چارسو پرس: ایدههای کنستانتین استانیسلاوسکی به همان اندازه که نظریه نسبیت آلبرت اینشتین فهم ما از فیزیک را تغییر داد، چهره تئاتر را دگرگون ساخت. استانیسلاوسکی نام خود را به عنوان تاثیرگذارترین تئاترپژوه و بازیگر آموزش دیده در دوران مدرن ثبت کرد و یکی از مهمترین نیروهای محرک در جهان بازیگری و آموزش دراماتیک به شمار میرود.
تئاتر منبع شادی و شعف ملموس برای کنستانتین استانیسلاوسکی بلندقد، خوشقیافه و کاریزماتیک بود. او که یکی از برجستهترین بازیگران، کارگردانان و فعالان تئاتر بود، تمام عمر خود را وقف تئاتر هنری مسکو کرد و ایدهای شهودی درباره چیستی هنر را به واقعیت تبدیل نمود. پر از انرژی و ایده، استانیسلاوسکی بازیگری درخشان بود که ترجیح میداد نقشهایی دو بعدی را بازی کند که دستخوش تحولات بزرگ میشدند.
به همین دلیل، برای کمک به خود، استانیسلاوسکی روش آموزشی خاصی برای بازیگری توسعه داد که به «سیستم استانیسلاوسکی» شهرت یافت. این سیستم که در سراسر جهان بسیار مورد توجه قرار گرفت، اساس سبک بازیگری «متد» محسوب میشود.
سیستم استانیسلاوسکی که در طول بیش از چهار دهه شکل گرفت، کوششی است برای درک اینکه چگونه یک بازیگر، فارغ از اینکه چقدر خسته، ترسیده یا ناامید باشد، میتواند «اینجا و اکنون» لذت خلاقانه را تجربه کند. این سیستم که برای خود استانیسلاوسکی به عنوان یک ضرورت مطلق پدید آمد، به مرور در محیطها و شرایط مختلف در سراسر جهان برای افراد متنوع کاربردهای عملی گستردهای یافت.
عنصر کلیدی این سیستم، ایمان بود. نخست اینکه، به گفته استانیسلاوسکی، بازیگر باید کاملاً به «شرایط داده شده» که در آن نقش بازی میکند ایمان داشته باشد. بزرگترین چالش، یادگیری ایمان آوردن است. ایمان، خیالپردازی و تخیل زنده سه ستون اصلی این سیستم هستند که استانیسلاوسکی خود آن را به تواضع «سیستم به اصطلاح من» نامید.
به هر حال، یک چیز قطعی است: استانیسلاوسکی معلمی برجسته بود که شاگردان معروفش شامل افسانههای آینده تئاتر چون یوانی واکتانگوف و وسولود مایرولد میشدند. تکنیکها و ایدههای بازیگری او تاثیر عمیقی در ایالات متحده داشت، به خصوص از طریق فعالیت لی استراسبرگ، که به عنوان «پدر بازیگری متد در آمریکا» شناخته میشود. استراسبرگ در استودیوی بازیگران معروف نیویورک از اصول بنیادی و مشاهدات استانیسلاوسکی استفاده کرد و بازیگرانی چون مریلین مونرو، مارلون براندو، پل نیومن، رابرت دنیرو و آل پاچینو را آموزش داد.
مشاهدات استانیسلاوسکی درباره تجربه هنری و کارگردانیاش، راهنماییهای مهمی برای تکنیکهای بازیگری در سراسر جهان فراهم کرد.
این علاقه و استعداد در خانوادهاش هم بود؛ استانیسلاوسکی که نُه خواهر و برادر داشت، عشق بیپایان خود به هنر را از والدین دوستداشتنیاش به ارث برد.
استانیسلاوسکی در خانوادهای بزرگ و مرفه از تاجران مسکو متولد شد. نام واقعی او آلکسییف بود. پدر کنستانتین تولیدکننده نسل سوم و مادرش دختر بازیگر فرانسوی بود.
او در یکی از آثارش با نام «زندگی من در هنر» نوشت:
«من در مسکو در سال ۱۸۶۳، در تقاطع دو دوران به دنیا آمدم. هنوز بقایای بردگی را به یاد دارم... شاهد ظهور راهآهنها با قطارهای پیک، کشتیهای بخار، چراغهای جستجو الکتریکی، خودروها، هواپیماها، ناوهای جنگی، زیردریاییها، تلفنها — سیمکشی مسی و بیسیم — رادیوتلگرافی و توپهای دوازده اینچی بودم. بنابراین، از بردگی تا بلشویکها و کمونیسم؛ زندگی بسیار جالبی در عصری از ارزشها و ایدههای بنیادی در حال تغییر.»
خانه آلکسییفها محل برگزاری کنسرتها و نمایشهای آماتوری بود که بزرگترها و کودکان در آن شرکت داشتند. مهمانان آنها از بهترینهای جامعه بودند. سالن ویژهای برای اجراهای تئاتری در خانه مسکوی آلکسییف و همچنین یک بخش جداگانه تئاتر در ملک لیوبیموفکا در حومه شهر وجود داشت.
کنستانتین در مکانی بزرگ شد که آزادی انجام هر کاری را داشت. او برای اجرا زندگی میکرد و از کودکی در نمایشهای آماتور فعال بود. اولین حضور بزرگ او روی صحنه در چهار سالگی اتفاق افتاد؛ کودکی که ریش مصنوعی گذاشته بود و نقش زمستان روسیه را بازی میکرد.
کوستیا (اسم کوچک کنستانتین) نمونهای از نظم و انضباط در تحصیل نبود و علاقهای به درس خواندن نداشت، چون تحصیل زمان ارزشمند تئاتر را از او میگرفت. در واقع، استانیسلاوسکی تحصیلات رسمی چندانی نداشت.
او در خاطراتش گفته است: «کشوی میزی همیشه پر از کارهای مخفی تئاتری بود — یا طرحی از شخصیت که باید رنگآمیزی میشد یا بخشی از صحنهسازی، بوته، درخت، نقشه و طرحی از یک تولید جدید.»
ما چندین اپرا، باله یا بخشهایی از آنها را روی صحنه میبردیم.» خواهر و برادرهایش نیز به تئاتر علاقهمند بودند. برادر بزرگتر کنستانتین، ولادیمیر، کارگردان تئاتر و لیبریتو نویس شد و خواهر کوچکترش زینایدا بازیگر بود.
شروع درخشان کنستانتین در تئاتر آماتوری والدینش در سال ۱۸۷۷، زمانی که ۱۴ ساله بود، اتفاق افتاد. او به گروه درام به نام «حلقه آلکسییف» پیوست. در همان زمان، استانیسلاوسکی عادت مادامالعمر نگهداری دفترچههایی با مشاهدات دقیق درباره بازیگری را شکل داد. توجه جامع او به تمام جنبههای تولید، او را از دیگران متمایز میکرد. او هنرمندی متفکر و دقیق با چشمی تیزبین برای جزئیات بود که به عضو کلیدی حلقه آلکسییف تبدیل شد و شروع به اجرا در گروههای دیگر تئاتر کرد.
در سال ۱۸۸۵، نام مستعار «استانیسلاوسکی» را انتخاب کرد. این نام ادای احترامی بود به بازیگر آماتوری با نام مارکوف که با همین نام صحنهای اجرا میکرد. این نام صحنهای همزمان برای کنستانتین آشنا و منحصر به فرد بود، کسی که در مقطعی مجبور بود فعالیتهای تئاتری خود را از خانوادهاش مخفی کند. والدینش افراد با ذهن باز بودند، اما به هر حال، آن زمان بازیگری حرفهای جدی به حساب نمیآمد.
کارخانه یا تئاتر
کنستانتین استانیسلاوسکی از خانوادهای تاجری بود که به صداقت و کار سخت شهرت داشتند. پدربزرگ بزرگ او، سمین آلکسییف، در ۳۴ سالگی تولید نخهای طلا و نقره را در مسکو راهاندازی کرد. این نخهای نازک در دوران حکومت کاترین کبیر بسیار محبوب شدند، زمانی که اشراف لباسهای گلدوزی شده با طلا و نقره میپوشیدند.
کارخانه نخ طلای آلکسییف، تمام لباسها و تزئینات مراسم سلطنتی را با نخهای باارزش تأمین میکرد. یونیفورمهای مردان مراسمی با نخهای گرانبها تزئین میشد و لباسهای روحانیون نیز با همین نخها زینت داده میشدند. شرکت آلکسییف موفقیت چشمگیری داشت.
ولادیمیر آلکسییف، پدربزرگ کنستانتین، وقتی کارخانه نخ طلا را در دهه ۱۸۷۰ به ارث برد، تبدیل به اولین شرکت روسی شد که تولید خود را مکانیزه کرد.
پدر کنستانتین، سرگئی آلکسییف، هم انتظار داشت پسرش وارد تجارت خانوادگی شود. استانیسلاوسکی مدتی کارخانه آلکسییف را اداره کرد، اما این کار نوعی قربانی کردن برای او بود، هرچند هرگز تئاتر را کنار نگذاشته بود.
استانیسلاوسکی ثابت کرد که در کسبوکار هم استعداد دارد. برای نمونه، او توانست دستگاه خیاطیای را که برای کشش نخ طراحی شده بود بهبود دهد و حتی برای این اختراع در انگلستان ثبت اختراع گرفت. این اقدام افقهای جدیدی برای شرکت گشود و درآمدها را افزایش داد. آلکسییفها در ساخت بیمارستانها، مدارس و موزهها کمک مالی کردند، اما پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷، شرکتهایشان ملی شدند.
در سال ۱۸۸۸، استانیسلاوسکی با همسر آیندهاش، ماریا پرووستچیکووا، آشنا شد؛ بازیگری جوان و نوظهور که با نام هنری «لیلینا» فعالیت میکرد. در ابتدا هیچکدام از آنها نمیدانستند که عاشق یکدیگر شدهاند. «این را از تماشاگران فهمیدیم. گفتند در نمایش خیلی طبیعی بوسیدیم.» یک سال بعد ازدواج کردند و سه فرزند داشتند. ازدواجشان پنجاه سال دوام داشت.
استانیسلاوسکی که نبوغ بیرقیبی در جهان بازیگری و تئاتر بود، دفترچههایش را با نظم خاصی نگه میداشت و بیش از دوازده کتاب تاثیرگذار در زمینه کارگردانی، بازیگری، توسعه شخصیت و خوداندیشی از خود به جا گذاشت.
او در کتاب «کار بازیگر» نوشت:
«هرگز خود را روی صحنه گم نکنید. همیشه به عنوان یک هنرمند، خودِ واقعیتان باشید. لحظهای که خود را از دست بدهید، یعنی از زندگی واقعی نقش دور شدهاید و به بازی اغراقآمیز و نادرست روی آوردهاید. بنابراین، هر چقدر هم بازی کنید و نقش بگیرید، هیچگاه نباید از قانون استفاده از احساسات خودتان استثناء قائل شوید. شکستن این قانون، یعنی کشتن نقش، چون نقش را از روح زنده و پر تپش انسانی محروم میکنید که منبع واقعی زندگی برای یک نقش است.»
استانیسلاوسکی جمله مشهورش را گفته بود: «در تئاتر، من از تئاتر متنفرم.» منظورش بازیهای مصنوعی و نمایشی بود. او معتقد بود: «باید کشتیهای قدیمی را آتش زد و کشتیهای جدید ساخت.»
تأسیس تئاتر هنر مسکو و همکاری با نمیروویچ-دانچنکو
در سال ۱۸۸۸، استانیسلاوسکی انجمن هنر و ادبیات را با گروهی از بازیگران آماتور تأسیس کرد و خودش هزینه آن را تأمین میکرد. این انجمن بهعنوان آزمایشگاه خلاقیت او برای ده سال بود. در این مدت، روی انعطافپذیری بدن و صدای خود کار کرد و در نقشهای کمدی و دراماتیک درخشید و مورد تحسین بازیگران برجسته قرار گرفت.
او کارگردانی را نیز به خوبی آموخت و اولین تجربه کارگردانیاش در سال ۱۸۸۹ با نمایش «نامههای سوزان» نوشته پیتر گندیش بود. در این نمایش، استانیسلاوسکی توجه ویژهای به توقفهای دراماتیک و حرکات هماهنگ داشت که بیشتر از کلمات معنا را منتقل میکردند. او به عنوان استاد تنظیم صحنه، با نور، صدا، ریتم و تمپو بازی میکرد تا به تاثیرگذاری نمایشها بیفزاید.
در اواخر قرن نوزدهم، استانیسلاوسکی و شریکش ولادیمیر نمیروویچ-دانچنکو به این نتیجه رسیدند که زمان آن رسیده تا تئاتر روسیه از کلیشههای مصنوعی جدا شود و فضای بیشتری به خلاقیت و تخیل داده شود. این دو در سال ۱۸۹۷ در مسکو در رستوران بازار اسلاویان با هم ملاقات کردند؛ ملاقاتی که ۱۸ ساعت طول کشید و منجر به تاسیس تئاتر هنر مسکو شد.
تئاتر هنر مسکو در سال ۱۸۹۸ با اجرای تراژدی «تزار فیودور ایوانویچ» نوشته الکسی تولستوی افتتاح شد. اگرچه اجرا موفق بود، استانیسلاوسکی از بازی بازیگران ناراضی بود و آن را سطحی و فاقد احساس واقعی میدانست. او به شدت از بازیگران میخواست با شخصیتهایشان ارتباط عمیق برقرار کنند و نقشها را به شکلی اصیل و باورپذیر ایفا کنند.
همکاری و رقابت با نمیروویچ-دانچنکو
در سالهای اولیه، کارهای تئاتر هنر مسکو به صورت مشترک توسط استانیسلاوسکی و نمیروویچ-دانچنکو انجام میشد و سهم هر یک در پروژهها قابل تفکیک نبود. در درامهای تاریخی مانند «تزار فیودور ایوانویچ» (۱۸۹۸) و «مرگ ایوان مخوف» (۱۸۹۹) استانیسلاوسکی نقش پیشرو را داشت. اما در کار روی نمایشنامه «ژولیوس سزار» (۱۹۰۳)، نمیروویچ-دانچنکو به صراحت اعلام کرد که شاگرد استانیسلاوسکی است.
این دو در ابتدا مانند دو طرف برابر یک چهارضلعی بودند، اما با گذشت زمان و پس از سال ۱۹۰۶ هر یک مسیر مستقلی را دنبال کردند. استانیسلاوسکی درباره این دوره نوشت:
«هر کدام از ما میز، نمایشنامه و اجرای خود را داشتیم. این جدایی اصولی نبود بلکه پدیدهای طبیعی بود، زیرا هرکدام تنها میتوانستیم و میخواستیم راه مستقل خود را در چارچوب اصول کلی تئاتر دنبال کنیم.»
از سوی دیگر، نمیروویچ-دانچنکو بود که آنتوان چخوف را به نوشتن برای تئاتر تشویق کرد. پس از شکست نمایش «مرغ دریایی» چخوف در تئاتر الکساندرینسکی در سن پترزبورگ، نمیروویچ-دانچنکو توانست چخوف را متقاعد کند نمایشنامهاش را در تئاتر هنر مسکو اجرا کند. این همکاری آغازگر دورهای جدید در تاریخ تئاتر روسیه بود.
روحیه روسی در هنر استانیسلاوسکی
استانیسلاوسکی باور داشت که مردم روسیه به نمایشهایی علاقه دارند که به عمق احساسات و زندگی بپردازند. او گفته بود:
«آنها درامهایی را دوست دارند که بتوان در آنها گریه کرد، درباره زندگی فلسفه کرد و کلمات حکمتآمیز شنید؛ نه شوهای پرهیاهوی سطحی که روح را خالی میکند.»
به عنوان بازیگر، استانیسلاوسکی در نقشهایی مانند آستروف در «عمو وانیا»، ورشینین در «سه خواهر»، گاوف در «باغ آلبالو»، ساتین در «عمقهای پایین» اثر ماکسیم گورکی و فاموسوف در «رنج از عقل» الکساندر گریبیدوف، درخشید. منتقدان روس و اروپایی به این نقشها بسیار علاقهمند شدند، اما استانیسلاوسکی هرگز به این موفقیتها قانع نبود و همواره به دنبال اهداف تازه بود.
به کمک تمرینات تنفس و آرامش، استانیسلاوسکی که قدی نزدیک به دو متر داشت توانست بدن خود را به ابزاری مطیع برای انتقال هر نوع احساس تبدیل کند.
سفرهای خارجی و فعالیتهای پایانی
در اوایل دهه ۱۹۲۰، تئاتر هنر مسکو به رهبری استانیسلاوسکی تورهایی در اروپا و آمریکا برگزار کرد. این سفرها با استقبال خوبی مواجه شد و هنر روسی را در سطح جهانی معرفی کرد. با این حال، پس از سکته قلبی شدید در سال ۱۹۲۸، پزشکان به او اجازه ندادند روی صحنه اجرا کند.
استانیسلاوسکی که هرگز از تلاش بازنایستاد، در سال ۱۹۲۹ به فعالیتهای تئوریک و آموزشی بازگشت. او وقت خود را صرف پژوهشهای نظری، تدریس و تکمیل سیستم بازیگری خود کرد و بیشتر روی آموزش در استودیوی اپرای خود که از سال ۱۹۱۸ تأسیس شده بود، تمرکز داشت.
تأثیر فلسفههای بزرگ بر استانیسلاوسکی
استانیسلاوسکی به لحاظ وسواس و دقت، میتوانست با نویسندگان بزرگی چون فئودور داستایوفسکی و لئو تولستوی مقایسه شود، که هر دو تاثیر عمیقی بر او داشتند. تولستوی الگوی بسیاری از هنرمندان روسی بود که میخواستند صداقت، حقیقتجویی و حس زنده زندگی را در آثار خود به کار گیرند.
استانیسلاوسکی همیشه مانند پزشکی بود که نبض بیمار را چک میکند و مدام میخواست مطمئن شود هنر او به هدف حقیقی و اصیل خود وفادار مانده است. او در این باره نوشته بود:
«اشتباه است که فکر کنیم آزادی خلاقانه هنرمند در انجام هر کاری که میخواهد است. این آزادی یک مستبد کوچک است. پس آزادترین کیست؟ کسی که استقلالش را به دست آورده، چون همیشه استقلال کسب میشود، نه داده.»
میراث و تاثیرگذاری کنستانتین استانیسلاوسکی
کنستانتین استانیسلاوسکی نه تنها به عنوان بازیگر و کارگردان، بلکه به عنوان معلم و نظریهپرداز هنر بازیگری شناخته میشود. سیستم استانیسلاوسکی که توسط او توسعه یافت، مبنای بسیاری از روشهای آموزش بازیگری در سراسر جهان شده است. این سیستم بر اساس باور به «شرایط دادهشده» و ضرورت ایجاد باور در بازیگر استوار است و از سه ستون ایمان، تخیل و قوهی تصور روشن تشکیل شده است.
تاثیر این سیستم به خصوص در آمریکا توسط لی استراسبرگ، پدر بازیگری متد، توسعه و تکمیل شد و به بازیگرانی مانند مارلون براندو، مارلین مونرو، رابرت دنیرو و آل پاچینو آموزش داده شد.
استانیسلاوسکی با تأکید بر صداقت و حقیقت در بازیگری، به نوعی تئاتر و سینما را متحول کرد و به هنرمندان کمک کرد تا به عمق شخصیتهای خود نفوذ کنند و اجراهایی زنده و باورپذیر ارائه دهند.
منبع: thetheatretimes
نویسنده: سلمه غیاثی