نمایش «درنیومده» درباره چیست؟ درباره رازهای چند جوان است؟ درباره عصیان بازیگران نسبت به هم در جهت بهتر دیده شدن روی صحنه نمایش است؟ یا که در نگاهی کلی‌تر درباره سرگشتگی نسل امروز است که نمی‌داند چه می‌کند، چه می‌خواهد و به کدام سمت و سو می‌رود؟ نداشتن پاسخ شفاف از سوی اثر برای این سوالات اولین و مهم‌ترین مشکل نمایش «درنیومده» است.

چارسو پرس: گروه تئاتر اگزیت- مجید اصغری:

ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره  - فاقد ارزش


بدون تردید سعید زارعی بهترین عنوانی که می‌توانست روی نمایشنامه و اثر خود برگزیند را پیدا کرده و پشت این نام فریبنده پنهان شده است. نمایشی محتوا زده، بی‌خاصیت، ابتر و فاقد تحرک که همه روابطش تقلبی و بی‌اصالت است. اثر به قدری سطحی و بی‌مایه است که با تلنگری از سوی خود می‌شکند و دوباره قصد احیاء خود از سطح لایعقل خویش را طلب می‌کند. اثر به خود بدهکار است و از مخاطب طلبکار.


نمایش قصد این دارد که خود را پدیده‌ای دانشجویی با تجربیات و نوآوری‌هایی در طرح و اجرا برای مخاطب جا بیاندازد اما سخت به زمین می‌خورد و درد ناشی از این زمین‌خوردگی بر مخاطب تحمیل می‌شود. زارعی نه درد می‌سازد و نه درمان. او با نمایشنامه‌اش به قدری خود را سانسور کرده که چشم روی هم می‌گذارد و هیچ نمی‌بیند به جز پلاتو تمرینش و هر آن چه در آن محیط رخوت‌بار می‌گذرد.




محیطی که در آن چند جوان به شکل بچه‌گانه‌ای به جان هم می‌افتند و تا لحظه ورود تماشاگران به سالن نیز دعوایشان ادامه پیدا می‌کند و این همه دستاوردی‌ست که زارعی و گروه نیمه‌پخته‌اش برایمان تدارک دیده‌اند. نمود این سانسور به شکل عجیبی در پوستر و بروشور کار نیز سرایت کرده است. خط‌‌ کشی قرمز روی عنوان کار با بستری به رنگ خاکستری و خنثی. این ‌«درنیامدگی» از جانب کیست که بر کار اطلاق شده است؟ نویسنده؟ کارگردان؟ نظرسنجی از عوامل و بازیگران؟ از کجا آمده و به اثر چسبیده است؟! 


متنی که نه شخصیت می‌سازد، نه روایت درست و درمانی دارد، نه از چالشی سخن به میان می‌آورد و نه حتی مثل آدم سرگرمی می‌سازد. عمق دید زارعی بیشتر از پلاتو تمرینش نمی‌رود آنجا که بازیگرانش بر سر یک یا چند دیالوگ به جان هم افتاده‌اند و این همان تئاتریست که سیستم سانسور از هنرمندانش مطالبه می‌کند. همین دعواها و نزاع‌های بچه‌گانه و به شدت پوچ و مضحک است که نه ارتباطی با مخاطب پیدا می‌کنند و نه احساسات او را برمی‌انگیزند. اما این که هنرمند عمق دید ندارد و فقط به محیط پیرامون خود در متر و ابعاد پلاتو تئاتر توجه می‌کند یک مطلب است، این که برای همین مقدار هم نمی‌تواند فرم بسازد مطلبی دیگر که بنده بر مطلب دوم بیشتر تاکید دارم. چرا که اندازه دهان حرف زدن اولین قدم است تا فرم آن را پیدا کرده و زیست خودت را به عنوان خالق اثر به آن اضافه کنی و سپس تحویل بنده مخاطب بدهی.




اما به واقع نمایش «درنیومده» درباره چیست؟ درباره رازهای چند جوان است؟ درباره عصیان بازیگران نسبت به هم در جهت بهتر دیده شدن روی صحنه نمایش است؟ یا که در نگاهی کلی‌تر درباره سرگشتگی نسل امروز است که نمی‌داند چه می‌کند، چه می‌خواهد و به کدام سمت و سو می‌رود؟ نداشتن پاسخ شفاف از سوی اثر برای این سوالات اولین و مهم‌ترین مشکل نمایش «درنیومده» است. دوست دارد همه این‌ها باشد اما هیچ‌کدام از این‌ها نیست چون روی هیچ‌کدام تمرکز نمی‌کند و همه حرف‌هایش را کلی و زیرزبانی می‌گوید. اگر کارگردان جوانی چون زارعی از همین حالا فاقد جسارت و ریسک‌پذیری باشد که تا چند سال دیگر که پا به سن بگذارد و محتاط تر از حالا شود که دیگر چیزی از او باقی نمی‌ماند جز اجراهایی بی‌روح و جسم که فقط به درد خود و گروه اجرایی‌اش می‌خورد. سوال بعدی که از اهمیت زیادی برخوردار است بر این نکته تاکید دارد که چه چیزی قرار بود در اثر شکل یافته و دربیاید که حالا «درنیومده» است؟ قرار بود به کدام سو حرکت کنیم که حالا سر از جایی دیگر درآورده‌ایم؟ 


حال به سراغ فرم اجرایی زارعی برویم تا شاید پاسخی از دل متن به دست آوریم. با ورود به سالن اصلی «که بدترین انتخاب برای اجرای این کار است» کارگردان درون نمایش در حال خوانش متنش برای بازیگران است. خوانش متن پایان می‌یابد و بازیگران به شدت معترض متن جدید کارگردان می‌شود. نزاع میان کارگردان و عوامل بالا می‌گیرد و سرآخر بازیگران، کارگردان را قانع می‌کنند تا دوباره بخش‌هایی از کار را ببیند و سپس درباره آن تصمیم گرفته شود. در واقع کارگردان حکم مخاطب را دارد و گروه اجرایی نه برای کارگردان بلکه برای ما به عنوان مخاطبان «درنیومده » نمایش را اجرا می‌کنند.




بازیگر نقش زن کلاه‌خود شمر به سر کرده و به زبان فرانسوی! توضیحاتی درباره نمایش آیینی تعزیه به مخاطبان ارائه می‌دهد. سپس بازیگر مرد کلاه‌خود سبز به سر کرده و نقش یکی از اولیاء را بازی می‌کند. بعد از این صحنه جوان دیگری پیش می‌آید و شروع به رپ‌خوانی می‌کند. در میان این صحنه‌ها، نور می‌رود و نریشن‌هایی بی‌معنی از بازیگران شنیده می‌شود. حال از مجموع این صحنه‌ها چه چیزی می‌توان دریافت کرد؟ برای کدام سوال‌مان می‌توان پاسخ گفت؟ در میان کار کارگردان نمایش به میان صحنه می‌آید و به شدت به چیزی که توسط دختر و پسر به عنوان تعزیه اجرا شد اعتراض می‌کند. به زبان فرانسوی دخترک گیر می‌دهد و مدام نگران برداشت مخاطب از نمایش است. او راست می‌گوید. نمایش مزخرف شده است. 


آیا این حد از اعتراض کارگردان جز این است که هنوز به فرم مطلوب خود برای ارائه به مخاطب نرسیده است؟ قطعا همین است. او به شدت ترسو است. حتی توانایی دادن یک میزانسن ساده برای رورانس را ندارد و نمی‌تواند عوامل و بازیگران خود را کنترل کند. حال او از چه می‌ترسد؟ از سانسورچی یا از منتقد؟ وقتی جوابی برای این سوال در کار ساخته و پرداخته نمی‌شود بدون شک او از هر دو می‌ترسد و صدایش را هم درنمی‌آورد. عنوان کار را می‌گذارد «درنیومده» تا هم خیال خود را راحت کند، هم منتقدان را و هم مخاطب و سانسورچی را.




اگر نمایش درنیامده و با فورانی از عیوب ظاهری و باطنی به روی صحنه آورده‌ای تا با این ترفند عنوان «درنیومده» از نقد صریح فرار کنی باید گفت که کور خوانده‌ای برادر. تو با این ترفند به خودت لطمه می‌زنی جانم. اثر روی صحنه آورده‌ای، آفرین. حالا مرد باش و پای اثرت بایست و در صورت لزوم از آن دفاع کن. اشتباهاتت را بپذیر و از آنها کوله‌باری از تجربه بساز برای خود و نسل بعد از خودت که می‌خواهند در راهی قدم بردارند که تو پیش‌تر در آن راه رفته و عرق ریخته‌ای. حال این که نزاع‌ها به کلیشه‌ای‌ترین شکل ممکن شکل می‌گیرند. همه آنها با ریتمی کند شروع شده و سرآخر با یک سیلی یا فریاد کارگردان خاتمه می‌یابند. ده دقیقه مانده به اجرا همه یکدیگر را بغل می‌کنند و از هم حلالیت می‌طلبند. به کجا دارد می‌برد ما را این نمایش؟ به چه می‌خواهیم برسیم؟ حال این که کارگردان جوان ما خوب بلد است فضا را بشکند و برایمان کمدی بسازد:

بازیگر اول : میام اونجا پاره‌ات می‌کنما.


«بازیگر دوم به گوشه‌ای از صحنه رفته، لباس از تن درمی‌آورد و رکابی به تن برمی‌گردد»

بازیگر دوم «با لهجه آذری»: بیا منو پاره کن ببینم...

«انفجار تماشاگران از خنده!»