خدا را شکر که «اصغر فرهادي» راهي را به فيلم‌سازان نشان داد که در صحنه‌هايي که با اُفت ريتم مواجه هستند، با ايجاد يک هياهو و داد و بيداد دوباره حواس مخاطب را به دست آورند.
پایگاه خبری تئاتر: «خانه ديگري» احتمالا ماجراي دوران پيري و فرسودگي «رابين‌هود» است که پس از ازدواجش با «ماريان»(!) صاحب فرزندي به نام «مرجان» شده که دست‌کمي از پدر ندارد؛ با اين تفاوت که هرچه اقدامات «رابين‌هود» باورپذير و دراماتيک، اقدامات «مرجان» به شوخي پهلو مي‌زند؛ مانند همين تعبير «خانه ديگري» به قصه «رابين‌هود»! «خانه ديگري» ملودرامي است که قصد برانگيختگي احساس تماشاگر را دارد؛ اما آن‌قدر در پرداخت کاراکترهایش ناموفق است که رفته‌رفته يک کمدي غيراستاندارد مي‌شود. سؤالي که درباره کاراکتر «مرجان» مطرح مي‌شود، اين است که او چگونه در يک پلان تبديل به دختري دلسوز شده و براي کمک‌کردن به خانواده‌اي بي‌بضاعت تا پاي جان تلاش مي‌کند؟ چه مؤلفه‌اي در پرداخت شخصيت «مرجان» وجود دارد که از او يک «رابين‌هود» مي‌سازد؟ اگر واقعا دلسوز افراد مستمند است، چرا به خانواده فقير داستان شک مي‌کند؟ اگر اين دلسوزي صرفا به خاطر پدرش است؛ پس چرا دائما با پدرش درباره کمک‌کردن به خانواده فقير مخالفت مي‌کند؟ اصلا چه مرگش است با اين ميزان تضاد؟ و اين حجم کمدي ناخواسته که عامل اصلي‌اش خودِ «مرجان» است. براي مثال در طول داستان بارها به نويسندگي او اشاره شده و وقتي پاي حق‌التأليف «مرجان» از طرف ناشر به ميان مي‌آيد، تماشاگر قادر است تا در ذهن خود از «مرجان» يک «سلينجر»ِ ايراني بسازد که انتشار کتابش قرار است تحولي در نشر و نيز در جيب او ايجاد کند؛ اما وقتي کتابِ کودکِ ارزان‌قيمت او را مي‌بينيم -در حد شنگول و منگول- چطور مي‌توان به اين ساده‌انگاري نخنديد؟ اين روند براي ديگر کاراکترها هم صدق مي‌کند. مثلا شوهر «مرجان» که يک انسان بدطينت و گستاخ معرفي مي‌شود، چطور پس از گذشت نيمه نخست، تبديل به انساني دلسوز براي همسرش و دیگران می‌شود؟ متأسفانه فيلم‌نامه‌نويس در «خانه ديگري» به جاي شخصيت‌پردازي نقش‌ها، احساسات و رفتار آنها را در هر صحنه -متناسب با حال و هواي آن صحنه- تغيير داده؛ متأسفانه فيلم‌نامه‌نويس اصلا يک جاهايي پاي نوشتن نبوده؛ متأسفانه اصلا فيلم‌نامه ندارد «خانه ديگري». در بهترين حالت يک فيلم کوتاه است که 90 دقيقه کش آمده و به يک شبه‌فيلم خسته‌کننده و بي‌رخداد تبديل شده که تازه در دقيقه 60 -با مرگ پدر «مرجان»- آغاز مي‌شود؛ اما يک ساعت نخست حول چه مسائلي مي‌گردد؟ آواز‌خواندن‌هاي مشمئزکننده «عليرضا جعفري» و فردين‌بازي‌هايش در لحظات حساس، دلسوزي بي‌دليل پدر «مرجان» برای خانواده مستمند و رفتارهاي متغير و سينوسي همسر «مرجان» برای اطرافيان. خدا را شکر که «اصغر فرهادي» راهي را به فيلم‌سازان نشان داد که در صحنه‌هايي که با اُفت ريتم مواجه هستند، با ايجاد يک هياهو و داد و بيداد دوباره حواس مخاطب را به دست آورند. با اين حساب دعوا و زد‌و‌خورد تازه عروس و داماد -هرچند اقدامي کاملا بي‌دليل است؛ اما براي زدودن رخوت اثر، مؤثر است! تقليد ديگري از «اصغر فرهادي» هم وجود دارد و آن قرار‌دادن دوراهي اخلاقي و غيراخلاقي جلوي پاي کاراکترهاست. در واقع در دقيقه 60 و پس از مرگ پدر «مرجان»، خانواده مستمند ميان اين دوراهي گير کرده و به تقليد از سينماي «فرهادي» راه غيراخلاقي را پيش مي‌برند و مشاجره‌ها و دعواها آغاز مي‌شود و البته 30 دقيقه بعد هم فيلم تمام مي‌شود. اگر اين ايده در آغاز قرار مي‌گرفت و داستان بر‌اساس همين ايده شکل گرفته بود، حداقل با يک اثر متوسط تقليدي طرف بوديم تا اين فاجعه! و بدتر از متن، تصاوير است. اجازه دهيد پاي کارگرداني وسط نيايد و به شرح تصاوير ضبط‌شده بسنده کنيم: از کلوزآپ‌هاي بي‌دليل گرفته تا پلان‌هايي که در خدمت هر چيزي هستند؛ جز داستان. حتي مهم‌ترين قسمت فيلم که مواجهه خانواده فقير با جسد پدر است، با نماهاي بسيار اشتباه، به‌هيچ‌عنوان احساس را برانگيخته نمي‌کند. بلکه احساس را کور مي‌کند. نگاه کنيد به زاويه‌هايي که در اين صحنه از کاراکترها گرفته مي‌شود و حرکت‌هاي سريع دوربين و سرعت برش نماها که اساسا راه را براي همذات‌پنداري مي‌بندد؛ درحالي‌که اگر دوربين کمي با طمأنينه رفتار مي‌کرد؛ دست‌کم مي‌توانست ترس خانواده را در مواجهه با يک جسد به‌خوبي نشان دهد. در انتها نيز فيلم به سبک باليوودِ قديم، با صداي پدر (رابين‌هود سابق) که در حال خواندن وصيت‌نامه‌اش است، به پايان مي‌رسد. «خانه ديگري» به کوچک‌ترين وجهي از زيبايي‌شناسي هنر سينما نزديک نمي‌شود؛ قرار هم نيست چنين باشد؛ اما کمترين کار يک فيلم را که برانگيختگي احساسات عوامانه است، هم انجام نمي‌دهد و حتي نبايد از اثر انتظار سرگرم‌شدن داشت! تجربه‌اي است شکست‌خورده که بازي بازيگران (اعضاي تيم رابين‌هود) هم به تقويت اين شکست کمک شاياني کرده است.از «ليلا زارع» تا «پژمان بازغي» و «ناصر هاشمي» که بازي‌اش تقليدي است از «مهدي هاشمي» در «روزگار قريب»، همگي بدترين بازي‌هاي‌شان را ارائه داده‌اند. کاش «عليرضا جعفري» هم کودک مانده بود و در «مهمان مامان» با شيطنت‌هاي شيرينش استعدادش را به رخ مخاطب مي‌کشيد تا اينکه رشد کند و تبديل شود به نسخه فشرده‌شده «فردين» در «گنج‌ قارون»؛ و سؤال آخر اين است: آيا فيلم‌ساز عنواني بهتر از «خانه ديگري» براي فيلمش سراغ نداشته است؟ حتي عنوان هم مانند اکثر صحنه‌ها، ربطي به داستان ندارد.