چرا باید هنوز در یک نمایش مدرن به مفاهیمی حاکم بر «مشق شب» رجوع کرد؟ به نظر میرسد تئاتر ایران با جهان علم میانه خوبی ندارد و کماکان اسطوره، مذهب و فلسفه منابع خلق و آفرینش اثر است.
نمایش «بهارشکنی» اثری مهندسیشده است که در آن میتوان رابطه تئاتر و ریاضی را درک کرد، جایی که اصول ساده ریاضی، اثر را به یک نمایش تمیز بدل میکند.
در نشست کانون ملی منتقدان محمد آقازاده، نصراله قادری، حمید کاکاسلطانی و رضا آشفته در کنار اسماعیل خلج و مجید گیاهچی به نقد و بررسی نمایش جمعه کشی در تالار سنگلج پرداختند.
امشب اینجاداستانی ایرانی و رئالست که قصد دارد با شکست زمان و تعلیقها، گرههای داستانی را به مرور باز کند. و نسبت به کار قبلی مژگان خالقی _ تو مشغول مردنت بودی_ که سبکی سورئال و کانتوری داشت کاملا فضای متفاوتی دارد که به جهان امروز نزدیکتر وملموسترست.
«افرای ژاپنی» میتوانست بدل به یک موجود آزاردهنده برای مخاطب باشد که خوشبختانه این گونه نشد. فکر میکنم متانت کارگردان و تلاش حداکثری گروه در پدید آمدن این شور و حال مثبت بیتاثیر نبوده باشد. هر چند که میتوانست بهتر و پویاتر از این حرفها باشد.
«رگ» نمونه خوبی از هنر سفارشی است، هنری که در آن دقت از بین میرود و ساختار فدای نظر سفارشدهنده میشود. نتیجه چنین نمایشی ،اثری است که چون کیسه بوکس گاردی برای مقابله با مشتها ندارد.
آواز قو، اگرچه نمایشی با عناصری درخشان در اجرا، به نظر نمیآید، و جریان پرکششی را نیز ایجاد نمیکند و در حقیقت واگویههای بازیگری قدیمیست که اذعان میکند دورهی اوجش گذشته و باید صحنه را ترک گوید، اما به دلیل وجود یکی از معتبرترین بازیگران پیشکسوت بر صحنهی تئاتر که مدتهای مدیدی، علاقمندان به نمایش از هنر او بی نصیب بودند، فرصتیست که بتوان بار دیگر درخشش ، تبحر و قدرت بازیگری او را بر صحنه ببینند.
نشست نقد و بررسی نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» با حضور رفیق نصرتی مدرس دانشگاه، محمدحسن خدایی منتقد و بهار ناجی دانشجوی دوره دکترای جامعه شناسی در «کافه بام» تئاتر مستقل تهران برگزار شد.
هنرمندان چپ و ماركسيست در شوروي و اروپاي شرقي در ابتداي قرن بيستم به تئاتر مستند پرداختند و اروين پيسكاتور آلماني هم با استفاده از اسناد و مدارك واقعي و فيلمهاي مستند در جستوجوي «تماشاگران تودهاي» بود؛ يعني تئاتري داراي حرفها و مسائل توده مردم براي توده مردم. جالب است كه ژيگا ورتوف مفاهيمي مانند «سينما چشم» و «سينما حقيقت» را به وجود آورد كه كمك شايان توجهي هم به شناخت «تئاتر مستند» ميكند.
قاعدهگریزی یعنی از تحمیلات کلیشهای مصون ماندن، یعنی پایبند به سبک و سلیقه مدیران سالنها و کاسبها و اساتید دانشگاهی نبودن، یعنی خاکریز خود را ساختن و به آن متعهد بودن. یعنی هوایی تازه در فشار همه جانبهی آلودگی هوا. یعنی نوعی نگاه تازه در عالم نابینایان و تاربینان. به واقع که چنین پدیدهای حلوا حلوا هم دارد. اما چرا «بهارشکنی» در قد و قوارهی این توصیفاتی که عرض شد قرار نمیگیرد؟!
اصغر نوری با «ستارهشناس» تنها ما را سرگرم میکند و در این میان به طبقه متوسط هم نیشی میزند؛ اما ارزان بودن نمایش در تولید به اثر ضربه میزند.
رضا آشفته و رضا کیانی از کانون ملی منتقدان تئاتر ایران نمایش "امروز روز خوبیست برای مُردن" به نویسندگی کمال هاشمی، جمال هاشمی و سارا سجادی و کار کمال هاشمی را اثری متفاوت و شهودی در نظر گرفتند که به اقتضای زمانهاش به دنبال برقراری ارتباط با مخاطبانش بوده است.
صحنه الزاما کلاس جامعه شناسی، فلسفه و روانشناسی صرف نیست. ما به تئاتر نمیرویم تا آن چه در کوچه و خیابان میبینیم را به همان سر و شکل در صحنه تئاتر ببینیم. آن فردیت هنریای که هنوز برایش اندک احترامی قائل هستیم است که دیدن دارد و صدالبته جای بحث و تحلیل. این که پای نمایش نویسنده و کارگردانی بنشینیم که ممکن است آن چه از این اجتماع و دردها و لطماتش را جور دیگری حس کرده، تجربه کرده و به ما به زبان نمایش انتقال دهد شیرین است و دلچسب، حتی اگر اصل بحثی که مطرح میکند به شدت دردآور باشد.
نمایش «گرگها» نشان میدهد چگونه با توهم دانستن ما به بازتولید ایدئولوژی میپردازیم؛ سارا دلپ در متنی که هیچ جایش به آمریکا و سیاستهایش حمله نمیکند نشان میدهد ابزار رسانهای چگونه اعتراض را در نطفه خاموش میکند.
اعضای کانون ملی منتقدان تئاتر ایران در نقد و بررسی نمایش ستاره شناس این اجرا را متناسب با روزگار ما دانستند اما با همه تلاشهای گروه برای اجرایی مطلوب همچنان بر حضور پر رنگتر بازیگران برای تاثیرگذاری بیشتر تاکید ورزیدند.
«لانچر۵» نمایشی است رها شده از قید و بند ادا و اطوارهای رایج، کجفهمیها و نابخردیها. در زمانهای که فقدان اصول بر در و دیوار و خر و کرهاش بیداد میکند، «لانچر۵» سر اصول خود ایستاده و جهانش را میسازد. در دورانی که دانشگاههای ما در بدترین شرایط ممکن از لحاظ آموزش، کاربرد و فضای کاری برای دانشجویان قرار دارند، «لانچر۵» به نمونهای استثنایی از این قاعده تبدیل میشود که بندبند وجودش با فضای آموزشی ما غریب و بیگانه است.
نمايش يك وضعيت فانتزي را بازتاب ميدهد هر چند برآمده از يك وضعيت اجتماعي است. فانتزياش چگونه شكل ميگيرد؟ فردي سرمايهاش را از دست داده و در خانه اشتراكي زندگي ميكند. زندگي زن و شوهر با زندگي صاحبخانهها گره ميخورد. فضوليها و دخالتها شرايط كميكي به وجود ميآورد برآمده از مفهوم حريم. برشي از جامعهاي كه ما در آن زندگي ميكنيم. همه چيزش هم به جهان ملموس ما ميآيد. گويي با دنياي رئاليستي روبروييم؛ ولي خبري از رئاليسم نيست.
جتسیمانی سوالبرانگیز است، اینکه اساساً دیدن مجموعه پیچیدهای از مناسبات مسیحیت، آن هم بدون پشتوانه فکری و ذهنی به چه کاری میآید و خروجی آن برای مخاطب تئاتر چیست.
متن سارا کین درباره کسی است که در آستانه جنون و خودکشی است، اما ماجرای نمایش ما درباره فردی است که به جنون رسیده و خودکشی کرده و حالا دو نفر از دوستانش درگیرِ خاطرات، حضور و شباهتهایشان با او، زمانی که خودکشی کرده، هستند. اجرای برداشتن را انجام میدهند تا تئاتر و اجرا محملی شود که این شباهت برداشته شود یا حضوری که کامل نبوده کامل شود و این سیاست در تناوب تقدیس مرگ و زندگی خود را بازیابی میکند
کاتداگ یک بازی پستمدرن است برای ساختن جهانی که هیچ قطعیتی ندارد. همه چیز درهم و برهم میشود و در نهایت خالقش از جهان برساختهاش اخراج میشود. در این بازی دیگر نظم محلی از اعراب ندارد و همه چیز یک تضاد فراگیر است.
هر دو اجرا، بر بحرانیکردن زمان و یادآوری گذشته و امکان رهایی و رستگاری اکنون و آینده تأکید دارند. انتخاب استانبول به مثابه کلانشهری تاریخی، هوشمندانه است. یک جغرافیای دوپاره میان شرق و غرب عالم، که میان گذشته و آینده در نوسان است؛ جایی مانند پل گالاتا که اتصال و انفصال بدن مهاجران، پناهجویان و ستمدیدگان است با تاریخ خشونتبار معاصر. همان استانبول غیرتوریستی پاموک که شکوه تمدنیاش، به قول اصحاب مکتب فرانکفورت نشانی است از توحش.
ما تئاتر کار نمیکنیم که صرفا تئاتر کار کرده باشیم چرا که نتیجه این تفکر یعنی به هر قیمتی و در هر مکانی اجرا رفتن. باید نشست در تنهایی و تکلیف خود را روشن کرد. آیا همیشه تئاتر کار کردن یعنی در چهارچوبهای ساخته شده قرار گرفتن و روز به روز کوچک و کوچک شدن؟!
در نخستین روز نوزدهمین جشنوارهی تئاترآئینی_سنتی درتهران، دو اجرای کابوسهای مرد مشکوک به کارگردانی ملیکا رضی از تهران و آبگوشت زهرماری حسین اسدی کاری از گروهی بوشهری در سالن سایه و چهارسوی مجموعه تئاتر شهر به اجرا درآمد.
«چشم براه ميرغضب» نقدي است از عادت تاريخي رياكاري ايرانيان و آن را با زباني صريح و روشن به چالش ميكشد، به گونهاي كه هيچ جزيي از نمايش او در اين بستر از اين تيغ تيز در امان نيستند؛ حتي «سياه». اگر حاتمي در هزاردستان با قراردادن ديالوگ «جماعت خواب، اجتماع خوابزده، جامعه چرتي» مردم را به نقدي تند و تيز ميكشاند، كياني شكلي ديگر از اين ديالوگ را در نمايشش به كار ميگيرد.
نمایش این یک اعتراف است به کارگردانی شادی اسدپور و با بازی فرزین محدث این شبها در تماشاخانه نوفل لوشاتو روی صحنه میرود.
نمایش، تقابلی گزینشی بین جسم و روح یک انسان است. انتخابی است بین جسم و شخصیت معشوق مینا، بین وحید یا فرید. مینا در گیجی بین انتخاب وحید یا فرید، در فضایی شانزده ساله از توهمات خود، رفت و برگشت میکند. آنچه مینا را به این درجه از بدگمانی رسانده است آن است که او در ناخودآگاه خود، سالها این تردید را پروراندهاست که جسد مدفون در زیر خاک، به راستی وحید بودهاست یا فرید؟
کانون «آهنگسازان سینمای ایران» از اصناف عضو خانه سینما نسبت به اصرار هیأت مدیره این نهاد صنفی به ثبت همه صنوف در وزارت کار اعتراض کرد.
تکلیف نمایش آن جایی حتمی و مشخص میشود که در تراژیکترین لحظاتش نیز مخاطب دست از خنده برنداشته و گویی عوامل و بازیگران را به سخره میگیرد. البته که دوستان متخصص در امر خنده گرفتن از مخاطب به خود غرّه نشوند چرا که اساسا تکلیف این مخاطبان مثل روز روشن است. در فضایی که مردمانش هیچ ارتباطی بین خود و مساله شادی و نشاط حس نمیکنند.
توحید معصومی با تکیه بر قدرت کمیک بازیگرانش، نمایش خوشریتمی از متن نویسنده مجاری پدید میآورد؛ اما در این میان برخی مناسبات سیاسی و اجتماعی زمانه ایشتوان اِرکنی از میان میرود.
اجرای اژدهای طلایی ایرانشهر با وجود بهرهمندی از بازیگران حرفهای تئاتر ، توانسته کارکترها را بفهمد و بازآفرینی کند و وجه طنز را حفظ نماید. اگرچه به هماهنگی و پیوند منسجمتری نیازست که نقشها به پختگی بیشتر با فاصله گرفتن از انقطاعهایی که موجب از ریتم افتادن اجرا میشود، دست یابند.
مهران رنجبر در نمایش «مارلون براندو» این سوال اساسی را مطرح کرده است که ما چقدر مارلون براندو واقعی را می شناسیم؟ وقتی از مارلون براندو حرف می زنیم از چه کسی حرف می زنیم؟ نحوه روبرو شدن ما با زندگی و زمانه مارلون از چه نظرگاهی رقم می خورد؟ مخاطب در قبال چهره ها و رخدادها چه میزان دایره آزادی برای قضاوت و تحلیل دارد؟ چه میزان دست و پا بسته باید با این موقعیت روبرو شود؟ و …
«لانچر 5» نمايش سادگي است. همهچيز از يك خودكشي و دو قتل در يك پادگان آغاز ميشود. افسر واحد بازرسي مجبور به كشف معماي سه مرگ ناگهاني است. سر نخش شكاكيت به يكي از افسرهاست و انتهاي اين نخ تسبيح پرده برداشتن از يك فاجعه انساني است. بدون هيچ ديالوگ شاعرانهاي، بدون هيچ مونولوگ احمقانهاي. همهچيز در خدمت داستاني است كه پويا سعيدي و مسعود صرامي روايتش ميكنند. دو ساعت ميخكوبوار براي مخاطب محصول سادگي است و البته اين سادگي نتيجهاش نوعي پيچيدگي است.
دراماتورژي و بازنويسي ايوب آقاخاني و توحيد معصومي از نمايشنامه ايشتوان اركني، به اجرايي قابل اعتنا و تماشاگرپسند منجر شده، اما مناسبات تاريخي مردمان مجارستان در جنگ جهاني دوم را به نوعي به محاق برده. حذف شخصيتهايي چون پستچي، تومايي كشيش و سيپرياني پروفسور و... به همراه تقليل دادن تمام مكانها به فضاي اندروني خانواده تُت، به اجرايي ميدان داده كه بازنماييكننده يك مجارستان تاريخزدايي شده است.
گروه اجرائی نگاهی هم به فیلم هامون دارد. مواجهه پوریا شکیبایی با اکبر مشکاتی، یادآور مواجهه علی عابدینی با حمید هامون است. اکبر مشکاتی چه در مقام سوزنبان و چه در نقش علی عابدینی، قرار است میل به زندگی را در شخصیتهای فروپاشیده و در آستانه انتحار بار دیگر احیا کند.
محافظهکاری نویسنده کار دست خود و قلم و اثرش داده است. او یا به ناچار مجبور به خودسانسوری شده و یا هنوز به عمق پردازش عصیان و نشان دادنش در صحنه واقف نشده است (البته من امیدوارم که بخش دوم درست بوده باشد چرا که با مطالعه و بررسی قابل حل است). همین احتیاط اثر را در حد و اندازه یک ایده خام داستانی نگه داشته و حالتی ایستا به خود گرفته است. ایدهای که میتوانست جانمایهی یک درام بومی و اصیل متعلق به جنوب کشور باشد، به ضد خود تبدیل شده و مانند خودسوزی احمد، به نابودی خود اقدام کرده است. وضعیت حاکم نیز از این اختگی تئاتر به نفع خود استفاده کرده و از حضور چنین آثاری در جشنوارههای مختلف پفکی خود استقبال میکند.
نمایش خود یک «دروغ» است و خود بازتابدهنده شرایط «دروغ» و حال با یک پرسش روبهرو میشویم که یک «دروغ» میتواند در تقبیح «دروغ» باشد.
نمايش جنايت و مكافات (جنايات و مكافات) مساله فقر و فلاكت اقتصادي و نابرابري اجتماعي و سياسي است؛ امري كه مبناي مادي و عيني رنجهايي است كه شخصيتها از آن رنج ميبرند و آنها را به جنگ و جدال و جنايت و گناه آلوده ميسازد و وادار ميكند كه رذالتهاي دروني خود را آشكار كنند.
مخاطب طی ۷۰ دقیقه روایت هولناک علیرضا کوشک جلالی از بانوی آوازخوان هر صحنه و در هر آینه با سیلی های سختی مواجه می شود که ولو به عنوان مخاطب در پارهای از موارد تاب تحمل آنرا ندارد. سیلی هایی که تماماً مزه حقیقت می دهند و چه خوش مثالی است این ضرب المثل که حقیقت تلخ است!
ود آنکه «وانیک» یکی از پرطرفدارترین و پراجراترین نمایشنامههای روز دنیاست، برخی اشکالات در نحوه اجرا و شاید اهمال در پرداختن به زیرلایههای متن و کشف ابعاد مهم و پنهانمانده آن اجرای جدید آن را به اجرائی بسیار معمولی بدل کرده که قطعا جای کار بیشتری داشت؛ اجرائی که کار را در اندازه یک نمایش سرگرمکننده نگه میدارد.
«جنایات و مکافات» آینه زشتیها و پلیدیهای یک شهر بزرگ و بازتابدهنده رنجهای انسانهاست؛ انسانهایی شکستخورده و مغموم، بهگونهای که مخاطب را میان خوب و بد، میان عمل درست و نادرست، به قضاوت میخواند؛ قضاوتی که برای آن دسته از مخاطبان که به اصول اخلاقی و مذهبی اهمیت بیشتری میدهند، دشوارتر و جدیتر خواهد بود.
اجرای رضاییراد از زندگی سراسر تلخی و رنج و محنت این نامدارترین منتقد و تحلیلگر روزگار یادشده، یکی از حیرتآورترین اجراهای سالهای اخیر است؛ نمایشی در سه ساعت که جز چند لحظه کوتاه، از ریتم نمیافتد و تماشاگرش را بر روی صندلیهای نسبتا خوب سالن چهارسوی تئاتر شهر میخکوب میکند.
محسن تنابنده در نقش قنبر با لهجه ی قمی کنار آمده و با این که تماشاگر او را با لهجه مازنی می شناسد آرام آرام این لهجه (قمی ) را از او می پذیرد.
بنیامین ژستی در میانهی تاریخست . تاریخی که از سویی برملاکنندهی فجایع عقاید فاشیستیست که دست به قتل و حذف روشنفکران مخالفش میزند و خرد و نخبهگری را ولو تنها به دلیل پایبندیهای عقیدتی و مذهبی، به کام مرگ میکشاند و ایدئولوژی برتر را نه از راه گفتمان و عقلانیت بلکه از منظر قدرت و سرکوبگری خشونتطلب، مسلط میکند
زاویه مدیوم از یک زن در بستری سیاه که پیراهنی سفید به تن کرده و صورتش نیز با پارچهای به همین رنگ پوشیده شده است. دماغک بینی دلقک روی صورت زن نیز قرار دارد. این تصویر نه نمادین است و نه تمثیلی از یک موقعیت دراماتیک. چنان پرتوپلا نسبت به عنوان اثر است که از چهارچوب آن خارج شده و به پدیدهای دیگر تبدیل شده است.
ايرانشهر و خطيبی چطور تصور كردند حق دارند براي اين تجربه سال اول دانشگاهي فضای تئاترهای جدي و حرفهای را اشغال كنند و از مردم بهای بليت اجراهای حرفهای را بخواهند؟ و البته از پيش ميدانم پاسخ اين است كه «دلم خواست»؛ چراكه اصولا اقتضای تئاتر سرمايهسالار همين است. پول دارم، تماشاگر دارم پس میسازم. ولی ناچارم يادآوری كنم كه تئاتر «بازی» نيست، حتی به شيوه برادوی
افسانه كمالي با تكيه بر متن سايمون استيونز تلاش كرده دو جهان موازي بيافريند؛ يك جهان آدمهاي معمولي كه مدام سگاندازي ميكنند و دوم جهان درونيات كريستين كه مملو از عجايب و غرايب است. اين دو جهان براي كريستين بدل به يك آشوب رنگارنگ ميشود. كمالي اثري آفريده كه نشان دهد جهان دروني يك اوتيسمي به چه ميزان ميتواند خيالانگيز باشد. در جهان دروني كريستين هر چيزي از شكل ثابتش خارج ميشود. در دنياي مثال او، يك آدم ميتواند سگ باشد و يك ماشين بزرگ، در حد يك اسباببازي كوچك ميشود.
نمايش «نان» ارجاعي هم دارد به «نان و عروسك» پيتر شومان. گو اينكه عروسكهاي شومان قرار است امپراتوري سرمايه را افشا كنند و با ماسكها و ژستها و شيوه جمعي توليد تئاترشان، همچون «نان» يك ضرورت باشند براي امكان احياي امر سياسي آن هم با تاكيد بر رهاييبخشي عروسكها. اما از منظر نصير ملكيجو با توجه بر يادداشتي كه بر اجراي نان نوشته، با آن اختتاميه هراسناك و فاقد اميدورزي - كه در چيدن بلوكهاي آجري در مقابل چشم تماشاگران و ناپديد شدن چشمانداز روبهرو، آشكار ميشود - تئاتر بيش از آنكه يك ضرورت باشد، بهتر آن است كه به كار «خوب» كردن حال و روز مردمان خاورميانه بيايد كه نانشان اين روزها آجر شده. اينجاست كه بهنظر ميآيد تجربهگرايي فرمال نصير ملكيجو، در نمايشهايي چون نان، مسخ، كرگدن، كولا، سفيد برفي و هفت كوتوله در تمناي رسيدن به همين حال خوب باشد و نه بحراني كردن وضعيت موجود.
«عاشقانههای خیابان» به ابتذال کشیدن کارگر است، جایی که بدون گفتن واقعیت دستفروشان، از اسم و رسمشان، طبقه بورژوای تهرانی را ارضا میکنی و گیشهات را پر پول.
نمایش از همان اول تصویری از مقصد ارائه داده و سپس به مسیر رسیدن به آن میپردازد. این نوع پردازش به شکل یک آزمایش روانکاوانه (به شکلی که ما دیدیم) بسیار ضعیف و الکن بوده و از هیچ نظام ساختاری تبعیت نمیکند. سه فرد در سیزده سال پیش جرمی را به اشتباه مرتکب میشوند و تاکنون با عذاب وجدان آن دست و پنجه نرم میکنند. آنها در پی درمان خود در یک آزمایش شرکت میکنند تا شاید دردی از درد آنها را دوا کند.
آریان رضائی در نمایش دروغ هنرمندانه عمل کرده و اجرایی زیبا، دراماتیک، گیرا و تئاتری ارائه داده است.