پایگاه خبری تئاتر: نمایش «است» با این عنوان عجیب، طراحی پوستر و اخبار مرتبط با اجرای آن و حضور چند نوجوان به عنوان کنشگران اصلی به اندازه کافی کشش در مخاطب ایجاد میکند تا پای صحنه نشسته و برایش وقت و هزینه صرف کند. اثر از دل جشنواره دانشگاهی بیرون آمده و چند تندیس و رتبه نیز به ارمغان آورده. نه این که این جوایز در اصل موضوع اهمیت داشته باشد اما ناخواسته پیازداغ این رازآلودگی را زیاد میکند. رازآلود بودن یک اثر پیش از تماشای آن، میتواند نویدبخش یک اجرای پرشور و پر حرارت باشد و بنده بهشخصه چنین تعلیقی را پیش از مواجه شدن با یک اثر نمایشی بسیار دوست دارم. بهطبع گروه اجرایی به ویژه کارگردان عزیز نیز آگاه به چنین تعلیقسازی موقتی در مخاطب هست. پس باید شرایطی را در اثر خود سامان دهد که این ابهام، این رازآلودی نقش بر آب نشده و در ذوق مخاطب نزند.
خوشبختانه این احتیاط در فرم کلی اثر شکل گرفته اما آن قدر روی آن تاکید شده که چیزی فراتر از این ابهام بدون پشتوانه عایدمان نمیشود. بخشی از این نقد میتواند فضای کلی تئاتر دانشگاهی را در بر بگیرد. فضایی که به هر شکلی میخواهد متفاوت ظاهر شده تا به نوعی دل داوران جشنواره را به دست بیاورد. البته این رویه به خودی خود میتواند جنبههای مثبتی داشته باشد که منجر به تجربهگرایی و نوآوری در ارائه فرم تازه شده و حتی در شکلی گستردهتر به پیشنهادی برای تئاتر و بسط دادن مرزهای آن مبدل میشود. نکته مثبت نمایش «است» همین است که وارد فضای ریاکارانهی جشنوارهای نشده و تلاش میکند تا مساله و دغدغهای را به منصهظهور برساند. اگر این نکته نبود یا نسبت به آن غفلت میشد به طورقطع «است» به لیست نمایشهای مبتذل، دمدستی و غیرقابل تحمل این روزهای تئاتر ما اضافه میشد که سرشان به تنشان نمیارزد و حتی ارزش این را پیدا نمیکرد که به نقد و بررسی کشیده شود.
اما «است» درباره چیست یا درباره چه میتواند باشد؟ این را باید در چگونه اثر جست و از میان رموز و کدهایی که نمایشی میشود باید رمزگشایی کرد. خودِ عنوان «است» به یک نوع فرمی دلالت دارد که گزارهای را توجیه کرده و آن را به قطعیت می رساند. است به صورت مفرد معنایی ندارد اما اگر در پایان جملهای قرار گیرد هم به خود ارزش معنایی داده و هم باعث تایید محتوای جمله میشود. مثلا اگر گفته میشود «نام من علی است» این است در تایید نام من به عنوان علی تاثیر میگذارد. حال این شرایط روی دیگری به نام «نیست» دارد که مورد قضاوت مؤلف نیست. ما در «است» قرار هست آن چه که است یا قرار هست که به تایید است برسد را ببینیم. اما نکته منفی این هست که این «است» میتواند با یک ولنگاری مضمونی همراه باشد و مؤلف را از تمرکزگرایی نسبت به مطرح کردن مساله خود دور کند. متاسفانه این همان خطر مهمی است که اینک گریبانگیر «است» و اثر را به یک نمایش تکبعدی تنزل داده است.
با این حال، پتانسیل فرم و میزانسن «است» برای ارائه مطالب مورد نظر خود آنقدر بالاست که در همین حالت تکبعدی خود، مخاطب را خسته نکرده و موجبات آزارش را فراهم نمیآورد. از آن جا که نمایشنامه برای اجرای بدین صورت نمایش به نگارش درآمده، هوشمندی خاصی را در ساختار خود رعایت کرده است. مدرسهای را تصور کنید که فقط در آن دانشآموزان حضور دارند و نه معلمی هست و نه مدیر و نه حتی ناظمی. اما این حضور تنها به شکل فیزیکی غایب است و تحکم و جبرشان پابرجاست. این اختیار هوشمندانه، خشونت ظریفی که در رفتار دبیران وجود دارد را به شکلی زیرکانه نمایش میدهد و قطعا جذابش میکند اما به هیچوجه کنش نمیسازد.
این مهم بهانه کنش را به دانشآموزان میدهد تا به هر طریقی که شده ساختار مریض و بیمارگونه نظام آموزشی خودشان را نقض کرده و از آن فرار کنند. این میتواند شروعی مهم باشد برای داستانی که در آن قرار هست به «است»ها توجه کنیم و نه بایدها! این گزاره در بهترین حالت خود به واقعیت وضع موجود میپردازد و اگر لایق باشد میتواند به تراژدی نزدیک شود. اساسا خاک و آب و نور واقعیت جان میدهد برای رشد نهال تراژدی تا با تیزی خود به نقد شرایط حال بپردازد. اما این نقد به شکلی نصفهونیمه در قصه و طراحی صحنه نمایش رخ میدهد. کلاسی بدون دیوار اما دارای چهارچوبی آهنی و زنگزده که بر فرسودگی ساختار خود دلالت دارد. چهارچوب کلاس چنان زمخت و بدقواره جلوه میدهد که ما را از هر آن چه کلاس و درس و مدرسه هست پس میزند. اگر این مهم بخشی از ناخودآگاه مؤلف را دربرگرفته، انتخابش در نوع طراحی صحنه درست و حسابشده عمل کرده و جایزه این بخش از جشنواره تئاتر دانشگاهی نیز نوش جانش. باری نوع اطلاعاتی که به صورت قطرهچکان به مخاطب ارائه میشود، مهندسی پارهپاره و اپیزودیک روایت از نوعی مینیمالیسم حکایت دارد که به شدت به فضای اثر میچسبد و آن را جاندار میکند.
اما فقدان شخصیتپردازی مناسب مبتنی با این فضا، به دامی تبدیل میشود که کل اثر را در خود میبلعد. این صدای آمبیانس کلاس اعم از صدای ورقزدن کتاب یا دفتر، تکان دادن صندلی، صدای باز شدن زیپ کیف و... یکتنه بار کل فضاسازی را به دوش میکشد و ستونهای اثر را نگه میدارد. با وجود این که طراحی نور گرم اصلا ربطی به ماجرای ما ندارد و حتی در پایان هر اپیزود نیز به شدت آن اضافه میشود، لطمه چندانی به کار وارد نمیآورد (این تغییرات ظریف نوری تا حدودی به جای پای کارگردان بدل شده و حضور نامحسوس او در اثر را نشان میدهد). گونه تزریق اطلاعات به یک سنخیت واحد با شکل اثر دست پیدا نمیکند. برای همین است که ما به وضوح به شناختی درست از دانشآموزان و مسائلشان نمیرسیم و انگار همه چیز روی هوا بنا میشود. اگر این شیوه به صورت تجربی انجام گرفته باشد از این جنبه قابلقبول خواهد بود که کارگردان را به یک پختگیای نسبت به اثر خود رسانده باشد، ضعفهایش را در نتیجه کارش ببیند و اثرات مثبتش را در کارهای آتی خود حفظ کند.