پایگاه خبری تئاتر: حاتمی کیا را به اعتراض هایش مى شناسم که گاهى از زبان نرگس و قاسمِ ارتفاع پست، گاهی در میان دیالوگ هاى مرتضى راشدِ موج مُرده و زمانی در لباس ارغوان فریاد بر مى آورد. اما چند سالیست که اعتراضات او به شعارزدگى آلوده شده تا هرآنچه را که گفتنش در نفسِ خود صحیح است را در ظاهر چرک و دستمالى شده جلوه دهد.
“خروج” آخرین اثر حاتمى کیاست، داغِ داغ. فیلمى که تنها مؤلفه ى حاتمى کیا گونه اش “مش رحمتِ” از جنگ برگشته ى در کنجِ عزلت نشسته است. پیرمردى که روزگارى در دفاع از میهن جنگیده و حالا دل شکسته از بى حرمتى ها در کنار مزرعه ى پنبه اش روزگار مى گذراند.
کاملاً مشخص است که حاتمى کیا دغدغه ى رنج قشر محروم و آسیب پذیر امروز را داشته است اما فرم روایت و نگاهش براى آنچه که خواستار بیانش بوده، از موضوع تصویری کمیک، خام و در مواردی کپى بردارى هاى ناشیانه از آثارى که پیشتر ساخته شده را به نمایش مى گذارد که ماحصل کار چیزى جز یک اثر سطحى و کم جان نیست.
حاتمى کیا با استفاده از پلان هاى بى دلیل طولانى و بدون کاربرد، باوجود آنکه سعى بر آن داشته تا با نشان دادن طبیعت بکر، زیبایى مزرعه ى پنبه، غروب خورشید در راستاى جاده ها و حرکت قطاروار تراکتورها مخاطب را دچار حظ بصری کند اما در این امر شکست خورده اى بیش نیست و بیننده را خسته و بى رمق به دقایق پایانى مى کشاند تا در انتها آنچه را که خودش از پیش مى دانسته را به وى عرضه کند. ناگفته نماند که حاتمى کیا در مقابل آنچه که پیش از این نعمت الله در شعله ور خواستار به نمایش گذاشتنش بود حرف زیادى براى گفتن ندارد.
یکى دیگر از نقاط ضعف فیلم متوجه بازى هاست. بازیگرانى که بیش از این از آنها انتظار مى رفت گویى سوار بر دومینویى که با سرعت در حال ریختن است، مى روند تا تنها لهجه و گریم و طنازى هاى کلامى را در مقابل دوربین به نمایش بگذارند. ضعفى که متوجه ى توان بازیگرى بازیگرانش نیست و بى شک از فیلمنامه ای است که قربانى رسیدن سریع تر به مسیر تولید شده است. انتخاب گریم پیرزن براى پانته آ پناهى ها هم که کپى آشکارى از نقش مشابه او در نفسِ آبیار است، همچون بختکى بر جان او افتاده و متأسفانه اجازه ى نوآورى و خلاقیت را از وی گرفته است.
در آخر کاش حالا که حاتمى کیا تا آنجا پیش رفته که خود را در مقابل مقامات بلندپایه ى اجرایى کشور قرار مى دهد، فرصت سوزی نمى کرد و با تأمل اثرى حرفه اى تر مى ساخت و هر آنچه داشت و می شناخت را در ظرفش نمى ریخت.
منبع: سینماسینما
نویسنده: الناز راسخ