)
«در حال و هوای عشق» ساخته وانگ کار وای، یکی از بزرگترین عاشقانههای تاریخ سینماست؛ فیلمی درباره عشقی که هرگز به وقوع نمیپیوندد. مگی چونگ و تونی لئونگ، دو ستاره زیبای سینمای هنگکنگ، نقش همسایگانی را بازی میکنند که در دهه ۱۹۶۰ زندگی میکنند. وقتی متوجه میشوند همسرانشان با هم رابطه دارند، به یکدیگر نزدیک میشوند تا دلداری دهند. آشناییشان به علاقهای عاشقانه تبدیل میشود، اما هیچکدام توانایی یا ارادهای برای عمل به احساساتشان ندارند.
هر دو شخصیت اصلی، افرادی تنها، دلزده و درگیر اندوه هستند. اما پیوند آنها هیچگاه آرامش واقعی برایشان به همراه نمیآورد، چون در برابر احساس گناه و تقدیری که از پیش پذیرفتهاند، تسلیم شدهاند.
عشق آنها خاموش و فروخورده است — حتی یکدیگر را نمیبوسند — و شور و حرارت در تصاویر نهفته است، نه در کلام. صحنههای مشترکشان با رنگ قرمز عمیق و احساسی روشن شده، در حالی که صحنههای تنهاییشان در محل کار، با رنگهای سرد سبز و آبی نشان داده میشود که شور را در آنها خاموش میکند.
«در حال و هوای عشق» با تلفیق زیبایی بصری و اندوه عاطفی، داستانی از عشق ناکام را با زبان رنگ و سکوت روایت میکند — بینیاز از واژه.

ژان دیلمان، شماره ۲۳، خیابان دو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل (Jeanne Dielman, 23 quai du Commerce, 1080 Bruxelles)
موثرترین فیلم دربارهی زمان در کل تاریخ سینما، Jeanne Dielman, 23 quai du Commerce, 1080 Bruxelles، با گذشت زمان بیشازپیش تحسین شده و در سال ۲۰۲۲ توسط نظرسنجی مشهور Sight and Sound به عنوان بزرگترین فیلم تمام دوران انتخاب شد. این فیلم به کارگردانی فیلمساز بلژیکی، شانتال آکرمن، اثری است بیمانند در تاریخ سینما. دلفین سیریگ در نقش ژان دیلمان بازی میکند، زن خانهدار بیوهای که روزهایش را با انجام کارهای خانه، رفتن به خرید و در بعدازظهرها، تنفروشی میگذراند.
آکرمن این فیلم را واکنشی به «سلسلهمراتب تصاویر» میدانست؛ مفهومی که در آن اعمالی چون بوسیدن یا مبارزه مهمتر از ظرف شستن یا تا کردن لباسها شمرده میشود. این فیلم کاملاً فمینیستی با گروهی تماماً زن ساخته شده و بیننده را وادار میکند با یکنواختی زندگی ژان همراه شود. در طول زمان ۲۰۰ دقیقهای خود، فیلم هرگز نمیگذارد فراموش کنید که در حال تماشای یک فیلم هستید. این تجربهی متفاوت از زمان در سینما، پایان ناآرام فیلم را بسیار تأثیرگذارتر میکند.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم خونآشامی که میتوان آنها را شاهکار نامید

شب افتتاحیه (Opening Night)
شاید بتوان گفت جان کاساوتیس و جنا رولندز، بزرگترین زوج کارگردان/بازیگر تاریخ سینما هستند (و همچنین یکی از زوجهای افسانهای واقعی). هر همکاری بین آنها به تنهایی یک دستاورد عظیم هنری است. شناختهشدهترین همکاریشان، A Woman Under the Influence، شاهدی بر بازی درخشان رولندز در نقش زنی خانهدار با مشکلات روانی است.
اما در Opening Night، که کاساوتیس نیز در آن بازی میکند، شاهکار آنها رقم میخورد. رولندز در نقش مایرتل گوردون ظاهر میشود، بازیگری الکلی که در آستانهی اجرای نمایشی جدید قرار دارد. پس از آنکه یکی از طرفدارانش به طور ناگهانی میمیرد، مایرتل به این حادثه وسواس پیدا میکند، چیزی که ترس او از پیری را تشدید کرده و منجر به فروپاشی عصبی او میشود؛ با اینکه نمایش باید همچنان ادامه پیدا کند.
همانند دیگر آثار کاساوتیس، تنش روانی در این فیلم نیز به تدریج افزایش مییابد. این فیلم اندکی آسانتر از A Woman Under the Influence برای تماشا است، اما همچنان به شکلی جنونآمیز به اعماق روان میرسد. رولندز همهی وجودش را در این بازی پرشور خرج میکند، و با محو شدن مرز بین واقعیت و خیال، تنش به بالاترین حد خود میرسد.

پاریس، تگزاس (Paris, Texas)
گرچه Paris, Texas نام شهری واقعی در ایالت تگزاس است، اما برای بسیاری این نام یادآور فیلمی شاعرانه و فراموشنشدنی از ویم وندرس در سال ۱۹۸۴ است. یک نئو-وسترن تأملبرانگیز، فیلم داستان مردی آشفته را دنبال میکند که در سرزمینهای ویران جنوب غربی آمریکا پرسه میزند. هری دین استنتون در نقش تراویس ظاهر میشود؛ مردی بیخاطره و بیارتباط که به آرامی دوباره با برادرش والت (دین استاکول) و پسرش هانتر (هانتر کارسون) ارتباط برقرار میکند. تراویس تصمیم میگیرد مادر هانتر، جین (ناستاسیا کینسکی)، را پیدا کند و هانتر نیز با او همراه میشود.
با فیلمنامهای نوشتهی نمایشنامهنویس بزرگ، سام شپرد، فیلم به تدریج به یک مطالعهی شخصیتی عمیق بدل میشود. تراویس آرامآرام خاطراتش را بازمییابد. در مهمترین صحنهی فیلم، تراویس در باشگاهی در هیوستون به جین میرسد که پشت یک آینهی یکطرفه نشسته است. در طول یک مونولوگ ۱۲ دقیقهای، تراویس داستان زندگیشان را در قالب سوم شخص تعریف میکند؛ و ما با همین میزان اندک اطلاعات، همهچیز را دربارهی این شخصیتهای محو و مرموز درمییابیم.

کفشهای قرمز (The Red Shoes)
زوج فیلمساز بریتانیایی، مایکل پاول و امریک پرسبرگر، در طول دههها همکاری خود ۲۴ فیلم ساختند و The Red Shoes (۱۹۴۸) از جمله بزرگترین شاهکارهای آنها است. فیلمی با رنگهای درخشان تکنیکالر، از بهترین آثار سینما دربارهی خلق هنر. داستان دربارهی بالرینی به نام ویکتوریا پیج (مویرا شییرر) است. رئیس سختگیر گروه باله، بوریس لرمانتوف (آنتون والبروک)، به او میگوید که برای هنرش باید از عشق بگذرد.
فیلم همچون یک موزیکال پشتصحنهای کلاسیک، زندگی ویکتوریا را در داخل و خارج صحنه دنبال میکند. در سکانسی افسانهای، یک اجرای ۱۷ دقیقهای باله، داستان بیرونی را متوقف میکند و تماشاگر را به دنیایی رؤیایی میبرد. شییرر که پیش از بازیگری یک بالرین حرفهای بود، مهارت بینظیرش را در این صحنه نشان میدهد؛ با طراحی صحنهی خارقالعاده و رنگهایی پرشور و عاطفی. بر اساس داستانی از هانس کریستین اندرسن، فیلم به همان اندازه که تاریک است، زیبا و تکاندهنده نیز هست.

روزهای عجیب (Strange Days)
در سال ۱۹۹۱، کاترین بیگلو با فیلم Point Break نوعی دگرگونی در ژانر «فیلم مردانه» ایجاد کرد، و در سال ۱۹۹۵، کمتر دیدهشدهترین فیلمش را ساخت: Strange Days. داستان فیلم در لسآنجلس، تنها دو روز مانده به آغاز هزارهی جدید اتفاق میافتد. لنی نرو (با بازی رالف فاینس) فروشندهی زیرزمینی ضبطهای واقعیت مجازی است؛ دستگاهی که احساسات و خاطرات افراد را ضبط کرده و به دیگران منتقل میکند. زمانی که لنی ضبطی از یک قتل را به دست میآورد، با محافظ شخصیاش میس (آنجلا باست) همکاری میکند تا راز این جنایت را کشف کنند؛ رازی که پای دوستدختر سابقش (جولیت لوئیس با ظاهر پانک راک) و کارفرمایان پیشینش را هم وسط میکشد.
با وجود جلوههای بصری چشمگیر و داستانی پرکشش، Strange Days در گیشه شکست خورد و میتوانست پایان حرفهی بیگلو باشد. خوشبختانه کمپانی کریتریون این فیلم را نجات داد و به آن جایگاه شایستهاش را بازگرداند.
داستان فیلم در آیندهای نزدیک (چهار سال پس از زمان ساخت) رخ میدهد و لسآنجلس را شهری دیستوپیایی، آکنده از فساد و خشونت نشان میدهد. فیلمنامه توسط همسر سابق بیگلو، جیمز کامرون، نوشته شده و به صراحت به خشونت پلیس اشاره دارد. صحنهی افتتاحیهی فیلم که شش ماه آمادهسازی آن طول کشیده، تماشاگر را در دل یکی از این خاطرات واقعیت مجازی قرار میدهد و به شکلی تأثیرگذار نقدی بر عطش بینندگان برای تماشای خشونت در سینما ارائه میکند.

تامپوپو (Tampopo)
یکی از بهترین فیلمهای سینمایی دربارهی غذا، Tampopo اثری دلپذیر، سرشار از طنز و احساس است. این فیلم، داستانی کمدی از جستوجو برای تهیهی کاملترین کاسهی رامن را روایت میکند. با معرفی گورو (تسوتومو یامازاکی)، رانندهی کامیونی که عاشق رامن است، داستان آغاز میشود. او با تامپوپو (نوبوکو میاموتو) برخورد میکند؛ زنی بیوه که صاحب یک مغازهی رامن است اما نمیتواند رضایت مشتریانش را جلب کند. تامپوپو از گورو میخواهد مربی او شود، و آن دو با هم در شهر به جستوجوی رامن عالی میپردازند، غذاهای رقبا را میچشند و هنر تهیهی رامن را میآموزند.
در کنار داستان اصلی، فیلم شامل دهها میانپردهی کوتاه است که افراد مختلفی را در موقعیتهای عجیب و اغلب طنزآمیز حین غذا خوردن نشان میدهد؛ از مرد مرموزی با کت سفید که با معشوقهاش زردهی تخممرغ را از دهانی به دهان دیگر منتقل میکند، تا زنی در بستر مرگ که برای آخرین بار از رختخواب بلند میشود تا برای خانوادهاش غذا درست کند.
تامپوپو با شوخیهای تصویری، قواعد ژانرهای آمریکایی (از جمله وسترن و فیلمهای گنگستری) را به سخره میگیرد و حتی در بازاریابیاش به آن لقب «وسترن رامن» داده شده است (اشارهای به «وسترن اسپاگتی»). این فیلم شاد، هوشمند و عمیق، آشپزی و غذا خوردن را به امری مقدس تبدیل میکند.
طعم گیلاس (Taste of Cherry)
فیلم Taste of Cherryبه کارگردانی، نویسندگی، تهیهکنندگی و تدوین عباس کیارستمی، در سال ۱۹۹۷ به عنوان نخستین فیلم ایرانی موفق به دریافت نخل طلای جشنوارهی کن شد. با وجود روایت ساده و مینیمالیستیاش، این فیلم به پرسشهای عظیم دربارهی معنای زندگی میپردازد – بیآنکه الزاماً پاسخی برایشان ارائه کند.هومایون ارشادی در نقش آقای بدیعی بازی میکند؛ مردی میانسال که تصمیم گرفته خودکشی کند. او در حومهی تهران با ماشینش میگردد و به دنبال کسی میگردد که در صورت زنده بودنش کمکش کند از گودالی که کنده بیرون بیاید، یا اگر مرده بود، دفنش کند. آقای بدیعی هرگز دلیل تصمیمش را با کسی در میان نمیگذارد. در مسیر، او سه نفر را سوار میکند: یک تاکسیدرمیست، یک سرباز و یک طلبه. هر یک از آنها دیدگاه متفاوتی نسبت به زندگی، مرگ و اخلاق دارند.
همانطور که در بسیاری از فیلمهای کیارستمی دیدهایم، طعم گیلاس داستانی جهانی را در قالبی بسیار محدود روایت میکند. ژرفای این فیلم نه در پیچیدگی، که در سادگیاش نهفته است.
به گزارش چارسو پرس: این فیلمها شاید در نگاه اول کند، عجیب یا غیرمتعارف بهنظر برسند، اما چیزی در آنهاست که فراتر از سرگرمی ساده قرار میگیرد. آنها ما را به مشاهده و درک لحظات، سکوتها، فضاها و احساساتی دعوت میکنند که در فیلمهای متعارف کمتر مجال بروز مییابند. سینما از خلال این آثار به هنر بدل میشود — هنری برای اندیشیدن، برای لمس کردن جهان، و برای عبور از زمان. اگر به دنبال تجربهای متفاوت در جهان تصویر هستید، این فیلمها گنجینههایی هستند که باید کشفشان کنید.