برف نیمه مرداد در عنوان خود دارای نوعی آیرونی است؛ نوعی ناسازگاری میان آنچه مخاطب انتظار رخ دادنش را دارد و آنچه در حقیقت رخ میدهد در آن موج میزند. در وهله اول، هیچ عقل سلیمی انتظار آن را ندارد که در نیمه مرداد ماه برف ببارد و این عنوان را باور نمیکند. مخاطبان اما رفتهرفته درخواهند یافت که برف و سرمای ضمنی درونِ آن تنها استعارهای است که کل وضعیت یک فرد یا نسل را راهبری میکند.
هتلیها بازگوکننده شرایطی است که افراد با تمام ترسها و تشویشهایشان، اتمیزه شده و به دانههای تسبیحی مشابه شدهاند که هیچ ریسمان واحدی به بند نمیکشدشان. آنها بیش از هر چیز نیاز دارند تا در خانهِ خود، جایی که هیچ گفتار انقیادآوری آن را محدود نکرده باشد، زندگی کنند.
مجسمه بودن تمامی آدمها، هسته اصلی نمایش «وقتی ما مردگان برمیخیزیم» است. شهاب آگاهی با اتکا به چنین ایدهای که گویی از یکی از متون هنریک ایبسن وام گرفته است، سعی بر آن دارد تا پرده از مسائل عمیقتری، چون روابط مخدوش میان زنان و مردان بردارد.
شاکله اصلی «گل و قداره» ستیزههایی است که مردان و زنان در بستر فرهنگ پدرسالار ایرانی داشتهاند. با این تفاوت که به نظر میرسد علقه خاص فراهانی به شخصیت داش آکل و فرهنگ جوانمردانهای که به نظر میرسد از دست رفته است، وی را وا میدارد تا اثری بیربط به زمان و مکان حال حاضر کارگردانی کند.
مدهآ در اثر کریمی، زنی از نفسافتاده، ملول، ناتوان و خسته است که تنها به نظاره کشتهشدن آرزوهای خود مینشیند؛ صورتش بیش از آنکه بخواهد خشم را نشان دهد مملو از ناتوانیها است؛ تئاتر خوانده و میخواسته در ورشو کسی شود برای خودش که ازدواج با جیمسن و داشتن فرزند مانع راهش شدهاند. جیمسن در این نمایشنامه نیز به او خیانت میکند اما به شیوه پستمدرنش؛ او چشم از چشم پرستار بچهها برنمیدارد و آمده است تا به مدهآ بگوید گلوسه – دختر پادشاه کرئون- را بیشتر از او دوست دارد.
شما به عنوان مخاطبان این اثر باید جنس ملال و رخوت موجود در آثار چخوف را از پیش بدانید؛ چرا که آنچه شهرستانی به روی صحنه میآورد کمکی در این راستا به مخاطبانش نمیکند. در واقع، اگر ستیز اصلی این نمایش را نوعی چالش با تقدیر/ اجتماع بدانیم و متوجه سرگشتگی و ماتم وانیا و سایر اعضای آن خانواده شویم، آن وقت منتظر خواهیم بود که چنین ملال و رخوتی از سر و روی شخصیتهای نمایش شهرستانی ببارد.
« سال ثانیه» آخرین اثر « حمیدپورآذری» که این روزها در زمین تنیس کاخ سعدآباد به روی صحنه میرود، نمایشی است مملو از درد و رنج و خاطره. آنچنان که خود مولفاش میگوید: «سال ثانیه حرف لحظهها است؛ لحظههایی که میآیند و میروند و ما در آن میانه اسیر شدهایم» در آن اهمیت انتخاب ما در لحظه و وابسته بودن این انتخابها به حیات دیگری موج میزند. سال ثانیه فرصتی است برای مرور این حقیقت که نفسمان به نفس دیگری گره خورده و حیاتمان در گرو باهم بودن است.
قهرمان نمایش تهرانی این راه را برنمی گزیند و تلختر از آن است که بخواهد به رهایی بیاندیشد. تمام آنچه وی انجام میدهد کشمکش میان خود گمشده و گذشتهای است که راه گریزی از آن وجود ندارد و در نتیجهی آن باید به خیال، آنهم در سیاهترین شکل ممکناش پناه برد.
علیاکبر علیزاد دومین بار است که متن ترجمهشدهی اولئانا اثر دیوید ممت را به روی صحنه میآورد؛ یکبار در سال 85 در مجموعهی تئاتر شهر و دومین بار در تیر ماه سال جاری در سالن استاد سمندریان تماشاخانهی ایرانشهر. آنچنان که خود میگوید اولئانا نمایشنامهای است در باب روابط انسانی، عدم فهم، قضاوتها و احساس تنفر شدید که در این روابط دیده میشود. در کنش «رجعت» همواره امری مهم و قابل توجه نهفته است؛ باید دید این « چیز» گمشده در اثر ممت چیست که کارگردان اثر را واداشته تا باری دیگر آن را به صحنه بیاورد.
نمایش اسم به کارگردانی لیلی رشیدی از 4 تیرماه در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفت