مجسمه ­بودن تمامی آدم­ها، هسته­ اصلی نمایش «وقتی ما مردگان برمی­خیزیم» است. شهاب آگاهی با اتکا به چنین ایده­‌ای که گویی از یکی از متون هنریک ایبسن وام گرفته است، سعی بر آن دارد تا پرده از مسائل عمیق­‌تری، چون روابط مخدوش میان زنان و مردان بردارد.

 

 

اختصاصی سایت خبری تئاتر/ هاله میرمیری: واژه «تندیس» از آن دست واژه­‌هایی است که به‌­نظر می‌­رسد ایده­ درون آن جایی از معنای لغوی­اش جدا می‌شود؛ در فرهنگ لغات فارسی به معنای مجسمه یا امری تصویری معنا شده است و در سایر لغت­نامه‌­ها در حکم مجسمه‌­ای معنا شده که انسان یا حیواناتی را بازنمایی می‌­کند. از این معانی اگر فراتر رویم و به ایده­ پس پشت تندیس بیندیشیم، به نتیجه‌­ای شگرف خواهیم رسید؛ هر چیزی می­‌تواند مجسمه باشد به شرط آنکه من یا ما آنرا مجسمه ببینید.

چشمان­ ما می­‌تواند در لحظه­‌ای متعین، بر پیکر دیگری خیره بماند و به کسان یا چیزهایی بیندیشد که دیگر وجود ندارند؛ پشت هر یک از این تندیس­‌ها چیزی هست که گویی دیگر موجود نیست و تندیس­گر نیز درست به همین اعتبار خود را خالق آن می‌­داند. این خلق اما بی­‌تنش و بدون ستیز میان مجسمه و خالقش صورت نمی­‌گیرد. کافی است که تندیسی جان بگیرد و در مقابل خالق خود لب به اعتراض بگشاید و هدف خلق خود را جویا شود. آنگاه این خالق است که باید به چالش کشیده شود و پاسخ چنین پرسش‌­هایی را پس دهد. درست مانند آنچه که در نمایش « وقتی ما مردگان برمی­خیزیم» رخ می‌­دهد. « شهاب آگاهی» در تازه‌‌ترین اثر خود که این روزها در تالار حافظ به روی صحنه می‌­رود، بدن­ها، موسیقی، نور و حرکات را به­‌شکل منحصربه­ فردی به­‌کار می‌­گیرد تا چنین ایده‌­ای را به اجرا درآورد.

 

 

مجسمه ­بودن تمامی آدم­ها، هسته­ اصلی نمایش آگاهی است و وی با اتکا چنین ایده­‌ای، ایده­‌ای که گویی از یکی از متون هنریک ایبسن وام گرفته است، سعی بر آن دارد تا پرده از مسائل عمیق­‌تری، چون روابط مخدوش میان زنان و مردان بردارد.

مخدوش بودن رابطه میان آرنولد، مجسمه­ ساز نامی و مشهوری که جهان او را با اثری چون « رستاخیز» می­‌شناسد، با همسر و معشوق خود موجد شکل­ گیری ستیز اصلی نمایش و شکل‌­دادن به ملودرامی می‌شود که به­ شکل عمیقی تاثیرگذار است.

زن و مرد نمایش آگاهی در دو سر طیف رابطه‌­ای ویران­ شده می‌­ایستند و هر کدام داستان دراماتیک خود را بیان می­‌کنند. هرچند که ممکن است با شنیدن روایت آن­ها، به داوری بنشینیم و در کنشی همذات­ گرایانه هر بار به یکی از شخصیت‌­ها حق دهیم، اما با اندکی هوشمندی درخواهیم یافت که نمایش به شکل مشهودی به سمت بازنمایی شرایطی می‌­رود که در آن مردان، به ­صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، درصدد سرکوب زنان پیش رفته‌­­اند. از این­‌رو، اصلی­‌ترین نظرگاهی که در تحلیل این نمایش به کارمان می‌­آید، نظریات فمینیستی و داشتن خوانشی زنانه از اثر است؛ با تکیه بر چنین خوانشی می­‌توانیم بگوییم که چرا تازه‌ترین کار شهاب آگاهی تاثیرگذار است و ارزش دیدن دارد.

 

 

خالق در برابر مخلوق

هرچند که در جای­جای اثر آگاهی ردپای نوعی انقیاد زنانه دیده می­‌شود، در ابتدا باید دانست که این انقیاد در برابر کدام « مرد» ایجاد شده است. آگاهی و شاید پیشتر از آن ایبسن، شخصیت مردی را خلق می­‌کند که با خودآگاه خود در ستیز است؛ مجسمه ­ساز مشهوری که جهان از او به بزرگی یاد می­‌کند و مجسمه­ تمام آدمیان و حرام­زاده‌­ها را ساخته است. به این اعتبار، مرد در دستگاه فکری کارگردان خالق و خداوندگاری است که هر لحظه می‌­تواند به خلق بپردازد. ستیز میان خودآگاه و ناخودآگاه این شخصیت هنگامی رخ می‌دهد که وی به عجز خود در خلق واقف می­‌شود. طراحی حرکات، بدن­ها و موسیقی دراماتیک و نجواها در این نقطه به کمک کارگردان می‌آید تا به بهترین نحو فرم شلوغ و بهم‌­ریخته­ ناخودآگاه مجسمه­‌ساز را عیان کند.

در واقع، همین فرم شلوغ و آشفته نقطه اتکا و عطفی است برای آنکه شخصیت مرد تکلیف خود را با دیگری، یعنی شخصیت زن داستان، یکسره کند. زن یا مخلوق باید توان خلقت و فاعل‌­بودگی وی را به رسمیت بشناسد، حتی اگر خلاف این باشد!

 

 

جدال میان معشوقه و همسر

در مقابل چنین مرد خالق و فاعلی، زنانی چند در قالب همسر و معشوق وجود دارند که هر کدام به نحوی نیازی را برطرف می­‌کنند؛ همسر در حکم آنچه در طول زندگانی مرد وجود داشته و موتور زندگی را به پیش رانده است و معشوق در حکم منبعی برای الهام و خلق شاهکارهای بی­‌نظیر.

چهارهزار سال است که در جایی خشک­‌شده و اجزای تنِ مثله­‌شده­‌اش را برای خلق تندیسی یکدست و بی‌­شکاف به مرد فروخته است. باید گفت که این زنان نیز با خودآگاه و ناخودآگاه خود درگیرند؛ اصلی­‌ترین ستیز آنها بر سر کیستی خود و شمایلی است که به میانجی آن و در دستان یک مرد خلق شده‌­اند؛ منتها با اندکی تفاوت.

هرچند که ما در سرتاسر نمایش آگاهی شاهد نوعی ناخودآگاه مردانه­ شلوغ و پر سر و صدایی که باید تکلیف‌­اش را با خود، زن و جامعه مشخص کند، به­ صورت هم­زمان نیز تماشاگر ناخودآگاه خموش و بی­صدایی زنانی هستیم که در برابر تک­ صدایی مردانه خیره مانده‌­اند؛ توگویی ناخودآگاه­‌های آنان، حتی زمانی که می‌خواهد دست به سرکوب زند و فرمان امر و نهی سر دهد، در حاشیه و بی­‌صدا عمل می‌­کند. کسی نباید این صداها را بشنود؛ زنان چه همسر باشند و چه معشوقه‌­هایی که منبع الهام می‌­شوند، باید بی­‌صدا بمانند! در واقع، همسر یا معشوق‌­بودگی این زنان بی­‌اعتبار است مگر زمانی که بتواند نیازی از مرد را پاسخ بگویند.

 

 

قدیس‌ه­ایی به نام زن

 در عین حال، تمام تلاش­‌های بی­‌سرانجام آرنولد یا تندیس­گر نمایش آگاهی، قرار است به یک نقطه ختم شود؛ خلق قدیسه یا زن پاکی که می­‌تواند «مادر» باشد. اگرچه کارگردان سعی می­‌کند تا در سراسر اثر خود تصویری از آشوب‌­های پر تنش رابطه­ میان مردان و زنان را بازنمایی کند، خلق چنین تصویری از زن نشان می‌­دهد که وی فاصله­ بسیاری با نقد تفکر مردسالارانه دارد. شخصیت مرد این نمایش، با اصراری کودکانه، در حالی که از خشم و نفرت پای بر زمین می‌­کوبد، سعی دارد تا با گره­‌زدن مفاهیمی چون پاک­ بودن، مادرانگی و زن قدیسه در خلق تندیس زنی بکوشد که به معنای واقعی «پاک و مادر» است.

در واقع، خلق و ساختن مجسمه­ مادر پاک برای روز رستاخیز، از آن­رو حائز اهمیت است که بی­‌مقدار بودن زنان دیگر را اثبات می­‌کند. به این معنا که تنها یک زن و فقط یک زن شایستگی مادر شدن را در نزد وی دارد؛ قدیسی پاک و معصوم که به دست مرد و برای روز رستاخیز خلق می­‌شود.

نوعی « من» مردانه

کنش­‌های فاعلانه­ تندیس­گر نمایش آگاهی، هنگامی که سعی دارد با اتکا به منِ مردانه­ خود به خلق زنی زیبا، معصوم و مطیع دست بزند، به ­صورت همزمان و در درون خود منجر به شکل­گیری نوعی آنتی­‌تز می‌‌شود. هرچند که غایت این فرایند به نوعی به انقیاد در آوردن زن است، شخصیت‌­های زن فرمان­بر و مطیع (چه همسر باشند و چه معشوق و منبع الهام) جایی در گفتار کارگردان به تنگ آمده و بر علیه خالق منقادکننده خود می‌­شورند. در واقع، ایماژ زن به مثابه­ «سرباز» استعاره‌­ای است برای جنگیدن با تصویری که دیگر نمی‌­تواند وجود داشته باشد. تصویر پیشین زن، هنگامی‌ که در برابر خالق و تندیس­گر فاعل می‌ایستد، متکثر شده و منقسم به اقسامی می­‌شود که تا پیش از این در غالب یک تندیس یک­دست و بی‌عیب و نقص در کنار یکدیگر جمع شده بودند. به عبارتی دیگر، زن تازه­ نمایش آگاهی، در مقابل انقیاد و به تسخیردرآمدن روح و جانش در کالبد یک مجسمه می­‌شورد تا اجزای بدن مثله‌­شده،‌ نام، خاطرات و زنانگی خویش را پس بگیرد.

 

 

مرد خالق را به رسمیت نشناس

با این وجود، حتی هنگامی که کارگردان سعی دارد تا شخصیت زن داستان خود را پیچیده، رنج­ کشیده، ملول و البته متحول خلق کند، به‌­صورت هم­زمان و موازی و در هیبتی ناخودآگاهانه، دست به خلق شخصیتِ مردی فاعل و سازنده می­‌زند که زن تنها و تنها در برابر وی به شناختی کامل از خود دست می­‌یابد. به عبارتی دیگر، زنان در نمایش آگاهی فاعلیتی از آنِ خود ندارند و تنها در مختصات میدان عمل یک مرد برساخته می‌­شوند؛ به این اعتبار، رنج­‌های آنان نیز تنها به اتکای مرگ مرد و به‌­گور بردن آروزهای بزرگ وی خاتمه خواهد یافت. این در حالی است که به نظر می­‌رسد یگانه راه رهایی­‌بخش و فرارفتن از انقیاد زنانه، به‌­رسمیت نشناختن خلقت اینچنینی مرد و پشت کردن به تمام قواعدی باشد که درصددند زنی مطیع و تندیسی قدیسه‌­وار و الهه­‌گون از وی بسازند.     

 

 

اخبار مرتبط:

فراخوان دریافت متون نمایشی برای اجرا در تماشاخانه استاد مشایخی

نمایش «منهای دو» در تماشاخانه سه نقطه

برنامه های بخش ملی جشنواره تئاتر «سوره ماه» اعلام شد

هما روستا درگذشت

پیکر هما روستا در ایران تشییع خواهد شد

پیام تسلیت انجمن منتقدان تئاتر برای درگذشت هما روستا

سالن‌های میزبان جشنواره تئاتر کودک و نوجوان معرفی شدند

زمان دو اجرای پایانی «سال‌ثانیه» در سعدآباد

اجرای عمومی تئاتر مقاومت در ۹ استان کشور آغاز شد

ایران عضو رسمی اتحادیه جهانی مدارس تئاتر شد

برگزاری کارگاه تکنیک بازیگرى مایزنر در تئاتر باران

«حکم مرگ به سبک ارمنی‌ها» خوانش‌ می‌شود

هایفست 2015 میزبان 9 گروه ایرانی شد

اسامی آثار برگزیده مسابقه نمایشنامه‌نویسی تئاتر کودک و نوجوان

چه نمایش‌هایی در تهران روی صحنه است؟