پایگاه خبری تئاتر: ساختار محتوايي و فرميك فيلم در ميان تريلر جنايي و درام عاشقانه معلق است و نميتواند مخاطب را درگير كند. در فيلم مستند موفق و تكاندهنده Conversations with a Killer: The Ted Bundy Tapes و بر اساس زندگينامههايي كه از زندگي باندي نگاشته شده است، با شخصيتي بيمار دچار اختلال محوري ضداجتماعي، دوقطبي و بر طبق شواهدي حتي دچار اختلال تجزيه هويت مواجهيم كه به نحوي مستدل مخاطب را با حقيقت دروني تد باندي آشنا ميكند و زواياي تاريك شخصيتش را آشكار ميكند؛ در حالي كه در فيلمِ «فوقالعاده شرور...» با شخصيتپردازي الكني مواجهيم كه در آن فيلمساز براي نماياندن رويدادها و اجراي شخصيت از ميان ابعاد گسترده شخصيت چندبعدي باندي به عنوان يك قاتل سريالي مخوف، تنها به برههاي ميپردازد كه او بعد از دستگير شدن اتفاقي توسط پليس راهنمايي و رانندگي و در ادامه، باز شدن پروندههاي آدمربايي و قتل به زندان ميافتد. ادامه ماجراهاي فيلم تماما در لوكيشنهاي محدود زندان و دادگاه و با اتكاي فيلمساز بر انكار دايم شخصيت باندي مبني بر عدم انجام جنايات شكل ميگيرد.
شخصيتپردازي الكن در فيلم «فوقالعاده شرور...» درست از نقطهاي آغاز ميشود كه فيلمساز به جاي پرداخت صحيح لايههاي دروني شخصيت تد باندي، از مكانيزم دفاعي انكار كه قصد دارد به نوعي تعليق دست يابد استفاده ميكند؛ پس به اين ترتيب هيچ چالش، كشمكش و ديالوگي شكل نميگيرد و به ساختار پوشالي و منفعل درام در دام كليشههايي چون باور به اميد داشتن قاتل، رمان پاپيون و ترس حيوانات درنده از قاتلين بالفطره ميانجامد. ما در هيچ سكانسي با گذشته تد باندي (گذشته نابهسامان و پرتنش و گذشته مثبت و رشديافتهاش) مواجه نميشويم و از شخصيت و انگيزههايش بيخبريم، پس نميتوانيم با شخصيت همذاتپنداري كنيم و همراهش شويم.
جز چند سكانس سطحي كه تد را در حال آشپزي براي اليزابت نشان ميدهد، هيچ تصوير ديگري براي ساخت يك شخصيت مثبت و عاشق در فيلم ديده نميشود در حالي كه از نگاه باندي، عشق ماهيتي دوسويه حاكي از مهري سرشار و عذاب وجدان به همراه دارد. وي در اعترافاتش به اين موضوع اشاره ميكند كه براي فرار از عذاب وجدان و پنهان كردن شخصيت واقعياش، ساعتهاي متمادي و به طور مداوم در خانه مشغول به كار ميشده و در آن رابطه عاشقانه نيز كه رابطهاي امن و روشن بوده، احساس شكست و سرخوردگي مفرط داشته است. يك ميني داستان تمام و كمال در اين اعتراف كوتاه باندي نهفته است كه ميتوان هر دو شخصيت روشن و پليد وي را به عنوان قاتلي مخوف و كاريزماتيك در يك درام عاشقانه تاريك پروراند و ابعاد مختلف شخصيت را پرورش داد. عامل مهم ديگري كه هم در فيلم مستند باندي و هم در زندگينامهها به آن اشاره شده است، عشق سرشار باندي به اليزابت است به شكلي كه وي هرگز نميتواند اين شور دروني فزاينده را به شكلي عيني به اليزابت نشان دهد و از اين ناتواني منفعل كننده، مدام در حال عذاب و شكنجهاي دروني است.
اين موضوعي كليدي در شكلگيري شخصيت رمانتيك يك قاتل سريالي است كه اتفاقا به شكل فاجعهباري زنستيز است و تمام قربانيانش زنان جوان 15 تا 22 سالهاند؛ يك عشق سرشار با ابعادي معيوب كه بعدي رواني و اختلالآميز دارد و شخصيت ويران و تهي باندي را برجسته ميكند. درونمايهاي كليدي كه در فيلم «فوقالعاده شرور...» در روند پرشتاب محاكمههاي پرداخت نشده و سطحي تد باندي در دادگاههاي ايالتي امريكا جا ميماند.
موضوع ديگر، ماهيت مخرب و الكن عشق از ديدگاه باندي است كه با اينكه هرگز به آن اعتراف نميكند اما در سير قتلهاي زنجيرهاي و ارتباطاتش با زنان نامحدود و ثابت زندگياش مشهود است. عشق به زنان و حتي در شكل متعالياش كه در عشق به اليزابت جلوهگر ميشود، هرگز نقشي حياتي و زندگيساز در زندگي وي ايفا نميكند كه اگر چنين بود براي وي نجاتبخش، رستگاريدهنده و تطهيركننده بود؛ پس حسي متضاد در مفهوم عشق نهفته است كه در نهايت او را به سمت هجو اين مفهوم و نيستي محض ميكشاند.
در نتيجه دستمايه قرار دادن مفهوم عشق در زندگي باندي، راهكار مناسبي براي پرداخت به زندگي اين قاتل سريالي به نظر نميرسد؛ مگر آنكه به هر دو روي تاريك و روشن شخصيت باندي با تكيه بر شخصيت پليدش پرداخته شود. در اعترافاتي كه تد در قالب سوم شخص براي خبرنگار (استفان ميچاد) انجام ميدهد، به يكي از قتلهايش اشاره ميكند كه در آن دختري را با چاقو تهديد ميكند، او را در آستانه خفگي و بيهوشي قرار ميدهد و بعد از تخليه انحرافات جنسياش، او را ميكشد. استفان در پايان روايت اين داستان واقعي، اضافه ميكند، چشمان تد كه هميشه رنگي آبي و آرام داشت، ناگهان به سياهي ميگرايد.
پليدي، درندهخويي، شيطانصفتي و از همه مهمتر نااميدي و تهي بودن شخصيت، برخلاف تد باندي فيلم فوقالعاده شرور... كه اصرار دارد شخصيتي اميدوار، پرانرژي و متكي به نفس نشان داده شود، در اين داستان كوتاهِ دراماتيزه شده، به قدري واقعي و اثرگذار است كه تماشاگر را ناخودآگاه منقلب و تحتتأثير قرار ميدهد. نوع صدا و ارتعاشات كلامي تد باندي در صداهاي ضبط شده واقعي نيز نوسانات روحي-رواني وي را به خصوص بعد از شكستهايش در دادگاهها و زمانهايي كه در بند اعداميها به سر ميبرد به خوبي نمايان ميكند كه شدت نااميدي در شخصيت را نشانه ميرود. موضوعي كه هرگز در فيلم فوقالعاده شرور... به آن پرداخت نشده است و هرگز يك تد باندي نااميد، سرخورده و درگير مشكلات عمده شخصيتياش ديده نميشود. بند اعداميهاي در مستند گفتوگو با تد باندي، به مثابه لوكيشني پرداخت و عرضه ميشود كه حس تاريك نااميدي در ابعاد گسترده و ويرانگرش از درون قاب، خارج و به فضاي شخصي تماشاگر نشت ميكند و به آرامي در ابعاد فضاي خصوصياش نفوذ و او را درگير ميكند.
در جريان اعترافات سوم شخص و اعترافات حقيقي تد باندي كه از رابطهاش با پورنوگرافي، عقايد نامتعارفش درباره گناه و لذت از ارتكاب به قتل و عدم پشيماني و رضايت وي از كشتارها ميگويد، فضا و حس مرموزي در فيلم توليد ميشود كه مخاطب را ناخودآگاه در جايگاه قاتل قرار ميدهد تا براي لحظاتي با ورود به شخصيتي مخوف و پليد كه از قضا كاريزماتيك نيز هست، پيچيدگيهاي شخصيت انسان را تجربه كند. انساني كه روانشناس، فعال سياسي، مددكار اجتماعي و وكيل، آرام و درونگرا، مذهبي و حتي شهروندي مورد تاييد است اما در عين حال او همان بيمار ساديسمي مغموم است كه با حس مداوم طردشدگي، سرخوردگي و عدم اعتماد به نفس درگير است و مبتلا به Pedophilia، Necrophilia و دريدن قربانيان با دندان است. در سكانس پاياني فيلم كه به اعتراف نهايي در حضور اليزابت ميانجامد، با بازي سرد و درك نشده زك افران از شخصيت سقوط كرده تد باندي مواجهيم كه سعي دارد به شكلي كليشهاي، نمونهاي نخ نما شده از قاتلين سريالي ارايه دهد و حتي با ايدههاي كارگرداني دم دستي فيلمساز نيز ميزانسن شكل گرفته تبديل به فرم نميشود.