پایگاه خبری تئاتر- روزنامه اعتماد- بابک احمدی: همكاري شما، الهام كردا و مهين صدري در نمايش «همهوايي» به كارگرداني افسانه ماهيان تجربه خوبي رقم زد. مهين صدري اينبار از زاويهاي متفاوت دغدغهاي مشابه را در متن «نفر دوم» مطرح كرده است. آيا دغدغه نويسنده و خاطره همكاري خوب سابق موجب پذيرش اين نقش شد؟
مهين و الهام در نمايش «زيرزمين تا پشت بام» هم با يكديگر همكاري داشتند. پيش از آن هم همه در نمايش «همهوايي» حضور داشتيم. اين جنس همكاري نشان ميدهد كه يك منظر مشترك وجود دارد و به همين دليل اجرا كنار اين افراد جذاب است. ما در كشوري زندگي ميكنيم كه آبستن حوادث متفاوت و اتفاقهاي پررنگ است و همين اتفاقها خواهي، نخواهي بر سرنوشت جمعيت زيادي تاثير ميگذارد. بحث فقط مسائل اجتماعي صرف نيست بلكه با مجموعهاي مواجه هستيم كه اركان گوناگون زندگي فردي و اجتماعي را تحت تاثير قرار ميدهد. اين نمايش براي من به مفهوم جدي در تمرينها اتفاق افتاد و مهين صدري فضايي به وجود آورد كه در كنار الهام كردا و خودش ديالوگ برقرار كنيم و چيزي كه در تئاتر اهميت زيادي دارد واقعا اتفاق بيفتد. ما به معناي واقعي ديالوگ برقرار كرديم و كار حاصل شكلگيري همين گفتوگوي سه نفره بود.
مسالهاي كه براي گروه جذاب بوده الزاما بايد براي تماشاگر هم جذاب باشد؟
در نمايش «نفر دوم» با يكجور مرور گذشته و نگاه دوباره به تاريخ معاصر مواجه هستيم. اين نگاه هميشه براي من جذاب بوده و بين مخاطبان و علاقهمندان نمايش هم طرفدار دارد. از سويي چنين نگاههايي هميشه يك حلقه مفقوده جامعه ما به شمار آمده و با مشكل مطالعه تاريخ مواجه بوده و هستيم. بايد ببينيم چه اتفاقي رخ ميدهد كه حركتهاي اجتماعي ما هميشه شكل دايرهاي و تكرار شونده داشته و هيچوقت رو به جلو نرفته است. يعني به سمتي حركت ميكنيم كه در نهايت به نقطه شروع بازميگردد و گامي به پيش برنميداريم. از طرفي من به عنوان فردي كه بازيگري برايش شغل نيست و به اصطلاح گزيده كار است هربار كه روي صحنه ميآيم سعي ميكنم به يك پرسش پاسخ بدهم. اينكه «چرا روي صحنه آمدهام؟» و سپس تلاش ميكنم دغدغهام را با مخاطب در ميان بگذارم. بنابراين اگر به سوال شما بازگردم بايد بگويم اينجا دغدغه فردي مطرح نيست كه بگوييم فقط واگويه شخص نويسنده يا كارگردان اتفاق افتاده، بلكه موضوع كاملا به كليت يك جامعه ارتباط دارد. هر تماشاگري هم ميتواند در تابلوهاي نمايش خودش را پيدا كند و نگاهي به گذشتهاش داشته باشد.
واكنش تماشاگران چه بود؟
واكنشهاي متفاوتي ديدهام. بخشي از نظرها بسيار هيجاني و به دور از نگاه تحليلي- انتقادي است؛ مثلا يك نفر به بهاي بليت اعتراض داشت درحالي كه الان سالها است كه بهاي بليت آثار نمايشي تغيير كرده و اتفاقا بعضي نمايشها براي بليت قيمتهاي متفاوت تعيين ميكنند. اين اظهارنظرها فضاي بحث جدي به وجود نميآورد و من بيشتر منتظر دريافت تحليل و نقد منصفانه هستم. آنها كه تجربه دوران خاصي از تئاتر را دارند به ياد ميآورند كه در دورهاي تماشاگر با جديت بيشتري وارد سالن نمايش ميشد و نقد و نظر و تحليل داشت.
تماشاگر تئاتر آن سالها بيشتر متوجه بود تماشاي نمايش و حضور در سالن چه معني دارد.
دقيقا، يك بخشي از تماشاگران اصلا نميدانند چرا به تماشاي تئاتر ميروند و تصورشان اين است كه همه كارها بايد شبيه يكديگر باشد. مسالهاي كه با نگاهي به فضاي عمومي جاري در تئاتر امروز موجب نگراني ميشود، چون تمايل به تفكر و تمركز كنار رفته و تاكيد دارم بخشي از مخاطبان مدام در جستوجوي سرگرمي و تفنن هستند؛ گويا انگيزهاي براي دقت بيشتر وجود ندارد.
اگر همان سالهاي مورد اشاره را در نظر بگيريم به اجراي «سعادت لرزان مردمان تيرهروز» ميرسيم كه اتفاقا با استقبال مواجه شد. نمايشي كه مثل «نفر دوم» دغدغه مسائل اجتماعي داشت و حضور شما در هر دو امكان طرح يك پرسش را ميدهد. تفاوت فضاي حاكم بر مخاطبان اين دو نمايش چقدر است؟
اصلا خط كلي مورد علاقه من در همين دو نمايش مشخص است. گرچه بعدا در آثار بزرگاني مثل بهرام بيضايي يا دكتر رفيعي هم ادامه پيدا كرد و هيچوقت ترك نشد. منتها ماجرا اينجا است كه به اين ترتيب در زمينه كارگرداني با چهار نگاه متفاوت به نقش وقايع در زندگي مردم مواجه هستيم. نمايش «نفر دوم» به تمركز بيشتر و دقت در پرشهاي زماني نمايش نياز دارد تا مخاطب متوجه شود درباره چه مقاطع تاريخي صحبت ميكنيم. چيزي كه ميگويم به هيچوجه گلايه از تماشاگر نيست و نبايد سوءتفاهم شود ولي دلم ميخواهد به مخاطب بگويم شايد بتوانيم تئاتر را به عنوان محل تمركز و دقت بيشتر در نظر بگيريم. آنهم در زمانهاي كه فضاي مجازي و سريالهاي ماهوارهاي همه را احاطه كردهاند. فضاي به وجود آمده انسانها را به سوي سطحي شدن سوق ميدهد و فرصتي براي تامل و تعمق نميگذارد. درست در همين نقطه است كه ميتوانيم به تئاتر طور ديگري نگاه كنيم و از آن طلب كاركرد متفاوت داشته باشيم.
به ويژه وقتي كميت اجراها افزايش يافته كه الزاما با كيفيت همراه نيست.
حالا فضايي به وجود آمده كه هر كسي كه پول داشته باشد و اراده كند نمايشي روي صحنه ميآورد و به اين واسطه ذائقه مخاطب نيز تغيير كرده است. البته فراموش نكنيم كه رابطه تئاتر و تماشاگر كاملا دو سويه است و قرار نيست بگوييم تماشاگر فلان نمايش را نفهميد. در واقع بسياري از تئاترهاي ما هم دچار مشكل سطحينگري شدهاند.
در دورهاي اجراي نمايشهاي رئاليستي به اوج رسيد و حتي در مواقعي با كارهايي مواجه بوديم كه به ناتوراليسم طعنه ميزد. تماشاگر هم خسته شده بود و بعضا به اين وضعيت اعتراض داشت. از اين منظر ميگويم كه بپرسم فقر فانتزي، روياپردازي و خيال در آثار نمايشي ما چقدر موجب فاصله گرفتن مخاطب از آثار جدي شده است؟
الان تنوع بيشتر شده و دست تماشاگر براي انتخاب باز است، بنابراين به نظر نميرسد كه گرايش گذشته به اجراهاي رئاليستي و ناتوراليستي تاثير چنداني بر ماجرا گذاشته باشد. بيش از هر چيز معتقدم تماشاگر امروز سرگشته است و ما با مخاطباني مواجه هستيم كه بخشي از آنها به نمايشهاي بزرگ و پر زرق و برق علاقه دارند، عدهاي به دنبال تفريح و خنده هستند اما هيچكدام از اين جريانها و سلايق محل مشخص نمايشهاي مورد علاقهشان را پيدا نميكنند. اين وضعيت نه فقط در تئاتر، بلكه در تمام اركان جامعه اپيدمي شده است. يك سردرگمي عجيب به وجود آمده و شايد به همين دليل پروپاگاندا و به راه انداختن سروصداي تبليغاتي براي جذب تماشاگر در دستور كار بعضي گروهها قرار گرفته است. در اين وضعيت گذر زمان تنها عاملي است كه موجب ميشود كه بعضي تماشاگرها و نمايشها راه خودشان را پيدا كنند؛ مسالهاي كه در سينما هم وجود دارد. البته احساس ميكنم امروز يك بنيان جدي در تئاتر ما دستخوش تغيير و تحول شده و اهالي تئاتر و تماشاگر هر دو به يك اندازه در اين تغيير سهم دارند.
اصولا تحليل اين شخصيت اهميت دارد يا تابلوهايي كه ميسازد؟
اين زن در دوران نوجواني عاشق ميشود ولي مرد داستان به جبهه ميرود و هرگز برنميگردد. در ازدواجهاي مكرر و باروريهاي ناقص نيز سرنوشت محتومي دارد، هميشه به تغيير اميدوار است ولي اين تغييرها هيچگاه رخ نميدهند. نگاه ميكند و مادري را ميبيند كه به آلزايمر مبتلا شده و پدري كه افسردگي دارد. تك تك جملهها و تابلوهاي نمايش به حدي برايم واجد اهميت هستند كه خيلي وارد بحث درباره تحليل شخصيت نميشوم. منظورم اين است كه هر قطعه و تابلو دوران مشخصي را يادآوري ميكند و اين موجب ميشود بعد متفاوتي از حضور كاراكتر روي صحنه برايم واجد ارزش باشد.
دختراني كه به دلايل گوناگون عشق و آرزوي خود را از دست رفته ديدند.
بله پرداختن به بخشي كه معمولا در رويدادهاي تاريخ معاصر مثل جنگ و انقلاب ناديده گرفته شده؛ مادران هميشه منتظر يا زنان عشق از دست داده و فرزند از دست داده كه زير زاويه نگاه مردانه موجود مورد توجه قرار نگرفتهاند. اين مضمون اميد و انتظار تغيير كه به نااميدي ميانجامد برايم دغدغه اصلي بود. جنس بيان ديالوگهاي نوشته شده توسط مهين صدري هم دقيقا بازتابدهنده چنين فضا است. چون وقتي شخصيت به گذشته و پشت سر نگاه ميكند، همهچيز را ابتر ميبيند و به همين دليل واژهها و جملهها نصفونيمه ارايه ميشوند. اين به نوعي زيباييشناسي و مشخصه كار مهين صدري است. تاكيد دارم كه نگاه زنانه شاعرانه كاملا در كار به چشم ميآيد.
اين قابها چطور قرار است از سوي تماشاگر متولد دهه ٧٠ رمزگشايي شوند؟ مثلا پخش آهنگ نوستالژيك سريال «سرزمينهاي شمالي» در حين اجرا به سرعت مناسبات جامعه رو به تغيير ايران در سالهاي سازندگي را تداعي ميكند، اما آيا براي جواني كه در همان دهه متولد شده معنا و كد مشابه دارد؟ اين پرسش را بايد از نويسنده بپرسم ولي شايد شما هم نظري داشته باشيد.
نبايد نگران برقراري اين رابطه باشيم چون افراد صاحب دغدغه و اهل مطالعه در هر نسل پيدا ميشوند و اين بچهها با كار ارتباط برقرار ميكنند. بيشتر علاقه دارم تماشاگر بعد از تماشاي نمايش و خروج از سالن كمي به سالهايي كه گذشت فكر كند. به اين ترتيب وقتي قرار است دست به عملي بزند آن پيشينه و تجربه را در نظر ميگيرد و با آگاهي بيشتري گام برميدارد. من هم مثل شخصيت زن نمايش اميدوارم كه اين اتفاق بيفتد.
شناخت و ارتباط شما با نسلهاي مختلف چه ميگويد؟ نگاه شخصيت زن نمايش همچنان در نسل جديد هم وجود دارد؟
به نظر ميرسد كه همينطور باشد. چون با مسائل بنياديني مواجه هستيم كه گذر نسلها نافي يا برطرفكننده آنها نيست. مسائلي كه اگر امروز مورد توجه قرار نگيرند و نسبت به آنها شناخت و مطالعه نداشته باشيم، نه تنها دختران متولد سالهاي اخير كه دختران ٥٠ سال بعد ايران را نيز تحت تاثير قرار ميدهند. اين يك زنگ هشدار و اعلام خطر براي جامعهاي است كه نميخواهد از تاريخ عبرت بگيرد. اميدوارم گارد تماشاگر براي مواجه شدن با اتفاقهاي جديد و تا حدي متفاوت از جريان حاكم باز باشد و پيش از تماشاي نمايش نتيجهگيري نكنند.
ماجراي عشقها و اميدهاي از دست رفته
مهين صدري بعد از نگارش و كارگرداني نمايش «همطناب» نمايشنامههاي «همهوايي» و «زيرزمين تا پشت بام» را نوشت؛ دو نمايشنامهاي كه توسط افسانه ماهيان روي صحنه رفت و با استقبال تماشاگران مواجه شد. صدري بعد از «همطناب» تا حدي از كارگرداني فاصله گرفت كه البته ايفاي نقش در اجراهاي بينالمللي نمايش «شنيدن» به كارگرداني اميررضا كوهستاني نيز از ديگر عوامل اين فاصله بود. اما حالا با نمايش «نفر دوم» بار ديگر كارگرداني را تجربه كرده است؛ نمايشي كه اين روزها در سالن ناظرزاده كرماني تماشاخانه ايرانشهر به صحنه رفته و تركيب الهام كردا، ستاره اسكندري و مهين صدري را كنار هم نشانده است؛ همنشيني نويسنده و بازيگراني كه اجراي خاطرهانگيز «همهوايي» را يادآور ميشوند.
اينجا، يك بار ديگر ماجراي عشقها و اميدهاي از دست رفته در ميان است. مثل جريان شكلگيري متن و اجراي نمايش «همطناب» كه به صعود و گرفتار شدن كوهنوردان ايراني در قله ماناسلو در هيماليا اختصاص داشت، صدري يك بار ديگر نشان داد با دقت تحولات جامعه را زيرنظر دارد. از سويي، شيوه نمايش مستند امكاني در اختيارش ميگذارد كه مساله را به شكلي اثرگذارتر روي صحنه جاري كند. صدري در تجربه جديدش چند نسل را كنار هم مينشاند و از تاريخ غايب حاضر! سه دهه گذشته ميگويد.
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater