اتفاق که هماکنون در تالار کوچک مولوی روی صحنه میرود، بر اساس نمایشنامهای اقتباسی است، برگرفته از داستان «اتفاق» نوشته هاینریش بل. همه ماجرا به شکل بسیار سادهای بازگوشدنی است. همهچیز از آنجا شروع میشود که کارمند سادهای که مانند هر آلمانی دیگری در آن سالها خاطرات بسیاری را از زمان جنگ با خود دارد، وقتی به اداره میرود،
پایگاه خبری تئاتر: رئیسش که احیانا سودای تنهابودن با یک خانم منشی را در سر دارد، دستبهسرش میکند و او سرگردان بیرون میرود تا قهوهای بنوشد. در این حین ناگهان زنی را میبیند که نظرش را بسیار جلب میکند. ظاهر این زن بسیار چشمگیر است و او را مجاب میکند تا بیشتر در او دقیق شود. دیری نمیگذرد که این کارمند داستان درمییابد، این زن، همسر خودش است. حالا که در این ساعت و در بیرون از خانه ناگهان با زنش روبهرو میشود، گویی مواجههای تازه رقم میخورد. انگار این زن بیرون از زمینه همیشگیاش، اینبار به طرزی بسیار نظرگیرتر به چشم میآید. مرد زنش را دنبال میکند. زن از خدا بیخبر خریدهایش را میکند و به امور روزمرهاش میپردازد. مرد اما همه خاطرات سالهای زندگیاش را، با همه جزئیات تکاندهندهاش مرور میکند؛ از روزی که برای نخستینبار با همسرش آشنا شد و برای نخستینبار با او قرار ملاقات گذاشت، تا هنگامی که با هم ازدواج کردند. زمانی که حزب نازی سر کار آمد و وضعیت شغلیاش متحول شد و چه آن هنگام که جنگ شروع شد و او به جنگ رفت، و زمانی که در بمبارانهای آن سالها فرزند خردسالش در واقعهای ناگهانی از دست همسرش رها شد و جانش را از کف داد.
همه این وقایعِ اغلب اندوهبار را در همان هنگامی که زنش را دنبال میکند و چهره گیرایش را انگار اینبار از بیرون مینگرد، مرور میکند. اینبار گویی بر اثر گذر زمان وقایع معنایی تازه مییابند. همه این ماجراها که بیشتر به یک رمان میماند، روی صحنه تئاتر روایت میشوند. در بعضی قسمتها حتی جزئیاتی وجود دارد که تصویر میشوند. شخصیت اصلی نمایش روایتگر همه ماجراست و بهاینترتیب بازیگر اصلی تکگوییهایی نهچندان کوتاه دارد که درواقع قطعات اصلی زنجیره روایت این نمایشند. این تکگوییها روایتهایی شلوغ و طولانیاند که سراسر مملو از لحظههای تکاندهنده و وقایع تأثیرگذار است و اجرای موقعیتهای جزئی را مطابق روایت داستانی جلو میبرند.
ضرباهنگ متن تقریبا پیشبرنده است و در هر صحنه وجه تازهای به ماجرای اصلی میدهد. تصور کنید اجرای همه این وقایع و دامنزدن به پرداختهای ادبی که ریشه در اثر بُل دارند، میتواند کار را روی صحنه تا چه اندازه دشوار کند. برای اجرای چنین متنی، شاید یک صحنه قابعکسی مناسب باشد؛ بازیگران متعدد و صحنههای فراوان. این نمایش اما، همانطور که میدانید در سالن کوچک مولوی اجرا میشود؛ در سالنی اصطلاحا جعبهسیاه. تمام مدت همه بازیگران در صحنهاند. بهجز دو شخصیت اصلی که بازیگرانی ثابت نقششان را ایفا میکنند، سه بازیگر دیگر در صحنه هستند که نقشهای دیگر را بهزور جایگزین بازی میکنند. آمدوشدهای این بازیگران در خود صحنه صورت میگیرد و در نشاندادن تمهیدات اصطلاحا پشتپردهای اجرا نیز ممارستی به خرج داده نشده است. درعوض اجرا در پی جلوبردن روایت گسترده و طولانی راوی است و گویی هرجا که برای بازآفرینی موقعیتها به مددجویی از بازیگران همکار نیاز است، آنها به صحنه میآیند؛ مثلا چه در نقش میوهفروش و کاسب و چه در نقش رئیس و کشیش. بهاینترتیب، نمایش صورتی فاصلهگذاریشده دارد. در چند جا برای پافشاری بر این شیوه اجرائی، بازیگران هویت حقیقیشان را با همخوانی و تکرار به شکل نوعی سرود ابراز میکنند.
این بازیگران را میتوان همان همسرایان دانست. با اینکه شاید در اجرائی که من دیدم، گاهی به روشنی میشد اشکالاتی ناشی از ناهماهنگیهای فنی را در اجرا دید. دشواری اجرای چنین نمایشی که سراسر آن گفتوگو و تکگویی و تغییر صحنه است و اینکه کار تا چه اندازه در فضای به آن کوچکی دشوار است، روشن است؛ بااینحال گروه از این بهعنوان فرصتی برای صورتبندی سبک اجرائی موردنظرش بهره برده است. روشن است که این شخص با این رخداد ساده؛ یعنی با مواجهه با همسرش که البته سالها و همیشه او را میدیده است، گویی که با نوعی بازنگری در خودش پی به زندگی روزمرهای میبرد که انگار خارج از توان او پیش میرود. با وجود اینکه این تعبیر بدون حتی تلاشی از این نمایش دریافتنی است، تأکیدهای مضاعف بر این معنی، پایان نمایش را تا به اندازهای لوس میکند که گویی سازندگانش هراس این را داشتهاند که مخاطبان در فهم سادهترین انگارههای این اجرا بازبمانند و با تأکیدی مضاعف همه این معنا را به سطح میرسانند.
https://teater.ir/news/14230