پایگاه خبری تئاتر: اگر تصوير كنيم كه در هر اجرا با صدها مخاطب كودك و يا نوجوان مواجه هستيم، اين سؤالات در ذهنمان شكل ميگيرد كه: ماهيت اين موجودات كوچك چيست؟ چگونه ميتوانيم ماهرانه هوش و حواس آنان را سمت خود هدايت كنيم و اوقات خوبي برايشان فراهم نماييم؟ از چه خصوصيات مشتركي ميتوانيم بهره ببريم؟ و چه خصوصيات مشتركي ميتواند براي ما مشكلساز باشد؟
1- كودكان مشتاق عدالتاند
من معتقدم كودكان با حس فطري عدالت متولد ميشوند. اين مسئله البته هيچ ربطي به رشد اخلاقي آنان و يا درك تفاوت بين خير و شر ندارد؛ بلكه صرفاً به گرايشي فطري نسبت به انصاف و عدالت مربوط ميشود. به نظر ميرسد كودكان از سالهاي اولية عمرشان ميفهمند كه با تمام افراد بايد به طور مساوي رفتار كرد. بنابراين، در يك نمايشنامه، هنگامي كه شخصيتي با شخصيت ديگر، ناعادلانه برخورد ميكند، همچون شعلهاي است كه به طور ناخودآگاه خون كودك را به جوش ميآورد. اين حس غريزي مشترك براي حمايت از فرد بازنده، اهرمي بسيار قوي و اساسي براي ماست كه به وسيله آن واكنش مخاطب را كنترل كنيم. به ندرت ميتوان كودكي پيدا كرد كه حامي آدمهاي بد باشد چرا كه اكثر كودكان ذاتاً مايلند عدالت همه جا را فرا گيرد.
2- بچهها دوست دارند تا حدي بترسند
«در يكي از تحقيقاتمان ميخواستيم كودك مبتلا به ترس را در اجراي يك نمايش، مورد آزمايش قرار دهيم. بنابراين، با موافقت او، به يك تئاتر رفتيم تا در كنار بزرگترها و دوستانش نمايشي را تماشا كند. هم ميخنديدند و فضا امن بود آن قدر كه او به هيچ وجه از تاريكي سالن نميترسيد. پرده بالا رفت و بچهها، رقصان و زيبا لبخند ميزدند. ناگهان صدايي مهيب به گوش رسيد، «دنگ!» و پادشاه بدجنس، هاهاهاهاهاهاكنان (قهقهه زنان) با جوراب شلواري قرمز رنگ و دود نارنجي، ظاهر شد. من بلافاصله مانند تيري كه از كمان خارج شده باشد سمت راهرو دويدم. و اين در حالي بود كه صداي جيغ بچهها را از داخل سالن ميشنيدم. (چون احتمال ميداديم مشكلي پيش بيايد، صندليها را به حالت كتابي درآورده بوديم)
لحظهاي بعد در سرسرا، موقعيتمان را بازنگري كرديم و پس از بررسي در پشتي سالن تئاتر، دوباره به صندليهايمان برگشتيم. او، جلوي صندليام ايستاده و محكم من را گرفته بود. لحظاتي گذشت تا اينكه دوباره اعتماد به نفسش را به دست آورد. مدتي بعد، آن قدر اعتماد به نفس او بالا رفته بود كه در نيمة دوم نمايش، پابرهنه روي صندلياش ايستاده بود و فرياد ميزد: «بزن به چاك پادشاه بدجنس!»
(«ليبي پروس»، چرا نميتوان يك كودك ايدهآل بزرگ كرد)
در وضعيت عادي، اغلب كودكان از يك موقعيت ترسناك ميهراسند. اكثر ما به ياد ميآوريم كه در قسمتي از سريالي مانند دكتر هو1 يا در جادوگر ُاز2 از آن ساحرة بدجنس ترسيده باشيم. در چنين لحظاتي گاه پشت كاناپه پنهان ميشديم و زيرچشمي به صفحة تلويزيون نگاه ميكرديم، ميخواستيم ببينيم چقدر جرئت ميكنيم چشمهايمان را باز نگه داريم. البته هميشه از حضور والدين در اتاق مطمئن بوديم و خود اتاق براي ما محيط آشنايي بود. بنابراين، اين ترس آن قدر غالب نميشد كه باعث ناراحتي شود. در تئاتر هم همين اتفاق ميافتد. در اطراف كودكان دوستانشان، والدين و ديگران هستند و ميزان مشخصي ترس، واقعاً خوشايند است.
من فكر ميكنم به همين دليل است كه بسياري از افسانههاي شاه و پري، كه سالهاي طولاني مشهورترين نمونههاي ادبيات كودكان بودهاند، گاهي حاوي لحظات ترسناك هستند. نيل پستمن3 در كتابش محو شدن دوران كودكي4 ميگويد: همان گونه كه «بتلهايم» در مزاياي استفاده از جادو خاطرنشان كرده است، اهميت افسانههاي شاه و پري در قابليت آنها نهفته است به طوري كه زشتي را به شكلي نشان ميدهند كه كودكان ميتوانند با آن يكي شوند بدون آنكه آسيبي ببينند.» حقيقت اين است كه نميتوانيم تجربيات تلخ زندگي را از كودكان پنهان كنيم. بنابراين، بهترين راه آن است كه تلاش كنيم اين تجربيات را طوري به آنها نشان دهيم تا نهراسند و اين آمادگي را پيدا كنند تا بتوانند با ناملايمات زندگي مواجه شوند. تئاتر به همراه ادبيات، نقش بسيار مهمي در اين فرايند بازي ميكند.
از سوي ديگر اين سخن، تمايل فراوان كودكان را به جهان ماوراءالطبيعه، سحر و جادو و ديوها و غولها، تشريح ميكند كه همگي از قابليتهاي نمايشي فراواني برخوردار هستند. هر چند ميدانم كه برخي، مايلند استفاده از سحر و جادو و شخصيتهايي مانند جادوگران و ساحران را در كل آثار ادبيات كودكان منع كنند. آنها معتقدند چنين مفاهيمي، كودكان را با دنياي تيرهتري آشنا ميكند؛ دنيايي كه سالم نيست. در زمان اجراي نمايش «مگ و ماگ» كه بر اساس كتابهاي معروفي دربارة يك ساحره، گربه و جغد او تهيه شده بود، شنيدم كه يك كشيش تازه مسيحي شده به والدين سفارش كرده است تا كودكان را به تماشاي چنين نمايشي نبرند چون به اعتقاد او اين اثر كودك را به بدرفتاري تشويق ميكند. به نظر من چنين اظهار عقيدهاي بسيار تأسفآور بود چون مگ، ساحرهاي است كه به خاطر عدم كارايي وردهايش و به خاطر مهربان بودن با دوستانش مشهور شده است. مطمئن بودم آن كشيش، اصلاً نمايش را نديده بود چرا كه اين نمايش به هيچ وجه نميتوانست براي مخاطبش خطرناك باشد. حذف يا سانسور كردن داستانها تنها به اين دليل كه درونماية ماوراءالطبيعي دارند، اشتباه تأسفآوري است. اين كار درستي نيست كه پيشينة غني فرهنگي و ادبي خود را از كودكان دريغ كرده و دنياي تخيل آنان را محدود نماييم و صرفاً به موضوعات خوشايند و شوخيهاي سرگرمكننده در نمايش بپردازيم.
3ـ كودكان خرابكاراني سالم (بيخطري) هستند
اين حقيقتي انكارناپذير است كه رفتارهاي بيادبانه براي كودكان جالب و مضحك است. در جمع بزرگسالان، استفاده از جورابهاي بدبو، پوشيدن لباسهاي زير،كوتاه،تنگ و پاره و مانند اينها كارهاي پسنديدهاي نيستند اما همين موضوعات باعث تحريك شيطنت كودكان ميشود.
آليسون لاري5 نويسنده كتاب بينظير در مقابل بزرگسالان، هرگز6 دربارة خرابكاري بچهها در ادبيات كودكان به آثار كلاسيك متعددي در اين زمينه، از آليس در سرزمين عجايب تا پيتر پن، اشاره ميكند كه شامل ديدگاه مخرب كودك به جهاني است كه بزرگسالان ساكن آن هستند:
«اينها آثار برجستة دوران كودكيام بودند كه نويسندگان آنها كودكان بودن آن را فراموش نكردند. به هنگام خواندن آنها خواننده احساس ميكرد به يك شناخت ناگهاني رسيده و يا انرژي فراواني در او آزاد شده است. اين كتابها و آثار ديگر مانند اينها، خيالپردازي، سركشي، حاضرجوابي، فرار كردن از خانه و پنهان كردن افكار و احساسات شخصي از بزرگسالان بيعاطفه را توصيه كردهاند و حتي گرامي داشتهاند. آنها اداها و رفتارهاي بزرگسالان را به هم ميريزند و نهادهايي از قبيل مدرسه و خانواده به سخره ميگيرند. خلاصه اينكه آنها مخرب بودند، درست مانند شعرها و جوكها و بازيهايي كه در حياط مدرسه ياد گرفتم.»
در سالهاي اخير، «رلد دال» با گنجاندن تابوها و موضوعاتي با مضمون سركشي و طغيان در كتابهايش، محبوبيت بسياري در ميان كودكان به دست آورده است. وقتي «غول بزرگ مهربان» را مينوشت، ميدانست ذهن مخاطبش مجذوب غولهاي ترسناك بچهخوار خواهد شد. او ميدانست كه كودكان از صداي گاز معدة آن «غول بزرگ مهربان» از خنده رودهُبر خواهند شد- صداي گاز معده براي همة ما آشناست اما به ندرت راجع به آن صحبت ميكنيم ـ وقتي ساحرهها را نوشت، ميدانست توجه كودكان معطوف اين نكته خواهد شد كه زنان معمولي در زندگي روزمره، ممكن است در حقيقت ساحرههايي باشند كه از كودكان متنفرند. او ميدانست كودكان از داستاني لذت ميبرند كه كودك قهرمان داستان، حتي بعد از تبديل شدن به موش، ميتواند ساحرههاي بدجنس دنيا را شكست دهد. بدون شك، اين داستانها روي صحنه، شبيه يك رؤيا بود. من در خيال خود ميتوانستم صداي قهقهة كودكان را بشنوم زماني كه غول بزرگ مهربان گاز معدهاش را در مقابل علياحضرت خالي ميكند و ميدانستم كه اين لحظه براي او، بسيار ناراحتكننده خواهد بود.
4ـ كودكان منطقي هستند
در نمايش ماجراهاي ديگر نادي7، قهرمان ما زنبور زهرداري بود كه اين طرف و آن طرف ميپريد و سعي ميكرد تا پرواز كند. در يك اجرا، كودكي از ميان تماشاگران با لحن دلگرمكنندهاي فرياد زد: «اون نميتونه تو رو نيش بزنه نادي، چون تو چوبي هستي!»
داشتن چنين حس منطقي به اين معناست كه حتي فانتزيترين ايدهها بايد كاملاً واضح و با دقت بسيار اجرا شوند. در نمايشنامة «جغد و پيشي رفتند ...» از رانسيبل سپون يك شخصيت نمايشي ساختم. او يك «قاشق ترسو» بود كه جرئت نفسكشيدن هم نداشت. اما فكر كردم اگر او تنها شخصيتي باشد كه مگس پودينگ هميشه گرسنة بدذات از او ميترسد، خندهدار خواهد بود. بنابراين، او شخصيت مؤثري خواهد بود كه مگس پودينگ را از خوردن جغد و پيشي دور ميكرد. دليل منطقي من براي توانايي رانسيبل اين بود كه در عالم واقعيت، كيك پودينگ (كه مگس از آن ساخته شده بود) را با قاشق ميخورند، اما كمي ترديد داشتم كه كودكان بتوانند ارتباط منطقي و لازم را ميان مگس پودينگ و رانسيبل (قاشق) ايجاد كنند اما جاي نگراني نبود. وقتي مصاحبهكنندة راديو، در جلسة پايان اجرا، با لحن تحقيرآميزي پرسيد چرا روي زمين، مگس پودينگ بايد از رانسيبل بترسد، دختري از بين مخاطبان با دلخوري پاسخ داد: خوب كيك پودينگ رو با چي ميخورين؟
نگرش منطقي بچهها توجه ما را به اين نكته جلب ميكند كه آنها طرفدار داستاني هستند كه اول، وسط و آخر دارد. البته لزومي ندارد هميشه اين فاكتورها به ترتيب سنتي اجرا شوند چون آنها كاربرد فلاش بك در نمايش را درك ميكنند؛ به شرط آنكه بدون ابهام و با شفافيت كامل اجرا شود. برخلاف بزرگسالان، كودكان نكات مبهم نمايش را تا پايان آن با يك گرهگشايي قانعكننده دوست دارند. آنها داستانكهاي فرعي زياد را در نمايش دوست ندارند زير باعث انحراف از مسير اصلي داستان ميشوند.
5ـ واكنش بچهها متفاوت و غير قابل پيشبيني است
هيجانات و احساسات بچهها در دو يا چند اجرا مانند يكديگر نيست. بعضي از مخاطبين، بيشتر از ديگران ميخندند و برخي ديگر سريعتر به روند داستان واكنش نشان ميدهند. مخاطب كودك، غيرقابل پيشبيني است و شما بايد آمادگي هر واكنش يا هر اتفاق غير منتظرهاي را داشته باشيد. هرگز توقع نداشته باشيد نمايش را همان گونه كه تمرين كردهايد، اجرا كنيد. مخاطب كودك ميتواند با قوة تخيل و منطقش شما را دستپاچه و سر در گم كند، طوري كه تمام سعي و تلاشتان صرف اين شود كه جلوي خنده مخاطب را بگيريد يا حتي گاه كاملاً مات و مبهوت ميمانيد كه چه كاري بايد در مرحلة بعد انجام دهيد؟ اين وضعيت ميتواند در هر قسمت از نمايش، به خصوص زماني كه مشاركت مخاطب را ميطلبيد پيش آيد.
براي مثال، بعضي از مخاطبان، نظر يكي از كودكان را ميگيرند و حاضر نيستند آن را رها كنند، بنابراين، اگر از همان ابتدا متوجه اين مسئله نباشيد نتيجة كار واقعاً دلسردكننده خواهد بود. به عنوان نمونه، در نمايش مرد زنجبيلي، نمك (سالت) دربارة راههاي گرفتن موش غارتگر (اسليك موس) ، با فلفل (پپر) صحبت ميكرد؛ در قسمتي از نمايش، نمك ميگفت: «بايد دنبال چيزي باشيم كه باعث بشه اون (موش) مثل مجسمه خشكش بزنه» و «فلفل» بايد جوابش را ميداد. اما متأسفانه، بازيگر نقش «فلفل»، بعد از واژة «خشكش بزنه»، در دادن پاسخ مكث بسيار كوتاهي داشت؛ يك كودك زيرك، خيلي سريع متوجة مشكل «فلفل» شد و فرياد زد: از يخ استفاده كنيد! پيشنهاد او كاملاً منطقي بود. واقعاً يخ، «موش» را منجمد و خشك ميكرد اما در كابينت آشپزخانهاي كه نمايش در آن اتفاق ميافتاد يخي نبود. تمام مخاطبها اين واژه را گرفتند و چند دقيقهاي آن را بيامان تكرار كردند. در حالي كه بازيگران سر در گم، سعي ميكردند تا خونسرديشان را حفظ كنند، آنها مرتب فرياد ميزدند: «يخ، يخ، يخ!» در اين حالت، بازيگران، بچهها را ناديده گرفتند و بازي را ادامه دادند تا به قسمتهاي مهيج بعدي بازي رسيدند و توانستند دوباره توجه مخاطب را به نمايش جلب كنند. اساساً پاسخ دادن به بچهها يا وارد شدن در بحثهاي آنها، غيرممكن است چون در چنين شرايطي، بچهها به هيچ وجه توجهي به بازيگران ندارند؛ آنها فقط از اظهار نظرشان لذت ميبرند.
6ـ كودكان در طول اجرا سر و صدا ميكنند
به خاطر داشته باشيد عليرغم سرگرمكننده و لذتبخش بودن اجرا مخاطب كودك به ندرت ميتواند تماشاگر كاملاً ساكت و آرامي باشد بنابراين، كمي سر و صدا در اجرا، امري قطعي است.
سر و صداي بچهها در سالن اجرا، ميتواند صداي آنها به هنگام صحبت كردن با والدين يا زمزمه كردن با آنها به هنگام توضيح مطلبي براي خواهر، برادر كوچكتر يا دوستشان باشد. اين سر و صداها نشاندهندة كسالت يا خستگي آنان نيست بلكه واكنشي است كاملاً طبيعي، چون آنها اغلب دربارة آنچه در صحنه ميبينند و ميشنوند صحبت ميكنند. بعضي از اين سر و صداها هم به خاطر حركات فيزيكي خود كودكان است. آنها در مواقع هيجاني نمايش، بالا و پايين ميپرند و نميتوانند جلوي هيجان خود را بگيرند. به طور مثال، ورود يك كانگوروي در حال پرش به صحنه، اغلب باعث آن ميشود كه كودكان حركت او را تقليد كنند. واقعاً نميشود از كودكان توقع داشت بيحركت روي صندلي بنشينند چرا كه چنين رفتاري اصلاً متناسب با شرايط جسمي آنان نيست. گاه صندليهاي به هم چسبيده در بعضي از سالنهاي تئاتر، باعث سر و صدا ميشود چرا كه اين صندليها براي بچهها راحت نيستند؛ حتي از روي آنها ليز ميخورند يا اسباب سرگرمي براي كودكان ميشود تا با آنها بازي كنند.
با اين حال، تمام سر و صداها را نميتوان منطقي و بجا قلمداد كرد و حتي كودكان را در اين ارتباط مقصر دانست. بسياري از سر و صداهاي نابجا، مانند «هوكردن»، گفتوگوهايي مانند: ميخوام برم خونه! يا صحبتهاي ناشي از خستگي را ميتوان در مشكلات نوشتاري، بازي و يا كارگرداني نمايش، جستوجو كرد زيرا فردي كه نقش اصلي را در تهية نمايش دارد، به طور كامل نتوانسته است اهميت داستان و نياز به ارتباط عاطفي كودكان با نمايش را درك كند. وظيفة سازندگان تئاتر كودكان است كه به واكنشها و اعتراضهايي كه مخاطب كودك ُبروز ميدهند، توجه كنند و احتمال كسل شدن بچهها را تا آن حد كاهش دهند كه آنها زمان فرصت فكر كردن به فعاليتهاي جايگزين را نداشته باشند.
عدهاي معتقدند كوتاه بودن زمان توجه كودكان به موضوعات، باعث ايجاد سر و صدا به هنگام ديدن نمايش ميشود. ممكن است زمان توجه كودكان كوتاهتر از بزرگسالان باشد اما تصور ميكنم اين خصوصيت، ارتباطي با تمركز در محتواي نمايش ندارد. اگرچه نمايش كودكان احتمالاً تا حدي كوتاهتر از بزرگسالان است اما اگر موضوع و محتوا جالب توجه نباشد، حتي فقط پنج دقيقه از نمايش، هم براي كودكان و هم براي بزرگسالان خستهكننده خواهد بود. برعكس اگر نمايش كاملاً با آنها ارتباط برقرار كند، ممكن است بسياري از مخاطبان كودك، يك ساعت و يا بيشتر هم بيوقفه به تماشاي كار ادامه دهند.
7ـ مخاطبان كودك به بازي پاسخ ميدهند.
در اكثر نمايشهاي كودكان، زبان وسيلة اصلي برقراري ارتباط است اما گفتوگوها بايد با بازي توأم باشد تا گيرايي بصري و حركتي ايجاد كند.
هميشه در نمايشي كه به ظاهر براي كودكان اجرا ميشود اما شخصيتها در آن بيكار نشسته اند و فقط صحبت ميكنند، ترديد كنيد. اكثر اوقات، حركات اشخاص براي بچهها بسيار جالبتر از صحبتهاي آنهاست. تئاتر كودك نبايد صحنة مناظره باشد بلكه صحنه، صحنة عمل است. فكر نميكنم كودكان يونان باستان، هرگز از نمايشهايي كه در آمفيتئاترها اجرا ميشد، لذت برده باشند. آنها اغلب شاهد بودهاند كه پيكي روي صحنه ظاهر ميشود و تمام وقايع مهيجي كه خارج از صحنه و در ميدان نبرد اتفاق افتاده است را براي جمع بازگو ميكند. كودكان بيشتر علاقهمندند كه اين وقايع را به چشم ببينند تا اينكه صرفاً بشنوند. چه بسا حركت هماهنگ گروه كر در اجراي يك اپرا، براي بچهها جالبتر از ديدن يك نمايش پر از مكالمه باشد.
8ـ بچهها دوست ندارند تحقير شوند.
بچهها از اينكه دست كم گرفته شوند ناراحت ميشوند. اگر مسائل را بيش از حد ساده كنيم و يا با چهرهاي و صدايي مسخره، مانند حيوانات خانگيمان با آنها صحبت كنيم، هوش و درك آنها را ناچيز شمردهايم. اين جلفبازيها در نوشتار يا اجرا، قطعاً باعث ميشود كه آنها هيچ توجهي به نمايش نكنند.
9ـ بچهها صحنههاي عاشقانه را دوست ندارند
از صحنههايي كه در آن پرنس و پرنسس (عاشق و معشوق) در چشمهاي يكديگر خيره شده و آوازهاي رمانتيك ميخوانند، پرهيز كنيد. به طور كلي، بچهها حوصلة صحنههاي عاشقانه، به خصوص لحظههاي همراه با آوازها و غزلسراييها را ندارند. در يك نمايش كودكانه، گفتوگو كردن و حتي نشان دادن انتظار در صف دستشويي، به مراتب بهتر از نمايش چنين رمانسهايي است.
لحظههاي رمانتيك عاشقي و دلدادگي براي كودكان جالب نيست. البته آنها از اينكه دو نفر يكديگر را دوست داشته باشند كاملاً خشنود ميشوند اما دردسرهايي كه پيش از رسيدن دو نفر به يكديگر، آنها را به ستوه ميآورد، براي كودكان جالبتر است. دردسرهاي عاشقانه، فرصتي به مخاطب ميدهد تا از عشاق حمايت كند و تأثير منفي لحظههاي نا اميدي را خنثي نمايد.
10ـ كودكان عاشق حيوانات و اسباببازيها هستند
وقتي ازوپ، حيوانات را به عنوان شخصيتهاي قصههاي اخلاقي خود انتخاب كرد، كاملاً از انتخابش آگاه بود. با نگاهي به شخصيتهاي محبوب ادبيات كودكان، متوجه ميشويم كه تعداد زيادي از آنها حيوانات هستند. اكثر اين حيوانات، شخصيت انسانگونهاي دارند، با عواطف انساني ظاهر ميشوند و اغلب در جوامعي زندگي ميكنند كه يادآور جوامع انساني خود ماست. اما نويسندگان ادبيات كودكان ميدانند كه واكنش مخاطبان آنها به حيوانات بسيار مثبتتر از واكنش آنها به همنوعانشان است. دليل اين علاقه چيست؟ آيا به اين دليل است كه كودكان بر حيوانات تسلط دارند؟ يا كودكان آسيبپذيري حيوانات را درك ميكنند و اين حس، آنها را تشويق ميكند تا از حيوانات دفاع كنند؟ و يا دليل سادهاي دارد، مثلاً اينكه حيوانات صرفاً جذاب هستند؟ واضح است كه اگر من به دنبال شخصيتي هستم كه بتواند بلافاصله از لحاظ عاطفي با كودكان ارتباط برقرار كند، احتمالاً حيوان آرامي را انتخاب ميكنم كه شرايط زندگي با او، رفتار غيرعادلانهاي داشته است.
به همين ترتيب، كودكان از شخصيتهاي اسباببازي نيز لذت ميبرند. اسباببازيها براي آنها آشنا هستند، همانند دوستاني كه كودكان با آنها در بازي هاشان سهيم ميشوند و باعث ميگردند تا داستان ها را باور كنند.
11ـ بچهها به داستانها عشق ميورزند
براي نمايش كودكان، يك متن داستاني مناسب لازم است. ايدهآل آن است كه از داستانهاي فرعي زياد در جريان داستان اصلي، استفاده نشود. حتي نمايشي كه صرفاً هدف آموزشي دارد، مانند نمايشي در مورد حفظ محيط زيست، بايد از طرح (داستاني) قوي، منسجم، منطقي و جالبي برخوردار باشد. از سوي ديگر، موضوع اصلي داستان بايد واضح و مشخص باشد. در زمان اجراي يك نمايش، فرصتي براي پرداختن به جزئيات غيرضروري نيست؛ بنابراين، وقايع داستاني بايد بسيار موجز و در عين حال منسجم باشد؛ به طوري كه حذف بخشي از آن، باعث از دست رفتن معناي متن گردد.
يك تمرين مؤثر در اين رابطه، مقايسة يك رمان ويژة بزرگسالان با يك رمان موفق كودكان است. رماننويس كودكان، براي تشريح وقايع، وقت كمتري تلف ميكند. او هرگز صفحات آغازين اثرش را صرف توصيف مناظر طبيعي به هنگام طلوع يا غروب خورشيد نميكند. بر خلاف رماننويس بزرگسال، نويسندة كودكان، هيچ نيازي به تشريح جزئيات رواني شخصيتها احساس نميكند. از سوي ديگر، رمان كودكان، از ديالوگها و خط داستاني قوي و واضحي برخوردار است و توجه اصلي نويسنده به عمل است تا بازتابها و انعكاس وقايع.
از جنبهاي ديگر، مفاهيم و وقايع داستاني بايد در حد درك و فهم بچهها باشد؛ هر چند اين به معناي سادهنگري نيست. يك طرح (داستاني) ساده همانند طرحي سادهانگارانه نيست اما ممكن است نقطة شروع هر دو يكي باشد. مثلاً طرح [داستان] سادة نمايش مرد زنجبيلي اين است كه فاختة درون ساعتديواري، صدايش را از دست ميدهد و در پايان داستان دوباره آن را به دست ميآورد. زماني داستان اين نمايش سادهنگرانه خواهد بود كه توجه ما صرفاً به اتفاقاتي معطوف شود كه فاخته در مسير به دست آوردن صدايش با آنها مواجه ميشود. در حقيقت، طرح كلي داستان شامل يك ايدة اصلي ميشود كه با شخصيتهاي ديگر در ارتباط است. در اين نمايش، ما شاهد گذران زندگي در بوفة يك آشپزخانه هستيم اما صداي فاخته، ايده و انگيزة اصلي در شكلگرفتن داستان ميباشد. در نمايش جغدوپيشي رفتند... طرح داستاني بسيار ساده است. جغد و پيشي (گربه) ميخواهند ازدواج كنند، آنان با قايق به سرزمين هاي دور مسافرت كرده و به سرزميني ميرسند؛ در آنجا خوكي به آنها حلقهاي ميدهد و بوقلموني آنها را به عقد يكديگر در ميآورد. از آنجا كه «جغد» و «پيشي» در طول راه با خطرات زيادي مواجه ميشوند، چنانچه طرح اصلي فقط به اين وقايع بپردازد، به نظر من سادهنگرانه خواهد بود. اگرچه سفر جغد و پيشي پر از اتفاقات و شخصيتهاي عجيب و غريبي است كه از تخيل ادوارد لير نشئت گرفته است اما همان طرح اصلي، تمام اجزاي داستان را در كنار هم حفظ ميكند. در يك كلام ميتوان گفت: طرحهاي فرعي بايد مستقيماً با مضمون اصلي ارتباط داشته باشند و با آن در پيشبرد داستان سهيم شوند.
پينوشت:
1.Doctor who
2.The wizard of oz
3. Neil Postman
4. The Disappearance of child hood
5. Alison Lurie
6. Not In Front of the Grown- UPS
7. More Adventures of Noddy
8.Edward Lear