ساموئل بكت سال 1906 در دابلين ايرلند به دنيا آمد. او نمايشنامهنويس، رماننويس و شاعري بود كه از انزوا، اندوه و پوچي مينوشت. بخش عمدهاي از عمرش را در پاريس گذراند. او كه در قالبهاي ادبي مختلف به زبان انگليسي و فرانسه مينوشت.
چيزي كه به عنوان ابزورديسم ميشناسيم در فرانسه در اوايل قرن نوزدهم به خصوص در حوزه نمايشنامهنويسي نمود اغراقآميزي پيدا كرد. نميتوان در فارسي ابزورديسم را «پوچگرايي» بخوانيم، چون پوچ چيزي نيست كه خواننده يا نويسندهاي بخواهد به آن گرايش داشته باشد. بنابراين ميشود ابزورديسم را ادبيات «پوچنما» ناميد.
در نمايشنامههاي بكت پايان رخ نميدهد. شبيه رمانهاي كافكا، اين درامها تا ابد ادامه پيدا ميكنند. نوعي اعلام پايان و در عين حال امكانناپذيري پايان هميشه در اين درامها وجود دارد. اما چرا دقيقا نوعي اجبار براي اعلان پايان و عدم امكان پايان در اين آثار دستاندركار است؟
شكست اگرچه واسطه فهم بكت است اما در عين حال مخربِ همان نظام نيز هست و اين ديالكتيك ميان ميل و شكست است. همين امر سبب ميشود تا بكت از حاشيهروي، زيادهگويي، لفظپردازي و گرفتاريهاي تكنيكي نوشتن در امان باشد.