کِشدارکردن و متوقفکردن یک روایت پیشپاافتاده، به انحای گوناگون آن را بازگفتن، دامنزدن به این تنش بیهوده و بیوقفه، ادامهدادن و تکرارکردنش به خودیخود امر واقع را دستخوش نوعی دگرگونی میکند. اینجا تئاتر در تلاش است با نوعی آشناییزدایی مدام از امر واقعِ پیشپاافتاده، مواجههای پدیدارشناسانه را برای ما رقم بزند؛ اما اگر با خودمان صادق باشیم، اینهمه دستبالاگرفتن این نمایش بسیار اغراقآمیز است
پایگاه خبری تئاتر: : نمایش «پِرتی» که هماکنون در پلاتو اجرای تئاتر شهر روی صحنه میرود، ماجرای چند خانم دانشجو را در یک خوابگاه روایت میکند. همه ماجرا حول مسئلهای بسیار پیشپاافتاده میگردد: درباره جاروکردن خوابگاه. دخترها بر سر اینکه چه کسی باید خوابگاه را جارو میکرده با هم مشاجره میکنند. مسئله بر سر جاروکردن نیست، بلکه بر سر موقعی است که نوبت یکیشان از روی کاغذی که به دیوار زدهاند، خوانده و اعلام میشود. حرفهای نهچندان مرتبطی میزنند درباره دقیقهای که این سؤال طرح شده و معلوم میشود نوبت شخصی به نام معصومه بوده است. همین ماجرای کوتاه و البته مطلقا بیمعنا بهانهای میشود برای بازنماییکردن دیگرگونه و بهنحوی شالودهشکنانه اصل ماجرای واقعه. روایتهای گوناگون، گاه ضدونقیض و گاه منطبق بر هماند؛ اما گروه اجرائی، توانمندیهای بازنمایانه همین روایت کوتاه را به اشکال گوناگون نشان میدهد. این تنها نقطه قوت این نمایش است. بازیگرها میتوانند به صحنه نیرویی جهنده ببخشند و ماجرایی پیشپاافتاده را تبدیل به یک بحران واقعیتی چندروایی کنند. ایده بسیار خوبی برای یک تئاتر پیچیده: مشاجرهای دائمی و تنگاتنگ که هربار به شکلی تازه و پرجنبوجوش روایت میشود. این بازروایتگریها تماشاچی را وامیدارد تا اجرا را دنبال کند، زیرا بهقدر کافی دیدنیاند. بههمیندلیل در طول تماشای اجرا، شاید به دنبال نوعی ورقبرگشتن یا همان که با عنوان گرهگشایی میشناسیمش باشید، تا بالاخره چیزی رخ بدهد که به همه این بیهودگی و اتلاف رنگی تازه ببخشد و حداقل به نحو زیباشناختی به این درام که تا به اینجا اخته مانده معنایی تازه بدمد. بااینحال شاید برایتان عجیب باشد که تا آخر اجرا قرار نیست بدانیم اینهمه همهمه بر سر ماجرای جاروزدن، اساسا چرا راه میافتد و چه توفیری میکند که معصومه میبایست جارو میزده یا شخص دیگری. اگر آدم کمحوصلهای از میان تماشاچیها بگوید: «گور بابای همهشان کرده!» پر بیراه نگفته است؛ چون واقعیت این است که شما با صحنههایی بسیار دراماتیک و تکاندهنده روبهرو میشوید که اشخاص نمایش در آن در تکاپوی بهکرسینشاندن روایت خودشانند، اما با چه غایتی؟ ما نمیدانیم! این احتمال رخ مینماید که ما میتوانیم این نادانستگی را با منطق کلی اثر در خوانشی از دیگر سو بازبفهمیم. مثلا چنین تعبیری به ذهنم خطور میکند: کِشدارکردن و متوقفکردن یک روایت پیشپاافتاده، به انحای گوناگون آن را بازگفتن، دامنزدن به این تنش بیهوده و بیوقفه، ادامهدادن و تکرارکردنش به خودیخود امر واقع را دستخوش نوعی دگرگونی میکند. اینجا تئاتر در تلاش است با نوعی آشناییزدایی مدام از امر واقعِ پیشپاافتاده، مواجههای پدیدارشناسانه را برای ما رقم بزند؛ اما اگر با خودمان صادق باشیم، اینهمه دستبالاگرفتن این نمایش بسیار اغراقآمیز است؛ زیرا بههیچوجه نمیتواند خودش را تبیین کند. اینجا شما با یک گروه نمایش مستعد روبهرو هستید که همه انرژیشان را صرف یک متن بیسروته و بیمعنا میکنند. بههمینترتیب من معتقدم این نمایش نه یک اجرا، بلکه یک نوع تمرین تئاتر است. در اینجا بازیگرها تلاش میکنند روایت پیشپاافتاده مذکور را به طرق متنوع روی صحنه بیاورند و مثلا نقش عوض کنند، واقعه را کش بدهند و هربار تأویل تازهای را از آن صورت بدهند که البته این هم بسیار دمدستی و لوس است. همه اینها روش خوبی است تا بازیگران تئاتر برای اینکه قوای خلاقه خودشان را بیازمایند. در آخر، پس از اینکه بارهاوبارها ماجرای نوبت جارو و یکسری جزئیات بیربط بازگفته میشوند، در واپسین دقایق اجرا میفهمیم از پنج نقش روی صحنه، دو نفر درواقع یک نفرند و دونفر دیگر هم همچنین. بازیافتنِ این اینهمانی با توجه به آنچه تا آنجا دیدهاید، چندان کار دشواری نیست. بهراحتی به یاد میآورید که در بسیاری از اشکال روایت که دیدهاید، این بازیگرها جا عوض میکردند، ولی بیتردید این کلید فهم این تئاتر رمزآلود نیست، بلکه پایانی واقعا ناامیدکننده است. ترغیب میشوید پیش خودتان آن لحظهای را تصور کنید که نویسنده وامانده، تنها ایده خامدستانهای که به ذهنش خطور میکرده این بوده که دستبهدامن این وجه سراسر بیمعنای متنش شود، بلکه معنایی ورای آنچه حتی خود او درمییابد در آن بازیافتنی باشد. سؤال اینکه آیا باید نسبتی میان اجزای یک تئاتر وجود داشته باشد؟ مثلا اگر یک روایت تکرار میشود یا به تعدد بازتعریف میشود، این تمهید اجرائی باید نسبتی با دیگر اجزای نمایش داشته باشد؟ راشامون کوروساوا را به یاد دارید؟ به نظر میرسد باید رابطهای تبیینگر و اساسی میان اجزای یک نمایش و تمهیداتی که برای اجرای آن به کار میرود وجود داشته باشد. این اجزاداشتن به این معنا نیست که تئاتر مجموعهای چندپاره یا چندعضوی است، بلکه این نسبتها هستند که کل یکپارچهای را به نام تئاتر شکل میدهند. اگر امروز ایدهای به ذهن شما رسیده، صرف این برای نوشتن نمایشنامه کافی نیست و اگر در کلاس بازیگری در شیوههایی از اجرا فرضا - این فرض را با مسامحه میگویم- خبره شدهاید، به این معنا نیست که کارگردان تئاترید. شاید این دیگر خیلی رنگوبوی فلسفهبافی داشته باشد، اما حقیقت این است که برای ساختن یک تئاتر در وهله اول باید نسبت خودتان را از حیث نسبت جهانبینیتان با تئاتر، حداقل برای خودتان روشن کنید.
https://teater.ir/news/13550