آنچه این روزها درباره ساعدی خبرساز شده، نه یک واقعه بلکه محصول یک روند استبدادی مبتذل است.
پروژه مولتیمدیای «سی» تلفیقی از تئاتر، کنسرت و ویدئومپینگ است که در بیش از ٣٠ اجرا، توانسته با تلفیق چند قصه شاهنامه میزبان حدود صدهزارنفر از مردم در کاخ سعدآباد باشد. اين پروژه را علياصغر دشتي، سرپرست گروه تئاتر دنكيشوت، كارگرداني كرده و بهسبب پيشنهاديبودن پروژه «سي» هيچ رد و رنگي از سبك كارگرداني او در اين اجرا به چشم نميخورد. با علیاصغر دشتی، کارگردان این پروژهای که تهیهکنندگی آن را همایون شجریان و سهراب پورناظری بر عهده داشتند و نغمه ثمینی نمایشنامهنویس آن بود، نقد و نظرهایی را حول این اجرا مطرح کردیم و پاسخهایش را شنیدیم که حاصل آن را میخوانید
پوريا كاكاوند بعد از تجربه اجراي «ضيافت پنالتيها» حالا نمايش «رولور» را در تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه دارد. دو نمايش به مثابه دو روي يك سكه. به ويژه در مواجهه با تماشاگري كه به واسطه اجراهاي پرتعداد اين روزها سرگردان به نظر ميرسد و ميتوان گفت بيش از هر چيز به جنبه سرگرميسازي آثار علاقه نشان ميدهد. سالنهاي تئاتري نيز بدون در نظر گرفتن اهميت هويتسازي به اين سرگرداني دامن ميزنند. نمايش تازه كاكاوند در اين وضعيت روي ديگر سكه نمايشنامهنويس مستعدي را به نمايش گذاشته كه در ادامه تجربه قبل علاوه بر فضاي جسورانهتر در فرم، تماشاگر متفاوتي را به سالن دعوت ميكند. اگر در «ضيافت پنالتيها» ابزاري محدود از جمله ويديو، صندلي و حتي اجازه درآوردن كت از تن و راه رفتن را در اختيار بازيگرش- امير جعفري- گذاشت، اينجا محدوده حركتي علي باقري و فربد فرهنگ را بهشدت محدود كرده است. باقري در يك سو ثابت ايستاده و فقط اجازه صحبت كردن، پلك زدن! و لرزيدن دارد. فربد فرهنگ نيز اجازه دارد تفنگ رولورش را به روي باقري نشانه بگيرد، يك بار آن را پايين بياورد، روي سر خودش بگذارد و دوباره به سمت بازيگر مقابل نشانه برود. اينها در كنار طراحي نور و البته «واژهها» تمام داشتههاي دو بازيگر روي صحنه است. نمايشي شريف كه در مجموع نشان ميدهد كاكاوند چه در زمينه نگارش متن براي اجرا و چه در زمينه كارگرداني رو به پيش گام برميدارد. همچنين نميتوان و نبايد به سادگي از كنار كار دشوار دو بازيگر نمايش عبور كنيم. بازيگراني كه پيچيده در فضاي محدود پيرامون خود، مخاطبان در جستوجوي سرگرمي را ٥٠ دقيقه خيره به صحنه نگه ميدارند. كاري كه در لحظاتي از اجرا حس ميكنيد با استفاده از آمبيانس ضربان قلبشان انجام ميدهند. گفتوگو با علي باقري، فربد فرهنگ و پوريا كاكاوند را در ادامه ميخوانيد.
تئاتر پايتخت در ماه مرداد روزهاي داغ و شلوغي را سپري كرد؛ به طوري كه علاقهمندان، اجراهاي متعددي را شاهد بودند و بعضي معتقدند شيوه و نگرشهاي متعددي را شامل ميشد، گرچه به زعم نگارنده اكثر آنها در قالب كلي «ميل به تجاريسازي» صورتبندي ميشوند. از اجراي «مفيستو» در مركز تئاتر مولوي گرفته تا سنگلج كه نمايشنامه قديمي علي نصيريان توسط هادي مرزبان روي صحنه رفت و هر دو نيز استقبال خيرهكننده تماشاگران را به همراه داشت. سالنهاي خصوصي فعالانه در فراهم آوردن امكان اجرا براي گروهها مشاركت كردند و باقي ماجرا همان چيزي است كه مخاطب فهيم تئاتري قطعا بهتر از نگارنده ميداند. اما شايد بد نباشد براي يافتن يك پيرنگ خاصِ جاري در ماههاي اخير كه به گفتوگوي پيشرو نيز ارتباط دارد به نمايش «بيپدر» كاري از محمد مساوات اشاره كنم؛ نمايشي حاصل ماهها تمرين با يك گروه جوان كه سرانجام در ماههاي ابتدايي سال روي صحنه سالن قشقايي مجموعه تئاترشهر در معرض قضاوت تماشاگران قرار گرفت و بنايي قابل تامل و داراي ارزش گفتوگو پيشروي آنها گذاشت. «پسران تاريخ» اشكان خيلنژاد نيز يكي ديگر از آثاري بود كه حدود ٩ ماه تمرين مداوم و سختكوشانه با بازيگران عمدتا جوان را در دستور كار قرار داد اما ارزش اين نمايش مانند تجربه محمد مساوات صرفا به تمرين طولاني مدت و شيوه متفاوت توليد خلاصه نميشود. كار با بازيگر، ساخت اتمسفر، طراحي صحنه و نور دقيق و در نهايت رسيدن به كلي كه جهان نمايش را ميساخت. اشكان خيلنژاد از معدود كارگردانان جوان همنسل خودش است كه سعي كرد انديشيدن با فرم را پيشنهاد بدهد و تجربه كند. شايد بگوييد شكل تمرين و توليد تئاتر «پسران تاريخ» و اين جنس از فرم اجرا نيز رفته رفته به يك برند براي كالاييسازي و فروش تبديل ميشود اما پاسخ اين است. چه خوب كه جاي دعوت از سلبريتيها و رپرها براي حضور روي صحنه، متن خوب، فرم و تمرين طولاني مدت كالايي باشد كه تئاتر عرضه ميكند.
حمید پورآذری، از کارگردانان تئاتر ایران که سالهاست گروه تئاتر پاپتیها را اداره میکند، همچنان تجارب تئاتری تازهای را با مخاطب به اشتراک میگذارد. آخرین تجربه او «متروکهخوانی» است که با گروه اجراگر جواني در پلتفرم داربست گالری محسن ١٣ شب، جان گرفت. در این تجربه تئاتری، پورآذری و دانشجویانش، تلاش بر روایت مجدد هشت نمایشنامه تاریخ ادبیات نمایشی ایران (نمایشنامههای «ناگهان هذا حبیبالله» عباس نعلبندیان، «چوببهدستهای ورزیل» غلامحسین ساعدی، «ارثیه ایرانی» اکبر رادی، «ندبه» بهرام بیضایی، «نوشتن در تاریکی» محمد یعقوبی، «رقص روی لیوانها»ی امیررضا کوهستانی، «جوهر گوگرد» محمد رضاییراد و «خانه» نغمه ثمینی) با زبان و سیاق اجرائی رپ داشتند. متونی که به شکل کارگاهی در کلاسهای دانشگاه تهران تولید شدند را احمد سلگی به هم پیوند داد و نهایتا اجرای «متروکهخوانی» توانست تجربهای متفاوت با نگاهی به محذوفان تاریخ و تاریخ تئاتر باشد.
شعار زمانی اتفاق میافتد که یک مفهوم چندین بار تکرارشده، دوباره با لحنی دیگر بیان شود، پس امر شعار در محتوا اتفاق میافتد نه در قصه و شکل. من بخشهایی از واقعهای را که باعث شده این زنها دچار این وضعیت شوند، بیان میکنم؛ حالا اگر در بخشهایی به دلیل نمایشیبودن غلوآمیز میشود، بحث دیگری است.
فرزین محدث، بازیگر توانمندی در تئاتر است که به عقیده خودش به دلیل نداشتن پروپاگاندا، هرگز آنطور که باید دیده نشده. اینبار که او در نقش یک پیرزن ٧٠ ساله در نمایش «شب دشنههای بلند»، به کارگردانی علی شمس در سالن تئاتر مستقل تهران روی صحنه آمده است، فرصتی فراهم شد تا با او درباره سابقه بازیگریاش و چرایی دیدهنشدنش حرف بزنیم.
«لامبورگینی»، نمایشی به نویسندگی و کارگردانی سیامک صفری، این شبها با بازی او و اشکان خطیبی در پردیس تئاتر شهرزاد جان گرفته است. نمایشی که به گفته مؤلفش، واکنشی به وضعیت گورخوابهاست و توأم با روایت یک درام، نقدهایی را به معضلات اجتماعی چون فروریختن پلاسکو نیز مطرح میکند. در این مسیر، سهیل دانش اشراقی نیز در کنار این دو هنرمند، یکی دیگر از ایدهپردازان «لامبورگینی» بوده است. با سیامک صفری و اشکان خطیبی به بهانه این اجرا گفتوگو کردیم.
خوب یادم هست وقتی سال اولی که نایبرئیس کانون کارگردانان تئاتر بودم، طرحی ریختیم که هر سال به پنج کارگردان کار اولی که کارشان خوب است، جایزه بدهیم. دوره افتادیم به دیدن بیش از صد کاری که گروههای جوان در سال اجرا میکردند. پنج کارگردان انتخاب شدند و از آنها تقدیر شد. به آن روز که نگاه میکنم، میبینم حالا از آن پنج نفر مساوات، رمضانی، خیلنژاد و... یک نفر روبهروی من نشسته که وقتی به دیدن اثر تازهاش، «پسران تاریخ»، در سالن چهارسوی تئاتر شهر میروم، احساس میکنم تماما به من و دیگر مخاطبان احترام بایسته گذاشته شده است. از این رو، برای حضور کوتاهم در آن دوره در کانون کارگردانان خوشحالم. اشکان خیلنژاد، از اعضای گروه تئاتر تازه، با کار آخرش (پسران تاریخ)، منِ کمحرف را پای گفتوگو آورد، امید که مخاطب را هم به گفتوگو با خودش بیاورد.
ثبات، كليد واژه فعاليتهاي گروه تئاتر ليو در تمام سالهاي بعد از شكلگيري و فعاليت در جريان تئاتر ايران است؛ ويژگياي كه اتفاقا دُر گرانبهاي دهههاي اخير هنر به حساب ميآيد و همين مشي موجب شده تا گروهي از بازيگران صاحب سبك زير سايه و نشان ليو شكل بگيرند. در اين بين رضا بهبودي و سعيد چنگيزيان نامهاي بلندي هستند كه نياز به معرفي ندارند و عملكرد موثرشان بارها در تئاتر و سينما نظر علاقهمندان و منتقدان را به خود جلب كرده است. نكته ديگري كه بايد و لازم است به آن اشاره كنم فعاليتهاي مستمر و اثرگذار به دور از هرگونه حاشيه است كه تا حدي موجب شده از سوي مجامع هنري تئاتري ناديده گرفته شوند. همين روش اتفاقا در شيوه بازي بازيگران گروه نيز نمود پيدا كرده و هيچگاه نميبينيد يكي از آنها روي صحنه خودنمايي كند، مگر آنكه نياز نقش و خواست كارگردان در ميان باشد. سعيد چنگيزيان در نمايش «سه خواهر» كه اين روزها بعد از اجرا در سالن پاليز بار ديگر در تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه رفته مصداق همين شكل و شمايل بازيگري است. «آندره» نمايش سه خواهر جوان هنرمندي است كه با دستان خودش آيندهاش را نابود ميكند. به دلسوزيهاي خواهرانش اهميت نميدهد و دايره خيرهسري و عياشيهايش تا جايي پيش ميرود كه زندگي همه خانواده را با مخاطره مواجه ميكند. اما آندره نه تنها علت كه معلول شرايط كلي حاكم بر يك اجتماع قرار گرفته در سراشيبي سقوط است. مدام در اتاق كارش جايي خارج از جريان اصلي نمايش پنهان ميشود و زمانهايي در برابر ديدگان تماشاگر قرار ميگيرد اما جالب اينجاست كه حتي هنگام غيابت، در صحنه حاضر است و تاثيرش حس ميشود. خودش ميگويد: «مرز باريكي بين آنچه مخاطب از آندره ميشناسد و آنچه در تمرينها به آن رسيديم را بازي كردم». چنگيزيان در گفتوگوي پيش رو درباره شخصيتي ميگويد كه ايفاي نقشش را برعهده دارد و به خوبي از پس آن برميآيد. درباره تاثير همكاري مستمر چندينساله با گروه ليو و شيوه بازيگري كه در سبك و سياق تمام اعضاي اين گروه نمود دارد.
بهروز غریبپور کارگردان تئاتر، سینما و استاد نمایش عروسکی این روزها به اجرای اپرای خیام مشغول است. خیام شاعر، ریاضیدان و فیلسوفی که سالها پیش از دکارت با ابراز «شک»، ما را دچار پرسشهای بزنگاهی کرد. از هر کجا که ایستاده باشیم و به خیام بنگریم، تعمق و تأمل او را در هستی و کائنات و مرگ و زندگی میبینیم. کارگردان اثر در واکاوی و برساخت اندیشه خیام از دل اشعارش همت گمارده و گرچه وفادار به کلاسیسیسم است، چه در تنظیم و چه در اجرا، با این حال چیزی در تولید لذت هنری کم نگذاشته و با موفقیت توانسته عمق اندیشه، فراز و فرود و پرسشهای خیامی را به نمایش درآورد. در این اپرا به همراهی آهنگ و آواز دستگاهی ایرانی صحنه به صحنه، تنش نمایشنامه را دنبال میکنیم و تلاش غریبپور در حفظ میراث موسیقایی و نمایش بومی را برای برکشیدن «سخن نو» تا رسیدن به «حلاوتی دگر» شاهدیم. در حوزه تحقیق، نگاههای متفاوتی به خیام شده که «ایران» در گفتوگو با غریبپور به آن پرداخته است
حسن معجوني از دوران دانشجويي به آثار چخوف علاقهمند يا به قول خودش عاشق شده است؛ عشقي كه بعد از فارغالتحصيلي از دانشگاه هم دست از سرش برنداشته و تا امروز كه سالها از آن دوران ميگذرد، ادامه يافته است. نمايش «در مضار توتون»- سال ٨٠ سالن شماره ٢ مجموعه تئاترشهر- نخستين مواجهه معجوني با يكي از متنهاي نويسنده روس بود ولي كار جدياش از نمايش «دايي وانيا» - سال ١٣٩٠ تماشاخانه ايرانشهر- آغاز شد. درست ١٠ سال بعد و معجوني از آن زمان به اضافه همين تجربه اخير يعني نمايش «سه خواهر» ظرف شش سال به شخصيتهاي پنج نمايشنامه مهم نويسنده مورد علاقهاش جان بخشيده است. حالا از يك منظر كار به پايان رسيده ولي معجوني قصد دارد آثار چخوف را با رويكردي تازه به صحنه بياورد. سرپرست گروه تئاتر «ليو» در گفتوگو با «اعتماد» از تصميمهاي جديدش در زمينه كارگرداني و تاسيس مدرسه تئاتر ليو گفت و البته از راهاندازي سالن تئاتر خصوصي در شهر رشت خبر داد.
در ماههای بهمن، اسفند و فروردین، نمایش «شلتر» که بر صحنه تالار قشقایی تئاتر شهر آمد یک حادثه در عرصه «تئاتر مستند» بود. برخلاف نمونههای دیگری که در این سالها با عنوان «تئاتر مستند» بر صحنه رفته و به تعبیری بیشتر بازآفرینی نمایش یک واقعه معروف و آشنای اجتماعی بوده، «شلتر» به سوی خلق حسی آشنا از زندگی واقعی عدهای از زنان کارتنخواب رفته است. گرچه در نوشتن متن و اجرایش بر صحنه هم از مواد و مصالح واقعی استفاده شده، اما آنچه نمایش را به یک تجربه حیرتانگیز از جاریبودن واقعیتی مستند از زندگی بر صحنه تبدیل کرده، دوریکردن از کلیشههای دنیای نمایش و یافتن قالب و استراتژی متفاوتی در اجراست که گاهی امکان تفکیک واقعیت و نمایش را دشوار میکند و گویی این زنان و دختران را از کف خیابان به تالار قشقایی آوردهاند و با کار و تمرین زیاد موفق به بازآفرینی گوشههایی از زندگیشان شدهاند (که البته دو نفر از آنها واقعا هم تجربههای مشابه خودشان را بر صحنه آوردهاند). نکته مهم دیگر این است که نویسنده و کارگردان نمایش اسیر کلیشههای رایج «تعهد اجتماعی» و مؤلفههای ملودرام که به حد اشباع در موضوع نمایششان وجود دارد نشدهاند و ترکیبی تأثیرگذار و پرحسوحال از «استناد» و «فاصلهگذاری» در خلق حس زندگی بر صحنه به وجود آوردهاند. این گفتوگویی است با ساناز بیان نویسنده متن، کارگردانش امین میری و دراماتورژ «شلتر» سجاد افشاریان درباره این نمایش دلپذیر و تکاندهنده.
در طول تاریخ، قدرتمندان برای رسیدن به جایگاه مورد نظر خود، گاهی دست به اقدامات غیر انسانی می زندند. یکی از این اقدامات که در تاریخ ایران به ثبت رسیده است، اخته کردن برخی از افراد به بهانه های مختلف بوده که بی شک آسیب های روحی و جسمی زیادی به فرد وارد می شده است. نمایش «محفل بی عاری» به کارگردانی سیاوش بهادری راد، این معضل را سوژه کار خود قرار داده است و به همین بهانه با کارگردان این نمایش گفت و گویی داشتیم که درادامه می خوانید.
پروفسور فرهاد ناظرزادهکرمانی، عزت و اعتبار امروزش را وامدارِ عشقی است که در سالهای بسیار عمرش صرف هنرهای نمایشی ایران کرده، عشقی که منجر به پژوهش و کوشش مدام در حدود نیمقرن از عمر هفتاد سالهاش شده است. تألیفها و ترجمههای متعدد او در سالهایی که هیچ منبعی برای دانشجویان تئاتر وجود نداشت تا فقط با چند کلیک بتوان درباره تاریخچه تئاتر در ممالک غرب و شرق مطلع شد چه برسد به این که ژرفتر درباره آنها دانست، بسیار راهگشا بود و همچنین کوشش برای تأسیس دانشکدههای تئاتر توانست تئاتر آکادمیک را در ایران نهادینه کند. او میگوید علاقهاش به تئاتر ریشه در شیفتگیاش به ادبیات دارد و از این روست که نمایشنامهنویسی در همه دورانها عشق اول و آخر او بوده. اویی که در خانوادهای رشد کرده که تحصیلات دانشگاهی برای پدر و مادر و فرزندان اولویت به شمار میرفته را به سختی به مصاحبه مجاب کردیم و نهایتا با پژوهشگري که سالهاست تن به صحبت با مطبوعات نداده، به گفتوگو نشستیم تا بدانیم چه مسیری طی شد تا فرهاد ناظرزادهکرمانی، پدر تئاتر دانشگاهی ایران نام گرفت و توانست شاگردان بسیاری را که امروز بسیاریشان خود استاد تئاتر هستند، تربیت کند. در ادامه خلاصهای از گستره بیمرز فعالیتهای او را مرور خواهيم کرد؛ آنچه او خودش آن را «دولتِ بیخونِ دل» دانسته است. روایتی که در آن میتوان ردپای کوششی یکسره را دنبال کرد و به حرمت این تلاشِ مُدام، به حرمت تئاتر و نهایتا به حرمت استاد فرهاد ناظرزادهکرمانی تمامقد ایستاد؛ و چه روزي براي پاسداشت اين استادِ مسلم تئاتر، كسي كه همه عمرش دغدغه تدريس و آموزش داشته است، بهتر از روزي كه به نام والاي «معلم» آراسته است؟
نادر برهاني مرند، متولد ١٣٤٩، نويسنده، كارگردان و بازيگر ايراني است كه مدارج تحصيلي خود را تا مقطع فوق ليسانس - بازيگري و كارگرداني از دانشكده سينما و تئاتر دانشكده هنر- ادامه داد و سپس همزمان با دوران بالندگي فرهنگ و هنر و رشد نسل جديد نمايشنامهنويسان ايراني در سالهاي اصلاحات وارد فعاليت حرفهاي شد. برهانيمرند از آغاز كار خود طرح دغدغههاي اجتماعي را مورد توجه قرار داد و تلاش كرد از خواست جريان رسمي براي نگارش نمايشنامههاي شعاري فاصله بگيرد. درحالي كه همواره به مسائل مرتبط با جبهه و جنگ توجه داشته و در تمام اين سالها تلاش كرده راه خودش را برود. در دورهاي وقتي به نتيجه رسيد عرصه بر اهل قلم تنگ شده، بيآنكه حاشيهسازي كند كنار نشست، كمتر نوشت و چندسالي هم از كارگرداني فاصله گرفت. نمايشنامههايي مانند «ببين چه برفي ميآيد»، «باران اگر بخواهد»، «تنهاترين زيباي مرده»، «پاييز»، «تهران زير بال فرشتگان»، «كمپ ١٣»، «براي سايه نوشتنها» و «كابوسهاي يك پيرمرد خائن ترسو» از جمله آثاري به شمار ميروند كه خلق كرده است. او همچنين در نمايشهاي «در منطقه جنگي»، «پالتو»، «شبهاي آوينيون»، «شبهاي انتظار» و آثاري ديگر به ايفاي نقش پرداخته و نمايشهاي متعددي را روي صحنه برده است. مدتي هم مديريت دفتر ادبيات نمايشي مركز هنرهاي نمايشي راديو را برعهده داشت و علاوه بر آن برنامههاي راديويي مانند «جمعهها با تئاتر»، «پرده دوم»، «گفتوگوي هنر» و «از رمان تا نمايش» را هدايت ميكرد. پيش از آغاز سال جديد بود كه به واسطه اجراي نمايش «سردار» در سالن اصلي مجموعه تئاترشهر گمانهزنيهايي مبني بر اجراي نمايشي سفارشي توسط برهانيمرند به گوش رسيد. با اين هنرمند درباره پچپچهاي مطرح شده، دليل فاصله گرفتن از نگارش و كارگرداني در دولتهاي نهم و دهم و اهميت يافتن اقتصاد هنر در سالهاي اخير گفتوگو كردهايم .
«کافه پولشری» مونولوگی عاشقانه در وصف شور زندگی است. پولشری زنی میانسال است که دائما در زندگی شکست خورده و حتی تا لبه نیستی پیش رفته اما حالا دچار عشق شده و میخواهد آرامش را بیابد. «کافه پولشری» ما را به مهرورزی و زیستن با عشق دعوت میکند. چیزی که این روزها کیمیاست! به بهانه این اجرا با الهام پاوهنژاد، کارگردان و بازیگر این اجرا، به گفتوگو نشستهایم.
نمایش «تو با کدام باد میروی؟» به کارگردانی کمال هاشمی، مهاجرت را از زاویهای جدید نگریسته است. نه از زاویه رفتن که بالعکس، ماندن و گیر کردن در خاک. شخصیتهای نمایش هر یک به دلایلی ساده تصمیم به مهاجرت گرفتهاند و کوتاهترین راه را انتخاب کردهاند. سربازی طاقت یک جا ماندن ندارد، مادری میخواهد فرزندش را به جایی برد که خدا دوستش داشته باشد، دیگری به دنبال معشوق و آن یکی برای درمان بیماری روحی همسرش. برقراری ارتباط با شیوه متفاوت و مینیمال اجرای این نمایش شاید کمی دشوار باشد، اما در میان نمایش متوجه میشوی که اینبار برعکس تمام نمایشهایی که دیدهای بازیگران نیز همچون تماشاچیان در جای خود میخکوب شدهاند و شاید حتی تماشاچی، بدون ترس از دیدهبان و سربازهای لب مرز، روی صندلیاش آزادتر از آدمهایی است که روبهرویش ایستادهاند، آدمهایی که شاید اگر به طبیعت خود بازگردند همچون درختی آزادوارتر زندگی کنند. «تو با کدام باد میروی؟» تولید مشترک ایران و سوئیس نوشته جمال هاشمی و با بازی کاظم سیاحی، محمد عباسی، شیوا فلاحی، سونیا سنجری و حامد نجابت تا پایان اردیبهشتماه در مجموعه تئاتر مستقل تهران به صحنه میرود.
افروز فروزند از جمله نمايشنامهنويسان و كارگردانان محجوب تئاتر ايران است كه برخلاف معيارهاي تحميلي«اقتصاد هنر» در اين روزگار هراسي از مقاومت ندارد. هر نمايشي را به صحنه نميبرد و اين رويه را از همان نخستين تجربههايش در پيش گرفت و تلاش كرد مسائل اجتماعي را پيش روي تماشاگر قرار دهد. به اين ترتيب بين آنچه در جامعه رخ ميداد و آنچه روي صحنه ميآمد، نسبتي برقرار ميكرد. همواره انتخابگر بوده و كيفيت حيات هنرياش را هم كارگرداني ميكند. فروزند آنجا كه بايد با تمام وجود سختيهاي به صحنه آوردن يك نمايش را به جان خريده و آنجا كه احساس كرده بايد فاصله بگيرد، ترس به خود راه نداده است. از اين نظر جزو انگشتشمار هنرمنداني قرار ميگيرد كه غم نان را به بهانهاي براي هنرفروشي بدل نميكنند و همواره پاي كيفيت اثر خود ميايستد. چنانچه ١٢ سال در تبعيدي خودخواسته به سر برد و كارگرداني نكرد تا همين سال قبل كه بار ديگر تصميم به كارگرداني گرفت و با نمايش «بهمن» به تئاتر شهر آمد و البته كه با استقبال تماشاگران مواجه شد. فروزند امسال با نمايش «مافيا» تجربهاي ديگر پشت سر گذاشت كه اينبار نيز با حضور چشمگير مخاطبان همراه شد. نمايشي كه براساس سرگرمي آشناي اين روزهاي جوانان طبقه متوسط شكل گرفت. بازياي كه در خانهها و جمعهاي دوستي اجرا ميشود و طي آن بايد با نقش بازي كردن حريفي از ميدان به در شود و در نهايت به جايي ميرسيم كه خيليها با حربه «دروغ، ريا و كلك» از بازي خارج شدهاند. فرهنگي كه اين روزها نه تنها در خانهها كه ظاهرا به زندگي اجتماعي -محل كار و خيابان و همهجا- رسوخ كرده است. به راحتي آب خوردن با سرنوشت يكديگر بازي ميكنيم و هر روز نيز به روي يكديگر لبخند ميزنيم. درباره سالهاي پشت سر و شرايطي كه منجر به شكلگيري نمايشنامه «مافيا» شد به گفتوگو نشستهام كه در ادامه ميخوانيد.
یک نفر روی جعبه چوبی کوچکی ایستاده، از کمر خم شده و دستانش آویزان است، صداهای عجیبی شنیده میشود که گویی آنیما، روان زنانه مرد از ناهشیارش به نجوا سربرآورده است. زمین پر از کاغذپارههایی سفید است، از سقف پارچههای سفیدی آویزاناند که تداعی کننده زخم و بیمارستان هستند. تختی چوبی با تکههای متحرک میان صحنه لم داده و چند کاسه روی در اتاق پخش شدهاند. همه چیز مهیاست که مخاطب یک تیمارستان خیس را تصور کند. نمایش «ماراساد» با سقوط زن-مرد از روی چهارپایه کوچک آغاز میشود. همان اندازه که نام نمایشنامه، «شکنجه و قتل ژان پل مارا، بهنمایش درآمده توسط ساکنان تیمارستان شارانتون، به کارگردانی مارکی دوساد» نوشته پیتر وایس عجیب است، اقتباس مریم برزگر از آن نیز غریب است. مارکی دوساد، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، یکی از شورشیترین انسانهای تاریخ علیه قوانینی است که در لفافه عناوینی چون عفت و پاکدامنی وضع شده و دست و پای بشر را بسته است. ژان پل مارا سردار خونآشام ارتش ژاکوبنها در انقلاب فرانسه است که بر اثر بیماری پوستی و سوزش بدن در لاوک آب خنک بهسر میبرد و توسط شارلوت کورده، دختر جوانی از مخالفان تفکراتش در حمام به قتل میرسد. رویارویی این سه شخصیت در قالب یک بازیگر و همراهی پرستار ساد و سیمون با این آشفتگی تماشاچی را با خودِ درونی واقعیاش مواجه میکند، با این پرسش که بهراستی «ما که هستیم؟.» این نمایش تا ششم اردیبهشت در تالار مولوی اجرا خواهد داشت.
فريد سجادي حسيني پيش از آنكه با حضور در فيلم سينمايي «فروشنده» به چهرهاي آشنا بدل شود، به واسطه فعاليتهاي تئاترياش بين قديميهاي نمايش، شناخته شده بود و علاوه بر آن سالها در كسوت كارگردان و دستيار كارگردان آثار سينمايي و تلويزيوني به فعاليت پرداخت. كارنامه كاري او نيز نشان از پيوند با هنر تئاتر و هنرمنداني مثل مهين اسكويي و داوود ميرباقري دارد. ولي قبل از همكاري با ميرباقري كه آن سالها در تئاتر خوش ميدرخشيد به واسطه حضور در تئاتر آناهيتا و آشنايي با آموزههاي استانيسلاوسكي در كلاسهاي مهين اسكويي بيشتر با اين هنر آشنا شد و بعدها از زماني كه داوود ميرباقري «دندون طلا» را در سالن اصلي مجموعه تئاترشهر روي صحنه برد به عنوان دستيار با او همكاري كرد. ارايه بينقص نقش در برابر دوربين فرهادي، آنهم در سن ٦٨ سالگي به اين معني است كه سجادي حسيني آموزههاي اساتيد تئاتري چون مهين اسكويي و تكنيكهاي استانيسلاوسكي را به خوبي فرا گرفته است. مرد پا به سن گذاشته و دوست داشتني داستان ما در جريان مصاحبه نشان داد دلي دريايي دارد و دست تقدير و سرنوشت را ميشناسد. ميگويد: «سالها در خلوت خودم فكر ميكردم هرچه سنم بيشتر شود علاقه بيشتري به بازيگري پيدا خواهم كرد. نميدانم چرا هميشه اين فكر در سرم ميچرخيد كه در نهايت سرنوشتم به بازيگري پيوند ميخورد. » اواخر اسفند ٩٥ بود كه او بعد از بيش از يك دهه غيبت با ايفاي نقش در نمايش «ترن» به كارگرداني حميدرضا آذرنگ به خانه قديمي بازگشت. به همين بهانه با او گفتوگويي انجام داديم كه در ادامه ميخوانيد.