«نسيم» اثری درباره مهاجرت و جابه‌جايی است. بعيد به نظر مي‌رسد سليمانپور كه در برلين اقامت دارد، آن‌گونه كه در اين نمايش مي گويد در نيويورك تنها و بی دوست باشد، در اين نمايش كه سليمانپور از تلاش براي زندگي و كار در جايي كه زبانت را نمي‌فهمند مي‌گويد، قطعا دوستي او را براي نوشيدن يك فنجان قهوه دعوت مي‌كند.

پایگاه خبری تئاتر: وقتي به شهر ديگري نقل‌مكان مي‌كنيد، پيدا كردن دوست و همكلام سخت است. سراغ شبكه‌هاي اجتماعي مي‌رويد تا دورهمي‌ها را پيدا و گپ‌زني با آدم‌هاي ناشناخته‌ را در كافي‌شاپ‌ها شروع كنيد يا اسباب زحمت دوستانِ دوستان‌تان يا دوستانِ دوستانِ دوستان‌تان شويد تا شمار دعوت‌ به دورهمي‌ها بالا و بالاتر برود. يا اصلا مي‌توانيد اين روش را كنار بگذاريد و سالن تئاتر كوچكي را به مدت چهار يا پنج ماه اجاره كنيد و يك مشت بازيگر اسم ‌و رسم‌دار را ترغيب كنيد كه بيايند، روي صحنه بنشينيد و گپ بزنيد.

اين استراتژي منحصر به‌فردي است كه نمايشنامه‌نويس ايراني، نسيم سليمانپور پيش گرفته است. در نمايش «نسيم» به تهيه‌كنندگي «Barrow Street Theatricals»، هر شب بازيگري متفاوت روي صحنه مي‌آيد تا پاكتي را كه درون جعبه‌اي مخفي شده، باز كند. بازيگر از محتويات درون پاكت بي‌اطلاع است اما من به شما مي‌گويم: نخستين صفحه نمايشنامه‌اي است كه سليمانپور و بازيگر را در اجرايي دو نفره به هم مي‌رساند (مايكل اوريه، مايكل شانون، تريسي لتس و كاش جامبو از نخستين داوطلب‌هايي هستند كه نقش اين بازيگر را بازي كرده‌اند). سليمانپور كه نقش خود را خارج از صحنه ايفا مي‌كند، شريك صامت اين بازيگر است. شبي كه به تماشاي اين نمايش نشستم، ليندا اموند، بازيگر تئاتر برادوي كه در نمايش‌هاي «كاباره» و «مرگ دستفروش» درخشيد، مصمم و با شهامت جعبه را باز كرد. نمايشنامه را بلند خواند -اين صفحه روي پرده‌اي بزرگ نمايش داده مي‌شود تا تماشاگران بتوانند با او همراه شوند- و توضيحات كارگردان را پيروي كرد. وقتي كار به بداهه‌پردازي رسيد، اموند داستان‌هايي تعريف كرد. كمي فارسي ياد گرفته است و واژه‌ »زن بي‌چشم‌ورو» را به كار برد و گهگاه گوجه‌فرنگي و گيلاسي خورد. سليمانپور چند سال پيش با «خرگوش سفيد خرگوش قرمز» سبك تئاتري خود را به نيويورك آورد. اين نمايش نيز از نمايشنامه‌خواني بهره برده بود. حكايتي درباره اقتدارگرايي بود كه در انتها از بازيگر مدعو خواسته مي‌شد از جامي بنوشد كه ممكن است زهرآلود باشد. بگذاريد روي «ممكن بود» تمركز كنيم: حتي اگر تعليق ناباوري نمايشنامه‌ را كنار بگذاريد احتمال اينكه سليمانپور درصدد كشتن بازيگراني كه همگي نامزد جايزه توني بوده‌اند، بعيد است؛ اين ويژگي حس فريب‌آميزي و خودبزرگ‌بيني به نمايشنامه مي‌دهد. اما اين‌بار سليمانپور بازيگرها را با دوستي، و نه با مرگ، تهديد مي‌كند و دست‌كم اموند با رضايت كامل تسليم خواسته او مي‌شود. وقتي اموند خودش را به زبان فارسي دوست سليمانپور معرفي مي‌كند -همان‌طور كه در نمايشنامه از او خواسته شده- اشك در چشم‌هاي اموند حلقه مي‌زند. اين نمايشنامه‌نويس از شوخي‌هاي تايپوگرافي هم بهره برده است؛ در صحنه‌اي تابلوي سنجش بينايي را نشان مي‌دهد كه با عبارت «زندگي يعني» شروع مي‌شود و كلماتي كه در پي مي‌آيند آن‌قدر ريز هستند كه خواندن‌شان ممكن نيست. مثل نمايش «جنگل» به كارگرداني استفن دالدري و جاستين مارتين و «نورا» اثر جوآنا ستل، «نسيم» نيز اثري درباره مهاجرت و جابه‌جايي است. بعيد به نظر مي‌رسد سليمانپور كه در برلين اقامت دارد، آن‌گونه كه در اين نمايش مي‌گويد در نيويورك تنها و بي‌دوست باشد (نمايش «خرگوش سفيد خرگوش قرمز» مدت‌ها در نيويورك روي صحنه رفت كه نشان‌دهنده محبوبيت اين كارگردان تئاتر است). در اين نمايش كه سليمانپور از تلاش براي زندگي و كار در جايي كه زبانت را نمي‌فهمند مي‌گويد، قطعا دوستي او را براي نوشيدن يك فنجان قهوه دعوت مي‌كند.