فيلم «مغزهاي كوچك زنگ زده» در مورد سه برادر به نامهاي «شكور و شاهين و شهروز» است شكور بزرگتر است و البته جاي پدر منفعل خانواده را پر ميكند. او يك آشپزخانه (مواد مخدر) دارد. آنها در حلبيآباد زندگي ميكنند. شكور بچههاي بيخانمان را ميخرد و پرورش ميدهد تا بعدتر در خدمت آشپزخانه باشند؛ او سالهاست شاهين را در آشپزخانه خودش دارد اما به او پر و بال نميدهد. شاهين البته كمي خل وضع ميزند؛ از آن طرف شهروز با سن كم موقعيت بهتري دارد، شهره هم كه خواهر خانواده است مسائل خودش را دارد و... ماجراي رمان سالتو نيز از ديدار تصادفي كشتيگيري ۱۶ساله، از طبقه پايين جامعه به نام سياوش، با نادر و سيا در يك سالن كشتي و در زمان برگزاري يك مسابقه آغاز ميشود. مهارت سياوش در كشتي گرفتن، توجه نادر و سيا را به خودش جلب ميكند؛ بهطوري كه نادر درصدد كمك كردن به او براي پيشرفت در كشتي برميآيد. سياوش خودش را اهل «جزيره» معرفي ميكند و كمكم معلوم ميشود كه اين جزيره نه خارج از تهران بلكه جايي در كنار ريلهاي راهآهن حوالي محله «فلاح» است.
در زمانهاي كه قريب به اتفاق فيلمهاي روي پرده از كمترين خلاقيت بصري برخوردار هستند و اغلب داستانها موضوعاتي تكراري با انبوهي از بازيهاي نچسب و تصنعي دارند، تماشاي «مغزهاي كوچك زنگزده» هيجاني به مخاطب منتقل ميكند كه تا ساعتها در ذهن و ضميرش باقي ميماند. اما همانطور كه براي تماشاي يك تابلوي زيبا و شاهكار هنري معمولا چند قدمي از آن فاصله ميگيريم تا از دور ابعاد مختلف آن توجهمان را جلب كند، بد نيست فيلمها را هم از منظري دورتر ببينيم تا به تحليل و آناليز بهتري دست يابيم.