نگاهی به نمایشنامه «آهنگهای شکلاتی» نوشته اکبر رادی (تولید ۱۳۸۲) نشان میدهد این اثر، روایتی تاریخمند و جامعهشناسانه از طغیان و آرمانخواهی یک نسل است. نمایشنامه با پسزمینه موسیقی «مونآمور» ریچارد آنتونی، دیالوگ میان یک پیرمرد سازگار و یک پسر سرگشته و عصیانگر را در یک پارک روایت میکند. این جوان با کولهای پر از کتاب، در جستوجوی «آهنگ شکلاتی» (نماد آرمانشهر و آرامش) است و از هویت مهندس ممتاز برقی که خانوادهاش میخواهند، فرار کرده. نویسنده معتقد است این شخصیت نمادی از «مسیح بازمصلوب» نسلی نومید، اما جسور است که عرف و عادت را پس میزند.
چارسو پرس: «آهنگهای شکلاتی» نمایشنامه ساده و خوشخوان و بدیعی به قلم اکبر رادی است که در پسزمینهاش صدای آرام ملودی مونآمور ریچارد آنتونی میآید، یک نفر با سازدهنیاش دارد این ملودی را مینوازد تا رنج و حزن رها در روایت را موسیقیایی کرده باشد. موزیسین جوان، پسر سرگشته روایت است که از خانه بیرون زده، با خانوادهاش که آزادیاش را از او گرفتهاند، قهر کرده و رفته تا برای خودش زندگی کند، اما این زندگی تازه، فرسایش و رنج و آوارگی آورده است برایش. اتاق کوچکی که در آن خانه قمرخانمی توی خیابان ناصرخسرو اجاره کرده، پر از حشرههای موذی و بوی گند توالت است. حالا او با کولهاش، بعد از وداع با معشوق، یک جایی در نزدیکی تریای یک پارک روی نیمکتی مینشیند که پیرمرد تنهایی روی آن نشسته تا خستگی در کند. نمایشنامه با آن آهنگ آرام و به حزنآکنده پسزمینه، روایتی از دیالوگهای همین دو شخصیت است درباره زندگی، آزادی، نیچه، موفقیت، فردگرایی، ادبیات، عشق و امید و سازگاری و چیزهای دیگر. پسر گاهی ساز میزند، گاهی هم شعر میخواند: «آنکه خزان را بال میدهد و ماده شیران را میدوشد، درود بر چنان جان زیبای بیعنان که چون توفان بر تمامی امروز و هیاهوی جهان خواهد تاخت...»
پیرمرد در این میان شنونده خیلی خوبی است، شاید نماد امیدواری و آرامش و سازش باشد و پسر، تو گویی گذشته پرشور پیرمرد، نماد جوانی و طغیان و آرزوهای سرکش؛ او به دنبال جهانی دیگر است، جهانی مخصوص به خودش و برای همین هم هست که عرف و عادت را پس میزند، بر ضدشان قیام میکند. رادی دیالوگها را درست و بجا و آمیخته به طنزی شیرین در روایتش گنجانده است تا تو شخصیتها را رها در موزیک گرم و دلانگیز سازدهنی و صدای دور آنتونی در پسِ پلکهایت ببینی. فضا در آنچه میخوانی شبیه تلهتئاترهای موفق دهه هفتاد است. خوب و درست و در این میان آهنگ، «آهنگ شکلاتی» میشود اسم رمز هر چیزی در این جهان که برای پسر سرگشته، آرامش و امید و بشارت به ارمغان میآورد، هر چیزی که ایدهآل و شبیه به مدینههای فاضله است: «من از اونایی خوشم میآد که لطیف، طبیعی، بیتکلفن... درخت، صدای آب، سبزههای نیلوفری، درناهای مهاجر، یه آهنگ شکلاتی...» پسری با کولهای پر از کتاب و پاهایی که از بس توی کفش ماندهاند بو میدهند، به دنبال یک پادآرمانشهر است توی تنهایی و آوارگی و طغیانش بر ضد خانواده، جامعه، عرف و عادت. اما انگار این پسری که میخواهد به همه بگوید به جای هریپاتر مسخ کافکا را بخوانید، نه تنها در خانواده خودش که در جهان هم تنهاست، پسر تنهایی که چنان رنج میبرد که خودش را با عیسی مقایسه میکند و گاهی پیرمرد را یهودای خائنی میبیند که ممکن است خبر پیدا کردن جوان را توی پارک به گوش خانوادهاش برساند: «اولا تو عیسی نیستی پسرجان که من نقش یهودا رو در مقابلت بازی کنم. ثانیا برای اینکه این نقش بهم بیاد، باید 13 نفر باشیم دور یه میز که نیستیم! و ثالثا صلیب!... اون صلیبشو تا قتلگاه خودش به دوش کشید: صلیب این مسیح عصر ما کجاس؟ توی کوله؟ یا ته اون زنجیر طلایی روی سینهشه؟ شهیدنمایی نکن جوان!»
نقد نمایشهای روی صحنه
اما مخاطب چه موقع خواندن نمایشنامه و چه آنگاه که روایت را بر صحنه میبیند (چندین اجرا از جمله به کارگردانی مسعود طیبی سالها پیش بر اساس این نمایشنامه به صحنه رفته است)، قهرمان غمگین و طغیانگر رادی را با کولهای بر دوش، خسته از کار در تعمیرگاه لوازم برقی، رمیده از خانه و نومید از سرپناهی که غلغله ساس و پشه است، با وبلاگی که توی آن حرف میزده است، شاید بتواند نمادی از مسیح بازمصلوب نسلی سرکش ببیند در مقطعی از تاریخ معاصر- به یاد بیاورید که رادی این نمایشنامه را در سال 1382 نوشته است - نسلی نومید، بیایمان و بیاتکا، اما جسور و در جستوجوی آرمانها، شکوه، آزادی. مسیح بازمصلوبی که نمیخواهد مهندس ممتاز برق باشد با یونیفرم دلخواه نسل قبلی که خانوادهاش در کنار ماشین ماکسیما و پیانوی آلمانی، به او هم که به قول خودش، از نژاد گوسفند است و در نمایشگاههای خانوادگی دست به سینه کنارشان نشسته است، افتخار کنند و این اهمیت جامعهشناسانه و تاریخمند روایت رادی را بازنمایی میکند، تاریخمند از این منظر که اشارتی دارد به بخشی از آن روح آرمانخواه نسلی از نسلهای زیسته در این جامعه و این تاریخ و این سرزمین؛ روایتی که با پایانبندی درخشانش، مخاطب را میخکوب و اندوهگین رها خواهد کرد.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: نسیم خلیلی
https://teater.ir/news/74052


