حسین کیانی در نوشتاری به بهانه اجرای نمایش «قصه ظهر جمعه» نوشته و کار محمد مساوات، از شرایط فعلی تئاتر ایران که منجر به هرز رفتن استعدادهای تازه این هنر می‌شود، ابراز نگرانی کرد.

پایگاه خبری تئاتر:  «این یادداشت را چند ساعت پس از پایان آخرین اجرای نمایش «قصه ظهر جمعه» کار محمد مساوات می‌نویسم. یادداشتی که فارغ از رسم یادداشت‌نویسی برای تئاتر است و بعد تبلیغی برای نمایش یا تشویقی برای کارگردان ندارد. نمایش چند روز است تمام شده است و من موفق شده‌ام سه مرتبه آن را تماشا کنم و هر مرتبه به نظرم جذاب‌تر از پیش می‌نمود. اما آنچه همتراز این جذابیت افزون می‌شد، نگرانی من بود. نگرانی‌ که ریشه‌هایش در جامعه فرهنگی و هنری ما قابل شناسایی و شناخت است اما هرگز مطمئن نبوده و نیستم که قابل درمان هم باشد.

محمد مساوات پس از دو سه کار درخشان در حوزه تئاتر دانشجویی به نوعی پا به عرصه تئاتر حرفه‌ای نهاده و با گروهی جوان نمایشی ایرانی برساخته که در نوع خود می‌تواند یکی از چندین بعد تئاتر ایرانی یا ملی ما را نمایندگی کند. این نمایش تنها عکس باکیفیتی از واقعیت زندگی سه دهه گذشته جامعه ایرانی نیست بلکه بازتاب روحی خسته، ترس‌خورده، ریاکار، مصلحت‌بین، دروغ‌زن، مانده در بیم و امید و ناتوان از تصمیم‌گیری و بلاتکلیف جامعه‌ای است که برای نجات خود پاره تن و هم‌خون و هم‌نوعش را قربانی می‌کند.

اما نه خود نجات می‌یابد نه قربانی‌اش مورد قبول واقع می‌شود. پس خود زودتر و پیش‌تر از قربانی‌اش قربانی شده. آدم‌هایی که در این نمایش همه دست به یکی کرده‌اند یا لااقل همدل‌اند که خواهر خود را به حجله داماد ناخواسته‌اش بفرستند خود پیش از این قربانی شده دَم همان حجله عروسی‌اند. مثل همان گوسفندی که هنوز قصاب برای کشتنش نیامده.

در بعد از ظهر جمعه‌ای که عروسی در خانه هاشم برگزار است چندین موضوع دیگر غیر از عروسی مطرح است. مهاجرت برادر کوچکتر به ژاپن، کرایه دادن فیلم‌های مجاز و غیرمجاز، بیماری مشکوک پدر، درس و دانشگاه اسماعیل، اختلاف طبقه عروس خانه یعنی زن هاشم و داماد خانواده یعنی شوهر اکرم و موضوعات دیگر که نویسنده با هوشیاری همه را در میانه داستان عروسی مو به مو و با جزئیات بیان می‌کند و بزنگاه‌های داستان و آنچه روند نمایشنامه‌ را به کلی برمی‌گرداند و باعث درگیری، تشنج و تشتت آدم‌ها می‌شود یعنی مسئله عروسی و مسائل پیرامون آن را که مهمترین‌اش عشق همچنان پایدار عروس به محسن است را به عنوان ضربه‌های اصلی و امواج کوبنده نمایش خود برمی‌گزیند و به موقع به سوی تماشاگر روانه‌اش می‌کند.

تماشاگری که از ابتدا با آن همه حجم واقع‌گرایانه نمایش تصور می‌کند دزدانه شریک زندگی آدم‌های نمایش شده و برای یک و نیم ساعتی دارد به زندگی ایشان سرک می‌کشد و در حقیقت به زندگی خودش سرک می‌کشد.

نمایش محمد مساوات، نمایشی سخت مضطرب است. هیچ کس سر جایش بند نمی‌شود. آرامشی در کار نیست. توقفی نیست و درنگی اگر هست آنقدر نمی‌پاید که پیوندی عاطفی میان آدم‌ها بوجود آید و گشایشی حاصل شود و در این جو رفت و آمد اضطراب‌آلود، آن مجلس عروسی، بیرون بیشتر به مجلس عزا می‌ماند، مخصوصا برای عروس. عروسی که هنوز هذیان و هدایای نامزد قبلی‌اش را نگه می‌دارد و از ابتدا ساز مخالف می‌زند و در پایان هم اوست که با نه گفتنش قصه را به اوج می‌رساند و آدم‌ها را به بالاترین نقطه تنش می‌برد.

«قصه ظهر جمعه» علاوه بر آن خاصیت‌هایی که از روح جامعه نشان می‌دهد، اضطرابی را نشانه رفته که ریشه‌اش در بی‌اعتمادی به خود و دیگری است. ریشه‌اش در عدم فهم یکدیگر و عدم گفت‌وگوست. در این نمایش آدم‌ها با هم حرف می‌زنند ولی گفت‌وگو نمی‌کنند. آن‌ها براثر کمترین و کوچکترین اختلاف نظری یکدیگر را بر حسب زورمندی‌شان به شدت مجازات می‌کنند. از یکدیگر می‌ترسند، احترام و حساب بردنشان از سر ترس است یا منفعت، همه به هم مشکوک‌اند و سوءظن دارند. اگر اختلاف نظری پیش آید سریعا به توهین و جنجال کشیده می‌شود و اگر در لحظه نتوانند از یکدیگر انتقام بگیرند در موقع خودش انتقام خواهند گرفت. هیچ اثری از یک خانواده در مفهوم انسانی و حیات بشری میان آن‌ها نیست و آن‌ها افراد غریبه‌ای را می‌مانند که در غربت گفت‌وگو و تفاهم، هم‌زیستی نامسلامت‌آمیزی را تجربه می‌کنند.

بر این خصوصیات بسیاری دیگر هم می‌توان افزود و برای هر کدام هم می‌توان از درون نمایش لحظه و دیالوگ مثال آورد. اما مطلب به درازا می‌کشد. مطلبی که حالا به نظر می‌رسد با این همه خصوصیات درخشانی که برای نمایش برشمردم، با تیتر این یادداشت تناقض دارد.

به راستی چرا با این همه ویژگی ارزنده نمایش «قصه ظهر جمعه» استعداد محمد مساوات باید ما را نگران کند؟ پرسشی که پاسخ‌اش را می‌توان در بی‌ثباتی کار فرهنگی و عدم تأمین و آینده هنر تئاتر جست. چیزی که چون طوق لعنت بر گردن تئاتر ما افتاده و معلوم نیست کی از آن خلاصی خواهیم یافت. در اوضاع مبهم و غبارآلود تئاتر ظهور هر استعداد تازه‌ای مانند مساوات به جای خوشحالی، نگرانی و دلهره آدمی را دامن می‌زند و هزار پرسش بی‌جواب را برمی‌انگیزد. آیا این استعداد نوظهور می‌تواند در چنین شرایط نابهنجاری که از هر سو تهدید کننده و ناامید کننده است، به ثمر و نتیجه دلخواه برسد؟ و با کارهای درخشانی از این دست به اندوخته تئاتر ما بیافزاید؟ یا اینکه در چنبره شرایط دشوار زیستن و اندیشیدن و کار هنری کردن در جامعه قرار می‌گیرد و انگیزه‌ها را از دست می‌دهد و توانایی خود را به عرصه‌های نازل اما درآمدزا عرضه می‌کند. آیا شرایط تئاتر ما توانایی حفظ جوانان برومند خود را خواهد داشت؟ یا همان‌گونه که گذشتگان را با آرزوهایشان بر خاک نهاد و مهاجرت داد و خانه‌نشین کرد با فرزندان آنان نیز چنین می کند؟ و افسوس دیگری بر افسوس‌های بی‌شمار تئاتر ما خواهد افزود؟ نمی‌دانم. تنها و تنها امیدوارم که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود.»

 اجرای نمایش«قصه ظهر جمعه» نوشته و کار محمد مساوات روز 12 خرداد ماه در تالار قشقایی تئاتر شهر به پایان رسید.