چارسو پرس:شرق- عسل عباسیان: شما نمایش «رومولیت» را دونفری کارگردانی کردید. چه گفتوگویی بین شما دو نفر بهعنوان کارگردان شکل گرفت و چه فکر مشترکی داشتید و چه مسیر و روندی را طی کردید تا نهایتا به نمایش «رومولیت» رسیدید؟
کوشکی: این اولین کارمان نیست که مشترک است، ما «باد شیشهها را میلرزاند» را هم داشتیم و این دومین همکاری ماست. ما کلا فارغ از اینکه دوتا تئاتر با عنوان کارگردان مشترک مستقیما کار کردیم، بقیه کارهایمان هم بههرحال؛ چه زمانی که من یک نمایش را کارگردانی میکنم و چه زمانی که هستی حسینی کارگردانی میکند، خیلی وارد است، چون یک تیم هستیم، یک گروه هستیم و در حقیقت همه نمایشهایمان با هم کار میشود. یا ایشان بهعنوان مشاور کارگردان کنار من است یا من بهعنوان مشاور کنارش هستم. از سال 84 که با هم کار کردیم، فکر کنم نزدیک 14-13 سال که ما همه کارهایمان را داریم بههرحال به شکل تیمی کار میکنیم، ولی گاهی اوقات مشترکا کار میکنیم به معنای اینکه کاملا یک نمایش را مشترک کارگردانی میکنیم، یک زمانی نه، کمک میکنیم به هم در همه عناصر اجرا.
مشخصا در پروژه «رومولیت» چه گفتوگویی بین شما دو نفر شکل گرفت؟
حسینی: «رومولیت» فکر اولیهاش اصلا یک چیز دیگری بود؛ یعنی یک کانسپت و یک فضای اجرائی و فرمی اتفاق افتاد و شروع کردیم به آن کار، مدام پیش رفتیم و مدام به آن پرداختیم، به خاطر همین یکبار دیگر ما «رومولیت» را با یک شکل دیگر اجرا کردیم، دوباره الان داریم میرویم اجرا، میبینیم که یک پروژهای بود که مدام انگار دارد تکمیل میشود و در تمام مراحلش با هم گپ زدیم و مدام شکلش تکمیلتر شده و آن ایده پرورش پیدا کرده و آن ایده اولیه، اولین چیزی که باعث میشد به کانسپتی نزدیک شود، دکورش بود که آقای کوشکی طراحی کردند، ناخودآگاه بیشتر درگیری اتفاق افتاد، چون صحنه خیلی اکتیوی است، صحنهای است که در کار، همپای کارگردانی پیش میرود؛ یعنی یک دکوری نیست که یکی طراحی کند و تو بهعنوان عنصری تزئینی یا کاربردی از آن استفاده کنی. شاید یکی از دلایلش در این پروژه همین بود که دکورها آنقدر اکتیو است و آنقدر وارد اجرا میشود و یکسری آدم دیگر که از طرف خودش وارد اجرا شد، این شد که این کار، مشترک است.
کوشکی: یک چیزی راجعبه کارگاهیبودن بگویم. کارگاهی منظورم این نیست که یک گروهی میآیند و ایدهپردازی میکنند برای اینکه یک نمایشی شکل بگیرد. گروه ما همراه است برای اینکه ایدههایی را که ما میخواهیم، شروع کنند اتودکردن؛ یعنی ما بر اساس ایده اولیهای که معمولا از شکل اجرائی به وجود میآید، در گروه ما معمولا فرم در حقیقت شروعکننده یک پروژه است، نه یک نمایشنامه و بعد در حقیقت آن فرم خودش را منتسب میکند به یک نمایشنامهای که برای آن فضا انتخاب میشود و بعد در حقیقت نمایشنامه شروع میشود به نوشتن حالا برای آن فرم؛ نمایشنامه ممکن است نمایشنامه نوشتهشده یا نمایشنامهای از روی یک نویسنده خارجی یا ایرانی باشد یا اینکه شروع آن نوشته بر اساس آن فضای اجرایی، نویسنده ما این را بنویسد؛ حالا یا من مینویسم یا باقر سروش مینویسد یا مهدی کوشکی مینویسد؛ بسته به آن پروژهای که قرار است شکل بگیرد.
در حقیقت نمایشهای ما این شکلی شروع میشوند؛ یعنی یک شیوه اجرائی خلاقانه. خلاقانه منظور این نیست که ما خوبیم، یک شیوه اجرائی بکر، دستنخورده، تازه، دغدغه ما میشود و براساس آن، شیوه اجرائی، خودش نمایشنامه خودش را یا موضوع خودش را انتخاب میکند و بعد نویسنده میآید براساس نمایشنامهای که انتخاب شده، نمایشنامه را دوبارهنویسی میکند برای آن اجرا و تبدیلش میکند به نمایشی که با آن اجرا یکی شود. برای این پروژه «رومولیت» ایدههای اولیه دو تا نمایش شروع شد؛ فرمهای اولیه، فرمش، شیوه اجرائیاش. یکی «رؤیای نیمهشب تابستان» بود و یکی «رومولیت» بود که با دو فضای یکی کمدی و دیگری کاملا تراژیک ایدهاش شروع شده بود. از چند سال پیش و بعد اینها همزمان یک مسیری را طی کردند با همان بازیگران ثابت گروه ما و در حقیقت ما به بازیگرانمان مسیر میدهیم برای خلق موقعیتهای جدیدی که از دل بازیگرها هم میتواند بیرون بیاید، براساس آن مسیری که ما میخواهیم؛ پیش برویم و بعد شروع میکنیم آنها را مینویسیم، یعنی بازیگر با اتودهایی که ما به آن میدهیم و میکند، در شکلگیری موقعیتهای آن نمایش سهیم میشود. برای اینکه بازیگران ما هرکدام تبدیل میشوند به واقعا کاراکترهایی که از دل آن نمایش زاده شدند؛ یعنی ما کاراکتر نمیسازیم، بعد بدهیم به یک بازیگر بازیاش کند؛ آنقدر با بازیگر کار میکنیم که تبدیل شود به چیزی که مال خودش میشود و برای همین هم معمولا خیلی کاراکترها و بازیگرها در دل هم میروند.
نمایش «رؤیای نیمهشب» را ما کار کردیم، این را یک مقدار دست نگه داشتیم، بعد از آن تبدیل شد به نمایش «رومئوژولیت» که به کارگردانی هستی حسینی شکل گرفت، با طراحی صحنه من، ولی آنقدر پروسه رسیدن به آن تجربه طولانی بود که ما انگار در وسط گذرکردن از یک تجربه آن نمایش را اجرا کردیم و برایمان تمام نشد تا دوباره از همان روز آخر اجرا فعال بود برای ما که دوباره باید تمرین شود، دوباره باید برایش نوشته شود، دوباره باید به شیوههای اجرائی دیگری فضای اجرائی کامل نشده و حتی امروز هم، یعنی اگر امروز این نمایش اجرایش تمام شود، احساس میکنم که تا 10 سال دیگر هم مدام جا دارد که با آن وَر برویم و تبدیلش کنیم به یک نمایش دیگر، نه اینکه تکامل دهیم این ایده را، این فضا را کاملتر کنیم و میتواند نمایش تازهتری در داخلش دربیاید. کمااینکه با رؤیا هم این کار را کردیم. درست است که 163 تا اجرای «رؤیای نیمهشب» رفت؛ ولی هیچکدام از دورههای اجرایش، یعنی هر دو ماه، دو ماه یکبار شبیه به هم نبودند. برای ما هم اجرا هم شکلی از تکامل دارد برای رسیدن به فضاهای بهتر و خلاقانهتر.
یک ویژگیای که این اجرا دارد و برای من درخور توجه بود، این است که در خوانش شما از یکی از مرگبارترین تراژدیهای شکسپیر، ما بسیار وجوه کمیک میبینیم. چه شد که لازم دیدید این وجوه کمیک را به متن شکسپیر و به خوانشتان از متن شکسپیر اضافه کنید؟
حسینی: اضافه نکردیم. تا وقتی مرگها اتفاق میافتد، کمیک دارد. یعنی ما خیلی اغراقش نکردیم.
کوشکی: «رومئوژولیت» دقیقا دو پارت است، یعنی جزء معدود نمایشنامههایی است که ما میشناسیم که ساختار خیلی عجیبی دارد، یعنی به نظر من خیلی ساختار ارسطویی نیست. کاملا دو پارت است، یعنی یک پارت داستان عاشقشدن، داستان زندگی است و یک پارتش کاملا مرگ است، یعنی دقیقا اگر ترجمه نمایشنامه با موجودیت شکسپیر را ورق بزنید، درست وسط نمایشنامه برمیگردد، یعنی درست وسط نمایشنامه تغییر میکند. این شکلی نیست که مثل بقیه آثار کلاسیک یا نوکلاسیک، آثاری که از ساختار ارسطویی استفاده میکنند، شروع داشته باشد، گرهافکنی داشته باشد، بعد میانه داشته باشد، بعد اوج داشته باشد، بعد گرهگشایی داشته باشد. نمایشنامه کاملا دو پارت است، یعنی از یکجایی دقیقا همهچیز کات میشود و قصه برمیگردد و قصه مرگ میشود. با آوردن جنهایی ماوراییتر در نمایش، پارت مرگش را پررنگتر میکنیم و یک مقدار بُعد بازیهای زبانی و موقعیتهای کمیکتر، بُعد زندگیاش را بیشتر رنگی میکنیم. یعنی در این نمایش پارت اول، پارت رنگیتر است، پر از زندگی و پر از عشق است و از یک جایی کاملا کات میخورد و تبدیل میشود به پارتی پر از ترس، پر از مرگ و نهایتا با یک مرگ سهمگین کاراکترها را از بین میبریم. این برخورد ما، برخورد یک مقدار تجربیتر ما با این نمایشنامه بود، به خاطر اینکه نمایشنامه «رومولیت» بسیار بسیار کلیشهای است، بسیار بسیار دستمالیشده است و فقط برای استفاده نوستالژیک جذاب است؛ به محض اینکه تو میخواهی این نمایش را روی صحنه بیاوری، همه دستت رو است، همه میدانند، همه میفهمند، همه آن را میشناسند و این خیلی ترسناک میشود. یعنی تو هرچه میخواهی تعلیق عاشقانه ایجاد کنی، کلیشه میرود و میرسد به صد؛ حتی اگر بخواهي پايان آن مرگ کلیشهای را در نظر بگیری، همه آن را میشناسند و متأسفانه آنقدر ترسناک است کارکردن «رومئوژولیت»؛ یعنی به نظرم این یکی از بدترین نمایشنامههاست برای انتخاب یک کارگردان. همیشه برای خواندن خوب است، برای رجوعکردن به آن باحال است، ولی به محض اینکه میخواهی کارش کنی، تازه میفهمی چه گرداب عجیب و غریبی است. برای همین ما دست به تجربه زدیم در آن، یعنی یک بخشهایی از نمایش را حذف کردیم، کاراکترهای تازهتری شاید، شاید شکلشان از مکبث میآید، ولی برای ما خیلی آنطوری نبودند؛ فاز بومیتری داشتند. دارند وارد میشوند برای اینکه این دو پارت را پررنگتر کنند، یعنی آن ضربهای که وسط نمایشنامه، درست وسط نمایشنامه میخورد، برای ما این دو پارت را در حقیقت از هم جدا ميکند، برای اینکه برخورد خاصتری با نمایش شود. من فکر میکنم یک جاهایی دیگر تماشاگر قصه «رومئوژولیت» را خیلی به یادش نمیآورد، وقتی دارد میبیند، یعنی آن شکلی که قرار است این نمایشنامه را بخوانیم و همه میفهمیم دارد چه اتفاقی میافتد، یک جاهایی یکدفعه یادش میرود که ممکن است همان مسیر در «رومولیت» طی نشود و طی نمیشود در حقیقت. این بود برای ما. راجع به زبان هم من یک چیزی بگویم؛ شاید آن بُعد کمی، بُعدی است که چون ما کمدیهای شکسپیر را یک مقدار رومانتیکتر میشناسیم یا یک مقدار شاعرانهتر هستند؛ حتی «رؤیای نیمهشب» آن هم حتی یک کمدی است و همیشه کمدیهای شکسپیر کمدیهایي مثلا مثل مولیر نیستند؛ فضایشان یک مقدار لطیفتر است، اما در «رومولیت» مشخصا در این نمایشنامه، برای همین میگویند «رومئوژولیت» با بقیه آثار خود شکسپیر تفاوت دارد. دو تا فضای زمانی در آن وجود دارد؛ در نمایشنامه اصیلاش که در ترجمههای ما از بین رفتهاند، یعنی در دراماتورژی باید به اینها رجوع کرد و بیرونشان کشید. زبان بسیار رکیک عامیانه بین آن قشر نگهبانان و آن فضایی که مدام با هم درگیر هستند، از دو خاندان و فضای زبان رومانتیکتر شاعرانهتر بین «رومئوژولیت» و اهالی بالادستتر جامعه. اگر ترجمهها را بخوانیم، متوجه میشویم که این زبان رکیک عامیانهای که وجود داشته در شکسپیر، از بین رفته و تبدیل شده به همان زبان؛ یعنی حتی کارگرانشان، نگهبانان و... مدل حرفزدنشان مدل بقیه آدمهاست، در صورتی که خود «رومئوژولیت» این شکلی نیست. در بقیه نمایشنامهها بله؛ مثلا هملت یک فضا دارد. شاید گورکن در نمایشنامه هملت یک طور دیگر حرف بزند، ولی مدلش مدلی است که از زبان زیرمجموعه همان زمان به وجود میآید، ولی در «رومولیت» اینطور نیست.
این برخوردی است که ما با آن کردیم؛ شاید بخشی از آن فضای کمدی جدا از اینکه ما میخواستیم دو پارت اتفاق بیفتد، یکی از آنها هم این است که آن موقعیتهای کمدیتر جنسیتر حتی رکیکتر قرار است در پارت اول اتفاق بیفتد. یعنی یک عشق یک ذره والاتر داریم و یک عالمه رکاکت یکذره جزئیتر داریم که بین بقیه کاراکترها راجع به دوستداشتن، راجع به مسئله عاشقشدن اتفاق میافتد. این تفکیک هم چیزی بود که برای ما مهم بود و سعی کردیم در آن ایجاد شود.