یک صحنه‌ی گردان بی‌پایان، فیگورهای بی‌نام در سفر زمان، و تقابل خدایان سومر با بت یوتیوب؛ "بر زمین می‌زَنَدَش" علی شمس، نمایشی پست‌دراماتیک که تابستان ۱۴۰۴ در تئاترشهر تهران اجرا شد، به واسازی درام سنتی می‌پردازد. این اثر با تأکید بر "رویدادبودگی" و "لحظه‌ی پرفورماتیو"، چالش‌های مدرن درک واقعیت را به تصویر می‌کشد و با تلفیق ارجاعات برشتی، شکسپیری و بودلر، تجربه‌ای متفاوت و ماندگار را برای مخاطب ایرانی رقم می‌زند.

چارسو پرس: جریانی معاصر در اجرا وجود دارد که به صراحت رویداد را بر درام مقدم می‌دارد و بازنمایی تقلیدی را به نفع یک تئاتریکالیته‌ که شیوه‌ی ادراک مخاطب را به چالش می‌کشد، واسازی می‌کند. هانس-تیس لمان در «تئاتر پست‌دراماتیک»، از اجرایی گفته  که فراتر از الگوی درام ارسطویی -به مثابه میمسیس- رفته و بر حضور بدنمند اجراگران/تماشاگران، خود نشانه‌های تئاتریکال و ایجاد یک «فضای اتمسفریک» تمرکز کرده است، مثل متن سوءقصدهایی به جان آن زن از مارتین کریمپ. اجرای «بر زمین می‌زَنَدَش» از علی شمس با صحنه‌ی گردان، فیگورهایی بی‌نام که در زمان سفر می‌کنند، و تقابل‌های فرهنگیِ ناموزون که در تابستان ۱۴۰۴ در سالن اصلی تئاترشهر تهران به صحنه رفته است شباهت زیادی با نظر لمان دارد.

 

صحنه‌ گردان و پرده نمایش: دال‌های شیطانی 

ستاره‌ها و برجسته‌ترین نشانه‌های «بر زمین می‌زَنَدَش»، از نظر ساختاری، یک صحنه گردان و یک پرده‌ نمایش هستند که «دنیای شیطانی» نورتروپ فرای را به یاد می‌آورند. لحن نمایش، به آیرونی و طنز اسطوره‌های زمستانی فرای گرایش دارد. مسئله‌ی چرخش از پرستش خدایان سومر تا تعظیم در برابر بت یوتیوب مدرن، آرزوهای انسانی و ماهیت چرخه‌ای بی‌خردی را به سخره می‌گیرد. چرخش بی‌وقفه صحنه، دلالت بر پوچی حقیقت و تکرار حماقت دارد. چند فیگور دائماً روی این صحنه گردان هستند که در زمان سفر می‌کنند. سفر آن‌ها از سومر باستان تا دنیای دیجیتال اکنون، هیچ اکسیری جز مضمون مورد علاقه‌ شمس ندارد: نقابل خرد در برابر بی‌خردی، و در نهایت پیروزی بی‌خردی. صحنه به‌عنوان نشانه غالب، نمادگرایی میرچا الیاده از چرخ را تداعی می‌کند که اغلب نمایانگر چرخه‌های کیهانی، سرنوشت و ورود به زمان دنیوی است، با‌این‌حال، شمس این نمادگرایی باستانی را به یک بیگانگی بی‌رحمانه برشتی تبدیل می‌کند. این «دال متحرک»، دائماً نشانه‌های دیگر را روی صحنه از نو پیکربندی می‌کند و در یک زمینه ایرانی، ممکن است به طور نامحسوس، رقص‌های صوفیانه باستانی یا چرخه‌های کیهانی را تداعی کند؛ اما بلافاصله با کیفیت مکانیکی خود، واسازی می‌شوند. صحنه گردان و پرده نمایش، نهایتِ درام‌زدایی هستند و دائماً هرگونه صحنه‌آرایی پایدار یا تعامل فیگورها را که ممکن است به یک پیرنگ داستانی سنتی اشاره داشته باشند، مختل می‌کنند. پرده نمایش، به‌عنوان یک میدان بصری جداگانه، مجموعه‌ای موازی از نشانه‌ها (ستارگان پاپ، درس‌های علمی و تاریخی، و مجریان رسانه‌های خارج از کشور) را معرفی می‌کند. تضاد بین صحنه چرخان، فیزیکی و «اسطوره‌ای» و پرده مسطح، مبتذل و «دنیوی»، یک تنش نشانه‌شناختی قدرتمند از قطب‌های دوگانه را ایجاد می‌کند: امر مقدس/امر نامقدس، امر اسطوره‌ای/امر دنیوی، علم/مذهب و واقعیت/وانموده.

یادداشتی تحلیلی بر نمایش «بر زمین می‌زَنَدَش» از علی شمس | سوءقصدهایی به جان حقیقت

نقد نمایش‌های روی صحنه


سفری از درام به رویدادبودگی

 به طور کلی، برخی از اجراهای معاصر، دچار چرخش از امر دراماتیک به امر پرفورماتیو شده‌اند. آن‌ها گردابی از نشانه‌های مالیخولیایی را ایجاد می‌کنند و سلسله‌مراتب کلاسیک ارسطویی را وارونه می‌سازند. برای پاتریس پاوی، نقش تماشاگر در «رمزگشایی نشانه‌ها» در این اجراها مهم شده است و «بر زمین می‌زَنَدَش» نیز تفسیر و رمزگشایی فعال را بر تماشاگر تحمیل می‌کند. ماهیت گسسته نشانه‌ها (تغییرات زمانی، تصاویر نامربوط و دال‌های متحرک) از مخاطب می‌خواهند که از این گرداب نشانه‌شناختی، معنا بسازد. برای اریکا فیشر-لیشته، این «رویدادبودگی» صحنه گردان، محور اصلی اجرا است؛ زیرا به طور فیزیکی، بی‌ثباتی و سیالیت اجرا را آشکار می‌کند. این چرخش مداوم، صرفاً یک جلوه بصری نیست؛ بلکه برچیدن عمدی فضا و زمان دراماتیک مرسوم است. جاه‌طلبی شمس در تار و پود بینامتنیتی که می‌بافد، مشهود است؛ زیرا ارجاعات به گالیله برشت، آثار شکسپیر و در انتظار گودو بکت، صرفاً اشاره‌ای به متون اصلی نیستند؛ بلکه مداخلاتی استراتژیک هستند. این ارجاعات، دغدغه‌ی شمس در مورد سرکوب حقیقت در زمانه‌ی «پساحقیقت» را منعکس می‌کند: پس مبارزه با حقایق علمی، رد خردمندی و انکار «امر واقعی» -که به قول اسلاوی ژیژک یک هسته آسیب‌زا را نشان می‌دهد- تبدیل به مضمون‌های کلیدی نمایش شده‌اند.

 

تأکید بر لحظه‌ی پرفورماتیو

فیگورها در سفر خود از سومر به دنیای معاصر، تعظیمی در برابر بت یوتیوب را انجام می‌دهند که یک عمل نمادین نیست؛ بلکه یک «لحظه‌ی پرفورماتیو» است که برای برانگیختن واکنشی خاص طراحی شده است (شاید خنده به بی‌خردی جمعی). این سفر در زمان یک تجربه آستانه‌ای است و اجراکنندگان بین دوره‌ها و هویت‌ها گیر می‌افتند؛ ولی مشکل اساسی اجرا، تأکید بسیار زیاد بر حضور بدنمند و فریادهای گوش‌خراش اجراگران است (که چرخش فراوان صحنه، همراه با بوی نامطبوع و گرمای تماشاخانه نیز سرگیجه‌ی حاصل از آن را تشدید می‌کند). علی شمس -خاصه در ارجاع به گالیله برشت، نقاشی رنه مگریت و شعر انهدام نصرت رحمانی- نه به سوی احضار اندیشه چپ رفته و نه به سوی احضار اندیشه راست؛ بلکه نوعی کولاژ از ژانرهای مختلف به ویژه فانتزی تاریک را به خدمت گرفته است که انگار همان فرمان سوپرایگوی لکان را فریاد می‌زند: «لذت ببر!» یا به قول اوسترمایر، کشتی با تئاتر است. من فکر می‌کنم چارچوب و اتمسفر این اجرا در ایران بی‌سابقه بوده و اثری ماندگار شده است.



نویسنده: سید حسین رسولی