به مناسبت چهلمین سالروز درگذشت غلامحسین ساعدی، مقالهای با عنوان «بَیلیهای ساعدی در برزخ «جای» و «گاه»» منتشر شد. این خوانش با تمرکز بر دو عنصر بنیادین «زمان و مکان غیر مشخص» و «استحاله» در مجموعه داستان «عزاداران بیل»، نشان میدهد که ساعدی چگونه از جغرافیای عینی فراتر رفته و به ریشههای اسطوره و ناخودآگاه جمعی نور تابانده است.
چارسو پرس: عزاداران بیل داستانی است که در آن، عناصر انسانی و مادی با مضامین ماورایی در هم آمیختهاند. این داستان با خلق فضایی خاص و استفاده از عناصری چون «زمان و مکان غیر مشخص»، «استحاله» و «سرنوشت محتوم»، از مرزهای جغرافیایی و تاریخی خود فراتر رفته و به اثری جهانشمول تبدیل شده است. این اثر، در عین آنکه ریشه در واقعیت تلخ و ملموس زندگی روستایی دارد، همزمان در لایههایی از لامکانی و لازمانی شناور است؛ گویی رویدادها در چشمهای رخ میدهند که نه به اکنون تاریخی تعلق دارد و نه به گذشتهای قابل اندازهگیری.
غلامحسین ساعدی با آفرینش چنین فضای مبهمی عمدا زمان و مکان را به حالت تعلیق درمیآورد تا «بیل» نه یک روستا در جغرافیای معاصر ایران، بلکه نمونهای از هر کجای جهان و هر دورهای از تاریخ شود. از این منظر، عزاداران بیل مانند آیینهای است که سرگذشت نوع انسان را بازتاب میدهد؛ انسانی گرفتار تکرار، عادت، تقدیر و سایههایی است که از بیرون و درون بر او چیره شدهاند. این وضعیت، هرچند در ظاهر شباهتهایی با فضای اساطیری نشان میدهد، در لایههای عمیقتر خود تفاوتی بنیادین را آشکار میکند؛ تفاوتی که میان جهان مبهم و تیرهوتارِ ساعدی و جهان قدسی و معنوی اساطیر فاصلهای معنادار ایجاد میکند.
زمان و مکان: از محور جهان در اسطوره تا برزخ انسانی در بیل
در اساطیر، مکانهای مقدس به عنوان محور زمین یا ستون جهان شناخته میشوند و به فضای اطراف خود قداست میدهند. این مکانها در مرکز عالم قرار دارند و تصور میشود جهان پیرامونشان حول آنها میچرخد. نمونههایی چون کوه قاف، کوه المپ، ورجمکرد یا معبد دلفی بار معنایی ویژهای دارند و معمولا محل وقوع رویدادهای ماوراییاند. در کنار این مکانها، نقاط دیگری بر روی زمین نیز وجود دارد که با جهان لامکانِ اساطیر در پیوند هستند. این مکانها معمولا محل نزول قداستی خاصاند و بهتدریج به معبد یا جایگاه یکی از اساطیر تبدیل میشوند. برای نمونه، مسجد جامع دمشق در آغاز معبد ژوپیترِ رومیان بود و سپس به کلیسا تبدیل شد و در دوره اسلامی، ولید بن عبدالملک آن را به مسجد بدل کرد. از این منظر، مکانهای پیوند خورده با اساطیر پل میان جهان مادی و جهان معنوی به شمار میآیند؛ جایگاههایی که امکان ظهور رخدادهایی منحصربهفرد را فراهم میکنند، رخدادهایی که در تاریخ مادی نمیگنجند و بیرون از زمان معمول روی میدهند.
زمان در اساطیر نیز گاه در قالب دورههایی چون «زمانهای قدیم» یا «آیندههای دور» رخ مینماید؛ دورههایی متفاوت از زمان واقعی و فراتر از زمانِ ملموسِ زندگی روزمره. این زمان اسطورهای با زمان عینی که ساختار روز، فصلهای چهارگانه، ادوار زندگی انسان و سهگانه گذشته و حال و آینده را در بر میگیرد تفاوت دارد. زمان اساطیری در چرخهای ورای زمان خطی انسانی جریان دارد: نه متکی به تاریخ است، نه وابسته به گذشته و آینده. این زمان، بُعدی است از «اکنون جاودان»؛ و در بردارنده زمانِ تولد و مرگ ایزدان، قهرمانان و افسانهها. رویدادهای آن، هرچند در روایات بشر تکرار میشوند، در بنیاد خود «یک بار برای همیشه» رخدادهاند و هر خوانش از آن، احضار دوباره آن لحظه مینوی است.
این چرخه همانند ترجیعبند مرگ و عزاداری در بیل تکرارشونده و پایانناپذیر است. با این حال، این رخدادها بازتابی غیرمستقیم از رویدادهای جهان مادی به شمار میآیند. این رویدادها جایگاهی مشخص در زمان دارند، اما با شیوه سنجش تاریخی قابل اندازهگیری نیستند و با نظمی برگشتناپذیر پیش میروند. از این رو انسان با تکیه بر زمان مادی قادر به درک کاملِ رخدادهای اساطیری نخواهد بود. در عین حال، وقایع در بیل نیز مانند اساطیر و قصههای پریان جهانی خیالی را ترسیم میکنند؛ جهانی که با زمان و مکان اسطورهای همخوانی ندارد و به عناصر داستانهای سورئال نزدیک میشود. این جهان خیالی بخشی از ذهنیت گسسته و هذیانی شخصیتهای بیمارِ غلامحسین ساعدی است و انعکاسی از آشفتگی روانی آنان به شمار میآید.
اخبار تئاتر ایران
در برابر الگوی قدسی اساطیر، زمان و مکان در عزاداران بیل نه تقدس اسطورهای دارند و نه از جنس مینویاند. بیل در جهان ساعدی مرکز عالم نیست و پیوندی قدسی با جایگاهی در لامکان ندارد. مکانِ بیل، فضایی در حاشیه و برزخی است؛ یک «نامکان» است. جایی که واقعیت و کابوس، زندگی و مرگ، عقل و هذیان در هم ادغام شدهاند. زمان نیز در بیل زمانِ تقویمی نیست؛ تکراری است فرساینده، دورانی و بینتیجه ؛ مانند ترجیعبند مرگ و سوگواری که بر تمام قصههای مجموعه سایه انداخته است.
از همین رو، برخلاف اساطیر که زمان حالِ جاودان در آنها محمل تجلی امر مقدس است، «اکنون» در بیل لحظهای تهی و گریزان است؛ لحظهای که انسان نمیتواند آن را دریابد، زیرا بلافاصله در تاریکی گذشته فرو میرود و تنها سایهای از خود به جا میگذارد. همانگونه که آموزههای بهگود گیتا و کتاب مردگان مصر از سرمدیت اکنون سخن میگویند-«من آغاز، میانه و پایان همهچیز هستم» - درک چنین اکنونی تنها در جهان قدسی ممکن است، نه در جهان بیل که سرشار از اضطراب، وهم و تناقض انسانی است.
استحاله: از تجلی قدرت خدایان تا فروپاشی انسان معاصر
عنصر استحاله در هر دو جهان اساطیر و عزاداران بیل حضوری پررنگ دارد، اما کارکرد و معنای آن بسیار متفاوت است. در اسطورههای یونانی، استحاله اغلب از دل اراده و قدرت خدایان برمیخیزد: زئوس برای اغوای لدا به شکل قو در میآید، برای ربودن اروپا به گاوی سفید بدل میشود؛ آتنا از سر خشم، آراخنه را به عنکبوت تبدیل میکند و مدوسا از نفرین او به هیولایی بدل میشود که نگاهش سنگ میسازد. این دگردیسیها نمایش سلطه خدایان بر سرنوشت بشرند؛ نشانهای از ناتوانی انسان در برابر ارادهای که بر جهان حکم میراند.
در عزاداران بیل، اما استحاله معنایی کاملا انسانی و رنجآلود دارد. موسرخه، در مسیر قهقرایی فروپاشی جسمانی و روانی، از هیات انسانی فاصله میگیرد و به موجودی تبدیل میشود که سایهای از انسانبودن در او باقی مانده است. دگرگونی او نه معجزهای الهی است و نه هدیهای مینوی و نتیجه فشار واقعیت، ترس، جهل و انزوایی است که جهان بیل را احاطه کرده. مش حسن نیز، در سوگ گاوی که تمام هویت و معنای زندگیاش به آن گره خورده، در نوعی استحاله ذهنی فرو میرود و مرز میان خود و حیوان را از دست میدهد. او در نهایت، به گاو بدل نمیشود؛ بلکه باور میکند گاو است؛ فاجعهای انسانی که دردناکتر از هر دگردیسی اسطورهای است. در اسطوره، استحاله جلوهای از قدرت نیروهای مینوی است؛ دگرگونیای که از اراده خدایان برمیخیزد و توان مطلق آنان را بر سرنوشت بشر نشان میدهد. در بیل، این دگرگونی به نشانهای از زوال انسان بدل میشود؛ زوالی که نه از ارادهای قدسی، بلکه از فشار واقعیتی میآید که انسان را به حاشیه رانده است. در اسطوره، استحاله نتیجه تصمیم نیروهای آسمانی است؛ فرمانی که از جهان بالا صادر میشود. اما در بیل، این فرآیند محصول درماندگی انسان در برابر سرنوشتی است که جهل، فقر و ترس آن را رقم زدهاند و از دل همین جهان فرسوده و انسانی برمیخیزد.
غلامحسین ساعدی از مفاهیمی که ریشه در جهان اساطیر دارند بهره میگیرد؛ عناصری مانند ابهام زمان، لغزندگی مکان و مفهوم استحاله. اما هدف او بازآفرینی دوباره اسطورهها نیست. او این عناصر را به خدمت میگیرد تا استعارهای کاملا معاصر بسازد. استعارهای که فروپاشی انسان امروز را نشان میدهد؛ انسانی که در برابر نیروهایی میایستد که ظاهرشان طبیعی است، اما فشار و جبریتی در راستای قدرت خدایان باستان دارند. او این عناصر را از جوهر قدسی تهی میکند و به ابزاری برای کاوش بحران انسان مدرن بدل میسازد. این انسان در جهان واقعی گرفتار است. اما تجربهاش از همین واقعیت حالتی کابوسوار و اسطورهای پیدا میکند.
عزاداران بیل تقلید اسطوره نیست و بازسازی آن هم به شمار نمیآید. این اثر در واقع نوعی گفتوگو میان جهان خردگریز اسطوره و واقعیت تلخ اجتماعی است. در این گفتوگو، تقدیر محتوم مردم بیل پژواکی انسانی از همان سرنوشت جبرآمیز اسطورهها پیدا میکند. با این حال، هیچ نشانی از تقدس در این تقدیر دیده نمیشود.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: هما شهرامبخت
https://teater.ir/news/74028


