علی‌اکبر علیزاد دومین بار است که متن ترجمه‌شده‌ی اولئانا اثر دیوید ممت را به روی صحنه می‌آورد؛ یکبار در سال 85 در مجموعه‌ی تئاتر شهر و دومین بار در تیر ماه سال جاری در سالن استاد سمندریان تماشاخانه‌ی ایرانشهر. آنچنان که خود می‌گوید اولئانا نمایشنامه‌ای است در باب روابط انسانی، عدم فهم، قضاوت‌ها و احساس تنفر شدید که در این روابط دیده می‌شود. در کنش «رجعت» همواره امری مهم و قابل توجه نهفته است؛ باید دید این « چیز» گم‌شده در اثر ممت چیست که کارگردان اثر را واداشته تا باری دیگر آن را به صحنه بیاورد.

 پایگاه خبری تئاتر:  ایوان ایلیج در کتاب مهم خود تحت عنوان « آموزش در آمریکای لاتین» جمله‌ی معروفی دارد؛ « در مدارس تنها چیزهایی آموزش داده می‌شوند که در جهت تامین خواسته‌های گروه قدرتمند جامعه عمل می‌کنند.» به عقیده‌ی او، مجموع تاثیرات مدرسه برای جامعه منفی بوده و این نهاد کارکردی ندارد جز آنکه دانش‌آموزان را تحقیر کند، خلاقیت را در آنان بکشد و جامعه را به سوی تخصصی‌شدن صرف به پیش براند.

هرچند که جملات ایلیچ در مقام یک اندیشمند چپ‌گرا در زمینه‌ی آموزش می‌تواند اندکی تندروانه و رادیکال به‌نظر بیاید، با ضرس قاطع می‌توان گفت که نهاد آموزش نهادی خنثی و بی‌طرف نیست و همواره شبکه‌ی درهم‌تنیده‌ایاز روابط قدرت میان این نهاد و گفتما‌ن‌های حاکم بر حیات سیاسی و اجتماعی یک جامعه وجود دارد. رد مباحث ایلیچ را نه تنها در مقام نظرات یک نظریه‌پرداز اجتماعی، بلکه در میان آثار هنری، از جمله نمایشنامه‌ی« اولئانا» اثر « دیو ممت» نیز می‌توان پی گرفت.

ممت نیز در نمایشنامه‌ی خود سعی دارد تا به نحوی از انحاء رابطه‌ی میان قدرت، نهاد آموزش و آموزه‌های مملو از تبعیض جنسیتی را نشان دهد و اکبرزاد سعی کرده است تا این مساله‌ی مهم را به بهترین نحو به اجرا درآورد.

ترازوی قضاوت

آنچنان که اکبرزاد به نقل از « مارک فورتیه» می‌گوید: « اولئانا عملا تماشاگران را وادار می‌کند به گونه‌ای فعالانه واکنش‌های خود را به پرسش بگیرند و در واقع خود نمایشنامه قضاوت نهایی را برعهده‌ی خواننده/تماشاگر می‌گذارد؛ قضاوتی که بستگی تام به جنسیت، سن، طبقه و پایگاه اجتماعی تماشاگران دارد.» اما چه چیز یا چیزهایی این قضاوت را تا به این اندازه مهم می‌کند؟ تا حدی که حتی پینتر در موردش بگوید « هیچ نمایشنامه‌ای خشن‌تر و شجاعانه‌تر از اولئانا نیست؟» نمایشنامه‌ی ممت دو پرسوناژ دارد؛ استاد دانشگاه و دانشجویش. رابطه‌ی چالش‌برانگیز این دو پرسوناژ – به مثابه‌ی استعاره‌ای از کل نظام آموزشی- محور اصلی نمایشنامه را تشکیل می‌دهد.

ممت متن خود را حول رابطه‌ی متخاصم میان این دو پرسوناژ می‌نویسد و اکبرزاد در سه پرده آن را به اجرا در می‌آورد. به‌گونه‌ای که در طول اجرای نمایش– هر چند به شکل شتابزده‌ای- دگردیسی درونی شخصیت‌ها  مشهود می‌شود. اگر کل روایت سه‌پرده‌ای اولئانا را به ترازویی با دو کفه شبیه کنیم و هر یک از پرسوناژها را در یکی از این کفه‌ها قرار دهیم، آنگاه باید بگوییم که قضاوت ما به عنوان مخاطب در طول نمایش هر بار به سمت یکی از پرسوناژها می‌گراید و سرآخر در نوسانات میان این دو کفه سرگردان باقی می‌ماند.

اما پرده‌ی اول این نمایش منحصرا در دستان پرسوناژ مرد – یعنی استاد دانشگاه- است. اوست که در مقابل ابهام و گیج و گنگ‌بودن دانشجوی خود، زمانی که دانشجو ابراز می‌کند هیچ‌یک از نظرات وی را در مورد نظام آموزشی و مفاهیم حول و حوشش نفهمیده است، دست بالا را می‌گیرد و می‌گوید که « نظام آموزشی نوعی استثمار به‌شیوه‌ی سیستماتیک است» ؛ که این نظام با مکانیزم‌های زائدی چون برگزاری امتحانات و سنجش هوش افراد به میانجی آن، سعی دارد تا از افراد نوعی برده بسازد و آن‌ها را به حاشیه براند.

شیوه‌ی اجرا و البته حرکات صورت و بدن شخصیت استاد – با بازی خوب علیرضا کی‌منش- نیز در این زمان در بهترین حالت خود قرار دارد؛ شیوه‌ای کاملا منحصربه‌فرد همراه با نرخ بالایی از اعتماد به نفس در ادا و بیان جملات و عبارات.

در مقابل، چهره‌ی مبهم و بهت‌زده‌ی دانشجوی دختری را شاهد هستیم که از حقارت نفس رنج می‌برد؛ او خود را یک احمق می‌داند که هیچ‌چیز را نمی‌فهمد حتی با وجود آنکه تمام کتاب استادش را از بر کرده است. در این هنگام است که بازی زبانی- پراتیک و البته کشاکش میان مسائلی چون قدرت، آموزش و جنسیت و پایگاه اجتماعی در بین هر یک از دو پرسوناژ آغاز می‌شود. استاد با ایستادن درون گفتمان آموزش و بهره‌بردن از منافع این گفتمان و سپس نفی آن سعی دارد خود را خلاق، هوشمند و همه‌چیز دان تلقی کند؛ این علامه‌ی دهر بودن، به علاوه‌ی سنت آموزشی‌ای که اساتید، من جمله استاد نمایشنامه‌ی ممت، به آن تکیه زده است موجبات داشتن « قدرت» را در وی پدید می‌آورد.

بریدن گفتار دانشجو و پریدن در میان جملات وی و منقطع کردن سخنانش از مهارت‌های این استاد است؛ هرچند که این مهارت‌ها در غالب مکالماتی ریخته می‌شوند که گهگاه حس همذات‌پنداری مخاطب را نیز برمی‌انگیزد.

مخاطب نمایشنامه‌ی ممت و البته نمایش اکبرزاد، هم‌نوا با استاد در دل خود نظام آکادمیک موجود را ناعادلانه و سلطه‌گر تلقی می‌کند و حق را به جانب او می‌سپارد. اما دیری نمی‌گذرد که مخاطب دریابد که به چالش کشیدن نظام آموزشی از سوی استاد تنها یکی از ترفندهای نزدیک‌شدن به دانشجویی است که او ادعا می‌کند از « او خوشش می‌آید». در واقع جنسیت دانشجو و « زن بودن‌اش» این حس را در استاد همه‌چیزدان برانگیخته است که می‌تواند به وی نزدیک شود و به‌صورت مضاعف آموزگار باشد؛ اول در مقام استاد دانشگاه و سپس در مقام نوعی گفتار پدرمابانه و نماینده‌ی صدای جامعه که می‌تواند به زن آموزش دهد.

در مقابل چنین گفتاری چند واکنش می‌توان داشت؛ می‌توان پذیرنده‌ی صرف آن بود و برچسب تایید بر آن زد، بخش‌های نادرست آن را اصلاح کرد و قسمت‌های صحیح را پذیرفت و در نهایت می‌توان کلیت این گفتار را نفی و گفتار دیگری را جایگزین آن کرد. پرسوناژ زن نمایشنامه‌ی ممت، سومین راه را برمی‌گزیند. او  رفته‌رفته از دانشجوی گیج و گنگی که هیچ چیز را نمی‌فهمد و آمده است تا یاد بگیرد به شخصیتی بدل می‌شود که می‌تواند رفتارهای تبعیض‌آمیز استادش را نقد کند و در برابر وی بایستد.

در واقع، عوض‌شدن جایگاه استاد و دانشجو – به‌صورت نامحسوس و زیرپوستی- و تکیه‌زدن دانشجو بر مسند استادی گویای همین نکته است. با دگردیسی پرسوناژ زن، رفته‌رفته از سنگینی کفه‌ی ترازوی استاد کاسته شده و به سنگینی کفه‌ی ترازوی دانشجو اضافه می‌شود. او بی‌اخلاقی استاد، بی‌ملاحظگی را نقد می‌کند و  اخلاق را با عمل مترادف می‌انگارد. استاد به مثابه‌ی دانای کل باید بیاموزد که دانشجویان بردگانی نیستند که بدون متحمل‌شدن رنج و سختی وارد دانشگاه شده باشند؛ که ایستادن درون گفتمان آموزش، به چالش کشیدن محدویت‌های آن و سپس بهره بردن از منافع‌اش چندان پیشروانه و قابل اتکا نیست. این استاد باید بیاموزد تا نمی‌تواند سلسله مراتب محافظت‌شده‌‌ی آموزش را نقد کند و سپس بر سوار بر مستند قدرت مردانه و به بهانه‌ی آموزش به دانشجوی زن‌اش نزدیک شود و همه را به‌پای رنج نادانستگی وی بنویسد.

قدرت فی‌نفسه منفور است

اما اگر قرار است تا نمایشنامه‌ی ممت صدای فرودستان و طردشدگان را به هر نحوی به گوش مخاطبان برساند و به سمت چندصدا شدن پیش رود، ما باید شاهد کنش‌های خلاقانه‌ی پرسوناژ زن هنگامی که قدرت را به دست می‌گیرد و بر مسند آن می‌نشیند باشیم.

استاد با نزدیک‌شدن به دانشجوی زن خود و خارج‌شدن از فضای آموزشی صرف برای خود دردسر خریده و کمیته‌ی انضباطی حکم اخراج وی را صادر کرده است. در این نقطه، مخاطب انتظار دارد تا پرسوناژ زن داستان به شیوه‌ای دیگر و درست عکس طریقه‌ای که استاد در مقابل دانشجوی بی‌قدرتش عمل کرده است، عمل کند. اما پرسوناژ زن داستان ممت نشان می‌دهد که گویی داشتن قدرت زنانه نیز تنها در چارچوب قدرت مردانه معنا می‌یابد.

در واقع، وی نیز با نشستن بر مسند قدرت و به انقیاد در آوردن دیگری همان راه از پیش طی‌شده را می‌رود؛ وی مرد را از  تمام آنچه داشته است تهی کرده و به‌مثابه‌ی جانی تهی به‌گوشه‌ای پرتاب می‌کند. از این رو، اولئانا می‌توانست به متنی بی‌نظیر با بار دراماتیک بیشتری بدل شود اگر کنش‌های خلاقانه‌ی زنان را هنگامی که بر مسند قدرت می‌نشینند را اشاره می‌رفت.چرا که نشان‌دادن منفور بودن قدرت و به انقیاددرآوردن دیگری بیش از داشتن آن اهمیت دارد.

 


منبع: هاله میرمیری