آنهایی که از دهه ۵۰ به بعد متولد شدهاند، اساسا دوران پهلوی را درک نکردهاند که نوستالژیاش را داشته باشند و حتی نوستالژی آنها هم جعلی و خودساخته است. آنها بخشی از ایدهآل خودشان را به دورهای دیگر چسباندهاند و برایش تصویرسازی کردهاند و سریال «رهایم کن» آلبومی است شبهداستانی از همین تصاویر.
رهایم کن، برخلاف میخواهم زنده بمانم داستان سیاسی هم ندارد که بگوییم عاشقانهای در بستر سیاسی است، رهایم کن داستانی معمولی است از زندگی عدهای در روستایی به اسم حصارک، که انگار کارگردانش فقط خواسته آن را بسازد.
برای دیده شدن هرسریال دو رکن مهم وجود دارد، آن هم فیلمنامه خوب و انتخاب بازیگرانی است که مخاطب بتواند با بازی و نقشهایشان ارتباط برقرار کند. رهایم کن به این دو نکته توجه داشته و باتوجه به آماری که برای هر قسمت از سریال در فیلیمو منتشر شده که نشاندهنده رضایت بالای 90 درصدی است، میتوان گفت مخاطبانی که رهایم کن را دیدند، از آن رضایت داشتند.
تنها چیزی که در این دو قسمت کمی برای من توانست جای پرسش باشد(از بس همه امور به درستی چیده شده بود) آن اسباب بازی پسر تنابنده است که میکسر و سیمان سازی بود که اخیرا وارد بازار شده است. نمیدانم شاید آن دوران هم وجود داشت و ما و نویسنده سریال نمی دانستیم!