درست است که سينماي اجتماعي برگرفته از دل جامعه است، ولي آيا بيان اين همه تلخي در اين ژانر، براي سينمايي که ذات سرگرمکننده دارد لازم است؟ آيا تماشاگران سينما، به غير از زندگي واقعي در سينما هم بايد سختي بکشند؟
پایگاه خبری تئاتر: ناخدا خورشيد
ناخداي قصه، باصلابت، محکم و مصمم است. حتي اگر در شروع داستان، سرمايه چندسالهاش را بهخاطر جاهطلبياش جلوي چشمانش آتش بزنند، باز هم، شکست و يأس را در صورت سنگياش نميبينيد. او براي امرار معاش خانوادهاش همهکار ميکند. حتي اگر قرار باشد با يک دست لنج بزرگي را در دريا به فرمان خودش دربياورد. او نماد مبارزه با بورژواست. وقتي يک فرد، قدرت و ثروت را فقط در راستاي اهداف خود ميبيند و بدون داشتن جايگاه مديريتي، قوانين خودش را، با چاشني ظلم به طبقه ضعيفتر جامعه ديکته ميکند. ولي او سر تعظيم جلوي امپرياليسم فرود نميآورد و لذت انتقام را حتي به قيمت ازدسترفتن زندگياش، به تلخي، به جان ميخرد. ولي نکته در اينجاست، هرچند، در قهرمانسازي ناخدا خورشيد، به اين نکات توجه ميشود، ولي او از ابتدا تا انتهاي فيلم با چالشها و شکستهای پيشآمده روبهرو و سيماي قهرمانگونهاش دچار اضمحلال ميشود. از سوختن بار و سرمايه لنجش، يکدستبودن و معلوليتش، نداشتن شرايط مالي مناسب، لبه تيغ انتخاب بين خرج خانواده و اعتقادات مذهبي (حلال و حرام) و ظلم طبقه ثروتمند جامعه، همه حاکي از اين موضوع است که قهرمان دچار استيصال است. زندگي پرچالش، تلخ هم به انتها ميرسد؛ ساز جفتي به قامت تنهايي مينوازد تا اميدي براي دوستداران سرنوشت اين کاراکتر، حتي در انتهاي فيلم نباشد.
هامون
قصه با کابوس هامون شروع ميشود؛ تصويري که، قهرمان قصه را، در ورطهاي نشان ميدهد که حقايق زندگياش به صورت تلخ در کابوسهايش نمود پيدا ميکند. هامون عاشق است. چه در خاطرات گذشتهاش، چه در لحظه، به دنبال معني عشق است. او به اندازه عشق ابراهيم به خدا عاشق نيست و ميجنگد تا اين راز عشق را بفهمد. خط بطلان زندگياش با ازدواج شروع ميشود. او معلم انگليسي کلاس شبانه است و در کنارش نويسندگي ميکند و شرايط مالي خيلي خوبي ندارد. هامون با مهشيد که شرايط مالي بسيار خوبي دارد ازدواج ميکند. او در گرداب خواستههاي زندگي مدرن مهشيد و سنتي خود به سرگشتگي دچار ميشود. او با مدرنيته مخالف است، چون به نظرش، عشق به فراموشي سپرده ميشود و اين شروع مشکل اين زوج است. مهشيد رابطه را پس ميزند و ديگر تمايلي براي ادامه مسير با او ندارد، درحاليکه، حميد هامون همچنان عاشق است. در کنار اين موضوع، او در جستوجوي عشق الهي است و واقعيتهاي زندگي اين را برنميتابد و او همه داشتههايش را يکي پس از ديگري از دست ميدهد. او سرگشته به دريا پناه ميبرد تا در جوابهاي پيدانکرده خودش غرق شود؛ قهرماني با قصه و سرنوشت تلخ که در اذهان تماشاگران به ياد ميماند.
ليلا
قصه براي ليلا شيرين شروع ميشود؛ به طعم لذتبخش و خوشرنگ شلهزرد. ازدواج با رضا به اندازه يک سال خاطره خوش دارد. همديگر را ميفهمند، ميخندند و لذت ميبرند، ولي از آرامش قبل از توفان بايد ترسيد؛ توفاني که قرار است ليلا را به يکي از تنهاترين قهرمانهاي سينمای ايران تبديل کند. بعد از گذشت زمان، زندگي روي ديگری به خود ميگيرد؛ بچهاي که قرار نيست به دنيا بيايد و مصيبتوارتر از اين مسئله که مشکل نازايي از زن قصه است. فشارها از هر طرف به ليلا وارد ميشود. مادر و خانواده رضا، براي حفظ و تداوم ميراث خانوادگي و داشتن فرزند از پسر خانواده، به تکاپو ميافتند تا با راضيکردن ليلا، براي پسرشان همسر جديدي اختيار کنند، ولي طلاق نه، بلکه زن دوم؛ زني که بچهاي را به دنيا آورده و از زندگي اين زوج کنار برود. ليلا براي خوشحالي رضا به اين خواسته تن ميدهد، چون رضا بچه بسيار دوست دارد. ليلا در تصميم مردد بين خواسته خود و علاقه رضا زمينگير ميشود، ولي فداکاري ميکند. از آنطرف رضا در تصميم بين علاقههاي خود به همسر و خواستههاي خانواده سستي ميکند و به ازدواج تن ميدهد، ليلا تنها ميماند، غصه ميخورد، اشک ميريزد، او تابوتوان اين اتفاق را به واسطه لطافت زنانهاش ندارد و براي دورشدن از رضا و زندگي قبلي خود، به خانه آباواجدادياش پناه ميبرد. يک تصميم تلخ، قهرمان قصه را به کام تلخي ميکشاند.
زير پوست شهر
در لايههاي زيرين پوست شهر، مردمي هستند که قرار هست بجنگند تا زنده بمانند. طوبي قهرمان فيلم، نماينده زني کارگر و وفادار به خانواده است. او در کارخانه، تارها را به هم ميبافد درحاليکه تارهاي زندگياش در حال گسستن است. او نگران است. نگران جاهطلبي پسر بزرگترش که براي بهدستآوردن رؤياهايش، به دنبال بهدستآوردن پول، به هر قيمت است. او تکيهگاهي ندارد، همسرش بيمار و ازکارافتاده است. پسر کوچکترش در جستوجوي آزاديهاي سياسي به زعم خودش است. دختر بزرگترش مدام از خانه همسرش با کتک به بيرون رانده ميشود. دختر کوچکتر خانواده هم تلاشش بر اين است مقابل چارچوبهاي سنتي اطرافيانش بايستد، جامعهاي که در آن سالها حقوق زنها فقط به زبان ميآمد تا مسئولان پوپوليست و عوامفريب، به مقاصد سياسي خودشان برسند. طوبي در قبال همه اعضاي خانواده و حتي همسايهها خودش را موظف ميداند و براي نجات همگي به مبارزه برميخيزد و غم همه آنها را به دوش ميکشد. او به عنوان زني مبارز، جلوي دوربينها حقايق جامعه را بيان ميکند، هرچند چيزي از غمش کم نميکند. پنبهگذاشتن در گوش طوبي فقط براي صداي گوشخراش کارخانه نيست، بلکه نمادي است براي نشنيدن سخناني که از تريبون از زبان رئيسجمهور وقت آقاي خاتمي بارها در فيلم شنيده ميشود. حرف زده ميشود ولي تا عمل، يک دنيا فاصله است، فاصله تا زير پوست شهر.
شب يلدا
فيلم با جدايي قهرمان قصه از خانوادهاش کليد ميخورد. همسر و فرزندش، به بهانه فراهمکردن زندگي بهتر ولي موقت، از ايران ميروند. حامد دلتنگ ميشود و تنها ميماند. او مينوازد، ميخواند و همانند پرندهاي که در قفس محکوم به تنهايي است، آواز سر ميدهد. او با خاطرات همسر و فرزندش بهواسط فيلمهاي ضبطشده، زندگياش را ادامه ميدهد. حامد، قهرمان قصه، نماينده جامعهاي تحصيلکرده و اهل هنر است. ولي قرباني اقتصاد و سياستهاي نادرست حقوق شهروندي کشور شده و بيکار ميشود. اين موارد، تنها قسمتي کوچک از نزول قهرمان است. در نقطه عطف داستان، هجرت خانوادهاش از شرايط موقت خارج ميشود و به دور از پيمان قبلي با احمد، به صورت دائمي در ميآيد تا جايي که همسرش طلاق غيابي درخواست ميکند و به فروپاشي قهرمان قصه ميانجامد. او تنهاست، تنهاتر هم ميشود. متأسفانه، سياستها در کشور به جاي ريشهکنکردن معضلات خانوادگي، بيکاري و اقتصاد نامناسب، تنها به دنبال محدوديتها و چارچوبهاي اخلاقي از نگاه خودشان ميچرخد و امثال حامدها در گرداب اتفاقهاي تلخ غرق ميشوند. هرچند در انتهاي فيلم، آشنايي حامد با زني ديگر، کورسوي اميدي به تماشاگر ميدهد، ولي اين کمترين اميد، زير بار درام غمگين داستان پنهان ميشود.
آيا سينماي ما، سياهنمايي ميکند يا اتفاقات اجتماعي ما آنقدر تلخ و گزنده است؟ آيا راهي دارد روايتهاي شيرينتري از زندگي قهرمانان جامعه بيان شود؟
سينماي اجتماعي برگرفته از جامعه خودش است. تلاش سينماگران در طول تاريخ بر اين بوده است؛ معضلات و مسائل اجتماعي را مانند آيينهاي منعکس کنند. اين وظيفه سينماست.
درست است که سينماي اجتماعي برگرفته از دل جامعه است، ولي آيا بيان اين همه تلخي در اين ژانر، براي سينمايي که ذات سرگرمکننده دارد لازم است؟ آيا تماشاگران سينما، به غير از زندگي واقعي در سينما هم بايد سختي بکشند؟ نظرم بر اين استوار است؛ تلاش ما بايد بر اين باشد؛ در کنار روايتهاي واقعي از جامعه، قهرمانان خود را با اميد بيشتري خلق کنيم. آيا در اين سالهاي سخت ما قهرمانان موفقي در کشور نداشتهايم؟ مردمي که اميد نداشته باشند، برخی و افسرده ميشوند. هرچند بر اين باور هستم برخی به دنبال قهرمانکشي در سينما و جامعه هستند، چون از نگاه غلط آنها، قهرمان ميتواند منافع سياسي آنها را از بين ببرد، ولي سينما بايد بجنگد، آگاهي دهد، اميد دهد، در کنار اينکه به واقعيتهاي جامعه وفادار باشد.
https://teater.ir/news/19575