پایگاه خبری تئاتر: در تئاتر مستند، نویسنده معمولا به موضوعی میپردازد که جامعه و بالاخص روشنفکران آن جامعه نقدی بر آن موضوع و اتفاق دارند و بهدلیل مصلحت اجتماعی معمولا بهصورت دقیق و با جزییات به آن موضوع پرداخته نمیشود. در تئاتر مستند یک واقعیت، بازسازی میشود یعنی توسط نویسنده و با درکی که او از موضوع دارد و نوع نگاهش به آن واقعه، به اثری نمایشی تبدیل میشود.
اغلب در شروع دیدن نمایشها - شاید بهدلیل اینکه حرفهام تئاتر است-پیش میآید که با کمی فاصله و از بیرون، شروع به دیدن نمایش کنم و چه خوششانسم زمانی که بعد از سه، چهاردقیقه طوری با شخصیتهای نمایش همراه میشوم که در تئاتربودنم فراموشم میشود و روح و خون موجود در نمایش چنان مرا با آن کار، یکی میکند که انگار خودم جزیی از کارم. در نمایش «همطناب» دقیقا همین اتفاق برای من افتاد؛ تئاتری از نوع تئاتر مستند و اتفاقا بسیار هم موفق. نمایشنامه «همطناب» بر اساس یکسری شواهد و قراین و مصاحبه و گفتوگو با افراد شکل گرفته و اصولا شاید وقتی صحبت از تئاتر مستند میشود، این تصور به وجود بیاید که تو بهعنوان تماشاگر از بیرون تنها یک گزارش میبینی یا میشنوی و حالا بر اساس آن مدارک، قضاوت میکنی یا نمیکنی و اصولا با نمایش یکی نمیشوی. ولی در «همطناب» اتفاق و دگرگونیای که برای من بهعنوان تماشاگر افتاد، ورای شنیدن یک گزارش بود.
وقتی در نمایشی، در یک لحظه میتوانی خودت را جای یکی از کاراکترها بگذاری و بهش حق بدهی و در لحظه بعد فکر کنی غلطترین کار دنیا را انجام داده، وقتی نمایش تو را بهعنوان بیننده به چالش میکشد و در آخر چنان تحتتاثیر قرار میگیری که فکر میکنی فقط یک جای خلوت میخواهی برای بیروندادن بغضت، یعنی آن نمایش موفق بوده.
«همطناب» بازسازی بسیار هوشمندانه از یک واقعه دلخراش در ارتباط با کوهنوردان ایرانی است. انتخاب موضوع و نوع پرداخت به آن به این دلیل بسیار هوشمندانه است چون مشکلات کوچک و بزرگی که در گروه کوهنوردان از آنها حرف زده میشود، مشکلاتی هستند که در هر گروه و اجتماع کوچکی در اطرافمان میتوان کمابیش آنها را دید. نداشتن لیدر، اختلافات درونگروهی، نداشتن روحیه گروهی و تکروی، عدم حمایت مرکز یا ارگان مسوول از آن گروه، مشکلات و مسایل مالی، تبعیض بین زن و مرد در یک گروه، نبود یک مسوول توانا برای اینکه در شرایط خاص بتوان به او تکیه کرد و بسیاری مشکلات دیگر که گروهها را برای رسیدن به هدف نهایی دچار مشکل میکند. و در مواردی هم تمام این ضعفها در یک گروه حرفهای باعث بروز فاجعهای مثل ازدستدادن جان یکی از اعضای آن گروه میشود.
«همطناب» گزارشی است از کوهنوردان ایرانی که به قصد قله ماناسلو، با هم، همنورد میشوند و در این صعود یکی از کوهنوردان به نام «عیسی میرشکاری» جان خود را از دست میدهد. در این نمایش افرادی از گروه انتخاب شدهاند که شاید بهنحوی موثر یا مقصر در بروز این حادثه بودهاند. اسامی اصلی تغییر کرده و همان شخصیتها با اسامی دیگری بازسازی شدهاند. واضح است که «مهین صدری» تحقیقات و گفتوگوهای زیادی در راستای تکمیل این گزارش انجام داده و بعد با زبان خاص خود و بدون هیچگونه موضعگیری، آنها را تبدیل به اثر نمایشی کرده است.
در حقیقت تماشاگر با توجه به حقایق بدون تصرفی که در طول کار میبیند قضاوتهای خودش را نسبت به هر کاراکتر دارد. هرکسی از دید خود ماجرا را تعریف میکند و گاهی هم این حرفها بهشدت با هم متناقض هستند. هر کس، دیگری را در مرگ عیسی مقصر میداند و در حقیقت مشغول مبراکردن خود از هر تقصیری است. موضوع شاید دیگر مرگ عیسی نباشد. موضوع حالا تمام افرادی هستند که در این صعود یا ترسیدند، یا خودخواهی کردند، یا مغرور بودند، یا تکرو بودند، یا فقط و فقط فکر میکردند باید پوزه دیگری را به خاک بمالند، یا کارشکنی کردند یا امضای بیموقع کردند یا امضا نکردند و هزار «یا»ی دیگر. وگرنه که کوهنوردی در آن قلهها و برفها خطرناک بود، وگرنه که ماناسلو جان کوهنوردان زیادی را گرفته بود. اینهمه عاشق قله و صعود که در کوه جان داده بودند، مثل همان «کوهنورد ژاپنی که تو ماناسلو خسته میشه یه لحظه میشینه استراحت کنه و دیگه بلند نمیشه، همونجا نشسته یخ میزنه.» اما شاید در کمترین گروه ورزشیای اینهمه مشکل و اختلافی که بین همنوردان ایران بود، وجود داشته. با خودت فکر میکنی که چه بیارزش است جان آدمی که همه زندگیاش را فروخته و بدون هیچ حمایت مالیای از جایی فقط به صعود فکر میکند. عاشق قلههاست و برای فتحشان، برای رسیدن به سکوت و برف و آسمان و بینهایت جهان، از جانش هم میگذرد.
فقط کاش در راه این فتح که انگار همه ما از سرزمینمان موفق به این فتح شدیم، جایی، ارگانی، مقام و مسوولی این عاشقان را همراهی کند که تنها نباشند که این تنهایی باعث تنهاماندن همیشگی آنها در زیر برفهای کوه خواهد شد. «من شانه خود را، برای همنوردم سکویی میسازم، تا او بالاتر برود و صعود کند
منبع: روزنامه شرق
نویسنده: الهام کردا