اعتراض یا به فریاد و کنش تبدیل میشود و یا به خوندل. هنرمندی که با زمانهاش یک دل باشد، اگر از سر برخی ملاحظات سکوت کند (که این نیز خود جای بحث و تامل دارد)، این سکوت زهرآگین خواهد بود و جگرسوز. گویی هر کجا که زبان به سخن باز کند، خون و پارهجگر بالا خواهد آورد. حال این فرد اگر در قامت کارگردان قرار گیرد، چگونه باید انتظار داشت که اثرش خونی نباشد.
امیر دژاکام در « پنجره ای رو به آسمان» خودش را میشکند، خودش را در میانه مخاطب قرار میدهد و گویی دیگر هراسی ندارد بگویند او دیگر استاد نیست.
فرانکنشتاین روایت دانشمند جاهطلبی است که با استفاده از کنار هم قرار دادن تکههای بدن مردگان و اعمال نیروی الکتریکی، جانوری زنده به شکل یک انسان و با ابعادی اندکی بزرگتر از یک انسان معمولی میسازد. موجودی با صورتی مخوف که بر همه جای بدنش رد بخیههای ناشی از دوختن به چشم میخورد.
نمایش «فردای شب» در تدارک ساختن وهم است و درهمآمیزی تاریخ، زمان، حال و گذشته. روایت یک مادر و دو دخترش که در این بستر ساختگی به جان هم میافتند و گویی توحش را به یکدیگر میآموزند و درس پس میدهند. چرایش را از دوستانی باید پرسید که ظاهرا دست به چنین تجربهای زدهاند چرا که ما چیزی دستگیرمان نشد.
در اين نمايش، با روايت يا بهتر بگوييم خردهروايتهايي مينيمال و موازي روبهرو هستيم که ما را در فضايي سطحي به عمق ناکارآمدي روابط انساني و روزمرگياي ميکشاند که انسان معاصر دچارش است.
افشین زمانی چندان به رمان گلشیری وفادار نمیماند و تلاش دارد جنبههای پیدا و پنهان روابط و مناسبات شخصیتها را آشکار کند؛ بنابراین بیش از آنکه به خانواده پرداخته شود، تاریخ قتل و جنایت افشا میشود. فرایندی که همراه است با سترونی شازده در مسیر پر فراز و نشیب تصاحب قدرت.
اسلاوي ژيژك در «كژ نگريستن» مينويسد: «اگر در پايان پس از مشخص شدن نام قاتل، كارآگاه ادعاد كند كه او از همان آغاز از يكجور غريزه خطاناپذير خط ميگرفته، سرخورده خواهيم شد... كارآگاه بايد براساس استدلال و نه شهود صرف به حل مساله برسد.» رازهاي «قتل در موقعيت ۳۵ درجه شمالي» در پرده سوم و به صورتي فرماليستي و عجيب افشا ميشود و خيلي هم تودرتو است.
کوروش سلیمانی بدون درگیر شدن با سبک و سیاقهای مرسوم، در آثار اخیرش راههای رسیدن به آرامش را دنبال میکند.
نمایش «لرز» منطبق با شرایط حال حاضر کشور و جوانان این مرز و بوم است. جوانانی که حقایق از آنها گرفته شده و تاریکی نصیبشان گشته است.
رضا آشفته در نقد نمایش پارتی ذنوشته و کار آرش عباسی به فروپاشی خانواده پرداخت و مریم جعفری حصار دیگر منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران به پازلی اشاره کرد که در آن فیلمی ناتمام برای آیندگان ساخته میشود.
سادگی در پرداخت چنین اثری که در شرایطی سخت برای دانشجویان به روی صحنه آمده، نشانگر تمرینات زیاد و اتحاد میان عوامل گروه است. کاری جمعی برای رسیدن به یک پیکر واحد و مستقل. بدون تردید حمایت و هدایت کارگردان از عوامل اجرایی به ویژه بازیگران جوان نمایش، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
محمودي در «پينوكيو» جهاني را به تصوير ميكشد كه خبري از مطلق در آن نيست. به نظر ميرسد كسي كشته شده است ولي چه كسي؟ هر كسي چيزي ميگويد ولي ممكن نيست همه اينها دروغ باشد؟ اگر راست باشد چه؟
در اجراي مسعود موسوي از نمايشنامه سارتر، تمايزات سياسي كمرنگ شده است. ديگر از بازنمايي دقيق نيروهاي سياسي خبر چنداني نيست و گويي با يك جهان برساخت روبهرو هستيم كه آشكار نميكند احزاب بر سر چه اهدافي با يكديگر وارد مذاكره، سازش يا تخاصم ميشوند. بنابراين كنش شخصيتها به امري مبهم و گاه كماهميت تبديل ميشود. ديگر نميتوان از چرايي آلودن دستها پرسيد، چراكه وضعيت، غيرتاريخي و سياستزداييشده. وضعيتي كه ربط چنداني به روايت انضمامي سارتر ندارد و كمابيش آن را ميتوان انتزاعي و غيرتاريخي دانست.
اجرائی مانند کد 13 مبتنیبر این واقعیت تلخ است که گویی کنشورزی آدمها در این دورهوزمانه چندان در قید امر اخلاقی نیست و این سیاست بقاست که تصمیمساز است.
«لانچر ۵» با بهکارگيري بستههاي ظريف و دقيق طنز در لابهلاي قصهاي سياه، مخاطب را به مدت دوساعتونيم، بدون آنکه حتي براي لحظهاي با استيصال به ساعت نگاه کند بيحرکت روي صندلي نگه ميدارد.
محمد چرمشیر در نمایش «سگدو» به سراغ جهان مهاجرت و پناهندگی رفتهاند؛ اما با لحن محافظهکارانهای نسبت به این مقوله بشری آن را از جهان واقع منتزع میکنند.
ما به عنوان ناظران بيدار، به نمايش مينگريم بدون آنكه صداي خداي داستان را بشنويم؛ خدايي كه مبهمات داستان را روشن ميكند.از همين رو نمايش براي مخاطب گنگ ميشود. نميتواند هضمش كند. خبري از آن چراغ كمنور در رمان نيست.
در نشست دوشنبههای نقد تئاتر هر دو منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران ضمن پذیرفتن اجرای بیادعای نمایش کد 13 بر لزوم چنین اجرایی در شرایط فعلی تاکید کردند که تئاتر بهترین محل برای شناخت مسائل و مشکلات اجتماعی است.
«سکوت سفید» در قلمرو پیشنهادی استوپارد حرکت میکند و واجد تخطی و حاشیهروی نمیشود. اجرائی کمینهگرایانه که حتی در طراحی صحنه هم تلاش دارد با نوعی کنار هم قراردادن مکانهایی مثل دفتر بیمارستان و اتاق خصوصی جان براون، سکوت و فاصله صحنهها را به حداقل رسانده و ریتم مناسبی را بهکار بندد.
نمایش سعی دارد که قدرت عشق را نشان دهد اما سرآخر آن را به اسارت میگیرد. در صحنهای از نمایش سوگل خلیق با پارچهای دراز و سفید به پدرجوان متصل است. او به آرامی از خطوط قرمز کلیسا فاصله گرفته و در آوانسن رو به تماشاگران ترانه میخواند. در نهایت پارچه سفید را به دور خود پیچیده و این بار کتوبال بسته به داخل محوطه و در کنار پدرجوان کشیده میشود. نمایشی که باید راوی نجات ژان (پدرجوان) از چنگال خرافه باشد، مدلی دیگر از اسارت را به نمایش میگذارد که در شرایط فعلی نه امیدبخش است و نه فرهنگساز.
در نمایش محمودی نه پینوکیویی هست و نه انسانهایی چوبی اما مؤلفههای آن روایت در اثرش کارساز شده اند.
در اجرای ایرانشهر، توضیح کوتاهی در رابطه با مکان و زمان وقوع نمایش نوشته شده بود: ترکیه، آناتولی، زمستان 2013، این بار حتی این تعین مادی هم کنار گذاشته شده و وضعیت جهانشمولتری مفروض است. حال با انسانهایی روبهرو هستیم که در کلبهای بنا شده بر شیب کوهستانی برفی، روزگار میگذرانند و «برف آنقدر سنگین است که کوچکترین صدایی باعث ایجاد بهمن میشود».
«آشپزخانه» نیز همانند «شهر ما»، نشان از تمایل انتقادی حسن معجونی دارد. او در این نمایش هم تلاش میکند سادهترین کنشهای انسانی را نقد کند.
قربان نجفی با بیان اینکه فرم حضور در جشنواره فجر را پر کرده است، گفت: امیدوارم سینمای ما بیشتر روی فیلم های داستان محور متمرکز شود چون دوران هرجور فیلم کمدی ساختن و به خورد مخاطب دادن دیگر گذشته است.
شیوه نوشتاری حمیدرضا آذرنگ در ادبیات نمایشی جنگی جذابیتهایی دارد که در این سالها به کرات بازآفرینی شدهاند، «برگشتن» نمونه متأخر این تکرار است.
ایدهای که میتوانست بسترساز تعلیقهای فراوان شود، نه در میان برف و کولاکها بلکه در فضاسازی طراح و کارگردان اثر دفن شده است. کارگردان آنقدر مست ایده است که از یاد برده که نباید همه چیز را فدای فضاسازی کرده و باعث تقلیل و کوچک کردن تئاتر شود.
اسلوی باپیری، گرچه نگاهی به متن راجرز دارد اما، رایحهی استهزاء این مناسبات و ژستهای صلحپذیر را میتوان از آن استشمام کرد. وحتی بویِ پسماند انسانی را. حرفها هم مانند مواد زائد بدن، بیرون ریخته میشوند اما به جایی نمیرسند. دولتمردان، در ضیافتهای شام ، گیلاسهای شرابشان را بهم میزنند و برای آیندهاشان مصونیتهای جانی و مالی، تبادل میکنند اما پشت تریبونهای رسمی، برای هم خط و نشان میکشند.
«پنجاه پنجاه» دور شدن از اين روايت كردنهاي كليشهاي از طبقه متوسط و رفتن به ساحتي مهلك اما لذتبخش است؛ جايي كه مردگان بازگشتهاند تا اميدهاي فراموش شده را بار ديگر زنده كنند، حتي در اتاقهاي گاز و در انتظار مرگ، در مقابل ايبرينهاي اسلحه به دست، در همان فرا رفتن از دوگانههاي كاذب و بدل شدن به يك كليت صددرصدي سياسي.
اقتباس سارا احمدی که منتسب است به «رومئو و ژانت» ژان آنوی، به شکلی کاملا تولیدی دراماتورژی شده است. این نگاه تولیدی بنا به شرایط نابسامان اقتصاد تئاتر ما دور از انتظار نیست. البته این نگاه تولیدی خودش را در کارگردانی پویان احمدی نیز نشان داده و نه به یک نقطه ضعف بلکه به یک عنصر مثبت در اجرا بدل گشته است.
ماهی سیا اما قصهای است که مادری در روزگارانی دور برای کودکانش تعریف میکرده و آنان را در این تکرار قصه به این باور رسانیده است که انتظار دیدن ماهي سيا متوسط روزی بهسر خواهد آمد. در این هیاهوی زندگی اما همه گویی مجنون شدهاند؛ جنونی فراگیر که همه آن را باور دارند.
شیهیدن فیگور، ژست و طراحی حرکت و فرم نیست . بلکه تاثیر حرکت و پویایی بر بدنهای بیحرکت و رخوتزدهایست که اگرچه از خفقان و فقدانها آماسیدهاند، اما از کار نیفتادهاند. اجازهی مونتاژهای قدرت را در سلسله مراتب استاد_شاگری، نمیدهد. جا خالی نمیکند. تحت تاثیرِ ژستِ فرهیختگیِ جبری استاد قرار نمیگیرد. تجربه میکند، میسازد، ویران میکند تا به آگاهی دست یابد. در میدانها، در تجمعات، در عبور از ایستاییِ اِعمال شده با وجودِ عواقبِ ستارهدارشدن، اخراج، حذف و طرد، مقاومت میکند. برخلاف نسل محافظهکاری که در حاشیهی سکوت و بی کنشی، پناه گرفتهاست.
همانطور که میبینید تبریزی وضعیت و بستر مناسبی را برای خلق و بروز یک بحران تدارک دیده است. این یکسوم ابتدایی نمایش به بهترین شکل ممکن وضعیت را شرح داده و زمینه ورود مخاطب به جهان اثر را فراهم میکند. ورود مخاطب به اثر فرصت برای انتقال تجربه حسی به وی را شکل میدهد. درگیری بین سالومه و شوهرش و افشای سقط جنین او پیش از ازدواج با یوسف، خانواده را در وضعیتی بحرانی قرار داده و شیرازه آن را از هم میپاشد. در کلیشهایترین حالت ممکن، میشد تصور کرد که این نقطه بحران باید در انتهای نمایش شکل میگرفت اما نه در اواسط نمایش.
در نمایش «امشب اینجا» ما با یک جریان سیالی مواجه هستیم که نه تنها از دیدگاه روایتی و گفتمانی دارای اهمیت است بلکه از دیدگاه نشانه ای و معنایی و حتی روانشناختی بسیار حائز اهمیت می باشد و علی رغم همه ی پیچیدگی هایی که دارد؛ ما آن را به عنوان یک جریان یا یک تئاتر مدرن، به سبک خاص و ویژه یعنی سبکی که راوی را جایگزین بازیگر بر روی صحنه می کند می شناسیم.
چرا باید هنوز در یک نمایش مدرن به مفاهیمی حاکم بر «مشق شب» رجوع کرد؟ به نظر میرسد تئاتر ایران با جهان علم میانه خوبی ندارد و کماکان اسطوره، مذهب و فلسفه منابع خلق و آفرینش اثر است.
نمایش «بهارشکنی» اثری مهندسیشده است که در آن میتوان رابطه تئاتر و ریاضی را درک کرد، جایی که اصول ساده ریاضی، اثر را به یک نمایش تمیز بدل میکند.
در نشست کانون ملی منتقدان محمد آقازاده، نصراله قادری، حمید کاکاسلطانی و رضا آشفته در کنار اسماعیل خلج و مجید گیاهچی به نقد و بررسی نمایش جمعه کشی در تالار سنگلج پرداختند.
امشب اینجاداستانی ایرانی و رئالست که قصد دارد با شکست زمان و تعلیقها، گرههای داستانی را به مرور باز کند. و نسبت به کار قبلی مژگان خالقی _ تو مشغول مردنت بودی_ که سبکی سورئال و کانتوری داشت کاملا فضای متفاوتی دارد که به جهان امروز نزدیکتر وملموسترست.
«افرای ژاپنی» میتوانست بدل به یک موجود آزاردهنده برای مخاطب باشد که خوشبختانه این گونه نشد. فکر میکنم متانت کارگردان و تلاش حداکثری گروه در پدید آمدن این شور و حال مثبت بیتاثیر نبوده باشد. هر چند که میتوانست بهتر و پویاتر از این حرفها باشد.
«رگ» نمونه خوبی از هنر سفارشی است، هنری که در آن دقت از بین میرود و ساختار فدای نظر سفارشدهنده میشود. نتیجه چنین نمایشی ،اثری است که چون کیسه بوکس گاردی برای مقابله با مشتها ندارد.
آواز قو، اگرچه نمایشی با عناصری درخشان در اجرا، به نظر نمیآید، و جریان پرکششی را نیز ایجاد نمیکند و در حقیقت واگویههای بازیگری قدیمیست که اذعان میکند دورهی اوجش گذشته و باید صحنه را ترک گوید، اما به دلیل وجود یکی از معتبرترین بازیگران پیشکسوت بر صحنهی تئاتر که مدتهای مدیدی، علاقمندان به نمایش از هنر او بی نصیب بودند، فرصتیست که بتوان بار دیگر درخشش ، تبحر و قدرت بازیگری او را بر صحنه ببینند.
نشست نقد و بررسی نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» با حضور رفیق نصرتی مدرس دانشگاه، محمدحسن خدایی منتقد و بهار ناجی دانشجوی دوره دکترای جامعه شناسی در «کافه بام» تئاتر مستقل تهران برگزار شد.
هنرمندان چپ و ماركسيست در شوروي و اروپاي شرقي در ابتداي قرن بيستم به تئاتر مستند پرداختند و اروين پيسكاتور آلماني هم با استفاده از اسناد و مدارك واقعي و فيلمهاي مستند در جستوجوي «تماشاگران تودهاي» بود؛ يعني تئاتري داراي حرفها و مسائل توده مردم براي توده مردم. جالب است كه ژيگا ورتوف مفاهيمي مانند «سينما چشم» و «سينما حقيقت» را به وجود آورد كه كمك شايان توجهي هم به شناخت «تئاتر مستند» ميكند.
قاعدهگریزی یعنی از تحمیلات کلیشهای مصون ماندن، یعنی پایبند به سبک و سلیقه مدیران سالنها و کاسبها و اساتید دانشگاهی نبودن، یعنی خاکریز خود را ساختن و به آن متعهد بودن. یعنی هوایی تازه در فشار همه جانبهی آلودگی هوا. یعنی نوعی نگاه تازه در عالم نابینایان و تاربینان. به واقع که چنین پدیدهای حلوا حلوا هم دارد. اما چرا «بهارشکنی» در قد و قوارهی این توصیفاتی که عرض شد قرار نمیگیرد؟!
اصغر نوری با «ستارهشناس» تنها ما را سرگرم میکند و در این میان به طبقه متوسط هم نیشی میزند؛ اما ارزان بودن نمایش در تولید به اثر ضربه میزند.
رضا آشفته و رضا کیانی از کانون ملی منتقدان تئاتر ایران نمایش "امروز روز خوبیست برای مُردن" به نویسندگی کمال هاشمی، جمال هاشمی و سارا سجادی و کار کمال هاشمی را اثری متفاوت و شهودی در نظر گرفتند که به اقتضای زمانهاش به دنبال برقراری ارتباط با مخاطبانش بوده است.
صحنه الزاما کلاس جامعه شناسی، فلسفه و روانشناسی صرف نیست. ما به تئاتر نمیرویم تا آن چه در کوچه و خیابان میبینیم را به همان سر و شکل در صحنه تئاتر ببینیم. آن فردیت هنریای که هنوز برایش اندک احترامی قائل هستیم است که دیدن دارد و صدالبته جای بحث و تحلیل. این که پای نمایش نویسنده و کارگردانی بنشینیم که ممکن است آن چه از این اجتماع و دردها و لطماتش را جور دیگری حس کرده، تجربه کرده و به ما به زبان نمایش انتقال دهد شیرین است و دلچسب، حتی اگر اصل بحثی که مطرح میکند به شدت دردآور باشد.
نمایش «گرگها» نشان میدهد چگونه با توهم دانستن ما به بازتولید ایدئولوژی میپردازیم؛ سارا دلپ در متنی که هیچ جایش به آمریکا و سیاستهایش حمله نمیکند نشان میدهد ابزار رسانهای چگونه اعتراض را در نطفه خاموش میکند.
اعضای کانون ملی منتقدان تئاتر ایران در نقد و بررسی نمایش ستاره شناس این اجرا را متناسب با روزگار ما دانستند اما با همه تلاشهای گروه برای اجرایی مطلوب همچنان بر حضور پر رنگتر بازیگران برای تاثیرگذاری بیشتر تاکید ورزیدند.
«لانچر۵» نمایشی است رها شده از قید و بند ادا و اطوارهای رایج، کجفهمیها و نابخردیها. در زمانهای که فقدان اصول بر در و دیوار و خر و کرهاش بیداد میکند، «لانچر۵» سر اصول خود ایستاده و جهانش را میسازد. در دورانی که دانشگاههای ما در بدترین شرایط ممکن از لحاظ آموزش، کاربرد و فضای کاری برای دانشجویان قرار دارند، «لانچر۵» به نمونهای استثنایی از این قاعده تبدیل میشود که بندبند وجودش با فضای آموزشی ما غریب و بیگانه است.
نمايش يك وضعيت فانتزي را بازتاب ميدهد هر چند برآمده از يك وضعيت اجتماعي است. فانتزياش چگونه شكل ميگيرد؟ فردي سرمايهاش را از دست داده و در خانه اشتراكي زندگي ميكند. زندگي زن و شوهر با زندگي صاحبخانهها گره ميخورد. فضوليها و دخالتها شرايط كميكي به وجود ميآورد برآمده از مفهوم حريم. برشي از جامعهاي كه ما در آن زندگي ميكنيم. همه چيزش هم به جهان ملموس ما ميآيد. گويي با دنياي رئاليستي روبروييم؛ ولي خبري از رئاليسم نيست.