نمايش «نان» ارجاعي هم دارد به «نان و عروسك» پيتر شومان. گو اينكه عروسكهاي شومان قرار است امپراتوري سرمايه را افشا كنند و با ماسكها و ژستها و شيوه جمعي توليد تئاترشان، همچون «نان» يك ضرورت باشند براي امكان احياي امر سياسي آن هم با تاكيد بر رهاييبخشي عروسكها. اما از منظر نصير ملكيجو با توجه بر يادداشتي كه بر اجراي نان نوشته، با آن اختتاميه هراسناك و فاقد اميدورزي - كه در چيدن بلوكهاي آجري در مقابل چشم تماشاگران و ناپديد شدن چشمانداز روبهرو، آشكار ميشود - تئاتر بيش از آنكه يك ضرورت باشد، بهتر آن است كه به كار «خوب» كردن حال و روز مردمان خاورميانه بيايد كه نانشان اين روزها آجر شده. اينجاست كه بهنظر ميآيد تجربهگرايي فرمال نصير ملكيجو، در نمايشهايي چون نان، مسخ، كرگدن، كولا، سفيد برفي و هفت كوتوله در تمناي رسيدن به همين حال خوب باشد و نه بحراني كردن وضعيت موجود.