طرف چند قدمي راه رفت، بعد نه گذاشت، نه برداشت و گفت: «بايد زير سالنهاي اين سينماي فاسد فيلمفارسي TNT ببنديم و منفجر كنيم.» بعد هم با بياحترامي برگشت گفت: «اين اينجا چكار ميكنه؟» من هم از صندلي بلند شدم و گفتم: «تو كي هستي؟» كار داشت بالا ميگرفت. وقتي توي رويش ايستادم آقاي بهشتي ورود كرد و گفت: «ايشان آقاي مخملباف هستند، شما ببخشيد. به دل نگيريد.»