پایگاه خبری تئاتر: وسوسه تکرار يک فرمول موفق که به نتايج درخشاني منجر شده، معمولا آنقدر زياد است که تا مدتي دست از سر فيلمسازان برنميدارد. در ميان نسلهاي مختلف سينماگران، کم نبودهاند کارگرداناني که به اين آسانيها حاضر به پايينآمدن از امواج موفقيت ساخته تحسينشدهشان نبودهاند، حتي به قيمت کمرنگشدن جاذبه و تازگي آن فرمول موفق. سعيد روستايي جوان و در ابتداي راه هم با «متري شیشونيم» اش، ناخواسته ذهنها را به سوي همين داستان تکراري ميبرد؛ اينکه بخش مهمي از عناصر کليدي دومين فيلم بلند سينمايي او هم برساخته بر همان مضاميني هستند که اثر درخشان نخستش «ابد و يک روز» روي آنها استوار شده بود. البته صرف اينکه فيلمساز دوباره به سراغ چنين مضاميني رفته، نقطهضعف و مستحق سرزنش نيست و بديهي است که انتخاب مضمون از اختيارات غيرقابلانکار هر کارگرداني محسوب ميشود، اما زماني که در زاويه نگاه به مضمون قبلا روايت شده، نکته تازهاي ديده نميشود و در زمان و دستمايههاي قابلتوجهي از فيلم، همان روايت پيشين که تنها لباس تازهاي به تن کرده خودش را به رخ ميکشد، فرضيه تسليمشدن در مقابل همان وسوسهاي که بالاتر ذکرش رفت قوت ميگيرد. بگذاريد با فيلم جلو برويم؛ شروعي توفاني و درگيرکننده که تا نيمساعت اوليه و قبل از دستگيري ضدقهرمان «ناصر خاکزاد» مخاطب را کاملا در تور خود گرفتار ميکند؛ دقايقي نفسگير از تعقيبوگريز و رمزگشايي گامبهگام که از مصرفکنندگان تا قاچاقچيان خردهپا آغاز میشود و تا رسيدن به حلقه نزديکان «ناصر» و سرانجام محل اختفاي او ادامه پيدا ميکند. تسلط روستايي در کارگرداني اين فصل پرفرازوفرود، بهخصوص صحنه تراژيک منجر به زندهبهگورشدن جوان قاچاقچي، ستودني و تحسينآميز است، اما جنبه ديگر ماجرا اينجاست که فيلمساز در اين فصل آنچنان سويه پليسي اثرش را پررنگ ميکند که اين تصور اشتباه به تماشاگر دست ميدهد که با يک تريلر پليسي کامل روبهروست، اما در ادامه آن ابرقهرماني که پنج سال تمام وقت پليس مبارزه با مواد مخدر را به خود اختصاص داده، با يک گرهگشايي ساده و قابل پيشبيني به دام ميافتد و نقاط ضعف روايي درست از همينجا کليد ميخورد؛ جايي که براي مخاطب تيزبين قابلقبول نيست که يک رسته تخصصي پليس تازه بعد از گذشت پنج سال به زن و بچه قاچاقچي خردهپا در همدستي با او شک نکرده باشند و آنها را مورد بازديد بدني يا استشمام توسط سگهاي تربيتشده قرار نداده باشند تا زنجيره اقرارها و لورفتنها خيلي زودتر از اين آغاز ميشد!!! در ادامه باز هم با دو حفره در داستانپردازي و عدم تطبيق با پيشفرضهاي اوليه خود فيلم روبهرو ميشويم؛ اول اينکه سرکرده يک باند مخوف که سالهاست از چنگ پليس فرار کرده، چگونه ممکن است آنقدر ابله و بياحتياط باشد که بعد از قطع رابطه با زن موردعلاقهاش (نامزد سابقش) همچنان در همان محل سکونتي که آن زن نشانياش را ميداند اقامت داشته باشد و دوم اينکه چطور باور کنيم که از محل اقامت فوقمحرمانه يک قاچاقچي بزرگ، هيچ حفاظتي به عمل نميآيد و به راحتي دسترسي به کارت ورودي (کليد) به منزل يک شهروند عادي، ميتوان به منزل او ورود و بازداشتش کرد؟! البته شايد دستاويز فيلم براي توجيه اين ورود آسان و بيمقاومت اين بوده که ناصر به دليل تصميم به خودکشي، محافظان احتمالياش را مرخص کرده بوده، ولي چون نه از قبل زمينه دراماتيک مناسبي براي چنين تصميمي چيده شده و نه در ادامه به علل و زمينههاي آن، به شکلي کافي و مستدل پرداخته ميشود، همين تقارن تصادفي گيرافتادن به دست پليس و خودکشي هم غيرقابلتوجيه و مصداق چيدمان خامدستانه درام بر اساس حادثه و تصادف به نظر ميرسد. اما اگر ضعفهاي روايي فيلم تا دقيقه بازداشت ناصر پشت ريتم بسيار خوب و مهارتهاي اجرائي کارگردان کمرنگتر به نظر ميرسند، اما در ادامه که مايههاي پليسي داستان رقيقتر شده و موتور محرک درام هم به روغنسوزي افتاده، افت کيفي اثر بيشتر به چشم ميآيد. از سوي ديگر دامنه بيمنطقيها و اضافات درام تا انفعال وحيد در فراريدادن ناصر در بزنگاه پيشآمده، بازداشتنشدن غيرقابلتوجيه او توسط پليس و در نهايت نمايش غيرضروري صحنه اعدام ناصر امتداد پيدا ميکند و البته در اين گيرودار سکانسهاي عاطفي ميان ناصر با اعضاي خانوادهاش که با دستگيري او بزرگشان را از دست داده و مجبور به بازگشت از کانادا يا مراجعت به منزل فرسوده خود در محله قديميشان هستند، درست برعکس مناسبات عاطفي دقيق و درآمده «ابد و يک روز» نهتنها به همذاتپنداري نميانجامند که بيشتر اشک تمساح بستگان سودجوي فردي شرور هستند که اصلا و ابدا معصوم و عاري از گناه نمينمايند. قضاوت درباره صحيح يا ناصحيحبودن چگونگي رسيدگي به اتهام وارده به افسران پرونده از سوي قاچاقچيان، آن هم در مقابل خود فرد متهم، توسط همان قاضي و در همان شعبه هم که در صلاحيت کارشناسان حقوقي است، ولي در شکل فعلي به تصويري آسيبپذير از پليس و اقتدارش انجاميده تا با وجود تمام اين نارساييها، فيلم اثر متوسطي باشد که ضعفهاي کيفياش پشت اجراي خوشساخت آن پنهان شده است.