پایگاه خبری تئاتر: گذار از فرم و به محتوا رسیدن همیشه لذتبخش بوده و هست. این که ابتدا باید درامی قرص و محکم داشت، شخصیتپردازیهایی درست و باورپذیر داشت، انسجامی منظم میان عناصر مختلف بصری پدید آورد تا از این میان، محتوای مورد نظر شکل گیرد و بدون هیچ واسطه، شعار و کلیشهای در دل مخاطب نشیند. محتوا در دل مدیوم شکل گرفته و هر هنری قواعد مدیوم خاص خودش را میطلبد که اگر کارگردان به آن اشراف کامل نداشته باشد، از پس کار برنیامده و در نتیجه در انتقال محتوای مورد نظر خود به مخاطب به مشکل برمیخورد.
اینجا تئاتر است، هنری سخت ظالم که هر خطایش میتواند منجر به شکست گروه اجرایی شده و مخاطب میتواند از ادامه تماشای اثر صرفنظر کند. کوچکترین لغزشها از نگاه مخاطب دور نمیماند و در رضایت یا عدم رضایتش از نمایش نقش بهسزایی دارد. آرش عباسی که کار خود را با نمایشنامهنویسی در تئاتر آغاز کرده به خوبی به مطالب عرض شده واقف است. بهطبع او میداند که تئاتر بدون نمایشنامه خوب فقط به درد لای جرز می خورد و بس. او به اصول این حرفه آشناست و میداند ایجاد تعلیق در روند قصه چطور جان تازه به اثر میدهد یا کجا میتواند با کشمکش، تقابلی میان قطب خیر و شر نمایش به وجود آورد. مخاطب ابتدا با فرم طرف است و سپس با محتوا مواجه میشود اما این روند برای خالق اثر برعکس رقم میخورد. یعنی کارگردان بر اساس دغدغه و محتوای خود دست به ترکیببندی و فضاسازی در کار خود میزند و از درون تکنیکها، صداها و اشکال ما را به عمق ناخودآگاه خود دعوت میکند.
اگر مجموع این رویدادها به فرم منجر شود، یعنی رابطهای حسی میان ناخودآگاه مخاطب و هنرمند به وجود بیاید، آن چه نامش را هنر مینامیم پدیدار میشود. مسیر این ارتباط الزاما از خود صحنه ایجاد نشده بلکه به بیرون از آن نیز کشیده شده است. مواجهه با پوستر اثر، کلیدی است برای باز کردن درهای ورودی اثر تا ما را با شالوده کار بیشتر نزدیک کرده و ما را به دیدن اثر ترغیب کند. راغب شدن وابسته به ایجاد ارتباط است. در قدم اول این ارتباط در پوستر ساده اما فکر شده نمایش «هفت دقیقه» کار خودش را با مخاطب انجام میدهد. عدد هفت دقیقه به صورت دیجیتالی در بستری با خطوط سیاه و سفید که نگاه کردن به آن باعث نوعی خطای دید و گنگی در مخاطب میشود بسیار هوشمندانه است. چرا که این هفت دقیقه برای برخی ناچیز و برای برخی دیگر زمان زیادی تلقی میشود. خطوط سیاه و سفید به کممایگی عدد بیشتر کمک میکند و نوعی بیرنگی، بیمقداری و فقدان اثرگذاری را درشتنمایی میکند. ابتکار محمد شمس به عنوان طراح پوستر اثر این نوید را میدهد که میتوان هفتاد دقیقه به تماشای تئاتر به معنای واقعی کلمه نشست و از آن لذت برد.
در این روزهای وانفسا و کمرمق تئاتر ما که بیتوجهی در همه عناصر نمایشی موج میزند، دقت نظر در طراحی پوستر خوب و متناسب با اثر به دور از تجاریسازیها و شهرتطلبیهای رایج دکانداران فرهنگی و دلالان زباننفهم خصوصی پرور، قابل توجه و تامل است. ورود به صحنه صرفا ورود به بلکباکس حافظ نیست، بلکه ورود به کارخانهی ریسندگیای است که کارگران در آن به شدت مشغول به کار هستند و هیچ توجهی به ورود مخاطبان ندارند. آنها کار میکنند تا بدین سان مفید بودنشان در محیط کار را به رخ اربابان و صاحبکارانشان بکشند. آنها قربانیاند بدون این که بدانند یا حتی بخواهند تا دربارهاش فکر کنند. اما نقش قربانی را بازی کردن تا پایان کار عمری ندارد و رنگ میبازد و نقش قهرمانانه نیز به خود میگیرد. کارگران که همگی زن هستند با یک تصمیم مواجه میشوند. این که درخواست مالکین جدید کارخانه مبنی بر حذف هفت دقیقه از وقت استراحت و اختصاص یافتن آن به اضافهکاری را بپذیرند یا نه. در این میان اختلافی بین کارگران شکل میگیرد که رای به پذیرش این درخواست دهند یا عزتنفس خود را خریده و از کارخانه اخراج شوند. هر چند نمیتوان این تقابل را به نام رودررویی خیر و شر ثبت کرد اما اگر موضع کارگردان با یکی از کارگران موافق باشد، گروه مقابل به مثابه شر خطاب میشوند. در اینجا موضع کارگردان با کارگری به نام بلانژ همخوانی دارد که مخالف پذیرفتن درخواست اربابان است. او پذیرفتن این درخواست را مغایر با عزتنفس میداند و بر این عقیده است که این تازه شروعی است بر درخواستهای وقیحانهتر اربابان و کراواتیها.
در این میان هر یک از کارگران در مونولوگهایی کوتاه به شرح وضعیت خود میپردازند و از دلایل مثبت و منفی بودن رایشان میگویند. اما آن چه در این اثر مهم است، مقابله برابر ناحقی و ظلم است که با ظاهری آراسته بر کارگران تحمیل میشود. این مقابله اگر در میزانسنها، طراحیها و بازیها دربیاید به استحکام در کلام و زبان اجرایی کار بدل شده و اگر لنگ بزند، به شعار و کلیشه منتج میشود. خوشبختانه عباسی تا حد قابل قبولی از این امتحان سربلند بیرون آمده و اثرش پر است از لحظاتی که مخاطب را سخت با خود درگیر میکند. دور بودن از ادا و اطوارهای رایج این روزهای تئاتر ما جزو محسنات یک کارگردان محسوب میشود که قصد ندارد با شامورتی بازی و جنگولکسازی ذهن مخاطب را به خود مشغول کند.
فاصله گرفتن بازیگران از خودنمایی جزو اصلیترین وظایف عباسی در این اثر بوده است. اثری بازیگرمحور با کنشگرانی خودنما به جهنمی برای مخاطب بدل میشود که رهایی از آن به این آسانیها حاصل نمیشود. خوشبختانه کنترل حسابشده بازیگران (با تمام کمتجربگیها) اثر را کاملا نظمیافته و حرفهای کرده است. انطباق اثر با مسائل و دغدغههای این روزهای مردم و به ویژه قشر کارگر از جمله ویژگیهای بارز «هفت دقیقه» است که میتواند به یک معیار و الگو برای جوانان و دانشجویان بدل شود. دانشجویانی که متاسفانه چنین میاندیشند که تئاتر برای قشر محدودی از جامعه کاربرد دارد و اساسا هر کسی نمیتواند مخاطب این هنر شود. عباسی با «هفت دقیقه» توانست به تمامی این مزخرفات پایان دهد و هممسیر با تردیدها و دغدغههای توده مردم قدم بردارد. امید که حضور در این مسیر برای خودش و گروه جوانش مستدام باشد.