زاویه مدیوم از یک زن در بستری سیاه که پیراهنی سفید به تن کرده و صورتش نیز با پارچه‌ای به همین رنگ پوشیده شده است. دماغک بینی دلقک روی صورت زن نیز قرار دارد. این تصویر نه نمادین است و نه تمثیلی از یک موقعیت دراماتیک. چنان پرت‌وپلا نسبت به عنوان اثر است که از چهارچوب آن خارج شده و به پدیده‌ای دیگر تبدیل شده است.

پایگاه خبری تئاتر: پیش‌نقد: در این چند سال اخیر در مجموعه تئاترشهر که اساسا مجموعه‌ای‌ دولتی است، بلاتکلیفی و انفعال در قیمت‌گذاری نمایش‌ها در این مرکز خودنمایی می‌کند. هنوز هیچ متر و معیار مشخصی برای این نوع قیمت‌گذاری هردن‌ بیر وجود نداشته و ظاهرا قرار نیست از هیچ نهاد یا کانون و یا شخصیت‌های حقیقی و حقوقی صدای اعتراضی در این باره شنیده شود. حضراتی که تا چندی پیش تحت شعار فریبنده و ریاکارانه «تئاتر برای همه» پشت میز ریاست مرکز و معاونت هنرهای نمایشی وزارت ارشاد نشستند، اینک کجا هستند تا به ما بگویند که منظورشان از«تئاتر» کدام بوده و این «همه» دقیقا چه کسانی هستند! حضور بازیگران سلبریتی، طراحی صحنه و لباس مفصل، حضور گروه‌های کُر و موسیقی و... دلیلی بر افزایش قیمت در سالن‌های دولتی نیست. این را بارها و بارها باید تکرار کرد تا این مساله برای دولت و دوستان و انصارش جا بیفتد که موظف است از تئاتر به اشکال مادی و معنوی حمایت کند. قانون‌گذار نیز این مهم را تایید و تصویب کرده و به غیر از وزارت ارشاد، سایر نهادها مانند شهرداری‌ها نیز باید بستر شکل‌گیری فضاهای فرهنگی و هنری در راستای بسط و اعتلای این هنر را فراهم کنند. این مهم کاملا در راستای احترام به حقوق مخاطب در نظر گرفته شده و شاید جای تعجبی نداشته باشد که چرا این مساله به فراموشی سپرده شده است. چرا که در این فضای نیمه‌آلوده چیزی که کمترین ارزش و مقام را داراست همین مخاطب و احترام به اوست. شخص وزیر کار و رفاه اجتماعی که تا پاسی از شب بر سر میزان حقوق کارگران با نماینده ایشان و کارفرمایان چک و چانه می‌زد حتما این مهم را هم لحاظ فرموده‌اند که کارگر مانند سایر اقشار این جامعه از حق و حقوقی برابر برخوردار است. پس او نیز با میزان حقوق دریافتی خود در طول ماه باید بتواند به راحتی به همراه خانواده‌اش از فضاهای فرهنگی و هنری استفاده کرده و لذتش را ببرد. وقتی بلیت نمایشی مانند «بانوی آوازخوان» با مختصات بسیارساده در مجموعه‌ای دولتی به قیمت چهل‌هزارتومان فروخته می‌شود چند پیامد را با خود به همراه می‌آورد. اول این که این ساختار به محرومیت‌سازی که به شدت مورد پسند نظام سلطه است می‌انجامد. دوم این که تئاتر را از توده جدا کرده و به پدیده‌ای تجملی و اخته تبدیل می‌کند. پرواضح است که اخته شدن ابزار قدرتمند اجتماعی‌ای چون تئاتر، از نشر آگاهی، آموزش، رشد و بالندگی فکری برای همگان جلوگیری می‌کند. پس نظام اقتصادی تئاتر مساله‌ای شوخی‌بردار نیست که به راحتی از آن بگذریم و جیک‌مان هم از بابت آشفتگی آن درنیاید. تئاتر به اصطلاح خصوصی ما که تکلیفش روشن است که چه گندی است، تئاتر دولتی دیگر چرا به این فضاحت افتاده که حتی برای نمایش‌هایی ساده با سه چهار بازیگر و مختصر دکور و لباس، چنین قیمت‌های گزافی به نسبت درآمد عمده مردم روی نمایش‌ها می‌گذارند؟! آقایان سعید اسدی، وحید فخرموسوی و شهرام کرمی باید در این باره پاسخگو باشند.

و اما نقد:

شاید کمتر کارگردانی مانند کوشک‌جلالی تا این اندازه در آثارش به مساله جنگ و حواشی پیرامون آن در تئاتر ایران پرداخته است. جنگ‌هایی که ریشه در نفرت، تعصب و خشم دارند و می‌توانند تمام ارزش‌ها و مظاهر انسانی مانند عشق را نیز به ورطه نابودی بکشانند. اما این گزاره می‌تواند محتوای دهان‌پرکنی برای یک نمایش باشد اما کارگردان را چه به حرّافی. وی باید خود را در ورطه عمل به این گزاره نشان داده و درونیات ذهنی خود نسبت به دغدغه‌اش را به فرم برساند. عنوان «بانوی آوازخوان» در کنار پوستری بی‌ربط نسبت به اثر، کار را کمی برای مخاطب گیج می‌کند. زاویه مدیوم از یک زن در بستری سیاه که پیراهنی سفید به تن کرده و صورتش نیز با پارچه‌ای به همین رنگ پوشیده شده است. دماغک بینی دلقک روی صورت زن نیز قرار دارد. این تصویر نه نمادین است و نه تمثیلی از یک موقعیت دراماتیک. چنان پرت‌وپلا نسبت به عنوان اثر است که از چهارچوب آن خارج شده و به پدیده‌ای دیگر تبدیل شده است. بانوی آوازخوان قرار است روایت یک زن خواننده را بازگو کند یا یک زن مبارز به نام نوال مروان را. فقدان دانش دراماتورژی از همین نام‌گذاری سطحی و ابتدایی سرریز می‌کند و به مشکلی اساسی در اثر تبدیل می‌شود. کارگردان چنان به نمادپروری در اثرش علاقمند است که صحنه را پر از سطل کرده و وسایل نوال را با سطل جابه‌جا می‌کند. وسیله یا ابزاری که بر اساس قواعد و چهارچوب نمایش تعریف نشده باشد، به هیچ وجه به نماد تبدیل نمی‌شود چرا که ما دیگر با متن «آتش‌سوزی‌ها»ی وجدی معود طرف نیستیم و اثر کوشک‌جلالی دارد چیزی ورای آن متن به ما تحویل می‌دهد. فاصله‌گذاری نصفه‌ونیمه برشتی و دوسویه‌کردن صحنه به بهانه نزدیکی با فضای تعزیه با توجیه بومی‌سازی کمپوزیسیون هیچ ربطی به اثر نداشته و ضربه جدی‌ای به کلیت کار وارد کرده است. در این دراماتورژی شخصیت اصلی چنان منقطع شده که از عشقش فقط یک دنبال‌بازی مسخره درآمده و از مبارزاتش چهارتا شعار آبکی. بازی بد سیما تیرانداز که بازیگری را صرفا به حفظ متن تقلیل داده، نور علی نوری است مزین بر صحنه. البته که تیرانداز مقصر نیست. بازی که از هوا ساخته و پرداخته نمی‌شود. وقتی شخصیت درست و درمانی برای ایفای نقش وجود ندارد دیگر بازی‌ای درنمی‌آید جز چند اشک و لبخند متزورانه. به شخصیت سودا در اثر نگاه کنید. از کجا آمد، چگونه این همه مدت در کنار نوال بود و در نهایت معلوم نشد که چه بر سرش آمد. به روایت تجاوز پسر به مادر در سلول زندان را به یاد بیاورید. ماجرای تجاوز هولناک است؟ قطعا. چگونه اجرا می‌شود؟ با چند دیالوگ از زبان سرایدار. قطعا پسر نوال برای ما مساله نیست و نه حتی قباحت رابطه جنسی مادر و فرزندی. عمق فاجعه برای نوال، پیامدهای مبارزه با جهل و تعصب است. این پیامدها با درد همراه است. این درد چگونه نمایش داده می‌شود؟ با چند دیالوگ از زبان سرایدار. اوه چه خلاقانه!

صحنه‌ای از نمایش هست که گفته می‌شود نوال مروان از اتوبوس می‌ترسد چرا که او را به یاد خاطره‌ای وحشتناک می اندازد. خاطره این چنین است:«نوال به همراه مسلمانان سوار اتوبوس شده است. در میان راه برخی از متعصبان مسیحی به اتوبوس حمله می‌کنند. نوال مبارزعلیه خشونت ما با هزار بدبختی به متجاوزان ثابت می‌کند که مسیحی است. باری با این راهکار او جان سالم به در می‌برد و راوی به رگبار بسته شدن اتوبوس و سرنشینانش می‌شود.» به واقع چه نتیجه ای می‌توان از این شخصیت به دست آورد؟! کاش در حد و اندازه همان آوازخوانی باقی می‌ماند و سودا او را وارد دنیای رپ و هیپ‌هاپ می‌کرد. این طوری نه توهینی به مخاطب می‌شد و نه تعریف‌مان از زن مبارز و ساختار دراماتورژی نوین تغییر پیدا می‌کرد.

پس‌نقد:

همان به که توده ملت به تماشای این آثار نمی‌روند. اصلا حواسم نبود که مسئولین مربوطه فکر اعصاب و روان خلق را هم لحاظ فرموده‌اند.